
carolyngage
03 ژوئن 2025
چرا زنان جذب راستگرایی میشوند؟
فرناز سیفی
چه کسی از آندریا دورکین میهراسد؟ زمان نشان داد که خیلیها از صراحت او میترسند. دورکین تا وقتی زنده بود، در میان بسیاری از آمریکاییها منفور بود. محافظهکاران از او بیزار بودند، لیبرالها از او فاصله میگرفتند، و حتی فمینیستهای لیبرال و موج دوم فمینیسم در آمریکای شمالی هم با او خوب نبودند ــ فمینیستهای لیبرالی که اصطلاح «خواهرانگی فمینیستی» ورد زبانشان بود، از مسخره کردن و دست انداختن و پس زدن دورکین هیچ ابایی نداشتند.
آندریا دورکین، نظریهپرداز و فمینیست رادیکال آمریکایی، شهرتش را بیش از هر چیز مدیون تحلیلها و نقدهایی بود که بر هرزهنگاری از منظر فمینیستی مینوشت. او تند و تیز و صریح و روشن بود و هرگز واقعیت را سر سوزنی بزک نمیکرد. دورکین در سال ۱۹۸۳ میلادی کتاب مهمی را نوشت: «زنان راستگرا». این کتاب در آن زمان با سردی و بیاعتنایی روبهرو شد اما امسال دوباره، اینبار با مقدمهای به قلم مویرا دورگان، منتشر شده و نام آندریا دورکین را بر سر زبانها انداخته است. زنان راستگرا چنان به واقعیت امروز مرتبط است که مخاطب را به تحسین وامیدارد؛ دورکین چهار دههی قبل نه تنها با تیزبینی به خطر پی برده بود بلکه تحلیلی موشکافانه از این پدیده ارائه کرده بود.
زنان راستگرا در پایان موج دوم فمینیسم در آمریکا و در دورهای نوشته شد که دولت محافظهکار و راستگرای رونالد ریگان در اوج قدرت بود. در آن زمان، دوران «جنبش آزادی جنسی» به سر رسیده بود و بسیاری دیگر دچار این توهم نبودند که آزادی جنسی بهتنهایی میتواند به رهایی زنان بینجامد. چند سال بعد با ظهور بیماری ایدز، دیگر چندان جایی برای این جنبش در فضای سیاست و کنشگری باقی نماند.
دورکین بهشدت بدبین بود، بدبینیای که او را آماج انتقادات و حملات قرار داد. اما گذر زمان نشان داد که «بدبینی» او صرفاً متأثر از واقعیت تلخی بود که او آن را انکار نمیکرد.
دورکین در زنان راستگرا نوشت که زنان در سراسر عمر در معرض خطرند، و از قضا زنان دست راستی این خطر را بهتر و دقیقتر از دیگر زنان فهمیدند و به دنبال چانهزنی و یافتن راهحلی برای بقا رفتند: «راست سیاسی در آمریکا به زنان وعدههای متافیزیکی و مادیای میدهد که ریشه در عمیقترین ترسهای زنان دارد. راست سیاسی با زرنگی همزمان از این ترسهای عمیق سوءاستفاده و آنها را سرکوب میکند.» دورکین عقیده داشت که ترسهای عمیق زنان ناشی از آن است که گمان میکنند که خشونت مردانه «مهارنشدنی و پیشبینیناپذیر است.»
دورکین در زنان راستگرا میکوشد که علت جذابیتِ راستگرایی سیاسی برای زنان را توضیح دهد:
«زنان راستگرا دنیا را واقعبینانهتر بررسی کردند و فهمیدند که این جهان برای زنان خطرناک است. آنها متوجه شدند که اشتغال و از خانه بیرون زدن، خطر آزار جنسی و جسمی و روانی را افزایش میدهد؛ آنها دیدند که مردان اغلب خلاقیت و افکار و نظرات زنان را به سخره یا نادیده میگیرند. آنها دریافتند که بسیاری از زنان صرفاً به علت نظرات خلاقانه و افکار و برنامهها و انگیزههای خود از دایره بیرون گذاشته شدند. آنها فهمیدند که ازدواج سنتی به معنای فروخته شدن به یک مرد است، و نه صدها مرد، و بنابراین "معامله"ی بهتری است. آنها میبینند که خیابانها سرد است و زنانِ آوارهی این خیابانها خسته و کوفته و کبود و بیمارند.
