علم چیزی شبیه میکل آنژ است. میکل آنژ جوان، با تراشیدن تندیس اغواگر پیتا (Pieta) در واتیکان، مهارت خود را در مجسمهسازی اثبات کرد اما میکل آنژ بالغ، بعد از کسب مهارت و اثبات آن، خود را از قید مقررات رها کرد و به خلق کارهای شبهانتزاعی خارقالعادهای پرداخت.
در سال ۲۰۱۸ مجلهی «ساینس» این پرسش را با دهها دانشمند جوان مطرح کرد که به نظرشان نسل آینده در چه جور مدارسی باید تحصیل کند. بسیاری از آنها پاسخ دادند که ما باید زمانِ کمتری را به از بر کردن اطلاعات اختصاص دهیم و برای فعالیتهای خلاقانه فضای بیشتری در نظر بگیریم.
تصور کنید در یک نمایش شعبدهبازی حضور دارید و ناگهان شعبدهباز غیب میشود. بیشک شما میدانید که این فرد احتمالاً در جایی پنهان شده است. با این حال، هنوز اینطور به نظر میرسد که او ناپدید شده است. حکم منطق هرچه که باشد، نمیتوان با استدلال این نمود را انکار کرد. چرا تجربهی هوشیار ما این اندازه سرسخت است؟
هوش مصنوعی دیگر فقط به این کار نمیآید که سریعترین مسیر رانندگی از لندن به بخارست را محاسبه کند یا در شطرنج از گری کاسپاروف جلو بزند. هوش مصنوعی وارد مرحلهی دیگری شده است، مرحلهی عواطف مصنوعی. حالا آدمهای زیادی هر روز در مورد احساساتشان- چه خوب چه بد- جملاتی خطاب به همدمهای دیجیتالی خود میگویند. مثلاً: «سیری، من احساس تنهایی میکنم».
سرگذشت یووال نوح هراری یکی از افسانههای صنعتِ نشر است. یک استاد دانشگاه گمنام اسرائیلی کتابی به زبان عبری دربارهی تاریخ بشر مینویسد. کتاب در سال 2014 به انگلیسی ترجمه میشود و بیش از یک میلیون نسخه از آن به فروش میرسد. مارک زاکربرگ آن را یکی از کتابهای برگزیدهی سال 2015 مینامد. باراک اوباما میگوید مطالعهی این کتاب چشم او را به روی «مؤلفههای اصلی تمدن خارقالعادهای که بدیهی فرض میکنیم» گشوده است.
ما «انسانهای خردمند» قدرت بیسابقهای برای تسلط بر تقدیر خود پیدا کردهایم، تا حدی که در حال حاضر «انسانهای خداگونه» به نظر میرسیم. با این حال، قدرتنمایی ما ممکن است عواقب دردناکی داشته باشد و مخلوقات خود ما را بر ما مسلط کند.