
19 ژوئن 2025
گزارشی از چهار روز اول حملهی اسرائیل به تهران
روایت یک شهروند تهرانی
سحرگاه روز بیستوسوم خرداد ساعت پنج صبح تلفنم زنگ خورد، روی صفحه اسم برادرم بود، گفتم الان کی مرده که این ساعت برادرم تلفن کرده، بین خواب و بیداری جواب دادم و همان اول گفتم کی مرده؟ برادرم گفت زدند. گفتم کی رو؟ گفت خبرها رو ندیدی؟ گفتم نه من تا سه شب بیدار بودم و تازه خوابم برده بود که با صدای زنگ تلفن بیدار شدم. رفتم ایکس رو باز کردم دیدم عکس چندین فرمانده نظامی دست به دست میشود که از سوی اسرائیل هدف قرار گرفتند.
همینطوری گیج از این سایت به اون سایت میرفتم و میدیدم که خبر کشته شدن فرماندهان ارشد نظامی همه را شوکه کرده است.
همزمان بعد از چند سال تلویزیون را روشن کردم که زیرنویس میکرد انفجارهایی در نقاط مختلف انجام شده اما گویندهی تلویزیون میگفت که نمیدانیم چه شده است، خبرها را دنبال کنید و در کنار گوینده یک نفر مثل همیشه اسرائیل و آمریکا را نفرین میکرد. میگفت باید پاسخ اسرائیل را بدهیم و این پاسخ دندانشکن خواهد بود. اسرائیل هم در شبکههای اجتماعی میگفت که به فرماندهان نظامی و مراکز هستهای و نظامی حمله کرده است. در این زمان چند صدای انفجار به گوش رسید، خواستم بروم پشت بام و ببینم چه خبر است دیدم مدیر مجتمع درِ ورودی پشت بام را قفل کرده است.
هوا که روشن شد خبر مرگ فرماندهان نظامی یک پس از دیگری تأیید شد، خبرهای دیگر حاکی از حمله به سایتهای هستهای و نظامی بود.
لباس پوشیدم رفتم سرکوچه از فروشگاه چیزی بخرم. فروشگاه خلوت بود و در خیابان همه چیزی عادی به نظر میرسید و انگار خبری نشده، خیابان خلوت بود که در تعطیلی آخر هفته طبیعی به نظر میرسید.
ساعت یازدهونیم اینترنت قطع شد و فیلترشکنهایی که روی گوشی داشتم از کار افتاد، کم کم تلویزیون مرگ تعدادی از فرماندهان را تأیید کرد.
تا عصر به چند تا از دوستانم زنگ زدم و چند نفر هم به من زنگ زدند. همه نگران بودند و میپرسیدند چه اتفاقی دارد میافتد. شب حمله به شهر تهران شروع شد، صدای انفجار و ضدهوایی از گوشه و کنار به گوش میرسید.
روز دوم
فردا شب حملات ادامه یافت، فرودگاه مهرآباد و اطراف آن مورد حمله فرار گرفت، همسایهها پشت بام جمع شده بودند و به یکدیگر نقاط حمله را نشان میدادند صدای انفجار پشت هم شنیده میشد و ضدهواییهای مستقر در آن نزدیکی مدام شلیک میکردند.
یکی از همسایهها میگفت: «این همه سال میخواستید اسرائیل را از بین ببرید حالا با پای خودش آمده تهران اگر میتوانید همینجا کارش را تمام کنید، شما که اینقدر هارتوپورت میکردید چرا هیچکاری نمیکنید. نمیدانم اصلاً به ما چه ربطی داشت که برای اسرائیل شاخ و شانه بکشیم.»
یکی دیگر از همسایهها میگفت: «تو میدون فلسطین تابلو روزشمار گذاشتید که اسرائیل کی از بین میرود، حزبالله، حماس و حوثی درست کردید که با اسرائیل بجنگند، حالا اسرائیل همه را از بین برده، آمده سراغ شما، این جنگ ما نیست جنگ حکومت است و خودش باید هزینهاش را بدهد.»