زنان راستگرا میبینند که درآمد حاصل از کارشان آنها را از نظر مالی مستقل میکند اما کماکان باید صد جور دیگر درگیر بازیهای جنسی و دلبری و کار خانگیِ بیپایان باشند. آنها هیچ راه واقعیای را نمیبینند که بتوانند به معنای دقیق صاحب تنِ خود باشند و در این دنیای مردانه زنده بمانند و دوام بیاورند. زنانی که جذب راستگرایی سیاسی میشوند، میدانند که مردان چپگرا هم چیز بهتری در چنته ندارند. آنها هم زنان را در همان چارچوب سنتیِ قدیس و فاحشه میبینند و در نهایت برای زن فاحشه بیش از زنی غیرفاحشه ارزش قائلاند. این زنان میترسند که چپ با تأکید بر بیبندوباری جنسی و تهی کردن رابطهی جنسی از معنای شخصی، آنها را در برابر تجاوز و آزار جنسیِ مردانه آسیبپذیرتر کند؛ میبینند که مردان و زنانِ چپگرا هر زنی را که فلسفهی آنها دربارهی آزادی یا بیبندوباری جنسی را نپذیرد، تحقیر میکنند. آنها میدانند که بهخاطر اندام جنسی و تواناییِ باروری است که ارزش دارند و بنابراین سعی میکنند که ارزش خود را افزایش دهند، بهویژه با استفاده و تأکید بر تعابیری مثل "زنانگی"، "زن کامل"، "غریزهی مادری" و "عشق مادری". استیصال آنها اغلب بیصداست، آنها کبودیهای قلب و تن و روانِ خود را پنهان میکنند. این زنان سنجیده لباس میپوشند، رفتار خوبی دارند، رنج میبرند، خدا را دوست دارند و از قوانینِ نوشته و نانوشته پیروی میکنند. این زنان میبینند که در این دنیای مردسالار، هوش زنان نقص است و بسان جرم. آنها دنیای مردسالاری را که در آن زندگی میکنند، میفهمند و اشتباه نمیکنند. میبینند که ارزش زن در نهایت متأثر از اندام جنسی و نوزادانی است که به دنیا میآورد. زنان راستگرا از هوش سنتی جنس ماده استفاده میکنند، هوشی غریزی و حیوانی و نه انسانی. آنها برای بقا، آنچه ضروری است را انجام میدهند.»
پیچی کینان، که خود را «مادری کاتولیک» معرفی میکرد، تا آنجا پیش رفت که مدعی شد که «شمار قربانیان فمینیسم، از قربانیان هیتلر، مائو و استالین بیشتر خواهد بود و فمینیسم به بزرگترین جنایتکار نسلکش تاریخ تبدیل خواهد شد!»
دورکین زنان راستگرا را در دورهای نوشت که بعد از دو دهه پویایی فمینیسم در آمریکا، جنبش زنان محافظهکار و واپسگرا قدرت گرفته بود. در آن زمان، زنانی همچون آنیتا برایانت و پیچی کینان، که با گنجاندن برابری جنسیتی در قوانین مخالفت میکردند، ستارهی رسانهها و راهروهای کنگرهی آمریکا بودند. در آن دوره بعضی از نمایندگان میکوشیدند تا با تصویب قوانینی تبعیض جنسیتی در محیطهای کاری و آموزشی را ممنوع کنند اما این زنان علیه این لایحهها سخنرانی و اِعمال نفوذ میکردند. پیچی کینان، که خود را «مادری کاتولیک» معرفی میکرد، تا آنجا پیش رفت که مدعی شد که «شمار قربانیان فمینیسم، از قربانیان هیتلر، مائو و استالین بیشتر خواهد بود و فمینیسم به بزرگترین جنایتکار نسلکش تاریخ تبدیل خواهد شد!»
