هر کدام از خیابانهای تهران پر از مردمی است که از گوشه و کنار ایران، از شهرهای کوچک آمدهاند بساطی پهن کردهاند و مشغول کسب و کارند. میتوان اسم شهرهای کوچک زیادی را از دستفروشهای تهران و مهاجرانی که در گوشه و کنارش کار میکنند یاد گرفت.
تا چند سال پیش تقریباً در همه محلهها یک کتابفروشی کوچک پیدا میشد. تعدادی کتاب مخصوص نوجوانان مثل آثار ژول ورن، تعدادی رمان داغ عاشقانه، تعدادی کتاب حلالمسائل و محدودهای کمتنوع از اقسام دفتر مشق و لوازمالتحریر کل موجودی آن کتابفروشیها را تشکیل میداد. اما تعدادشان روزبهروز کمتر و کمتر شد.
اگر از سمت غرب و در خیابان کریمخان به سمت بوستان هنرمندان بروی، یعنی از بهترین سمت، نخست از خیابان حافظ میگذری و اسم او پیش از هر چیز خاطرت را معطر میکند. حافظ بهترین دروازهی نزدیک شدن به سرای هنر است.
منزل مسکونی نیما یوشیج بین سالهای 1327 و 1328 توسط خود او ساخته شد و تا آخر عمر به جز زمانی که به یوش میرفت در این خانه زندگی میکرد. تعداد زیادی از نویسندگان، روشنفکران و بزرگان شعر آن سالها نیما را در همین خانه ملاقات کردهاند. این خانه هنوز هم با سقف شیروانیِ معمول همان سالها و ستونهای آبیرنگ، در میان آپارتمانهای محله مثل وصلهای ناسازگار، روند ویرانیاش را طی میکند.
خیابان کوشک در تهران، با نام جدید شهید تقوی، کمی پایینتر از دروازه دولت، خیابان سعدی را به خیابان فردوسی وصل میکند. چند خانه در این خیابان هست که میتواند گردشگران را به خود جذب کند: خانهی صادق هدایت، عمارت شقاقی، و خانهی هوشنگ ابتهاج با درخت ارغوان معروفش.
ده ماه پیش که مسعود به ایران آمده با دختر دو ماههاش خداحافظی کرده و امروز دخترش یک ساله است. نام او ستایش است. شاید این ده ماه دوری از همسر و فرزند در خیل بسیاری از افغانها که سالهاست فرزندانشان را ندیدهاند به چشم نیاید اما برای مسعود دوری از ستایش رنج کمی نیست. نه بزرگ شدنش را میبیند نه از مریض شدناش خبردار میشود. خبر هم برسد کاری از دستش بر نمیآید.