پسر جوانی از همسایهها پرید وسط حرف همسایهی میانسال و گفت: «که اصلاً همه چیز مربوط به برنامهی هستهایه، این همه سال کلی پول خرج کردند، دنیا رو علیه ما متحد کردند و تحریم شدیم که چی؟ که ما میخواهیم غنیسازی کنیم. برای چی؟ ما یک نیروگاه اتمی تو بوشهر داریم که روسها ساختند با چندبرابر هزینه که خودشان هم اورانیومش را تأمین میکنند. ما میخواهیم با این اورانیوم چی کار کنیم جز اینکه هدف ما ساختن بمب بوده؟»
در همین موقع صدای یک انفجار مهیب به گوش رسید و ضدهوایی دوباره به کار افتاد. پیرمردی از راه پله آمد پشت بام و گفت: «چرا اینجا جمع شدین، الان میمیرید، برید تو خونههاتون. این مردک ناتانیاهو همهی ما رو میکشه.»
کسی حرفی نزد و همه سمت راهپله راه افتادند.
در طول شب هر از چندگاهی صدای انفجار میآمد. هنور خیلیها خیال میکردند فردا اوضاع بهتر میشود ولی وقتی تعطیلی شنبه تمام شد، اوضاع عوض شد.
روز سوم
صبح روز یکشنبه وقتی همه رفتند سرکار، حملات اسرائیل شروع شد. اولین بار بود که حملات به تهران بعد از حملات شبانه، در روز روشن شروع شد. اینجا بود که تازه گروهی از مردم متوجه فاجعه شدند. صدای انفجار از دور و نزدیک شنیده میشد و از پشت بام میشد دود ناشی از انفجار را دید. تجریش، خیابان مهناز و چند نقطهی دیگر بمباران شده بود، دود سیاه نشان از روزهای تیرهتری میداد.
دوستان و خانواده مدام زنگ میزدند و میگفتند چرا در تهرانی زودتر برو شمال یا یک جای امن.
من نمیخواستم تهران را ترک کنم اما ترس از بمباران و پیگیری دوستان و خانواده نمیگذاشت تمرکز کنم که چه کاری بهتر است؟
جادههای شمال پرترافیک شده بود و مسیرهای رسیدن به شهرهای شمالی در نقشههای آنلاین قرمز بود. دوستی وسط اتوبان تهران-شمال گیر کرده بود. و میگفت اشتباه کرده که زن و بچهاش را آورده و نمیتواند از ترافیک خلاصی پیدا کند. کلافه بود ولی من گفتم کار درستی کردی و بچهها را از این فضای جنگی خارج کردی، کمی آرام گرفت ولی گفت میبینی چه سرنوشتی پیدا کردیم حالا حتی نمیدانیم فردا زندهایم یا نه، به خنده گفتم تو زندهای اما من ممکن است نباشم! حالا نوبت او بود که بگوید تو هم که حرف گوش نمیکنی، مرا تشویق کردی از شهر خارج شوم ولی خودت هنوز آنجایی، گفتم تو برو منم فردا میآیم.
روز چهارم
شب که شد برعکس دو شب قبل بمباران کمتر بود یا صدای بمباران کمتر به منطقهی ما میرسید، صبح رفتم فروشگاه کمی مواد غذایی بخرم، فروشگاه بزرگِ سرکوچه خلوت بود، همه چی هم داشت، چند تا چیز خریدم و برگشتم به آپارتمانم. توی راهِ برگشت خیابان خلوت بود و هیچ شباهتی به روزهای پرترافیک قبلی نداشت، تلفنم مدام زنگ میزد، برادرم، خواهرم، پسرعموم و چندتا از دوستانم از اروپا و آمریکا، همه میگفتند زودتر برو شمال. به محض رسیدن به خانه، وسایلم را جمع کردم، سعی کردم اسنپ (تاکسی اینترنتی) بگیرم، اما هیچکس درخواستم را قبول نکرد. همسایهام را در راهپله دیدم گفت مرا تا ترمینال میبَرَد، رفتم ساکم را برداشتم و آمدیم ترمینال، خیابان خلوت بود و صفی طولانی جلوی پمپ بنزین تشکیل شده بود. جلوی در ورودی ترمینال، چند خودرو کنار در ورودی پارک شده بود. یکی داد میزد چالوس، تنکابن! یک نفر جا دارم، پرسیدم کرایه چقدر است؟ گفت پنج میلیون تومان، گفتم برای یک نفر؟ گفت بله الان من جانم را به خطر انداختم و این پولی نیست.
