انقلاب مه ۱۹۶۸ فرانسه به روایت محافظهکاران
theguardian
مقدمهی مترجم:
نزدیک به ۵۳ سال از جنبش دانشجویی-کارگری مه ۱۹۶۸ فرانسه، موسوم به «رویدادهای مه ۱۹۶۸» میگذرد. این رویدادها که تأثیراتی عمیق بر وضعیت فرهنگی-اجتماعی جهان و غرب داشت، مانند هر رویداد تاریخیِ مهمی مدافعان و منتقدانی سرسخت دارد. بسیاری از منظر چپ نو یا حتی لیبرالی رخدادهای ۱۹۶۸ اروپا و پیامدهایش را قابل دفاع میدانند، اما اندیشمندان و سیاستمداران محافظهکار معمولاً به این رویدادها به دیدهی تردید مینگرند. یکی از منتقدان جنبش ۶۸ از منظر فلسفهی محافظهکار، راجر اسکروتن، فیلسوف انگلیسی (۲۰۲۰-۱۹۴۴) است و دیگری ریمون آرون (۱۹۸۳-۱۹۰۵)، روشنفکر فرانسوی،که چنانکه توضیح خواهیم داد از آن اتفاقات با عنوان «سایکودرام انقلابی» (revolutionary psychodrama) یاد کرده است. در ادامه نوشتاری دربارهی رخدادهای مه ۱۹۶۸ فرانسه به قلم دانیل ج. ماهونی، استاد بازنشستهی سیاست در کالج اسامپشن در ماساچوست و نویسندهی کتابهایی همچون مبانی محافظهکارانهی نظم لیبرال؛ دفاع از دموکراسی در برابر دشمنان مدرن و دوستان نامعتدل آن (۲۰۱۰) و سولژنیتسینی دیگر: حقیقت دربارهی نویسنده و اندیشمندی که دربارهاش سوءتفاهم وجود دارد (۲۰۱۴) ترجمه کردهایم.
ماهونی با تکیه بر اندیشههای آرون و بقیه، از منظری محافظهکارانه و ضدانقلابی و گاهی با زبانی تندوتیز این رخدادها را نقد میکند. طبیعتاً ترجمهی این اثر به معنای موافقت با کل محتوای آن نیست زیرا همهی نقدهای ارائه شده منصفانه نیستند. اما واقعیت آن است که آشنایی با انتقادات اندیشمندان راستگرا میتواند به گفتمان چپ هم استحکام و معقولیت بیشتری ببخشد. افزون بر این، تردید در مرجعیت نهادهای سنتی همچون دانشگاه، خانواده، دین و حتی «حقیقت» در محافل دانشگاهی پسامدرن ــ که در این مقاله به عنوان یکی از میراثهای مه 1968 از آن انتقاد شده، موضوع روز در فضای فکری ایران نیز هست.
تأمل انتقادی در باب رخدادهای مه ۱۹۶۸ همچنین از این نظر میتواند برای ایرانیان جالب توجه باشد که این رویدادها بر فضای سیاسی ایران هم بیتأثیر نبوده است. به نظر مورخان، برخی از دانشجویان ایرانی چپگرای عضو کنفدراسیون مقیم اروپا و آمریکای شمالی که در مبارزه علیه شاه فعالیت میکردند، از گفتمانهای انقلابی اروپایی زمان خود، از جمله در فرانسه، متأثر بودند. نویسنده در توصیف «رویدادهای ۶۸» نوشته: «آنچه مایهی حیرت اسکروتن شده بود، بیزاری و نفرت دانشجویان از طبقهی بورژوایی بود که به نوبهی خود آزادی و رفاه فرانسه را بر فراز ویرانههای جنگ جهانی دوم و اشغال نازیها احیا کرده بود.» این کمابیش حرف دل بسیاری از کسانی است که انقلاب ۱۳۵۷علیه محمدرضاشاه پهلوی را حرکتی احساسی، و نه برخواسته از آیندهنگری و دوراندیشی میدانند. (در این زمینه بنگرید به یادداشت نوامبر سال ۱۹۸۴ راجر اسکروتن در مجلهی «تایمز» لندن با عنوان «به یاد ایران» که اخیراً به فارسی هم ترجمه شده است.)
ریمون آرون، متفکری که دانیل ماهونی در این مقاله بارها به او ارجاع میدهد و او را با الکسی دو توکویل مقایسه میکند، در ایران، و بهویژه در محافل جامعهشناسی، فردی شناختهشده است. کتاب مراحل اساسی سیر اندیشه در جامعهشناسی آرون (ترجمهی باقر پرهام، انتشارات علمی-فرهنگی، چاپ دوم ۱۳۷۷) بعد از انقلاب در دانشگاهها به عنوان متن درسی تدریس شده است. راجر اسکروتن، فیلسوف محافظهکار انگلیسی، هم در ایران به واسطهی ترجمهی کتابهایی که در مورد اندیشههای کانت و اسپینوزا نوشته (به ترتیب با ترجمهی علی پایا و اسماعیل سعادت) شناخته شده است.
مشخصات نوشتاری که اینجا قسمت عمدهی آن را به فارسی برگرداندهایم از این قرار است:
Daniel J. Mahoney, May 1 2018, “France’s Psychodrama of 1968”, Law & Liberty.
