سامانههای «دنیای دیجیتالی» جایگزین شرکتهای سنتی میشوند
هدف از وجود شرکتها چیست؟ این مراکز تجمع کار، سرمایه، و کاردانی که ساختاری مستقل و سلسلهمراتبی دارند، چنان از دیرباز با ما بودهاند که وجودشان اکنون طبیعی به نظر میرسد. اما جدا از آنچه شرکتها میسازند یا کارهایی که انجام میدهند یا محصولاتی که میفروشند، ساختار شرکتها تاریخچهای خاص و جالب توجه دارد.
روشنترین توضیح در مورد دلیل وجودیِ شرکتها را میتوان در «نظریهی شرکت» (۱۹۳۷) رونالد کوز، برندهی جایزهی نوبل اقتصاد، یافت. تصور کنید که شما میخواهید با فروختن دستگاههایی ایجاد درآمد کنید. بهترین راهبرد چیست: از تواناییهای کسانی به شکل انفرادی و مقطعی و فقط در موقع نیاز استفاده کنید، یا این که کارکنانی استخدام کنید که کارهای مختلف را در چارچوب شرکت شما به عهده بگیرند؟ کوز نشان داد که از نظر اقتصادی بهصرفهتر این است که یک شرکت به راه بیاندازید، زیرا به شما اجازه میدهد که سه هزینهی بسیار مهم را به حداقل برسانید. نخست، کاهش هزینهی جستوجوی منابع است: یافتن و به کار گرفتن افراد با مهارتها و دانش مناسب در چارچوب یک شرکت کمهزینهتر از آن است که هر بار برای انجام هر کاری منابع را در بیرون جستوجو کنید. موضوع دوم به انجام رساندن کار است، یا ادارهی فرایندها و منابع: داشتن تیمها و گروههایی در چارچوب یک شرکت، بارِ مدیریتیِ کمتری به همراه دارد تا نظارت بر کارکنان پیمانیِ متعدد که به شرکت تعلق ندارند. و در نهایت، انعقاد قراردادها: هر بار که کاری در چارچوب یک شرکت انجام میشود، قراردادهای استخدام شامل قوانین و شرایط لازم هستند و نیازی نیست که هر بار در این باره مذاکره شود. کوز ادعا داشت که با کاستن از این سه هزینه، شرکتها ساختارهای بهینهای برای افزایش فعالیت اقتصادی به شمار میروند.
اما اگر سرشت معماهای اقتصادی، که شرکتها برای حلشان به وجود آمده بودند، تغییر کرده باشد چطور؟ به لطف نرمافزارها، اینترنت، و هوش مصنوعی، هزینههایی که کوز شناسایی کرده بود اکنون به همان اندازه که در چارچوب شرکتها کاهشپذیر است، با ابزارهایی در بیرون شرکتها نیز میتواند کاهش یابد. یافتن کارکنان آزاد از طریق بازارهای اینترنتی میتواند کمهزینهتر، کمخطرتر، و سریعتر از استخدام کارمندانِ تماموقت باشد. ابزارهای همکاری راه را برای به انجام رساندن کارها بدون نیاز به مدیریت هموار کرده است، و به لطف پدیدهی نوظهور پروتکل بلوکهای زنجیرهای (blockchain، الگوریتمهایی که جایگزین طرف سومِ مورد اعتماد در زمان بستن قرارداد میشوند و به جای آن، تراکنشها را با استفاده از یک سیاههی بزرگ دیجیتال که در رایانههای متعدد پخش است، به شکل خودکار تأیید میکنند) هزینههای عقد قرارداد احتمالاً کاهش شدیدی خواهند داشت. این پدیدهها شکل جدیدی از کار را پدیدار ساخته است: زنجیرهای از تعاملات که باز و مبتنی بر مهارت هستند و به کمک نرمافزارها بهینه شدهاند. جایی که روزی «شرکت» را داشتیم، اکنون شاهد ظهور «کاربستر» (platform) هستیم. حال، پرسش این است: آیا باید این موضوع را یک مژده تلقی کنیم یا یک تهدید؟
