خانههای دیگر استانبول
در استانبول شیفتهی مرکز شهر میشوی. جایی که تا حد امکان از تیرگی حاشیهی شهر دور است. رستورانها، کافهها، بارها، مراکز خرید و بناهای تاریخی، موزهها و جاهای دیدنی بسیار. در همان استانبول و در همان زمان، در حاشیهی شهر، در خانههای محقر مهندسی نشده و میان رختهای آویزان از بندهای آویختهی متصل به خانههای روبرو هم زندگی جریان دارد. جایی که ما مسافران خارجی نمیپسندیم، و جز مردم محلی کمتر کسی سری به آنها میزند. ساختمانها، بیشکل و گلها نامنظم و مردمان درگیر معاش و غافل از هیاهوی مرکز مرفه و تماشایی شهر. استانبول شهری است پر از تناقضات شهری. در دقیقهای ممکن است از سویهی مرفه شهر به سویهای پر ادبار وارد شوی و از لبخند مردم فقیرش تعجب کنی.
اگر نمای خانهها، شمایلی از ساکنان آنها باشد، من از استانبول توریستی آمدهام به فقر حاشیه سر بزنم و حالا که اهالی محله دوربین عکاسی را خوش ندارند، از درگاهی خانههایشان عکاسی کردهام که نشان دهم که در اینجا هم امید و شادی هست. در چشمهای زنی که گل میکارد هرچند ممکن است فردا خانهاش از فرط کهنگی فرو بریزد. در دستهای مردی که گاری گوجهفرنگی را تا جمعهبازار محلی میکشد و کودکی که صدایش از پنجرهی خانهای به گوش میرسد. از آواز احمد کایا که در کوچهها پیچیده. کافکا جایی نوشته بود: فقط برای خاطر ناامیدان است که امید آمده است.