ناکامورا (کاکا مراد)، امدادگری از ژاپن که در دل و یاد افغانها ماندگار شد
در سالهای دور و در روزگاری که در روستاهای افغانستان از میان همهی فراوردههای صنعتی جهان فقط ماشین و رادیو و ساعت و ضبط صوت وجود داشت، اهالی روستا علاقهی وصفناپذیری به فراوردههای جاپان (ژاپن) داشتند. ماشینها همه روسی بودند اما اجناس دیگری مانند رادیو، ساعت و ضبط صوت به باور روستائیان دو نوع بودند: یا اصل یعنی ساختهی جاپان بودند یا بدلی و تقلبی بودند. همهی ساکنان روستا حتی آنهایی که خواندن و نوشتن به فارسی را بلد نبودند جملهی انگلیسی «مِید این جاپان» را میشناختند و اگر میخواستند چیزی بخرند باید این جمله را روی کالای مورد نظر میدیدند. به مرور زمان، در باور روستاییان، جاپانی به معادل کیفیت و درستی و دقت تبدیل شد و اگر میخواستند بر درستیِ چیزی تأکید کنند، حتی اگر آن چیز فراوردهی صنعتی هم نبود، میگفتند جاپانی است. شاید همین پیشزمینهی ذهنی بود که بعدها بازار ماشین و ژنراتور و خیلی دیگر از ماشینآلات افغانستان کاملاً و بدون هیچ رقابتی به دست تویوتا افتاد و اکنون بیش از 95 درصد از ماشینهای شخصی در افغانستان را تولیدات تویوتا تشکیل میدهد.
در این یادداشت اما سخن بر سر فراوردههای ژاپنی نیست. بلکه قصهی یک پزشک ژاپنی است که از قضا باور مردم افغانستان نسبت به کشور و فراوردههای کشورش را تقویت کرد.
در نیم قرن گذشته کمپانیها، اشخاص و نهادهای بزرگ بینالمللی در افغانستان کار کردند. چه نهادهای امدادرسان مانند صلیب سرخ بینالمللی، آکسفام، سازمان حمایت از حقوق کودکان، و پزشکان بدون مرز که هر کدام در شرایط سختی به دادِ مردم افغانستان رسیدند، چه نهادهای خیریهی آلمانی و آمریکایی و جاپانی، بانک توسعهی آسیایی، بانک جهانی و دیگر نهادهای کوچک و بزرگ.
به همین قرار نظامیان پنج ستاره و مشهور غربی که برای جنگ با تروریسم مدتی نیروهای ناتو را رهبری کردند و مشاوران مشهوری که برای هدایت افغانستان به سوی توسعه در نهادهای بزرگ بینالمللی با حقوق و مزایای هنگفت کار کردند، طرح نوشتند و مشورت دادند. بدون شک فعالیت و تلاش هریک از اینها کموبیش اثرگذار بود و افغانستان در ۲۰ سال پس از امضای توافقنامهی بن (سال ۲۰۰۱) راه درازی را پیمود، اما از میان همهی اینها یک نفر ماندگار شد، افسانه شد، تابعیت افغانستان را گرفت و به ادبیات کودک افغانستان هم راه یافت. تیتسو ناکامورا، پزشک و امدادگر ژاپنی که افغانها او را کاکا مراد (عمومراد) مینامند. تیتسو ناکامورا که بود و راز ماندگاریاش چیست؟
در زمان اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ اتحاد جماهیر شوروی سابق، یک پزشک ژاپنی به مؤسسهی غیردولتیِ «خدمات درمانی فرامرزی ژاپن» پیوست و این نهاد او را به درمانگاهی در پیشاور در پاکستان فرستاد تا به مهاجران افغان که در این شهر آواره شده بودند و اکثراً در اردوگاهها به سر میبردند، کمک کند. او در سال 1984 کارش را بهعنوان امدادگر در یک درمانگاه جذام که به مهاجران افغان خدمات رایگان ارائه میکرد، آغاز کرد. قرار بود که این مأموریت داوطلبانه موقتی و کوتاهمدت باشد اما بیش از سه دهه ادامه یافت. پای ناکامورا از پیشاور به داخل افغانستان کشیده شد و مأموریت او از پزشکی و درمان فردی به آبادیِ روستاها تغییر کرد و تا دمِ مرگ او ادامه یافت و اگر آن چند گلولهی داغ در دسامبر ۲۰۱۹ سینهاش را نشکافته بود شاید هنوز مشغول خدمت بود و تا کنون چند روستای دیگر نیز آباد شده بود.
