گفتگوی آقای جک گلدستون با سایت آسو که بسیار دیده و خوانده شده حاوی نکات مهمی است. به اختصار، ایشان میگویند که ایران اکنون در «وضعیت انقلابی» نیست. تمرکز من در این یادداشت ناظر به برخی کاستیها در چارچوب فکریِ آقای گلدستون در این گفتگو است که مناسبتِ مستقیمی با چگونگیِ تحلیل ما از جنبش انقلابیِ کنونی در ایران دارند.
دروغ میگویند. دروغ میگویند. دروغ میگویند. این خودِ خودِ حقیقت است. دروغ گفتن را سالهاست که همهی ما تمرین کردهایم. آنها اما دروغگوهای دروغهای بزرگاند و ما کوچک.
فراخوان تظاهرات بروکسل را در اینستاگرام میبینم و به خانمی که نام کوچک و شمارهی تلفنش در پوستر شهر محل زندگیام منتشر شده پیام میفرستم. هزینهی رفتوبرگشت به بروکسل را که برایش واریز میکنم، اسمم را میپرسد. چند دقیقه طول میکشد تا تصمیم بگیرم که چه نامی را به او اعلام کنم.
جک گلدستون مورخ انقلابهاست. اولبار که برایش نامه نوشتم نمیدانستم سه ترجمه از آثارش در همین دوسه سال اخیر در ایران منتشر شده (۱۳۹۷ و ۱۳۹۹ و ۱۴۰۰). سر قرار که میرفتم تازه اسمش را به فارسی جستوجو کردم و در همان خوشوبش پیش از گفتوگو پرسیدم: «میدانستی؟» گفت: «نه، ولی تعجب نمیکنم. رؤیای انقلاب اشتیاق برای فهم انقلابها را بیشتر میکند.»
در ۵ مارس ۱۹۵۶، ویلیام فاکنر، نویسندهی سفیدپوستِ اهل میسیسیپی در جنوب آمریکا و برندهی جایزهی نوبل ادبیات سال ۱۹۴۹، با انتشار نامهای در هفتهنامهی پرخوانندهی لایف، فعالان جنبش حقوق مدنی در آمریکا را به تندروی متهم کرد و از آنها خواست که «مدتی دست نگه دارند» و به سفیدپوستان فرصت دهند تا به ایدهی برابریِ حقوقیِ سیاهپوستان عادت کنند.
این یادداشت روایت زندگی چهار مادر است که در سالهای ١٣۵٧-١۴٠١ در ایران و در دورههای مختلف درگیر انقلابها شدهاند، در خیابان اعتراض کردهاند، به زندان افتاده یا تبعید شدهاند. زندگی این مادران یادآور شخصیت مشهوری است در نمایشنامهی مادر، نوشتهی برتولت برشت.