الگوریتمهای فیسبوک علیه بنیانهای دموکراسی
از زمان پیدایش دموکراسی در آمریکا، به مردم وعده داده شده است که با ایجاد فرصتهایی برای رقابت ایدهها در شرایطی منصفانه و آزاد، از حقیقت و حقانیت حفاظت خواهد شد. شهروندان آمریکایی مدتها است که به این «بازار ایدهها» دل بستهاند. با این حال، سال گذشته تردیدهایی در این زمینه به وجود آمد که چنین بازاری نمیتواند پیوندهای صادقانهای در عصر دوقطبی ما برقرار کند.
فیسبوک، این بازار پر رفتوآمد، با دو میلیارد کاربر خود، هم در نهایت نتوانست از انتشار اخبار جعلی جلوگیری کند. اخیراً این غول رسانههای اجتماعی در منجلاب یک افشای جنجالی گرفتار شده است: شرکت «کمبریج آنالیتیکا» از اطلاعات شخصی میلیونها کاربر فیسبوک برای تحلیل روانشناسانهی رأیدهندگان شرکتکننده در همهپرسی برگزیت و انتخابات ریاست جمهوری 2016 آمریکا استفاده کرده است. این وقایع یک پرسش اساسی را پیش میکشد: اگر فیسبوک صرفاً یک بازار اینترنتیِ افکار و ایدهها است، چرا مرتباً در حذف اطلاعات نادرست شکست میخورد؟ باید پرسید که آیا اصولاً چیزی ذاتی در مورد فیسبوک وجود دارد که قدرتی بیتناسب به صحنهگردانهای شرور در بازار افکار و ایدهها اعطا میکند؟
اکنون بیش از ده سال است که فیسبوک شمایلی از خود ساخته و فرضیهای ایدئالیستی را در راستای به گوش رساندنِ همهی صداها و در اختیار گذاشتن دسترسی نامحدود به کاربران برای همرسانی و همراهی و مناظره با یکدیگر، اساس کار خود قرار داده است. مارک زاکربرگ این ارتباطات اجتماعی را ابزاری برای پیشرفت سیاسی و دموکراسی میبیند. همانطور که خودش اشاره کرده است، «فیسبوک بنا به دلایل بسیاری، بیشتر شبیه به یک حکومت است تا شرکتی به سبک و سیاق سنتی. ما گروه وسیعی از مردم را در اختیار داریم، و بیش از تمامی شرکتهای عرصهی تکنولوژی خط مشی تعیین میکنیم.»
زمانی که مشخص شد خط مشیهای فیسبوک شکننده و نامعتبرند، و دموکراسی آزاد را بیش از یک سال است که تهدید میکنند، زاکربرگ یک مقالهی توضیحی 6000 کلمهای نوشت که با «گناه از من است» (mea culpa) آغاز میشد، اما در نهایت رسالت فیسبوک را در یک چشمانداز کلی، ساختن یک جامعهی جهانی سیاسی قلمداد کرد. زاکربرگ میگوید: «تاریخ یعنی روایتی از این که چطور یاد گرفتهایم بیشتر از همیشه در کنار هم قرار بگیریم ... این پیشرفتها اکنون نیازمند انسانیت است، آن هم نه فقط در میان شهرها و ملتها ... فیسبوک برای نزدیکتر کردن انسانها و بنا کردن یک جامعهی جهانی تلاش خواهد کرد.»
به تناقض این صحبتها با گفتههای مهم بنیانگذاران سنت آزادی بیان در آمریکا توجه کنید. یکی از بنیانگذاران مهم این سنت (که افرادی نظیر جیمز مدیسون، لوئیس برندیس، و الکساندر میکلجان را در بر میگیرد) به این نکته اشاره میکند که بازار آزاد و گشودهی افکار و ایدهها استقلالِ شخصی و دموکراتیک در یک جامعهی تکثرگرا را میسر میکند. هدف بنیانگذار فیسبوک این است که ما را به یکدیگر نزدیک کند، اما استقلال شخصی و عضویت در یک اجتماع با یکدیگر برابر نیستند.
بازار افکار و ایدههای فیسبوک اساساً بر این فرضیه بنا شده است که همرسانی و به اشتراکگذاری عقاید منجر به برقراری پیوندهای انسانی میشود. در واقع، این همرسانی و به اشتراکگذاری نه در تلاش برای رسیدن به حقیقت، بلکه در جستوجوی برقراری ارتباط است. اما فیسبوک با برآورده کردن میل شدید ما برای ایجاد ارتباطات انسانی، به میل شدید ما برای ایجاد چنددستگی هم دامن زده است. پدران بنیانگذار دموکراسیِ ما دریافته بودند که دموکراسی چیزی بیش از صرفاً کنار هم آوردن مردم است. همانطور که جان جی هشدار داده بود، «انسانهای خردمند و درستکار هرگز اکثریت یک جامعهی بزرگ را تشکیل نمیدهد، و به ندرت پیش میآید که ... همواره بتواند بر ائتلاف نیرومند و شکستناپذیر انسانهای شریر و ضعیف غلبه کند.»