ناکامورا مأموریت ششماههاش را تمدید کرد. پس از خروج ارتش سرخ از افغانستان، به داخل افغانستان آمد و ابتدا سه درمانگاه در مناطق کوهستانی شرق افغانستان ساخت و درمان بیماران را ادامه داد اما متوجه شد که این درمانگاهها برای درمان بیماران روزافزون کافی نیست.
در نیمهی دوم دههی 1990، افغانستان دچار خشکسالی شد، جنگهای داخلی که به ظهور و حاکمیت طالبان انجامیده بود مزید بر علت شده و دمار از روزگار مردم افغانستان درآورده بود. هر روز بیماران بیشتری به درمانگاههای ناکامورا مراجعه میکردند. هر روز شمار کودکان بیمار افزایش مییافت. بیماریِ اکثر بیماران عامل واحدی داشت: سوءتغذیه و کمبود آب در بدن.
بنابراین، ناکامورا به جنگ کمآبی رفت و ابتدا به سریعترین راه تأمین آب آشامیدنی یعنی حفر چاه متوسل شد و به کمک مؤسسهی خدمات درمانی صلح ۱۵۰۰ چاه عمیق برای تأمین آب آشامیدنی در روستاهای شرق حفر کرد. این اقدام ناکامورا هرچند مشکل کمآبی و بیماریهای ناشی از آن را تا حدودی حل کرد، اما مشکل سوءتغذیه کماکان سرجایش بود. از ناکامورا که حالا در ولایت ننگرهار کاکا مراد نامیده میشد، نقلقولهای زیادی در میان مردم رایج است که حکم حرف آخر یا همان «ختم کلام» را دارد. یکی از گفتههای معروف کاکا مراد این است: در بیمارستان و درمانگاه میتوان بیماران را یکی یکی درمان کرد اما با تأمین آب آشامیدنی و تقویت کشاورزی میتوان بسیاری از بیماریها را ریشهکن کرد.
کاکا مراد که در روزهای نخست حملات آمریکا به افغانستان برای مدتی مجبور به ترک افغانستان شده بود، با استقرار نظام جدید و سرازیرشدن کمکهای بینالمللی، به افغانستان بازگشت. برنامهاش روشن بود و حالا زمینه و امکان عملیاتی کردنش نیز میسر. او دیگر به درمانگاه بازنگشت تا به قول خودش به درمان تک تک افراد ادامه دهد. بلکه به سراغ ریشهکنیِ عامل اصلی بیماری یعنی سوءتغذیه و فقر رفت. زمینهای حاصلخیز بسیاری وجود داشت که خشک و بیآب بودند؛ در سوی دیگر، رود خروشان کنر وجود داشت که بیاستفاده مانده بود و کل آبش به پاکستان سرازیر میشد. کشاورزان یا بیکار شده بودند یا برای یافتن کاری به کشورهای همسایه مهاجرت کرده بودند. فقط کافی بود که فرد یا نهادی با استفاده از نیروی کار ارزان موجود در همان منطقه آب رودخانهی کنر را به زمینهای حاصلخیز ننگرهار برساند. ناکامورا در سالهایی که سرگرم درمان بیماران بود با این امور بهخوبی آشنا بود. حالا بسیاری از کشورها، از جمله ژاپن، اعلام کرده بودند که میلیونها دلار به بازسازی افغانستان اختصاص خواهند داد. در نتیجه، ناکامورا دست از آمپول زدن کشید و رفت سراغ بیل مکانیکی تا بیماری را ریشهکن سازد. طرح نخست او انتقال آب رودخانهی کنر به زمینهای تشنه و خشک ولسوالی خیوه در ولایت ننگرهار بود.