همانطور که نویسنده در پاورقی توضیح میدهد، او در نگارش این یادداشت علاوه بر آثار شارحان آرون از دو منبع زیر بهره جسته است: یکی کتابی از خود ریمون آرون با عنوان انقلاب موهوم؛ آناتومی یک شورش دانشجویی (که به قلم گوردون کلاف از فرانسه به انگلیسی ترجمه و در سال ۱۹۶۹ منتشر شده است)، بهویژه صفحات xvi ، ۴، ۱۷، ۲۱، ۲۶-۲۷ ، ۳۷، و ۱۲۵-۱۲۲. و دیگری مقالهی «چگونه محافظهکار شدم» به قلم راجر اسکروتن که در اصل در زندگینامهی خودنوشت او با عنوان پشیمانیهای دلنشین در سال ۲۰۰۵ چاپ و در گزیدهی آثار راجر اسکروتن (ویراستهی مارک دولی، انتشارات کانتینیوم، ۲۰۰۹، صص. ۱۹-۳) بازنشر شده است. [1]
...«رخدادهای» (events) مه ۱۹۶۸هم الهامگیرنده و هم الهامبخش آن چیزی است که راجر اسکروتن «فرهنگ انکار» (culture of repudiation) نامیده است. این فرهنگ/ وضعیت همراه بود با مخالفت سیستماتیک با نظم متمدن در خیابانهای پاریس و دیگر شهرها و شهرستانهای فرانسه در همان ایام. در رخدادهای مه ۱۹۶۸ هرگونه حمله به اتوریته و اقتدار مستقر، پیروزی آزادی فردی و اصالت (authenticity) شمرده و ارج نهاده میشد. هر اندیشهی هنجارینی دربارهی طبیعت بشری ــ و محدودیتهایی بشری که در نظم طبیعی اشیا ریشه دارد ــ به عنوان موانع تحملناپذیری بر سر «راه دموکراتیک» جدیدی که در برابر بشر گشوده شده بود، انکار میشد..
هم کسانی که از آنچه رخدادهای مه ۱۹۶۸ نمایندگی میکرد نفرت دارند، و هم آنانی که از آن رخدادها به دلیل تأثیرات «رهاییبخش» و دگرگونکنندهاش بر فرانسه و اروپا [و کل جهان] استقبال میکنند، وقتی به آن وقایع مینگرند میپذیرند که مه ۱۹۶۸ در شکل دادن به دموکراسی غربی در شکل متأخر و کنونی آن نقشی سرنوشتساز داشته است. معماران آنارشیست، مائوئیست و تروتسکیست آن وقایع البته موفق به سرنگونی جمهوری پنجم فرانسه (که شارل دو گل بنا کرده بود) و استقرار نظم سیاسی-اجتماعی آرمانشهریِ مطلوب خود نشدند (نظامی که قرار بود معجزهآسا «دموکراسی مستقیم» را در تمامی نهادهای جامعه با سوسیالیسم انقلابی و خشونتگرایی ترکیب کند.)
بینش هنجارین معماران رخدادهای ۱۹۶۸، به طرزی متناقض بین آنارشیسم و رمانتیسم انقلابی (و در نتیجه دفاع از بدترین استبدادها از کوبای فیدل کاسترو گرفته تا چین مائو تسهتونگ) در نوسان بود و خواب و خیالی بود که نمیتوانست به نهادهای اجتماعی و سیاسی منسجم یا انسانی بینجامد.
آنچه در بالا آمد برگرفته است از استدلال محوری کتاب ریمون آرون با عنوان انقلاب موهوم (۱۹۶۹) (La revolution introuvable)؛ کتابی که امروز هم [بهرغم گذر چند دهه] بسیار نکتهآموز است. آرون در فرانسه «آن چیز نادر» بود: نه فردی حزبی بود و نه برخلاف جریان غالب، سرسختانه جمهوری شارل دوگلی را نقد میکرد. او بهرغم ستایش عظمت سیاسی و ویژگیهای انسانی شارل دوگل، او را نمیپرستید.
دوگل در واقع دو بار فرانسه را نجات داده بود: یکی در سال ۱۹۴۰ با مقاومت در برابر اشغال فرانسه توسط نازیها، و دیگری در سال ۱۹۵۸، با تأسیس جمهوری پنجم و بازسازی دولتی باثبات در فرانسه.[2]
روشنفکرانی که در ماه مه ۱۹۶۸ بر طبل خشونت و قانونگریزی میکوبیدند، در واقع در پوشش حمایت از آزادیخواهیِ بیسابقه معدود جوامعی را در تاریخ بشر تضعیف میکردند که توانسته بودند محتاطانه و البته [همراه با خطاهای] انسانی پایبندی توأمان به آزادی و بازدهی اقتصادی را به هم بیامیزند.