جفری پارکر، مارشال وان آلستاین، و سانگیت پل چودری در کتاب خود با عنوان انقلاب کاربسترها (۲۰۱۶) مدعی شدهاند که کسبوکارها در گذشته «لوله»هایی (یعنی الگوهایی خطی) بودند و اکنون تدریجاً به «کاربستر»ها (یعنی الگوهایی شبکهای) تبدیل میشوند. پیش از انقلاب دیجیتالی، شرکتها محصولات و خدمات یعنی خروجیهایی برای فروش به مشتریان فراهم میکردند. جریان از نقطهی الف به نقطهی ب بود، مانند لولههایی که نفت کف دریا را به باک ماشین کسی که میخواهد بنزین پالایششده بخرد متصل میکنند. اما برخلاف لولهها، کاربسترها تمایز مشخص میان تولیدکننده و مصرفکننده را مخدوش میکنند و از میان بر میدارند، زیرا آنها به کاربران خود اجازه میدهند که چیزهای دارای ارزشی را هم تولید و هم مصرف کنند. کاربسترها به زیرساختی متفاوت و نامشابه با لوله نیاز دارند. چالش اصلی چنین کسبوکاری این است که افراد تولیدکننده و مصرفکننده را به نسبت مناسب جذب کند تا معاملات انجام بگیرند. کاربسترها در واقع بسیار شبیه بازارچه هستند: هردو با تسهیل تبادل میان دو گروه (یا بیشتر) ارزش اقتصادی تولید میکنند. اما مسئله این است که این ارزش میتواند نه تنها بیرون یک شرکت بلکه درون یک شرکت هم تولید شود.
همهی کاربسترها بر مبنای برابری ایجاد نشدهاند.
«اوبر» نمونهی کلاسیک این موضوع است: برای آن که مشتریان جذب شوند، باید کاربستر از رانندگان کافی برخوردار باشد تا تاکسی گرفتن آسان باشد. اما برای آن که رانندگان جذب شوند، باید آنقدر مشتری وجود داشته باشد که یک درآمد کمینه برای آنان قابل تضمین باشد. برقراری این معادله نیازمند سرمایهی چشمگیری است که از پیش مهیا باشد. در زمانی که عملاً هنوز مشتریانی وجود ندارند، اساساً باید با پرداخت پول یا ارائهی نوعی مزایا عرضهکنندگان را به شروع کار تشویق کنید، تا زمانی که حجمی ضروری از عرضهکنندگان و مشتریان به وجود بیاید. اما اگر همه چیز خوب پیش برود، در یک نقطهی معین، اصطلاحاً «اثرات شبکه» پدیدار میشوند. کاربستر ناگهان عرضهکنندگان و مشتریانِ فراوانی را به خود جذب میکند، و این منجر به افزایش تصاعدیِ معاملات میشود. آن وقت، صاحبانِ کاربستر میتوانند با دریافت هزینهی «اجاره» پول در بیاورند، که به معنای دریافت درصدی از هر معامله است. اجارهها با رشد شبکه تدریجاً افزایش مییابند و به حساب کسی که صاحبِ کاربستر است سرازیر میشوند. به همین دلیل است که کاربسترها به لحاظ اقتصادی باارزش هستند.