اولین گام قانع کردن مردم بود؛ باید از هر نوع منازعهی احتمالی جلوگیری میشد و حمایت ریشسفیدها جلب میشد. ناکامورا دقیقاً از همین جا شروع کرد و در پی جلب همکاری مردم در همهی سطوح برآمد تا از یک طرف از وقوع هرگونه منازعهی احتمالی جلوگیری کند و از طرف دیگر تمام امکانات موجود را برای اجرای برنامهاش بسیج کند، کاری که اتفاقاً در بسیاری از دیگر طرحهای بازسازی افغانستان نادیده گرفته شد و مردم کار را کارِ خود ندانستند و برای نگهداری آن تلاش نکردند.
ناکامورا بخش اعظم کار را نه با دستگاهها و ماشینآلات بلکه با استفاده از نیروی کار مردم انجام داد تا آنها فوراً صاحب درآمد شوند. او به مردم پول میداد تا آب رودخانهای را که هدر میرفت به زمینهای تشنهی خودشان بکشانند و در آن نارنج و گندم و جواری بکارند. هیچ نیرویی نمیتوانست چنین پروژهای را متوقف یا با آن مخالفت کند و این چیزی بود که کاکا مراد را در نگاه روستاییان به مردی تبدیل کرده بود که پس از مشورت با مردم همیشه حرف آخر را میزد. ناکامورا با مردم به زبانهای پشتو و فارسی حرف میزد، زحمت و فشار را در حرف زدن به جان میخرید و از مترجم استفاده نمیکرد، روشهای محلی را بلد بود، مردم را در مسجد یا خانهی خود جمع میکرد، مسئله را توضیح میداد، از مردم نظر میخواست و پس از توافق مردم برای اجرای آن از خودشان کمک میگرفت. مهندسانی که با ناکامورا کار کردهاند، میگویند او برای احداث سدها و مهار آب به جای استفاده از روشهای معمول امروزی که نسبتاً پرهزینهاند، از روشهای سنتیای استفاده میکرد که در قرون گذشته در ژاپن رایج بود.
کانال مروارید
در سال ۲۰۰۳، کاکا مراد ادارهی همکاریهای بینالمللی ژاپن (جایکا) را قانع کرد تا هزینهی یک پروژهی بزرگ آبرسانی در شرق افغانستان را تأمین کند. جایکا هزینهی ۲۰ میلیون دلاری این پروژه را تأمین کرد و ناکامورا کلنگ احداث پروژهی «کانال مروارید» را بر زمین زد.
این کانال ۲۵ کیلومتری آب رودخانهی کنر را به ولسوالی خیوه در ننگرهار میرساند، در منطقهای به نام دشت گمبری به هشت آبرو تقسیم میشود و سرانجام ۱۶ هزار هکتار زمین را آبیاری میکند و در نتیجه زندگی بیش از نیم میلیون روستایی برای همیشه تغییر میکند.
دشتهای خشک آنها برای همیشه به مزارع سرسبز بدل شده و همهی اهالی روستا صاحب شغل و درآمد دائمی شدهاند و بیماریهای ناشی از کمبود آب بدن و سوءتغذیه از روستا رخت بربسته است. هرچند درمانگاههای کاکا مراد هنوز فعالاند اما حالا قادرند به بیماران رسیدگی کنند چون شمارشان بسیار کم شده است. افزون بر این، یک پارک بزرگ سرسبز حالا به محلی برای تفریح همهی ننگرهاریها تبدیل شده و اهالی روستا از آن درآمد نیز دارند. محلی که اکنون پارک است قبلاً به دشت گمبری معروف بوده است. خلاصهی کلام این است که تنها در ولسوالی خیوه ۶۰۰ هزار نفر از مزایای کانال مروارید بهرهمند شدند، ۶۰۰ هزار نفری که هیچ نداشتند و به بیماریهای گوناگون مبتلا بودند، اکنون مزرعه، کار دائمی، درمانگاه و پارکی برای شادی و تفریح دارند.