در نظر آرون، حکومت دوگل را به هیچ وجه نباید با حکومت توسعهطلب ناپلئون بناپارت یکی دانست. اما مشکل رژیم دوگل در آنجا بود که حکومت گلیست و وابستگانش بیش از حد فرانسویان غیرگلیست (non-Gaullist) را نادیده میگرفتند و تمایل داشتند که ریاست او را همچون نظامی سلطنتی درآمیخته به الیگارشی معرفی کنند. آرون همچنین منتقد سیاست خارجی دوگل در جنگ سرد بود که میکوشید خود را در موقعیتی بینابین ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی تعریف کند. در نظر او بیطرفی گشادهدستانهی دوگلی، یا بهتر است بگوییم تظاهر به بیطرفی، معنا نداشت، چنانکه فرانسه در بحران میان برلین غربی و شرقی [سالهای ۱۹۵۹-۱۹۵۸] و نیز بحران موشکی مربوط به کوبا در سال ۱۹۶۲ قاطعانه طرف ایالات متحده را گرفته بود.[3]
هرچند آرون از جهاتی منتقد شارل دوگل بود اما وقتی رخدادهای شبهانقلابی و گستردهی مه ۱۹۶۸ در فرانسه رقم خورد، به یکی از صریحترین منتقدان آن رویدادها بدل شد. آرون را که در آن زمان ۶۳ ساله بود، باید میهندوستی فرانسوی دانست که حملهی گلهای و گسترده به نهادهای جامعهی آزاد فرانسه و زیر سؤال بردن اقتدار مشروع دولت، کارخانهها، و بهویژه دانشگاه لیبرال [از سوی دانشجویان و کارگران] را برنمیتابید. در نظر او، حملات به قدرت سیاسی و اجتماعی مشروع ممکن بود که دستاوردهای جمهوری پنجم را نابود کند و فرانسه را در جهان ضعیف و متفرق جلوه دهد. رخدادهای بهار آن سال آرون را چنان محزون میکرد که برای نسل جوان اروپا که تجربهی مستقیمی از فجایع قرن بیستم [جنگهای اول و دوم جهانی] نداشت قابل فهم نبود.
آرون در مقالاتی که در روزنامهی «فیگارو» مینوشت و همچنین در تحلیلش از «رخدادها» در کتاب انقلاب موهوم، از «تداوم دولت قانونی» فرانسه حمایت میکند. این کار او بسیار شبیه کاری بود که الکسی دو توکویل [دیگر متفکر فرانسوی که در قرن نوزدهم میزیست] در جریان انقلاب فوریهی ۱۸۴۸ کرد. بهرغم انتقادات آرون از لحن و شیوهی حکومت دوگل و برخی مبانی نادرست سیاست خارجی او، وی عقیده داشت که حکومت دوگل «با رأی منصفانهی اکثریت بر سر کار آمده و آزادیهای اساسی شهروندان فرانسوی را نیز نقض نمیکند.» برای او دفاع از دوگل (که دولتش را آبرومند (decent) و مشروع میدانست)، در جریان اتفاقات مه ۱۹۶۸، دفاع از دموکراسی قانوناساسیگرا و آزادی درهمتنیده با نظم بود.
برقراری دوبارهی نظم و سرنوشت اندیشهی ۶۸ای
پس از بیش از یک ماه خشونت، سنگربندیِ خیابانی و ناآرامی در دانشگاهها و اعتصابات سراسری میلیونها کارگر، دوگل در۳۰ مه ۱۹۶۸ سخنرانی رادیوییای ایراد کرد که آرون آن را بسیار ستود. دوگل در آن سخنرانی وجدان مردم فرانسه را خطاب قرار داد و کوشید افکار عمومی را بر سرعقل بیاورد و تا حد زیادی موفق شد. او «تشکیلات تمامیتخواه» (حزب کمونیست فرانسه) را محکوم کرد و خواستار بازگشت به نظمی شد که در آن معلمان بتوانند تدریس کنند، دانشآموزان بیاموزند و کارگران دوباره کار کنند. او با بلاغتی موجز اکثریت غیرکمونیست فرانسه (یعنی سه چهارم یا بیشتر مردم) را خطاب قرار داد، یعنی کسانی که به دنبال راهحلی انقلابی برای بحرانی نبودند که «شصتوهشتیها» (به فرانسوی: soixante-huitards) محرکاش بودند. سخنرانی دوگل از رادیو (برخلاف سخنرانی تلویزیونیِ یک هفتهی قبل او) یادآور درخواست معروف او از فرانسویها برای احیای غرور و مقاومت ملی در ۱۸ ژوئن ۱۹۴۰ بود. در نتیجهی این دعوت صدها هزار شهروند فرانسوی (یعنی اکثریت خاموش) به صورت خودجوش در خیابان شانزه لیزه به راهپیمایی پرداختند و حمایت خود از دوگل و احیای نظم آزادیخواهانه و دموکراسی مبتنی بر قانون اساسی را اعلام کردند. آرون هم در میان این تظاهرکنندگان بود. با این تدبیر تهدید انقلاب سیاسی برطرف شد و از فروپاشی جمهوری پنجم جلوگیری شد. دوگل خواستار برگزاری انتخابات زودرس در ماه ژوئیه شد که نتیجهاش پیروزی او با اکثریت چشمگیر آرا بود.
