مارتین لوتر کینگ جونیور در سال ۱۹۶۷، یک سال پیش از مرگش، کتاب خود را با عنوان به کدام سو میرویم: هرجومرج یا وحدت؟ منتشر کرد، بخشی از ارزش به کدام سو میرویم ناشی از این است که متعلق به آن دوره از زندگی کینگ است که او با فراتررفتن از حقوق مدنی دایرهی تمرکز خود را به مباحثاتی دربارهی نظامیگری، استعمار و سرمایهداری گسترش داده بود.
در شرایطی که خطاکاری فراگیر باشد و موجب ظهور آشفتگی و ابهام اخلاقی شود، چگونه میتوان وارد عرصهی عمل شد؟ آیا در چنین شرایطی تفکر اخلاقی میتواند به وضوح عملی بینجامد یا با نشان دادن خطرات احتمالی منجر به بیعملی خواهد شد؟
وقتی با مسئلهای مواجه میشویم آیا باید خودمان دربارهی آن بیندیشیم و به پاسخ دست پیدا کنیم یا باید به افرادی که پیشتر به این موضوع اندیشیدهاند، یعنی متخصصان، مراجعه کنیم و داوری آنها را بپذیریم؟ آیا راهی میتوان یافت تا این تنش بین استقلال فکری و عشق به حقیقت را از میان برداشت؟
جودیت باتلر در آخرین کتاب خود با عنوان «نیروی خشونتپرهیزی» استدلال میکند که در این زمانه، و احتمالاً در هر زمانهای، باید اشکال کاملاً نوینی از همزیستی میان انسانها در جهان را تخیل کرد. جهانی که او آن را «برابری بنیادین» میخواند.
به رغم تلاشهای شوروی برای مبارزه با «شووینیسم روسی» و ایجاد یک اتحادیهی چندقومیتی، ملیگرایی روسی نه تنها هیچگاه بهطور کامل از میان نرفت بلکه در نهایت به یکی از عوامل فروپاشی شوروی مبدل شد و در عرصهی سیاست روسیهی دوران پوتین بهتدریج نقشی محوری پیدا کرد.
اکثر سرمایهداران و بسیاری از نظریهپردازان چپ میگویند که سرمایهداران افرادی آزمند نیستند بلکه این بازار و نیروهای آن است که آنها را مجبور میکند آزمندانه رفتار کنند. اما این حرف نادرست است و در حقیقت آزمندیِ سرمایهداران یک انتخاب است.