دورکین در زنان راستگرا میخواهد توضیح دهد که چرا پیچی کینان و همتایان او چنین نگرشی دارند. به نظر دورکین، جناح راست سیاسی، از اساس بدون مشارکت فعال زنان جان نمیگیرد و دوام نمیآورد زیرا این زنان بهتر از همتایان مردشان میتوانند بر مخالفان فکری تأثیر بگذارند. به عقیدهی دورکین، زنانی همچون کینان هم مثل فمینیستها سرشار از خشماند، خشمی که نمیتواند شکنجهگران واقعی را هدف قرار دهد:
«بنابراین، خشم و نفرت را به شکلی غیرمنطقی به دیگرانی معطوف میکنند که نقشی در بدبختی و شکنجهی آنها ندارند. این زنان شروع به نفرتورزی میکنند تا پدران، شوهران، برادران، پسران و همهی مردانی را که آنها را در قامت تعدادی احمق زیبا و سوژهی جنسی میبینند، به قتل نرسانند. خشم و نفرت این زنان و مادران بیدلیل نیست اما جرئت ندارند که علیه شکنجهگر طغیان کنند و بنابراین شروع به متهم کردن باورهای متفاوت و دیگران (بهویژه زنان) میکنند و علیه آنان پرچم طغیان برمیافرازند.»
دورکین در این کتاب به نفرتورزی و مخالفت زنان راستگرا با زنان همجنسگرا اشاره میکند: «آنها زنان همجنسگرا را بی هیچ پایه و اساسی به تجاوز به زنان و دختران متهم میکنند. از خشونت نهادینه و تجاوزهای مردسالاری وحشتزدهاند اما جرئت ابراز و طغیان و قبول این واقعیت را ندارند، و در نتیجه وحشت و نفرت را معطوف به گروهی بیگناه و آسیبپذیر و ستمدیده میکنند. آلترناتیو، که طغیان علیه خشونت و ظلم مردسالاری است، برای این زنان ترسناک است.» مشابه این وضعیت را امروز در نفرتورزی و اتهامزنیِ بسیاری از زنان راستگرا علیه ترنسجندرها میبینیم.
دورکین میداند که راستگرایان چطور با سوءاستفاده از رنج جنسیتیِ زنان لفاظی میکنند، حتی اگر در عمل با این آزادیها و برابری مخالف باشند. در زمانهی دورکین، راستگرایان با گنجاندن حقوق زنان در حقوق مدنی مخالف بودند و تلاش زنان برای ایجاد فضاهای کاری و آموزشیِ عاری از آزار جنسی را مسخره و تحقیر میکردند، و همزمان خود را پاسدار زنان در برابر فقر و خشونت جلوه میدادند. امروز ما با جناح راست سیاسی و فرهنگیای مواجهایم که وانمود میکند که از خشونت جنسی بیزار است اما به بهانهی مقابله با خشونت جنسی، مهاجران و پناهجویان را به آزار جنسی متهم میکند و مشغول سرکوب و اخراج آنها است. راستگرایان با خشونت جنسیِ مردانِ متنفذ مشکلی ندارند و آن را «نشانهی مردانگی» میشمارند.
دورکین میدانست که مردسالاری راست سیاسی در فضایی محدود و مشخص به زنان اجازهی مانور میدهد. در چنین فضایی همیشه گروههای آسیبپذیر و فرودست آماج انتقادند، نه گروهی که زمام امور را در دست دارد. اگر زنی جرئت کند و از این فضای محدود تعیینشده خارج شود، راستگرایان بهسرعت بال و پرش را میچینند و او را به حاشیه میرانند. زنان در احزاب و گروههای راستگرا، سخنگو و وزیر و مقام عالیرتبه میشوند اما بهندرت به علت اصلیِ ظلم و فقر و تبعیض و سیاستهای مردان ردهبالای همسوی خود میپردازند. آنها اغلب چماق را بر سر زنانِ مخالف خود یا گروههای آسیبپذیر دیگری مثل مهاجران و پناهجویان و دگرباشان جنسی میکوبند که هیچ نقش مهمی در ظلم و تبعیض ریشهدار ندارند.
دورکین نتیجه گرفت که زنان راستگرا دست به نوعی معامله میزنند: نقشهای جنسیتی سنتی را میپذیرند و در عوض از امنیت اقتصادی و حمایت مردان برخوردار میشوند.