حالا پرسش این است؛ چگونه میتوان از«رخدادهای» مه ۶۸ به عنوان وقایعی انقلابی، ساختارشکن و دگرگونکننده سخن گفت، در حالی که وقایع مه آن سال نظم سیاسی مستقر را سرنگون نکرد؟
برویم سراغ آرون. آرون در آن زمان پیامدهای بلندمدت رخدادهایی را که با طعنه «کارناوال» و «سایکودرام» انقلابی میخواند، دستکم گرفت. بعدها او اعتراف کرد که وقایع مه ۱۹۶۸ شاهدی است بر «بحران تمدنی» که غرب را فراگرفته و در آن مرجعیت نهادهای جاافتادهای مثل دولت، نیروهای مسلح، کلیساها [دین]، و دانشگاهها ذیل نوعی فردگرایی آمیخته به قانونستیزی (antinomianism) به چالش کشیده شد. بر اساس این روایت، وقایع مه ۱۹۶۸حملهای نظاممند به «قرارداد اجتماعی»ای بود که بقای نهادهای معتبر مزبور به آن وابسته بود. «اندیشهی 68ای» (که در موردش بیشتر توضیح خواهیم داد) مرجعیت نهادها [ی جاافتادهی تاریخی] را با قدرت نامشروع و سلطه یکی میانگاشت و مرجعیت (authority) را همیشه و همهجا با «اقتدارگرایی» (authoritarianism) یکی میکرد.
آن روح «براندازانه» (یا «رهاییبخش»/«آزادیخواهانه» به نظر کسانی که حسی نوستالژیک نسبت به آن رخدادها دارند) در سالهای بعد از ۶۸ هم خاموش و بیصدا کارش را انجام داد. طرفداران نظم ظاهراً و در کوتاهمدت پیروز شدند، اما حامیان براندازی یا رهایی، اخلاقیات و حال و هوای اروپای متحولشدهی آینده را شکل دادند. «اندیشهی ۶۸ای» در سالهای بعد تأثیر بسزایی بر نظریههای علوم انسانی و اجتماعی در دانشگاههای کشورهای غربی داشت و یکی از برندگان وضعیت عجیب [امروزین دنیا] است. این اندیشه تفسیرهای جاافتاده از«رویدادها» در میان دانشگاهیان و روزنامهنگاران غربی را هم تاحد زیادی شکل داده است. (بهویژه کسانی که در آن زمان جوان بودند و حسی نوستالژیک به جوانیِ انقلابی خود دارند.) مراسم بزرگداشت پنجاهمین سالگرد رخدادهای ۶۸ در فرانسه و دیگر کشورها را هم باید از این منظر دید.[4]
مسئولیتناپذیری روشنفکران
چیزی که ریمون آرون را بیشتر ناراحت میکرد بیمسئولیتی روشنفکران بود؛ افرادی که برای بعضی از آنها (مانند کلود لوفور (Claude Lefort) (۲۰۱۰-۱۹۲۴)، متخصص اندیشهی ماکیاولی[5]، و ادگار مورن (Edgar Morin) (متولد ۱۹۲۱)، جامعهشناس، احترام بسیاری قائل بود. روشنفکران بدون تفکر کافی مدافع ایدهای از دانشگاه (و دیگر نهادهای سنتی اجتماعی) بودند که در آن سلسلهمراتب از میان رفته است و جایش را به دموکراسی مستقیم میدهد. (در نظر من و آرون، این ساختار برای یک دولت-ملت بزرگ، یک سازمان تجاری عریض و طویل و دانشگاه در هر اندازه و ابعادی کاملاً نامناسب است.) این روشنفکران «نظم و انضباط غیرتحمیلی» (unforced discipline) و «انسجام اجتماعی» را که وجود همهی نهادهای مرجع، از جمله دانشگاه، به آن وابسته است زیر سؤال میبردند. در نظر ریمون آرون، چنین تلاشی برای زیر و رو کردن تمام ساختار یک جامعهی در مجموع آبرومند و آزاد مصداقی از«پوچانگاری زیباییشناختی» (aesthetic nihilism) بود؛ تو گویی تصور روشنفکران این بود که امر بهتر [و آزادتری] به صورت خودکار جایگزین وضع موجود میشود و از دلش میروید.
نتیجهی جنبش ۶۸ نوعی پوچانگاری است که به سختی میتوان آن را زیر قالی پنهان کرد.
آرون ایدهی «دموکراسی مستقیم» (direct democracy) را مضحک میدانست و معتقد بود که در عمل جایگزینی جز این دو نظام متصور نیست: یک جامعهی سرمایهداری نیمهلیبرال که به آزادیهای اساسی احترام میگذارد، و یا یک جامعهی برنامهریزیشده [از نوع بلوک شرق] که تجربهی تاریخی نشان داده است که به آزادی و خلاقیت میدان نمیدهد. روشنفکرانی که در ماه مه ۱۹۶۸ بر طبل خشونت و قانونگریزی میکوبیدند، در واقع در پوشش حمایت از آزادیخواهیِ بیسابقه معدود جوامعی را در تاریخ بشر تضعیف میکردند که توانسته بودند محتاطانه و البته [همراه با خطاهای] انسانی پایبندی توأمان به آزادی و بازدهی اقتصادی را به هم بیامیزند. آنها معتقد بودند که میتوان مارکسیسم یا مارکسیسم-لنینیسم را ــ که در نظر آرون در نقاط مختلف دنیا بوروکراسیهای عریض و طویل و حکومتهای سرکوبگر پلیسی ایجاد کرده بود [و تکلیفش معلوم بود] ــ با یک نظم اجتماعی عاری از هر گونه سلسلهمراتب و اجبار ترکیب کنند. آرون بارها نوشت و تأکید کرد که در نظر او این افراد واقعاً «نمیدانند چه میگویند.»