در روز عادی کرایهی سواریها به چالوس ۵۰۰ تا ۶۰۰ هزار تومان است یعنی کرایه الان تقریباً ده برابر شده.
به چند تعاونی سواری خطی چالوس، نوشهر و تنکابن سر زدم، اما گفتند ماشین ندارند، برگشتم سمت همسایهام که کنار ترمینال پارک کرده بود. در فضای باز ترمینال غرب که همیشه پر از تاکسیهای زردرنگ خطی بود الان تنها چند تاکسی در گوشه و کنارش به چشم میخورد. خانوادههای زیادی در سایه با چمدان و ساک دستی ایستاده بودند، تعداد مسافران آنقدر زیاد بود که تقریباً جایی برای تکوتوک ماشینهایی که وارد ترمینال میشوند، وجود نداشت. پیرزنی روی ویلچر، ساک دستیاش را بغل کرده، کمی آنطرفتر زن جوانی دختر بچهای در بغل دارد و پسرک شش هفت سالهای دنبالش میدود، همسرش نیز چمدانی را با خود میکشد، انگار همه دارند شهر تهران را ترک میکنند، همسایهام کنار در ورودی منتظر است و من نمیدانم این جنگزدهها چطور خود را به جایی امن میرسانند و آیا به این زودی میتوانند به تهران بازگردند. همسایهام میگوید فعلاً برگردیم خانه، تا ببینیم چطور میتوانیم تاکسی ارزانتری پیدا کنیم، توی راه برگشت به خانه، به همسایهام میگویم یاد دوستی افتادم که اول جنگ ایران و عراق مجبور شدند خانهشان در اهواز را ترک کنند، دوستم میگفت با یک چمدان آمدیم تهران و فکر میکردیم چند روز یا چند هفته بعد بر میگردیم به خانه، اما وقتی چند سال بعد برگشتیم، اثری از آن خانه نبود و جنگ تمام شده بود و سالهای کودکی در اهواز به خاطره تبدیل شده بود.
***
چطور توانستم زیر بمباران از تهران خارج شوم
چهار روز از حملهی اسرائیل به ایران گذشته و مناطقی از تهران زیر بمباران قرار دارد و من دنبال پیداکردن ماشینی هستم که با آن از شهر خارج شوم. کرایهها سر به آسمان گذاشته.
هر کس که ماشین دارد و تصمیم به خروج از شهر دارد، در جاده است، همه جادههای خروجی تهران پرترافیک است اما جادههای منتهی به شمال کشور یعنی هراز، کندوان، فیروزکوه و رشت جا برای سوزن انداختن ندارد. جادهی کندوان از تهران به سمت چالوس یکطرفه است اما ماشینها ساعتها در جاده گیر کردهاند.
من هنوز سرگردانم و نمیدانم چطور باید از تهران به سمت چالوس حرکت کنم. دوستی خبر میدهد که یک کانال تلگرامی درست شده که به دانشجویان کمک میکند به شهرهای خودشان بروند. کانال «هماهنگی خروج دانشجویان از تهران» حالا ۱۸۷۰۰ عضو دارد و اعضای آن درخواستهای خود را آنجا میگذارند و کسانی هم که ماشین دارند در کانال پیغام میگذارند که کی و کجا میروند و چطور میشود از امکان سفر و جابهجایی آنها استفاده کرد.