اما دورکین منتقد صریح فمینیسم و فمینیستهای آن روزگار در آمریکا هم بود. او عقیده داشت که فمینیستها تصورات بیپایه و اساس و تقلیلگرایانهای دربارهی زنان راستگرا دارند؛ اکثر فمینیستها این زنان را «کمهوش» و اسیر «شستوشوی مغزی» میدانند و عاملیت آنان را نادیده میگیرند و انکار میکنند. دورکین تأکید میکرد که اکثر فمینیستها از طبقاتیبودن بسیاری از مشکلات غافلاند؛ به نظر او، بهویژه زنان سفیدپوست فمینیست اغلب از سر شکمسیری حرف میزنند و اهمیت حیاتی فقر و رنج و هراس طبقاتی را نمیفهمند و بر مسائلی پافشاری میکنند که به اولویتهای واقعی زنان فرودست ربطی ندارد. بر عکس، سیاستمداران راستگرا بر این موارد دست میگذارند و با وعدهی حل مشکلات و هراسهای طبقاتی، زنان را جذب خود میکنند.
دورکین یکی از اولین نظریهپردازان موج دوم فمینیسم بود که اهمیت حیاتی مسائل اقتصادی در موضعگیری سیاسی زنان را فهمیده و به طبقاتیبودن موضعگیری سیاسی پی برده بود. مهمتر از همه این که او دریافته بود که فمینیسم اغلب بسیار مغشوش است و هر شاخهی آن در حال رد و نفی خواستههای شاخهی دیگری از فمینیسم است و زبان ساده و جذابی ندارد. تصویر بیرونی این اغتشاش، بیشتر دافعه دارد تا جاذبه. بر عکس، راستگرایان سخنان ساده و روشنی میگویند که برای تعداد چشمگیری از زنان جذابتر است. افزون بر این، آنان همواره از باورهای مذهبی و عرف فرهنگی به نفع اهداف خود بهرهبرداری میکنند و بر خلاف فمینیسم، به جنگ مذهب و باورهای فرهنگی و عرفی نمیروند.
دورکین نتیجه گرفت که زنان راستگرا دست به نوعی معامله میزنند: نقشهای جنسیتی سنتی را میپذیرند و در عوض از امنیت اقتصادی و حمایت مردان برخوردار میشوند. این معامله سلطهی مردسالاری را تحکیم میکند و از طریق آن زنان گزینهای را انتخاب میکنند که آسانتر از به چالش کشیدن نظام مردسالاری و سیاستهای ناشی از آن است. البته «امنیت» ناشی از این معاملهی بد ناپایدار است. زنان «همدست» مردانی میشوند که هرگاه دلشان بخواهد همین زنان را هم زیر پا له میکنند. مردان راستگرا این زنان را در گروه ویژهی «زنان محترم»، در مقابل «زنان سلیطه»، قرار میدهند و احترامی دروغین را به نمایش میگذارند. همزمان مردسالاری و سلطهی راست سیاسی همهی زنان را آسیبپذیرتر و حقوقشان را سلب میکند. اما دورکین برعکس اکثر فمینیستهای آن دوره صرفاً به دنبال محکوم کردن این زنان نبود و تأکید میکرد که این زنان واقعیتِ تلخ موجود را به روشنی دیدهاند و هرگونه تلاش برای جذب آنها باید متکی بر به رسمیت شناختن این واقعیت تلخ باشد.
بعضی سخنان دورکین در این کتاب و دیگر آثارش به اندازهی نظرات زنان راستگرا، مناقشهانگیز است. او مخالف سرسخت هرگونه کار جنسی زنان بود؛ دلیل اصلی ناخرسندیِ فمینیستهای لیبرال از او نگرش جزماندیشانهاش به کار جنسی زنان و آزادی جنسی بود. دورکین عقیده داشت که هرگونه کار جنسیِ زنان لزوماً تحقیرآمیز است، چیزی به اسم «رضایت» در کار جنسی معنا ندارد و کار جنسی زنان نوعی «سلطهی نظاممند» مردسالاری و «بردگی جنسی» است و بس. او صنعت هرزهنگاری را کاملاً زنستیزانه، نوعی بهرهکشی از زنان و شکل دیگری از پروپاگاندای ستایش «مردانگی/قدرت مردانه» میدانست. او در انتقاد از فمینیستهای چپ و لیبرال میگفت که هیچ عاملیتی برای زنان راستگرا قائل نیستند، اما خودش هم هیچ عاملیتی برای کارگران جنسی یا زنان شاغل در صنعت هرزهنگاری قائل نبود. بسیاری از فمینیستها دورکین را متهم میکردند که وقتی پای انتخاب جنسی و کار جنسی زن یا حق پایان خودخواستهی بارداری وسط باشد، او همدست و همنوا با زنان راستگرا و سنتی است. شاید این نگرش جزماندیشانهی دورکین ریشه در زندگی شخصی او داشت.