مانند الکسی دو توکویل در «خاطرات؛ انقلاب ۱۸۴۸ فرانسه و وقایع پس از آن»[6]،(منتشرشده پس از مرگش در سال ۱۸۹۳)، کتابی که آرون به طور آزاد از آن نقل قول میکند، آرون از «سیاستورزی ادبیاتی» (literary politics) روشنفکران فرانسوی که رؤیاها را با واقعیت یکی میگیرند، اظهار تأسف میکرد. توکویل روشنفکران را متهم میکرد که میخواهند جامعه و نظمی سیاسی را سرنگون کنند که در مقایسه [با دیگر کشورهای آن زمان] ساختاری آبرومند بود؛ آنها «رهایی» را با رانشهایی که در اساس «منفی، پوچانگارانه و حتی مخرب»اند درهم میآمیختند. به طریق مشابه، آرون نمیتوانست رویهای را که آشوبگری انقلابی (و تروریست) مانند چه گوارا را به دولتمردی سلیمالنفس همچون شارل دوگل ترجیح میداد، هضم کند. به تعبیر کنایهآمیز جان لئونارد (John Leonard) آرون در برابر عیش و عشرت انقلابی، پرهیزکاری نشان داد و از «خوشآمدگویی به جوانان غرورآفرین ما» که مسیر نظمشکنی و بیقانونی و سنگربندیِ خیابانی و خشونت را برگزیده بودند، خودداری کرد. در این نگاه، فرقهی خشونتطلب بازماندهای از فاشیسم و تمامیتخواهی بود و به هیچ طریقی نمیشد آن را ابزاری رهاییبخش برای آزادی محسوب کرد.
آرون همچنین معتقد بود که رویدادهای مه ۱۹۶۸ نوعی تئاتر جمعی است که همه در آن در حال بازیگری هستند. (هرچه باشد، به تعبیر چیرهدستانهی پیر-ژوزف پرودون در [جریان انقلابات] ۱۸۴۸، فرانسویها ملتی بازیگرند.) آرون در این نمایش نقش توکویلی را ایفا میکرد که در میان جنون انقلابی، دیگران را به خویشتنداری، اعتدال و سلامت نفس دعوت میکند. ایفای نقش این لیبرال فرانسوی قرن نوزدهم [توکویل] «عاری از طنز نبود»، اما بقیه هم نقش لوئی آنتوان دو سن-ژوست، ماکسیمیلیان روبسپیر یا ولادیمیر لنینی را بازی میکردند «که دیگر خودِ طنز بود». متانت و خویشتنداری ریمون آرون بهویژه به این علت جلب توجه میکند که در آن فضا بسیاری از روشنفکران، مستِ ایدئولوژی، در برابر هیجانات لحظهای و ضدعقل سرِ تسلیم فرود آورده بودند.
در کتابی با عنوان فلسفهی فرانسه در دههی شصت (که در اصل با نام فرانسوی La pensée 68 برای نخستین بار در سال ۱۹۸۵ توسط انتشارات گالیمارد منتشر شد)، لوک فری و آلن رنو، دو فیلسوف[7] فرانسوی، آرون را نخستین کسی میدانند که به نقش روشنفکران شبهپوچاندیش [و پسامدرن فرانسوی] در «رخدادهای» ۶۸ اشاره کرد. آرون در کتاب انقلاب موهوم توضیح میدهد که در پس وقایع مه ۶۸ ایدئولوژی متصلبی وجود داشت که آمیزهای از عقاید کلود لوی استروس، میشل فوکو، لویی آلتوسر و ژاک لاکان بود و به رادیکالیسم در سیاستورزی و نارضایتی از شرایط در دانشگاههای فرانسه و وضع موجود دامن میزد. این ایدئولوژی براندازانه بین علمزدگی و نوعی چپگرایی نسنجیده در نوسان بود و زبانی دشوار و غیرقابلفهم داشت. (فوکو در میانشان تا حدی استثنا بود.) در وقایع مه ۱۹۶۸ ساختارگرایی با «مائوئیسم عملی» در هم آمیخته شد و مرجعیت [نهادهایی چون دانشگاه] و «سلطه»ی طبقاتی عامدانه یکی انگاشته شد. آرون، ژان پل سارتر را هم نقد میکرد زیرا او در کتاب نقد خرد دیالکتیک (۱۹۶۱) با ارائهی مفهوم groupe en fusion (گروهی که اعضایش یکی شدهاند) خشونت رهاییبخش را به عنوان وسیلهای برای غلبه بر فردگرایی بورژوا ستوده بود.
حمله به سبک شصتوهشتیها به مرجعیت، و حتی مرجعیت «حقیقت» (truth)، مدتها پس از وقایع مه ۱۹۶۸هم ادامه داشته است. آرون میگفت که تجلیل از خشونت از مظاهر غمانگیز پوچاندیشیِ روشنفکران است، غافل از آنکه حملات مد روز به حقیقت و حتی «واقعیت» (facts) که در مرکز «تفکر ۶۸ای» قرار داشت تقریباً بر هر جریانی در اندیشهی اجتماعی و تحلیل ادبی پس از سال ۶۸ تأثیری مخرب خواهد داشت. حمله به مرجعیت حقیقت فقط جلوهی دیگری از سلطهطلبی میراث ۶۸ است که حتی امروز که از توهم انقلاب چیزی جز نوستالژی و گاه نفرت پوچانگارانه از نظم لیبرال باقی نمانده، نفوذش را حفظ کرده است.
