دهها سال پس از انتشار نسخهی فرانسوی کتاب مذاهب و فلسفه در آسیای وُسطی، در میانهی سدهی بیست میلادی، کتاب گوبینو به دست یکی از نویسندگان نکتهسنج اروپا افتاد. نویسندهی یادشده کتاب را با حیرت خواند و برخلاف گوبینو، از ملاحظهی شباهتهای «کتمان» با عادتهای رایج در کشورهای اروپای شرقی و مرکزی ــ کشورهایی که استالینیسم بهتازگی به آن راه یافته بود ــ سخت شگفتزده شد.
روزنامهنگاران همیشه مشتاق مصاحبه با لخ والسا نیستند. پاسخهای او همیشه شفاف نیست، فهم منظورش میتواند دشوار باشد، و اعتماد به نفساش گاهی ناخوشایند است. با وجود این، این شخصیت پُرتناقض واقعاً جذاب است. او کارگر ساده و کمسوادی بود که به رهبریِ بزرگترین جنبش اجتماعی در کشورهای کمونیستی رسید؛ او رهبر فرهمندی بود که روشنفکران نامدارِ آن دوره را مجذوب خود کرد و هنوز هم همیشه خود را باهوشتر از دیگران میداند.
در ۱۷ نوامبر ۱۹۸۹ خیابانهای پراگ مملو از دانشجویان معترض شد. هشت روز قبل، دیوار برلین فرو ریخته بود و به نظر میرسید که موج آزادی از برلین به پایتخت چکسلواکی رسیده است. پلیس کوشید تا تظاهرکنندگان را به عقب براند و آزادیخواهیِ آنان را سرکوب کند اما به نظر میرسید که مردم در برابر وحشیگری حکومت مصونیت یافتهاند؛ قدرتنمایی حکومت تنها مقاومت مردم را برمیانگیخت.
ماچِی گرابسکی از طبقهی سی و دوم برج اولیویا استار در گدانسک، لهستان، به چشمانداز خیرهکنندهی دریای بالتیک مینگرد. او میگوید: «بچههایم هرگز دوران تاریک و مصیبتزدهی دههی ۱۹۸۰ را ندیدند. حالا خیلیها اوضاع فعلی را بدیهی فرض میکنند.»
سی سال قبل دموکراسی، پپسی، آدامس توربو، موز و اضطراب را برای ما به ارمغان آورد و به احساس امنیت پایان داد.