زندگی والتر بنیامین اواخر سپتامبر ۱۹۴۰ در شهر کوچکی به نام پورتبو، در مرز فرانسه و اسپانیا، به پایان رسید. و این خود بنیامین بود که تصمیم گرفت آن زندگی را به پایان برساند. ماجرا مطمئناً عجیب به نظر میرسد: این که یکی از بزرگترین روشنفکران قرن بیستم، مردی آمیخته با فضای دو پایتخت بزرگ اروپا، باید در چنان جای پرت و دورافتادهای به ناچار چنین تصمیمی میگرفت یا، به تعبیر دیگر، اینگونه به تقدیر خود تن میداد.
نوئِمی لوپیان، معلم ۵۲ سالهی هولوکاست، در مونیخ و منچستر بزرگ شد و هر چند والدینش در هولوکاست بودند به ندرت از آن حرف میزد. مادر فرانسویاش، رِنه، در ۱۰ سالگی به زور اسلحه توسط گشتاپو بازجویی و در زندان پَکس در آنِمَس، در مرز میان فرانسه و سوئیس، زندانی شد.
من فکر میکنم که همهی ما خوانندگان بهتری خواهیم شد اگر این را بفهمیم: آن کسی که در زمان سفر میکند نویسنده نیست، خواننده است. به سراغ یک رمان قدیمی که میرویم، کاری که میکنیم این نیست که رماننویس را به دنیای خودمان بیاوریم و مشخص کنیم که آن نویسنده آنقدر روشناندیش بوده که به اینجا تعلق داشته باشد یا نه؛ این ما هستیم که به دنیای او سفر میکنیم و سرگرم سیاحت آن دنیا میشویم.
کارشناسان از افزایش چشمگیر یهودستیزی در سراسر اروپا سخن میگویند. در سال گذشته، در فرانسه حمله به یهودیان 74 درصد بیشتر شد؛ در آلمان هم تعداد حملات خشونتآمیز یهودستیزانه بیش از 60 درصد افزایش یافت.
تا قبل از اینکه به اروپا بیایم، دربارهی هولوکاست و سرنوشت یهودیان در جنگ جهانی دوم و دورههای پیش از آن، کم و بیش، خوانده بودم. در این اواخر که گذارم به شهری به نام «آیزنشتادت» افتاد، نزدیک جایی که در اتریش زندگی میکنم، تصاویری از بازماندهی زندگی و مصائب یهودیان در این شهر دیدم که داستانها و تاریخی را که خوانده و شنیده بودم زنده و مجسم کرد، چنانکه انگار خودم شاهدشان بودم.