روایت راجر اسکروتن از «رویدادهای ۶۸»
راجر اسکروتن، فیلسوف انگلیسی، نیز در زندگینامهی خودنوشتش با عنوان پشیمانیهای دلنشین؛ خردهفکرهایی دربارهی یک زندگی (۲۰۰۵) خاطرات برانگیزاننده و زیبایش را از رخدادهای مه ۱۹۶۸ بازگو میکند.[8] اسکروتن نیز پوچانگاریای را که در دوران زندگی و تحصیل در پاریس در آن هفتههای سرنوشتساز ماه مه مشاهده کرده بود واکاوی میکند. آنچه مایهی حیرت اسکروتن شده بود، بیزاری و نفرت دانشجویان از طبقهی بورژوایی بود که به نوبهی خود آزادی و رفاه فرانسه را بر فراز ویرانههای جنگ جهانی دوم و اشغال نازیها احیا کرده بود. (از بچههای طبقه متوسطی که سنگربندی در خیابان را «سنگربازی» میدیدند، چه خیری میشد برای جامعه انتظار داشت؟)
اسکروتن در ایام اقامتش در پاریس تصویری از فرهنگ فرانسوی از آن گونه که با فصاحت در کتاب خاطرات جنگ شارل دوگل (نسخهی فرانسوی ۱۹۵۵) روایت شده بود، ندید؛ دوگل تصوری خاص و در واقع نجیب و متعالی از فرانسه داشت که وفاداری به کشور را با آمادگی برای اقدامات مخاطرهآمیز ترکیب میکرد. تصویر دوگل از فرانسه ناپلئونصفت هم نبود، چنانکه او [برخلاف ناپلئون] به آزادیهای اساسی مردم فرانسه به طور جدی احترام میگذاشت. دیدگاه او اصطلاحاً سازنده بود و به تعبیر اسکروتن ربطی به «سهلانگاری نوجوانانه»ی شبهانقلابیونی نداشت که میخواستند «عرف و عادات و نهادها و دستاوردهای گذشته را یکباره به دور بریزند.» [پشیمانیهای دلنشین، ص.۴۶] دوگل که بزرگترین دولتمرد فرانسه در قرن بیستم بود، [برعکس انقلابیون مه ۶۸] باورهای خود را بر اساس بهترین منابع فرانسه و تمدن اروپایی بنا نهاده بود.
اگر راهنمای آرون در تشریح «رخدادهای» انقلابی ۱۹۶۸ توکویل [فرانسوی] بود، مرجع حکمت اسکروتن ادموند برک [انگلیسی] بود و مخالفتش با ایدئولوژی پیشرفت؛ یعنی «اعتقاد بیاساس به [پیشرفت در] آینده که بر سیاست مدرن حاکم شده و آن را منحرف کرده بود.» [همان منبع] آرون و اسکروتن به ترتیب با تکیه بر حکمت توکویل و آموزههای برک «فرهنگ انکاری» را منکر شدند که هواداران جنبش مه ۶۸ فرانسه و همتایانشان در کشورهای غربی به دنبال استقرار آن بودند. نظریهی فرانسویِ (French theory) از شکل و ریخت افتاده، انکار حقیقت، و قانونستیزی افراطی، ابزارهایی بودند که فرهنگ انکار از لحاظ نظری بر آنها مبتنی بود و مفروضات براندازانهی خود را براساس آنها بنا کرده بود.
اسکروتن کتاب نظم اشیا؛ دیرینهشناسی علوم انسانی (۱۹۶۶) (به فرانسه: Les mots et les choses) به قلم میشل فوکو را مثال میزند. این کتاب در زمان «رخدادهای ۱۹۶۸» بسیار محبوب بود و دست به دست میشد و امروز در بسیاری دپارتمانهای علوم انسانی غربی و غیرغربی به یکی از متون اصلی تبدیل شده است. اسکروتن میگوید در این کتاب که «با زیرکی و ظرافتی شیطانی نوشته شده» فوکو «به شکلی گزینشی به سراغ واقعیتها... میرود تا نهایتاً نشان دهد که فرهنگ و دانش چیزی جز افادات (discourses) قدرت نیست.» (پشیمانیهای دلنواز، ص. ۳۸) فوکو به «حقیقت» نیز حمله میکند و آن را امری میداند که همیشه محصول آگاهی حاکم بر دوران یا به تعبیر فوکو اپیستمه (episteme) است. (اپیستمه هم به نوبهی خود «از سوی طبقهای تحمیل میشود که از اشاعهی آن نفع میبرد.») فوکو همهجا قدرت را حاضر مییابد و تفاوتی میان مرجعیت اصیل و نهادهای اقتدارگرا و سرکوبگر قائل نیست. در تفسیر اسکروتن از او: «هرجا قدرت هست سرکوب هم هست و هرجا سرکوب هست حق تخریبش را داریم.» [همان] در روایت اسکروتن، ارادهی فوکویی برای تخریب در عالم سیاست خود را در وقایع ماه مه ۱۹۶۸ نشان داد و امروز هم میراث فرهنگی غرب و وفاداری به آن را نفی میکند، بیآنکه هیچ چیز سازندهای را به جایش معرفی کند. نتیجهی جنبش ۶۸ نوعی پوچانگاری است که به سختی میتوان آن را زیر قالی پنهان کرد.