دورکین یک سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم در نیوجرسی متولد شد. پدرش نوادهی یهودیان روسی بود که به آمریکا مهاجرت کردند و مادرش فرزند یهودیان لهستانیتبار بود. او در ده سالگی با آزار جنسی مواجه شد، در سال اول دانشگاه در تظاهرات ضد جنگ ویتنام در برابر مقر سازمان ملل در نیویورک بازداشت شد و به زندانی در نیویورک انتقال یافت که به زندان ویژهی «زنان چپگرای معترض» شهرت داشت. او بعدها از دولت شکایت کرد و در دادگاه شهادت داد که پزشکان زندان، دست به تفتیش اندام جنسی او زدند و این کار را با چنان خشونتی انجام دادند که تا روزها بعد دچار خونریزی بود.
بعد از فارغالتحصیلی، دورکین به آمستردام رفت تا با آنارشیستهای هلندی مصاحبه کند و بر مبنای این گفتوگوها کتابی بنویسد. در آنجا با یکی از آنارشیستها رابطهای عاطفی را آغاز کرد که به ازدواج انجامید. دورکین با خشونت خانگی شدید و مداومی از سوی این مرد مواجه بود؛ وقتی که مستأصل و بیپناه با بدنی پر از زخم و کبودی به سراغ معدود آشنایان خود در آمستردام رفت، هیچکدام به او کمک نکردند و نخواستند «ساحت مقدس» مرد آنارشیست معروف را لکهدار کنند. دورکین مدتی در آمستردام بیخانمان بود و به علت بیپولی به تنفروشی روی آورد تا بتواند پول جمع کند و به آمریکا برگردد. مخالفت شدید او با هرگونه تنفروشی و صنعت هرزهنگاری از همانجا آغاز شد و هرگز موضع خود را تعدیل نکرد. برخلاف دیگران، او «تجربهای واقعی» از تنفروشی داشت و صرفاً نظریهبافی نمیکرد. با این حال، نظرات او در این حوزه جزماندیشانه بود.
امروز آندریا دورکین را یکی از مهمترین نظریهپردازان کنشگری حقوقی در تاریخ فمینیسم میدانند و آثار متعددش در برنامههای درسی بسیاری از دانشگاهها گنجانده شده است. بعضی از مهمترین کارزارهای مخالفت با قاچاق انسان و بردگی جنسی زنان که در آمریکا شروع شد و به دیگر کشورها گسترش یافت، از آثار مهم دورکین الهام گرفته بود. جنبشهایی مثل «من هم» بخشی از چارچوب نظریِ خود را مدیون آثار دورکیناند که دههها قبل یکی از اولین فمینیستهایی بود که به مسئلهی «رضایت» و ابعاد و پیچیدگیهای آن پرداخت.
دورکین در سالهای آخر عمر بهشدت بیمار بود و در آخرین مقالهای که در سال ۲۰۰۵ برای روزنامهی «گاردین» نوشت، از این بیماری نوشت و گفت که تقریباً همیشه میخزد و نمیتواند بایستد یا راه برود. او در همان سال در ۵۸ سالگی در واشنگتن دی.سی چشم از جهان فرو بست. بیست سال پس از درگذشت دورکین، اثر پیشتر قدرنادیدهاش ــ زنان راستگرا ــ سرانجام ارج و قرب یافته و دوباره نام او را بر سر زبانها انداخته است. دورکین برخلاف بسیاری از فمینیستهای آن دوره و امروز در دام تقلیل این زنان و توضیحات سادهاندیشانه دربارهی علت جذابیت راست سیاسی نیفتاد و به خوبی نشان داد که چرا قضیه همزمان پیچیدهتر و سادهتر از این حرفهای کلیشهای است.