جایگاه فیلسوفان: در کنار مستبدان یا در برابر آنان؟
آیا نیت خدمت به کشور، خدمت به حاکمان مستبد کشور را توجیه میکند؟ این سؤال نه فقط برای نخبگان امروز، بلکه حتی برای فلاسفه یونان باستان هم مطرح بوده است.
در جهان باستان، درست مثل امروز، عبور از یک هرجومرجِ سیاسی معمایی بود که باید فوراً حل میشد. فلاسفه مجبور بودند تصمیم بگیرند که آیا در کار حاکمان سیاسی زمانهی خود دخالت کنند و سهمی در قدرت داشته باشند، یا این که در مقابل آنها مقاومت ورزند، یا خیلی ساده فقط آنها را تحمل کنند. سقراط، روح آزاد اسارتناپذیر، در جنگ پِلوپونِزی یک سرباز بود و شهروندی که در زمان حکمرانی سی مستبد آتنی زیسته بود. ارسطو که آثار درخشانی دربارهی عدالت، سعادت، و حکومت نوشته است، در خدمت اسکندر کبیر، یک جانیِ جنگافروز بود.
یا مورد سِنِکا را در نظر بگیرید، مردی که زندگی سیاسیاش تا حد زیادی آشفتهبازار دولت ترامپ را منعکس میکند. در سال 49 پس از میلاد، نویسنده و فیلسوف رواقی مشهور، از تبعید فراخوانده شد تا به جانشین امپراتور کلادیوس، نوجوان خوشآتیهای به نام نرون، تعلیم دهد. سنکا مانند بسیاری از مردم امروزی، با آرمانهایی وارد خدمات دولتی شد که بر اثر فهمی عملی از واقعیت سیاست زمانهاش تخفیف یافته بود.
اگرچه درست چند نسل پیشتر، رواقیون مدافعان پرشور آرمانهای جمهوریخواهانه بودند (معروف است که کاتو، قهرمان سِنِکا، به جای آن که سر به فرمان ژولیوس سزار بگذارد، شکم خود را درید)، در زمان سنکا بیشتر این اعتراضات پوچ و بیهوده شده بودند. آنگونه که امیلی ویلسون، مترجم و زندگینامهنویس سنکا، مینویسد: «سیسرون امید داشت که واقعاً میتواند سزار و مارک آنتونی را از تخت به زیر کشد. سنکا، برخلاف او، امیدی نداشت که بتواند با مخالفت آشکار با هر یک از امپراتورانی که در سایهی آنها زندگی میکرد به موفقیتی دست یابد. بیشترین امید او آن بود که برخی از بدترین تمایلات نرون را تعدیل کند و حس استقلال و خودمختاری خودش را به حداکثر برساند.» همچنین میتوانیم تصور کنیم که او نرونِ بیتجربه را همچون فرصتی برای پیشبرد منافع و نفوذ خویش میدانسته است. فقط گذشت زمان آشکار کرد که آمیختن و یکی شدن سرنوشت سنکا با نرون معاملهای بوده است مانند معاملهی فاوست با شیطان.
فقط گذشت زمان آشکار کرد که آمیختن و یکی شدن سرنوشت سنکا با نرون معاملهای بوده است مانند معاملهی فاوست با شیطان.
گرچه نرون صفات خوبی داشت، تشنهی شهرت بود و احتیاجی پایانناپذیر به تأیید و تصدیق دیگران داشت. او بیثبات و دچار پارانویا (بدگمانی) هم بود، و شروع به حذف رقبای خود کرد – از جمله مادر خودش را به قتل رساند. آیا سنکا در این تصمیمات شخصاً دخالت داشت؟ نمیدانیم. اما او با حضورش در مشروعیت بخشیدن به حکومت نرون مؤثر بود، و از بابت آن به منافعی هم دست یافت، و در طول 13 سال خدمتش به یکی از ثروتمندترین مردان رم تبدیل شد. سنکا گیر افتاده بود. از نظر رواقیون، مشارکت در امور همگانی و عمومی وظیفهی نقادانهی یک فیلسوف است. آیا سنکا میتوانست به این علت که با امپراتور مخالف است از خدمت به او سر باز زند؟ آیا او میتوانست نرونِ دیوانه را بدون هیچ سرپرستی و نظارتی به حال خود واگذارد؟ در این میان، سنکا به این نتیجه رسید که وقتی «دولت آنقدر بد و فاسد است که دیگر کاری برای اصلاح آن ممکن نیست، وقتی پلیدی بر تمامی این حکومت سلطه یافته باشد، مرد عاقل بیهوده خود را به زحمت نخواهد انداخت یا نیرو و توان خود را در تلاشهای بیثمر تلف نخواهد کرد.»
چون حالِ نرون رو به وخامت گذاشت، سنکا تلاش کرد که دربار او را ترک کند. پیوستن به دستگاه دیوانی نرون آسان بود، ولی خروج از آن نه. نرون نمیخواست بانفوذترین مشاور خود را از دست بدهد، یا آن که اجازه دهد که دیگران فکر کنند که کسی با اشتهارِ سنکا رشتهی مودت با او را گسسته است. نرون به سرش زد به سنکا فرصتی بدهد که خود از او درخواست کرده بود، تا با فراغ بال به کار کتاب خواندن و مطالعه روی بیاورد. سنکا سرانجام حقیقت کلام شاعر رُمی، هوراس، را (که خود تا حد زیادی از آثار او متأثر بود) به تجربه دریافت: «دوستیِ یک بزرگمرد برای آنان که هرگز آن را امتحان نکردهاند خوشایند است؛ برای آنان که کردهاند، ترسآور است.»
