افسردگی و دانایی
جولی رِشِه
در دوران افسردگی، به نیمهی تاریک جهان پی بردم، قلمرویی که پیشتر چیزی دربارهی آن نمیدانستم. دیگر نمیتواستم رنج و هذیان را نادیده بگیرم و به این ترتیب دریچهای به سوی واقعیت گشوده شده بود که ناخوشایند بود.
در دوران افسردگی، به نیمهی تاریک جهان پی بردم، قلمرویی که پیشتر چیزی دربارهی آن نمیدانستم. دیگر نمیتواستم رنج و هذیان را نادیده بگیرم و به این ترتیب دریچهای به سوی واقعیت گشوده شده بود که ناخوشایند بود.
دنیای مدرن مبتنی بر این باور است که انسانها میتوانند مرگ را بفریبند و بر آن غلبه کنند. این نگرش انقلابیِ جدیدی است. در بخش عمدهای از تاریخ، آدمیان با رامخویی تسلیم مرگ میشدند. تا اواخر دوران مدرن، اکثر ادیان و ایدئولوژیها مرگ را نه تنها سرنوشت محتومِ ما بلکه منبع اصلیِ معنای زندگی میشمردند.
این اراده است که جهان را میسازد، و اگر ما به معنایی محدود توان دخل و تصرف تعیینکننده در جهان (به معنای محدودِ لفظ جهان) را داشته باشیم همه از آن روست که از منظر نیچه اراده نخست ما را ساخته است، و قوام هستی ما از اراده است، که میتوانیم اراده کنیم و با انتخاب هدفِ معین جهان را بسازیم.
دیدار فیلسوف آمریکایی از تهران در سال ۲۰۰۴ چه نکتههایی دربارهی جامعهی ایرانی، و همینطور جامعهی آمریکایی، به ما میآموزد؟
در این اثرِ که برای نخستین بار به زبان آلمانی ترجمه و در سال ۱۳۹۷ چاپ شد، هانا آرنت تحول تاریخی مفهوم آزادی را پی میگیرد: آزادی چیست؟ برای ما چه معنایی دارد؟ آیا اصولاً ما از آزادی برخورداریم؟ اگر آری، چه کسی این آزادی را به ما داده است؟ اگر اختیار آزاد بودن را داریم، آیا میتوان آن آزادی را دوباره از ما پس گرفت؟ پدیدهی اجتماعی انقلاب چه ارتباطی با آزادی دارد؟
بوستان هنرمندان دو بوستان است، هم بوستانی است که هنرمندان در آن خانه کردهاند و هم بوستانی است که هنرمندان خود مُدام آن را میسازند و برمیچینند و دوباره برپا میدارند، در هر آفرینش هنریِ خود. به عبارت دیگر، آن مظهرِ باغ در باغ است، تحققِ باغی پیدا و باغی ناپیداست. چه بسا کَسا که فرورفته در خویشتن به آن قدم گذارد و از درون خود جدا نشود تا باغ را ببیند و احساس کند، تا آنکه از باغِ پیدا به باغ ناپیدای سرای هنر وارد شود.
اگر ایدهی رایج و مد روز در دههی ۱۹۸۰ «سیر صعودی» بود، شعار این دهه «صداقت» است. این ایدئال غالب که باید با خودت روراست باشی و «خود واقعیات باش» به ندرت به نقد کشیده میشود. اما اگر این آرمان مانعی بر سر راه دگرگونی فردی بوده باشد و همگان را به ماندن در موقعیت موجودشان ترغیب کند، چه؟
شاید هنوز برخی به خاطر بیاورند، صبحگاه جمعهها اواسط دههی هفتاد شمسی را که با آنکه روزِ تعطیل بود، زود از رختخواب بیرون میخزیدیم تا تنها برنامه دربارهی فلسفه را از زبان خود فیلسوفان ببینیم. این برنامه دوبلهای بود از برنامههای «مردان اندیشه» که برایان مگی مجری آن بود.