کاکا مراد علاوه بر کانال مروارید، یازده سد آبگردان در مسیر رودخانهی کنر احداث کرد؛ سه درمانگاه، دو مسجد و ۱۵۰۰ چاه عمیق از یادگارهای او در ولایت ننگرهار در شرق افغانستان است، او سرگرم تدارک احداث کانال مروارید دوم بود که در جلالآباد، مرکز ولایت ننگرهار، کشته شد.
«هشت ساعت برای مزد، دو ساعت برای وطن»
این جمله یکی دیگر از یادگارهای ناکامورا برای مردم محل است. در زمان احداث کانال مروارید کاکا مراد مثل یک کارگر ساختمانی کار میکرد، پشت دستگاه بیل مکانیکی مینشست و گاهی بیل و کلنگ به دست میگرفت. یک بار هنگام طغیان رودخانهی کنر برای محکم کردن یکی از خاکریزها جانش را به خطر انداخت، یک بارهم با خوششانسی از رگبار اشتباهی یک هلیکوپتر آمریکایی جان به در برد.
ناکامورا معمولاً در پایان روز مزد کارگران را پرداخت میکرد. هر روز ساعت ۴ بعدازظهر مزد را میپرداخت و پس از آن میگفت هشت ساعت برای مزد کار کردید، حالا ساعت ۴ عصر است، دو ساعت دیگر برای وطن کار کنید و ساعت ۶ تعطیل کنید.
زندگی شخصی
تتسو ناکامورا در پانزدهم سپتامبر ۱۹۴۶ در فوکویوکا در شمال جزیرهی کیوشو زاده شد. دورهی ابتدایی و دبیرستان را در همان شهر گذراند. در سال ۱۹۷۳ از دانشگاه کیوشو مدرک پزشکی گرفت. او در ژاپن پزشک شد اما در افغانستان همهکاره بود، مهندس، کدخدای ده، رانندهی بیل مکانیکی و کارگر ساده. همهی کسانی که ناکامورا را از نزدیک میشناسند و با او کار کردهاند، از عشق او به افغانستان و انسان میگویند. وقتی این یادداشت را مینوشتم خیلی مشتاق بودم بدانم که خانوادهاش دربارهی کارها و فداکاریهایش چه گفتهاند. علاوه بر این، دوست داشتم بدانم که ناکامورا برای توضیح علت اقامت طولانیاش در کشور پرخطری مثل افغانستان به خانوادهاش چه گفته است، اما اطلاعاتی به دست نیاوردم. فقط همین قدر میدانم که دولت ژاپن پس از مرگ ناکامورا ستایشنامهای رسمی دربارهی او نوشته که در مراسمی رسمی از سوی نخست وزیر به همسرش، نائوکو ناکامورا، اهدا شده است. شاید اگر ناکامورا آمریکایی بود تا حالا هالیوود دربارهی او فیلمی ساخته بود و کتابهای زیادی نیز در موردش در بازار بود.
دولت افغانستان نیز برای قدردانی از خدمات ناکامورا به او شناسنامهی افتخاری افغانستان را اهدا کرد، مردم ننگرهار در پارکی که حاصل زحمات خودِ ناکامورا بود، برای او منار یادبود ساختند، شاعران برایش شعر سرودند و نهاد موسوم به «گهواره» که در زمینهی ادبیات کودک کار میکند، در دو کتاب جداگانه ناکامورا یا کاکا مراد را به افسانهای ماندگار برای نسلهای آیندهی افغانستان تبدیل کرد.
در زمستان ۲۰۱۹، در روزی که کاکا مراد همراه با چند همکار برای دیدار از یک پروژه به جلالآباد رفتند، یک گروه مسلح به اتومبیل آنها حمله کرد و کاکا مراد و پنج نفر از همکارانش کشته شدند.
خبر مرگ او تکاندهنده بود و در سراسر افغانستان پیچید، کشاورزان ننگرهاری گریستند، و اهالی کابل و چند شهر دیگر به یادش شمع روشن کردند. تابوتش را به ارگ ریاست جمهوری بردند و در مراسمی رسمی به همسر و دخترش که به کابل آمده بودند، تحویل دادند تا او را به زادگاهش بازگردانند.