انقلابی که ادامه دارد؛ روایت آلن بزانسون و پیر منان
بگذارید در انتها به روایت آرون و اسکروتن، تحلیل آلن بزانسون و پیر منان[9]، هردو از شاگردان و دوستان آرون و البته متفکرانی مطرح به نوبهی خود، را اضافه کنیم. بزانسون تحلیل آرون از وقایع ۶۸ را اساس قرار میدهد اما آن را یک گام مهم جلوتر میبرد و توضیح میدهد که معنای واقعی رخدادهای مه ۱۹۶۸ فقط بعدتر آشکار شد. به تعبیر بزانسون، اگر انقلابهای آمریکا و فرانسه [در قرن هجدهم] به تأسیس دموکراسی در سپهر سیاست (هرچند در مورد فرانسه بسیار ناقص) انجامیدند، منطق رخدادهای مه ۶۸ آن بود که «حوزهی دموکراسی را به کل سپهر نظم اجتماعی گسترش دهد»، چون انقلاب دموکراتیک مورد نظر توکویل هنوز «تمام نشده است.»[10]
در روش جدید، رضایت و موافقت فردی (individual consent) دیگر تنها یک اصل اساسیِ سیاسی ارزشمند نیست، بلکه همانقدر که بر سپهر سیاسی اعمال میشود، باید به خانواده، دانشگاه، نیروهای مسلح و کلیساها [عبادتخانهها] هم تسری یابد. دیگر اعتبار هیچ مرجعی مصون و محترم نیست؛ طبیعت بشری (human nature) و ایجاد قانون و الگویی اخلاقی براساس آن هم دیگر محل اعتنا نیست و به نام فردگرایی و «خودآیینی» تمامعیار رد میشود. این رادیکالیزه شدن دموکراسی در نظر ما تبلور «فساد»ی عمیق است در ساختاری که توکویل در کتاب خاطراتش آن را با عنوان «آزادی معتدل و تنظیم شده که به ایمان، اخلاقیات و قوانین هم به طور جدی توجه میکند» ستوده بود. و علت این تحول منفی چیزی نیست جز اندیشه و اخلاقیاتی که در «رخدادهای ۶۸» ریشه دواندند.
ممکن است به درستی گفته شود که این روحیهی براندازی فرهنگی و اخلاقی قبلاً هم در جهان غرب وجود داشت. درست است، اما نکته این است که «رخدادهای ۶۸ّ» اعتماد به نفس نظم قدیمی را متزلزل کرد و به جایش نوعی فردگرایی نشاند که هر گونه مرجعیت و روح وفاداری ملی و خودمحدودگریِ داوطلبانه را رد میکند.
میتوان گفت که دموکراسی غربی در رخدادهای ۶۸ با تمدن قدیم اروپایی ــ و آنچه من در کتاب مبانی محافظهکارانهی نظم لیبرال، بنیادهای محافظهکارانهی دموکراسی نامیدهام ــ وداع کرد. مبانی محافظهکارانهی نظم لیبرال البته هنوز نابود نشده (به هر حال برخی از آنها عمیقاً ریشه در طبیعت بشر دارد)، اما در نسخهی جدید دموکراسی که امروز در غرب دست بالا را دارد دیگر مشروعیت اخلاقی و سیاسی ندارند. به تعبیر پیرمنان، در وقایع مه ۱۹۶۸ و از منظری نمادین، «شهروند مرد عمل» و وفاداری ملی، که شارل دوگل نماد آن بود، جای خود را به «فرد عیاش» و لذتطلبی داد که از زندگی در سپهر عمومی کنار کشیده و در عوض بیش از پیش طالب «حقوقی» برای خویش است.[11]
منان میگوید که سیاست در دنیای پساشصتوهشتی در وضعیت وخیمی قرار دارد زیرا استدلال سیاسی جای خود را به سرزنش اخلاقی داده است. شصتوهشتیها با بیخیالی نوجوانانه میگفتند که «ممنوع کردن ممنوع است»؛ شعاری که آشکارا حاکی از انکار داوری و مرجعیت اخلاقی [نهادهای سنتی] از سوی آنها بود. اما همین نسبیگرایی و در واقع پوچاندیشیِ اخلاقیِ علنی، باعث زایش انواع زیاد و فربهی از اخلاقگرایی و قاعدهگرایی شده است که البته در بنمایهی همهی آنها حملهای نظاممند به آداب گذشته و قوانین اخلاقی و انگارهای هنجارین (normative) از طبیعت بشری وجود دارد. به بیان دیگر، نزاکت سیاسی (political correctness)، که در واقع ثمرهی جنبش ۶۸ و تصور ایدئولوژیک آن از آزادی است، تعداد ممنوعیتها را آنقدر افزایش داده که آزادی بیان با خطر جدی مواجه است...[12]
رهایی از روح ۱۹۶۸
به باورمن، تنها با رهایی از روح ۱۹۶۸ و فرهنگ انکاری که با الهام از آن وقایع [در غرب امروز] ریشه دوانده و گسترش یافته، میتوان زندگی اصیل در حوزهی عمومی را احیا کرد و به مرجعیت اخلاقی و سیاسی نهادهایی احترام گذاشت که «چون نیک بنگری» همیشه سکویی بودهاند برای دفاع از آزادی و کرامت انسان. برای نیل به این مقصود، نویسندگانی که در بالا ذکرشان رفت، از ادموند برک و الکسی توکویل تا ریمون آرون و راجر اسکروتن و پیر منان، منابع گرانبهایی را برای احیای سیاسی و معنوی در اختیار ما قرار میدهند. و برای اینکه بتوانیم خود را از افسون فرهنگ انکار و «سیاستورزی ادبیاتی» [و لغتبازیِ نویسندگان پسامدرن]، که هنوز بحث دربارهی «رخدادها» با تکیه بر آنها شکل میگیرد، رها کنیم، ابتدا باید بدانیم که در رخدادهای انقلابی مه ۱۹۶۸ چه رخ داد و چه مطالباتی مطرح شد.
