بهیاد غسان کنفانی، داستاننویس و مبارز فلسطینی
هشتم ژوئیهی ۱۹۷۲، غسان کنفانی به همراه خواهرزادهی خود در بیروت، پایتخت لبنان، سوار خودروی شخصیاش شد. سوئیچ را گرداند و ناگهان خودرو منفجر شد و تنها شعلههای آتش بود که زبانه میکشید. غسان کنفانی و خواهرزادهاش، هر دو کشته شدند. غسان کنفانی به هنگام مرگ تنها ۳۶ سالش بود. سازمان اطلاعات خارجی اسرائیل، موساد، مسئولیت ترور او را برعهده گرفت.
غسان کنفانی، نویسنده بود و روزنامهنگار، مبارز بود و سخنگوی «جبهه مردمی آزادیبخش فلسطین». خودش همواره با تأکید خاصی میگفت که فلسطینی است و منظور او از فلسطینی بودن، چیزهایی فراتر از صرف ملیت بود. وقتی که جوانمرگ شد، از او جز چند مجموعه داستان و رمانی که منتشر شده بود، دستنوشتهها و داستانهای بسیار دیگری هم باقی ماند که بعضی از آنها در سالهای پس از مرگش منتشر شدند.
غسان کنفانی، کتابی دارد به اسم «بازگشت به حیفا» که شناختهشدهترین کتاب او در جهان انگلیسی زبان است. قصهی سعید و صفیه که بعد از «یوم النکبه» در سال ۱۹۴۸ و آغاز دربدری فلسطینیان، مجبور به ترک خانه و کاشانهی خود در حیفا شدند. در آن هیاهو و بیچارگی، خلدون، پسر ۵ ماههی آنها در خانه جا ماند. بیست سال بعد که دوباره دروازهی شهر باز شد، توانستند به حیفا برگردند. چه دیدند؟ زنی یهودی به اسم مریم، خانهی آنها را اشغال کرده و پسر آنها را به فرزندی گرفته و بزرگ کرده است. اسم خلدون حالا داو است و پسر نه تنها یک اسرائیلی، بلکه سربازِ جان بر کف و معتقد اسرائیلی است. چندبار به وقت خواندن «بازگشت به حیفا» گریه کردم؟ شمار آن از دستم در رفته است.
غسان کنفانی با غاده السمان، شاعر معروف سوری، رابطهی عاشقانه پرشوری داشت. بعد از اینکه کنفانی ترور شد، غاده السمان مجموعه نامههای عاشقانهی کنفانی به او را در قالب کتابی منتشر کرد که هنوز از پرفروشترین شاعرانهها در جهان عرب است. کنفانی رمانی هم دارد با عنوان «Men In The Sun». روایت و ماجرای شخصیِ آدمهایی که از زندگی در اردوگاه پناهندگان در عراق و نبود کار جان بهلب شدهاند. میخواهند هرجور شده از این اردوگاه خلاص شده و به سمت کویت بروند، جایی که برای فلسطینی پناهجو خرده کاری پیدا میشود. قصهی آدمهایی که تاریخ و مردم، رنج و درد آنها را نادیده گرفتند، نخواستند ببینند، دست یاری دراز نکردند و دست آنها را که به التماس دراز شده بود، پس زدند.
«امر شخصی، امر سیاسی است» شعار معروف جنبش فمینیسم است. اما راستش من این شعار را بهوقت خواندن این کتاب تا مغز استخوان فهمیدم. در میان سطوری که هراس مردانِ پناهجوی فلسطینیِ چپیده پشت کامیون به مقصد کویت را به تصویر میکشید؛ از عرقی که نه فقط از گرما، که از وحشت و هراس بر تن آنها نشسته بود و از لابلای خیالشان که جایی در گذشته و خاطره بود و گاه جرئت میکرد و به آینده سرکی میکشید.
در «نامهای از غزه» در همین کتاب، مرد فلسطینی میگوید چطور ته دلش از غزه متنفر است و چطور همه چیزِ غزه همیشه سوهان روح و روانش بوده است. حالا باید هر روز برای غزه میجنگید و این هم از طعنههای روزگار است که جایی که از آن و «مردم دگم و فضول و ابلهاش» متنفری، میدان مبارزه میشود و میارزد و باید که برایش جان دهی. جایی در این داستان، مرد خطاب به دوست فلسطینیاش که به آمریکا مهاجرت کرده و او را تشویق میکند که به آمریکا بیاید، مینویسد: «من پیش تو نمیآیم، اما تو پیش ما برمیگردی.» بهگمانم که غایت مبارزه، همین باشد: من جایی نمیروم، تو برمیگردی.
یاد غسان کنفانی گرامی که تصاویرش بر دیوارهای شهرهای عرب، از فلسطین و بیروت گرفته تا مصر نقش بسته و کتابهایش در خانهی هر مبارز عرب و هر آنکه از ظلم خسته است، جا خوش کرده است. او که مبارز بود و معقتد بود مذاکره با اسرائیل در شرایطی که فلسطینیها همهی داروندار و زندگی و سرزمین و هویت و میراث خود را از دست دادهاند، تهی از هرگونه معنا و بهمثابه «گفتگوی گردن و شمشیر» است.