به معنای وسیعتر، مبارزهی سنکا در زمانهی ما، مخصوصاً در سیاست، بازتاب دارد. کِن کرسون، سردبیر پیشین نیویورک آبزرور و مشاور غیررسمی آقای ترامپ و جِرد کوشنِر در زمان انتخابات، به من گفت که هنگام سروکار داشتن با چالشهای اخلاقی و شخصیِ مقام و منصبش، رواقیون منبعِ الهام او بودهاند. پیشهی خود من در آغاز شامل برخی خدمات مشکوک به اهل حرفه و تجارت بود. من، که در استخدام آنها بودم و دستمزد میگرفتم، بازیها و نمایشهای تبلیغاتی مناقشهبرانگیزی را طراحی و پیاده میکردم، و شگردهای فریبکارانهای را برای عامهی مردم و رسانهها به کار میبردم. هنگامی که سرانجام آن نقشها را رها کردم، شناختی از فلسفهی رواقی را مکمل توانایی خود برای ارزیابی اعمال گذشتهام یافتم، و مسیر شرافتمندانهتری را برای پیش رفتن اختیار کردم.
سنکای فیلسوف در مقالهی برجستهای با عنوان «دربارهی فراغت»، که پس از بازنشستگی از کار منتشر کرد، به شیوهای غیرمستقیم دربارهی تجربههای خودش مینویسد: «وظیفهی انسان این است که برای همگنانش مفید باشد؛ در صورت امکان، برای بسیاری از آنها مفید باشد؛ و اگر نتوانست، برای اندکی مفید باشد؛ و اگر باز هم نتوانست، برای همسایگانش مفید باشد، و، اگر این را هم نتوانست، برای خودش مفید باشد: زیرا او هنگامی که به دیگران یاری میدهد منافع عمومی بشر را به پیش میبرد.»
به نظر میرسید او که از امور روزمرهی جغرافیای سیاسی (ژئوپولیتیک) رم (یعنی از امکان یاری رساندن به افراد بسیار) کنار گذاشته شده بود، درک نویافتهای برای یاری به افراد اندک داشت. به نظر میرسید سنکا با تأخیر به این درک و دریافت رسید که میتوان از راههایی غیر از مناصب دولتی (مثلاً با نوشتن یا صرفاً انسان خوبی بودن در خانه و وطن) به شهروندان یاری و خدمت کرد. نوعی طنز در این واقعیت وجود دارد که نامهها و مقالات معروفی که سنکا در مقام یک فرد نوشت نه تنها تأثیر بزرگتری داشت تا کارش در سیاست، بلکه سرانجام مشارکتهای او را در حکومت هولناک نرون نیز لاپوشانی کرد.
هر یک از رویکردها برای آن گروه از ما که کنار گود نشستهایم آموزنده است، خواه به عنوان منبع الهام و خواه به عنوان ماجرایی عبرتانگیز.
در سال 65 بعد از میلاد، سنکا بار دیگر دریافت که فلسفه فقط در جهان اثیری و غیرمادی وجود ندارد. توطئهگران شروع به نقشهکشی برای قتل نرون کردند، و به نظر میرسد سنکا، که سرانجام پذیرفته بود که باید هیولایی که او کمک به خلقش کرده بود متوقف شود، در این توطئه دخالت داشته است – یا به کسانی که در پی این کار بودند یاری رسانده است. این کار به شکست انجامید اما برای سنکا فرصتی فراهم کرد: زندگی او تا آن زمان در تناقض با بسیاری از تعلیمات خود او بود، اما تازه هنگامی که محافظان نرون آمدند و خواستند جانش را بگیرند، او شجاعانه و عاقلانه برخورد کرد. مردی که دربارهی آموزش چگونه مردن و مواجهه با مرگ بدون ترس و وحشت بسیار نوشته بود، دوستانش را آرام کرد، رسالهای را که در حال نوشتن آن بود به اتمام رساند، و قطعات پایانیافته را برای حفظ و نگهداریشان در میان دوستانش توزیع کرد. آنگاه، رگ خود را زد، جام زهر شوکران را نوشید، و با بخار نفسگیر حمام از پا درآمد.
سیاستمدار رواقی دیگری، ترزا پائتوس، که تصمیم گرفته بود با نرون بستیزد، زمانی که سنکا با او همکاری میکرد، از قضای روزگار یک سال بیشتر از سنکا زنده ماند. کلام آخر او پیش از حکم مرگش این بود: «نرون میتواند مرا بکشد، ولی نمیتواند به من آسیبی برساند.» این کلام از سقراط است. از پایان کار تاریک و از زندگی پیچیده اما بسیار درگیرانهی سنکا نمیتوان درسهای روشن یا شستهرفتهای گرفت. کماند کسانی که از خدمتگزاران رئیس جمهور کنونی آمریکا باشند و بشود آنها را فیلسوف به شمار آورد، اما باز هم، خدمتگزاران دولت او با تنگناهای پیچ در پیچ و ستیزهی میان قدرت و اصول اخلاقی رویارویاند.
در بعضی از موارد، در جهان باستان و اکنون هم، مردم عادی با شجاعتی تقریباً بیرحمانه به این گرفتاریها واکنش نشان میدهند، حال آن که در موارد دیگر با بزدلی قابلتحقیری رفتار میکنند. و باز هم در مواردی دیگر، برخی، مانند سنکا، سر عقل میآیند و تلاش میکنند اشتباه خود را پیش از آن که بیش از حد دیر شود جبران کنند. هر یک از رویکردها برای آن گروه از ما که کنار گود نشستهایم آموزنده است، خواه به عنوان منبع الهام و خواه به عنوان ماجرایی عبرتانگیز.
برگردان: افسانه دادگر
رایان هالیدی پژوهشگر آمریکایی و استراتژیست رسانهای است. آنچه خواندید برگردان بخشهایی از این نوشتهی اوست: