مهران تمدن، مستندساز ایرانی ساکن فرانسه، امسال با دو فیلم در برلیناله حاضر شده است. اتفاقی که چندان معمول نیست. البته «بزرگترین دشمن من» و «جایی که خدا نیست» مضمون مشترکی دارند و دو قسمت از سهگانهای هستند که او قصد داشته دربارهی شکنجه و بازجویی در جمهوری اسلامی بسازد. «جایی که خدا نیست» برندهی جایزهی هیئت داوران مستقل در بخش فوروم برلیناله شد.
چرا تصور و تخیل ما از آینده بیشتر شبیه خرابآباد است تا آرمانشهر؟ آیا جهان امروز با بحران تخیل سیاسی و اجتماعی روبهروست؟ نشانههای چنین بحرانی چیست؟ چطور میتوان آیندهی بهتری را تصور کرد و این تصور چگونه به دستیابی به چنین آیندهای کمک میکند؟
در روز ۲۸ خرداد ۱۳۶۲ ده زن بهائی در شیراز اعدام شدند. به آنها گفته بودند چهار جلسه فرصت دارید مسلمان و سپس آزاد شوید. بیشتر آنها سنشان کمتر از ۳۰ سال بود و جوانترینشان، منا محمودنژادِ شانزده ساله بود.
در یکی از روزهای سرد اسفند ۱۳۷۲، هما دارابی، از بهترین روانپزشکان و استادان دانشگاه در ایران، گالن بنزین را برداشت و راهیِ میدان تجریش شد. روسریاش را درآورد، فریاد «زنده باد آزادی» و «مرگ بر دیکتاتور» سر داد و کبریت را روشن کرد.
فصل آخر کتابِ شنیداری «بخوان به نام ایران» از این هفته در حالی منتشر میشود که طنین پرشور «زن، زندگی، آزادی» جان تازهای به روزگار ما دمیده است. امید زبانه میکشد و آرزوی دیرینهی آزادی و آبادی ایران سر به فلک میساید. بازخوانی تاریخ در چنین برههای یادآور راه رفته برای رسیدن به این آرزوست، یادآور تلاش و ایثار آنانکه در سنگلاخ سرکوب و انزوا مسیر پیمودند.
انقلاب چگونه رخ میدهد؟ عوامل ساختاری در وقوع انقلاب مؤثرتر است یا عاملیت فردی؟ خشونت یا خشونتپرهیزی؟ انقلابهای سیاسی پایدارترند یا انقلابهای اجتماعی؟ بررسی انقلابها در نقاط مختلف دنیا چه واقعیتهایی را دربارهی ماهیت هر یک از این رویدادهای تاریخی افشا میکند؟