من هم عضو این کانال میشوم و یک نفر پیغام میگذارد که برای فردا عصر یک نفر جا دارد ولی از جادهی هراز میرود و تا رویان میتواند مرا ببرد. تشکر میکنم و با هم قرار میگذاریم که اگر به هر دلیلی منصرف شدیم همدیگر را خبر کنیم.
در این کانال یک نفر که ماشین دارد پیغام گذاشته: «متأسفانه ترافیک به طرف رویان خیلی سنگینه و محدودیت بنزین هم دارم، اگر مشکلاتم حل بشه امشب راهیِ مازندران میشم و جا برای دو نفر ولی با بار خیلی کم خواهم داشت.»
یک نفر دیگر هم پیغام گذاشته: «ما یه خانوادهی ۶ نفره هستیم وسیله نداریم .میخوایم تا سمت بابل بریم. اسنپ و ماکسیم هم نیست. دوستانی که اون طرفی راهی هستن ممنون میشم اطلاع بدید ما هم بتونیم جابهجا بشیم.»
یکی هم نوشته: «دوست من یک نفره، یه گربه هم همراهش هست، لطفاً اگه کسی ترجیحاً امروز حرکت میکنه به هر نقطهای از مازندران اطلاع بده، با ماشین شخصی یا اگه اسنپ گیرش اومده. چون از دیروز اسنپ و ماکسیم قبول نمیکنن.»
این کانال حالا بیشتر از ۱۸هزار نفر عضو دارد، که ۱۶۰۰ نفر عضو برای رفتن به ترکیه، مازندران ۸۵۰ نفر ، اصفهان و چهارمحالوبختیاری بیش از ۱۲۰۰ نفر و ... .
هر کس دنبال راهی برای خروج از تهران است، با دوست، فامیل، تاکسی اینترنتی، اتوبوس، قطار، تاکسیهای بین شهری.
برادرم شمارهی یک تاکسی سواری خطی را برایم میفرستد و میگوید این راننده از جادهی هراز به سمت تهران در حرکت است و میتوانی با او به چالوس بیایی. زنگ میزنم راننده میگوید چه کسی تلفنش را به من داده وقتی اسم و رسم معرف را میدهم، میگوید من دارم خالی از چالوس میآیم و ترافیک زیاد است و هزینهاش به صورت دربست پنج میلیون تومان است، میگویم اشکالی ندارد وقتی رسیدی تهران خبر بده تا من خودم را برسانم به ترمینال. کمی بعد به کسی که در کانال خروج دانشجویان با او قرار گذاشته بودم، خبر میدهم که من امروز به چالوس میروم و میتواند کس دیگری را جای من به رویان برساند.
نیم ساعت بعد رانندهی سواری خطی تهران به چالوس زنگ میزند و میگوید یک مسافر دیگر هم دارد و با این حساب من فقط باید نصف کرایه را بدهم. قبول میکنم، ساعت چهار عصر سوار میشوم و خانمی با دو گربه و مقدار زیادی خوراکی از مرغ و گوشت تا آب معدنی را در شهرک آپادانا سوار میکنیم.
وارد بزرگراه آزادگان میشویم، پمپ بنزین صفی طولانی دارد و رانندگان در هوای داغ تهران منتظرند تا سوختگیری کنند. رانندهی جوان به همکارانش تلفن میکند آنها میگویند آزادراه تهران-شمال ترافیک سنگین است و بهتر است از جادهقدیم کرج به سمت چالوس برویم. وقتی به اتوبان همت میرسیم که به سمت کرج برویم، دود سیاهی از چند نقطهی شهر دیده میشود.