برای برخی در فرانسه [و کلاً اروپا و غرب] امروز، مخالفت با وقایع مه ۱۹۶۸ مساوی است با طرفداری از ارتجاع و بیزاری از دموکراسی. این باور رایج به همان اندازه که حاکی از نیندیشیدن است، غلط هم هست. دموکراسی راستین محدودیتهای برآمده از انسانیت ما را به رسمیت میشناسد و [به جای انکار هرگونه اقتدار] آزادانه در برابر مرجعیت حقیقت و قانون اخلاقی سر تعظیم فرود میآورد.
برگردان: میثم بادامچی
[1]یکی از منتقدان رویدادهای مه 68 در میان سیاستمداران فرانسوی نیکلا سارکوزی، رئیس جمهوری پیشین فرانسه، است که در آن زمان تنها ۱۳ سال داشته است. در نظر سارکوزی، مانند ریمون آرون و دیگر محافظهکاران، «مه ۶۸ یادآور آنارشی، نسبیگرایی اخلاقی و تخریب ارزشهای اجتماعی و ملی است؛ حادثهای که باید به فراموشی سپرده شود.» بنگرید به این گزارش در شرق. [م]
[2] جمهوری پنجم هنوز در فرانسه تداوم دارد و نام دولت کنونی این کشور هم هست. [م]
[3] دوران ریاستجمهوری دوگل از ژانویهی ۱۹۵۹ تا آوریل ۱۹۶۹ طول کشید. [م]
[4] این مقاله در اصل به مناسبت پنجاهمین سالگرد وقایع مه ۱۹۶۸ در فرانسه در سال ۲۰۱۸ نوشته شده است. [م]
[5] کلود لوفور (۲۱ آوریل ۱۹۲۴-۳ اکتبر ۲۰۱۰) فیلسوف چپگرا و فعال فرانسوی بود. او از شاگردان فیلسوف پدیدارشناس فرانسوی، موریس مرلوپونتی و در سالهای جنگ جهانی دوم سازماندهندهی جناحی از تروتسکیستهای حزب کمونیست انترناسیونالیست در پاریس بود. [م]
[6]ماهونی نام این کتاب توکویل را که در اصل به زبان فرانسه است به صورت Recollections of the 1848 Revolution آورده است. ما نام کامل کتاب در ترجمهی انگلیسی منتشرشده را ذکر کردیم. [م]
[7] لوک فری سیاستمدار و وزیر سابق آموزش ملی و جوانان در فرانسه نیز هست. [م]
[8] بنگرید به فصل چهارم زندگینامهی خودنوشت اسکروتن با عنوان «چگونه محافظهکار شدم» (صص. ۱۴-۳ گزیدهی آثار راجر اسکروتن، ویراستهی مارک دولی). اسکروتن در بخشی از همین مقاله توضیح میدهد که چگونه ادموند برک انگلیسی را به عنوان منبعی مهم در اندیشهی محافظهکاری آیندهی خویش کشف کرد.
[9] منان سالها دستیار ریمون آرون در کولژ دو فرانس بود. م
[10] برای بحثی روشنگر دربارهی رادیکالیزه شدن دموکراسی در وقایع مه ۱۹۶۸ [و منبع نویسنده] بنگرید به این اثر آلن بزانسون به زبان فرانسوی:
Alain Besançon, “Souvenirs et réflexions sur mai 68,” Commentaire, été 2008, No. 122, pp. 507-520.
[11] درنگارش این بخش از کتاب «فراتر از لائیسیتهی رادیکال؛ چگونه فرانسه و غرب مسیحی باید به چالش اسلامی واکنش نشان دهند؟»، اثر پروفسور پیر منان (انتشارات سنت آگوستین، ۲۰۱۶)، بهویژه صص.۴-۵ و نیز مصاحبهی رادیویی او در مورد «رخدادها» با رادیو نوتردام در ۸ فوریهی ۲۰۱۸ [در اصل به زبان فرانسه] نقل قول کردهام.
[12] برای پاسخ سرسختانه به انواع نقدها علیه وقایع مه ۱۹۶۸ بنگرید به این اثر از سرژ اودیه به زبان فرانسوی:Serge Audier, La pensée anti-68 (Le Découverte, 2008).در این کتاب اودیه به شکلی عجیب وغریب میکوشد از آموزههای ریمون آرون برای توجیه اهداف جنبش چپ سود بجوید. این رویکرد به نظر من بیشتر مشکلساز است تا مشکلگشا.