مدیسون هم به طور مشابه به تمایل شدید انسان به تکثر و سرکوب اقلیتها باور داشت. این فهم طبیعت انسان موجب روی برگرداندن او از دموکراسیِ محض و اکثریتگرا گردید، و قانون اساسی هم بر مبنای همین بدبینی نوشته شد. بنیانگذاران دموکراسیِ ما پی برده بودند که پیشرفت و برقراری یک حکومت دموکراتیک نمیتواند تنها با وجود عرصهی آزاد برای «گروه وسیعی از مردم» و آزادی هر خواسته و انگیزهای (مثل کاری که فیسبوک میکند) حاصل شود. در عوض، دموکراسی باید برای حفاظت در برابر این میل طبیعی انسانی به کار گرفته شود.
در واقع، دیدگاه مدیسون در مورد طبیعت انسان و این که چگونه باید دموکراسی را بر مبنای آن ایجاد کرد، به خوبی اثبات و تأیید شده است. در آنچه شاید بتوان آن را مشهورترین گفتهی مدیسون به شمار آورد، او حکومت را به عنوان «بزرگترین انعکاسدهندهی طبیعت انسان» قلمداد میکند، و اینطور ادامه میدهد: «اگر انسانها فرشته بودند، وجود هیچ حکومتی ضرورت نداشت. در ساخت حکومتی که انسان بر انسان حکمرانی کند، بزرگترین مشکل این است: حکومت اول باید بتواند مردم را کنترل کند، و در جایگاه بعدی بتواند خودش را کنترل کند.» اما همانطور که دیگران هم اشاره کردهاند، فیسبوک دیدگاهی غیرواقعبینانه نسبت به طبیعت انسان دارد، دیدگاهی درست در تضاد با نگرش مدیسون. زاکربرگ از تمایل انسانها برای مخالفت با یکدیگر (و نه از طراحی ضعیف الگوریتمهای فیسبوک) به عنوان مانع اصلی در مسیر فهم جامعهی جهانیاش گله و شکایت دارد. او در مقالهاش خاطرنشان میکند که «فراهم آوردن موقعیتی برای شنیده شدن صدای هر شخص، به طور تاریخی نیرویی مثبت در جهت گسترش گفتمانهای عمومی بوده است، زیرا تنوع ایدههای همرسانیشده را افزایش میدهد. با این حال، اتفاقات سال گذشته نشان داد که چنین رویکردی ممکن است برداشت مشترک ما از واقعیت را متزلزل کند.»
با چشمانداز گستردهتری که امروزه در اختیار داریم، میتوان دید که چطور عرصهی این رسانهی اجتماعی، که خود را ابزاری برای قادر ساختن همگان به ابراز عقاید خود میدید، منجر به بیاعتمادی و از هم گسستن افراد شده است. همانطور که عدهی بسیاری اشاره کردهاند، الگوریتمهای فیسبوک نتوانسته است این قضیه را در نظر بگیرد که انسانها از خشونت لذت میبرند، از سرکوب مخالفان ایدئولوژیکشان سرمست میشوند، و به سرعت اطلاعاتی را که بر جهانبینیشان مهر تأیید بزند باور میکنند، حتی اگر آن اطلاعات نادرست باشد. در واقع، اطلاعات نادرست سریعتر از حقایق انتشار مییابد و فراگیر میشود.
با این حال، قانون اساسی آمریکا، برعکس، به وجود چنددستگی مجال میدهد اما در نهایت کارآمد نیز هست، چون مستلزم وجود یک قرارداد اجتماعی است که خود نیازمند وجود حداقلی از انسجام مدنی است. کاربران فیسبوک ممکن است توانایی ابراز و همرسانیِ عقایدشان را داشته باشند، اما این کاربران در یک فضایی مدنی مشترک سهیم نیستند، فضایی که شهروندان در عین جستوجو و حفاظت از استقلال شخصی، نسبت به یکدیگر پاسخگو باشند. همانطور که مدیسون توصیه کرده بود، هر سیستم حکومتی که قصد دارد مشروعاً دموکراتیک باشد، به شکلی اجتنابناپذیر از عقایدی متکثر، باورهای مکمل یکدیگر، و تضادهای بسیار تشکیل میشود: «تا زمانی که طبیعت انسان جایزالخطا است و از این آزادی بهرهمند است که آن را به امتحان بگذارد، اعتقادات متفاوت شکل میگیرند ... از این رو، دلایل بالقوهی چنددستگی در نهاد انسان گمارده شده است.»