ترافیک جادهقدیم کرج به چالوس زیاد است ولی قطاری از ماشینها پشت هم در حرکت هستند. وقتی به نسا میرسیم ترافیک فشردهتر میشود و بخشی از خودروهای عبوری آزادراه هم وارد جادهقدیم میشوند. تا تونل قدیمی کندوان ترافیک سنگین است، اما وقتی به پل زنگوله میرسیم، همه چیز قفل میشود و خودروها پشت هم میایستند، مه همه جا را گرفته و نمنم باران فضا را بهاری کرده است. بعضی از مسافران پیاده شدهاند، صدای موسیقی از خودروها به گوش میرسد یکی شجریان گوش میدهد آن یکی شهرام شبپره آن دیگری هایده. بعضی پیاده شدهاند و سعی دارند ترس و فرار از مهلکهی جنگ را با باز کردن دستها و نفس عمیق با صدای موسیقی در فضای مهآلود جادهی کندوان فراموش کنند.
رانندهی جوان ما با برخی رانندهها که با عصبانیت راه بقیه را میبندند، شوخی میکند و با صدای بلند میگوید آقا اسرائیل تهران است اگر این طوری رانندگی کنید میگویم بیاید و خدمت شما برسد. سه ساعتی است که توی جاده هستیم و راننده میگوید نباید جایی توقف کنیم اگر نه ترافیک بیشتر میشود و ما ناچار باید چند ساعت دیگر در ترافیک بمانیم.
پیش از رسیدن به سیاهبیشه، عدهای از ماشین پیاده شدهاند و دارند از هم عکس میگیرند، رانندهی ما به آنها میگوید اسرائیل قرار است سیاهبیشه را بزند اینجا کلی تونل دارد و نیروگاه اینجا یکی از هدفهای اسرائیل است، زود سوار شوید و گرنه ممکن است آسیب ببینید.
وقتی به راننده اعتراض میکنم که چرا مردم را میترساند، میگوید اینها ترافیک درست میکنند و من دارم راه را باز میکنم.
بعد از نیم ساعت جاده کمی باز میشود و ماشینها حرکت میکنند. جاده یکطرفه است و کمکم سرعت ماشینها بیشتر میشود. تا نزدیکی مرزنآباد ماشینها پشت هم با سرعت کم حرکت میکنند اما دوباره جاده قفل میشود.
پنج ساعت است که توی جادهایم و رانندگان کلافه شدهاند. یک ساعت در یک جا میمانیم تا کمکم دوباره راه کمی باز میشود. علت ترافیک مرزنآباد فقط تعداد زیاد ماشینها نیست، گروهی وسط شهر راهشان را به سمت کلاردشت کج میکنند که یکی از مناطق ییلاقی و توریستی منطقه است، بعد از سه راهی مرزنآباد به کلاردشت، تعداد ماشینها کمتر میشود و حرکت ماشینها سرعت میگیرد.
در مسیر آزادراهِ مرزنآباد به چالوس شلوغی جاده بیشتر به چشم میآید، وقتی به پست عوارض چالوس میرسیم، گروهی از بسیجیها و پاسداران ایستگاه ایست و بازرسی گذاشتهاند و اکثر نیروهای بسیج و سپاه ماسک زدهاند و با چراغ داخل ماشینها را ورنداز میکنند.
مسیر سهساعته را هفتساعته آمدهایم. تازه جاده یکطرفه بوده، وگر نه معلوم نبود تا صبح هم بتوانیم به چالوس برسیم. راننده باید در ایستگاه پلیس ساعت بزند، پیاده میشوم، راننده میگوید در بارهی کرایه به مسافر دیگر چیزی نگویم و کرایهاش را از طریق ایتیامِ کنار ایستگاه پلیس کارت به کارت کنم. میگویم ۲/۵ میلیون تومان به حساب شما بریزم اما او میگوید میدانی که جنگ است و من میتوانستم مسافران کنار ترمینال را سوار کنم و از آنها بیشتر بگیرم اما شما را فلانی معرفی کرده و سه میلیون بریز، کافی است، یعنی شش برابر کرایهی روزهای عادی.
در چالوس پیاده میشوم و بارانِ ریزی میبارد و هوا در آخرین روزهای خرداد خنکتر از آن است که بشود با پیراهنِ آستینکوتاه هوای آزاد را تحمل کرد. گرمای ۳۴ درجهی تهران زیر بمباران کجا و هوای دلپذیر بارانی و فضای آرام چالوس کجا.