اما مدیسون باور نداشت که میل انسان به چنددستگی را بتوان با حذف عوامل یا کنترل تأثیرات آن خنثی کرد. مدیسون استدلال میکرد که «نابود کردن آزادیای که برای موجودیت (چنددستگیها) ضروری است، ویرانکنندهتر از خود بیماری است»، در حالی که هر کوششی برای «ایجاد باورها و شور و علایق یکسان در شهروندان غیرعملی خواهد بود.» در عوض، مدیسون امکاناتی برای آزادی بیان فراهم میآورد که چنین اختلاف آرایی در همان قدم اول اتفاق افتد. او میدانست آزادیهایی که موجب چنددستگی میشوند همان آزادیهایی هستند که شهروندان را قادر میسازند در بازار ایدهها با یکدیگر ارتباط برقرار کنند، و نتیجتاً خود حکومتی دموکراتیک را شکل بخشند. از این رو، بنا کردن جامعهای دموکراتیک بر محور دیدگاهی واقعگرایانه نسبت به سرشت انسان نه تنها نیازمند پذیرش عقاید مختلف است، بلکه وجود عقاید مختلف در آن ضروری است، تا به این ترتیب اصل دموکراسی مورد تهدید قرار نگیرد.
اما به شکلی وارونه، دغدغهی فیسبوک در مورد ارتباط اجتماعی، به جای برقرار کردن یک استقلال شخصی و دموکراتیک، افرادی را توانمند کرده است که علاقهمند به بیثباتسازیِ دموکراسی هستند. کریستوفر ویلی که اطلاعات محرمانهای را در این باره افشا کرده، ارزیابی و دستهبندی روانشناسانهی رأیدهندگان با استفاده از دادههای فیسبوک را به عنوان تلاشی برای «نجوا کردن در گوش همهی رأیدهندگان» و راهی برای جلب نظر آنها از طریق «سلطهی اطلاعاتی» توصیف کرده است. ویلی این اقدامات را مسئول شورشهای پوپولیستی سال 2016 میداند، اقداماتی که دموکراسی آزاد غرب را به لرزه در آورد.
سلطهی فیسبوک مشکلاتی را که در بطن الگوی اصلی آن قرار گرفته تشدید کرده است. فیسبوک، بدون هیچ رقیب واقعی، به عنوان یک نهاد نیمهانحصاری عمل میکند. با وجود همهی گفتههای زاکربرگ در مورد دنیایی آزاد که بیشتر به هم پیوسته است، این واقعیت همچنان پابرجا است که دیدگاه او حول محور سلطهی بیپایان فیسبوک به عنوان یک عرصهی انحصاری میگردد. خبرنگار نیویورک تایمز، کوین روس، پس از اولین روز شهادت زاکربرگ در برابر اعضای کنگرهی آمریکا ابراز کرد: «این سناتورها بخشی از قوهی مقننهای هستند که برای جمعیتی چندمیلیونی قانونگذاری میکنند. مارک زاکربرگ به تنهایی یک نهاد فراملیتی را کنترل میکند که 2 میلیارد و 200 میلیون نفر جمعیت دارد ... او نمیتواند تسلیحات اتمی به کار بگیرد یا جنگی را به راه اندازد یا مالیات جمعآوری کند، اما میتواند رفتارها، وضعیت ذهنی، و نحوهی کسب اطلاعات از سوی عدهی بسیار بسیار زیادی در سرتاسر دنیا را تحت تأثیر قرار دهد.»
حاصل چنین قدرت اقتدارگرایانهای برای دموکراسی آمریکا بسیار گران تمام شده است. به نظر میرسد که رقابتِ بیشتر بین سامانههای رقیب میتوانست دستگاههای نظارتی روسیه را در چالش با الگوریتمهای بیشتری قرار دهد، و احتمالاً میتوانست تأثیرات اخبار جعلی را که به شکلی موفقیتآمیز رأیدهندگان را در طول انتخابات سال 2016 آمریکا هدف گرفتند، کاهش دهد. فیسبوک افسانهی «ارتباط هرچه بیشتر و در نتیجه همکاری هرچه بیشتر» را ترویج میکرد – سفسطهای که بنیانگذاران دموکراسی در مورد آن به ما هشدار داده بودند. با این حال، دلیلی هم برای خوشبینی وجود دارد. قانون اساسی ما سیستمی عرضه کرده که میتواند با ایدئال اعلای «خودسامانی دموکراتیک» همگام باشد. این سیستم به طور جامعی انسجام را افزایش داده، و ثابت کرده است که میتواند بر تشتت و تفرقهها غلبه کند. تا این زمان، و برخلاف فیسبوک، تاریخ حق و حقانیت را به دموکراسی آمریکایی داده است.
برگردانِ فرهاد نیکاندیش
کلارا هندریکسون پژوهشگر و روزنامهنگار آمریکایی است. آنچه خواندید برگردانِ این نوشتهی اوست:
Clara Hendrickson, ‘Democracy vs. Algorithm,’ Boston Review, 12 April 2018.