اما همهی کاربسترها بر مبنای برابری ایجاد نشدهاند. از دههی ۱۹۹۰ تا اوایل دههی ابتدایی قرن بیست و یکم، وقتی «وبگردی» میکردید با فضای باز و آشوبطلبانهی اتاقهای گفتوگوی آنلاین و تالارهای گفتوگوی اینترنتی مواجه میشدید که در آن، هر کس برای رقابت در جلب نظر و توجه عمومی از موقعیتی نسبتاً برابر برخوردار بود. اما در مرحلهی دوم اینترنت، خدماتی با حق مالکیت خصوصی و بسته جایگزین این فضاهای باز شد، خدماتی که توسط چهار شرکت بزرگ تکنولوژی مدیریت میشدند: گوگل، اپل، فیسبوک، و آمازون. کاربران به دلیل آسانی و کارآمدیِ این خدمات به سوی این کاربسترها جذب شدند، و در نتیجه انحصار چندجانبهی محدود فعلی در زمینهی تکنولوژی که امروز شاهد آن هستیم به وجود آمد. اما اینها کسبوکارهایی متمرکز و در تملک عدهای افراد ثروتمند هستند، و پیامدهای این موضوع بسیار عمیق است. اطلاعات متعلق به مشتریان میتواند برای کسب سود و نفوذ بدون رعایت ملاحظات لازم مورد بهرهبرداری قرار بگیرد. تولیدکنندگان نرمافزار مجبورند قوانین تعیینشده توسط رؤسای این شرکتها را اجرا کنند، و این قوانین میتوانند به طرزی غیر قابل پیشبینی در هر زمانی تغییر کنند تا با منافع ویژهی عدهای اندک سازگار باشند. به عبارت دیگر، بستر اینترنت دیگر یک زمین بازیِ برابر نیست بلکه شدیداً به نفع غولهایی است که مالک کاربسترهای دیجیتالی هستند و ما بیشتر زندگی روزانهی خود را در آنها میگذرانیم.
کاربسترها نه تنها شیوهی ارتباط شرکتها با کاربرانشان، بلکه خود شیوهی انجام کار را هم بازآفرینی میکنند. همچنان که تکنولوژیهای دیجیتالی هر کاری را به کارهای به لحاظ ساختاری کوچکتر بخش میکنند و ترکیبی از انسانها و الگوریتمها آن کارهای کوچکتر را به انجام میرساند، اضطراب عمومی دربارهی «اقتصاد کار موقت» (gig economy، که در آن کار موقتی بر مبنای مهارت و بنا به تقاضا انجام میشود) رو به افزایش است. چه رانندهی اوبر باشید و چه تحلیلگری اقتصادی که از طریق وبسایتِ آپورک قرارداد بستهاید و چه تولیدکنندهی نرمافزاری باشید که کاری موقت در چارچوب تولید نرمافزار گوگل یا آمازون گرفتهاید، رزق و روزی شما به نوسانات دورهایِ تقاضا برای مهارتتان، امتیازهایی که به کارهای قبلیتان داده شده، و توانایی شما برای غلبه بر رقیبان در بازاریابیِ مؤثر برای کارتان وابسته است. به علاوه، صاحبان کاربستر، که دیگر مجبور به تضمین حمایتهای مرتبط با استخدام نیستند، سود افزوده را هم دریافت میکنند. تهدید خودکار شدنِ مشاغل و هوش مصنوعی را هم به اینها اضافه کنید و آن وقت یک سناریوی «بقای اصلح» پیش چشمتان میبینید، وضعیتی که در آن فقط بیرحمترینها و توانمندترینها امکان بقا دارند.
حتی شرکتهای «کاربسترساز» که کارکنان «واقعی» هم دارند، میتوانند در تقابل با سرشت انسان باشند. زاپوس، فروشگاه دیجیتالیِ کفش و لباس، که در حال حاضر در تملک آمازون است، حدود ۱۵۰۰ کارمند دارد و فروش سالانهی اجناس آن حدود سه میلیارد دلار است. در سال ۲۰۱۳ این شرکت شروع به پیادهسازی سیستمی به نام «مدیریت بر مبنای واحدهای مستقل» (holocracy) کرد، شیوهای مبتنی بر خودگردانی که یک مهندس نرمافزار آن را اختراع کرده است. برخلاف سلسلهمراتبهای هرمی، مدیریت واحدهای مستقل پیرامون «دایرهها» سازماندهی میشود؛ هر دایره میتواند یک کارکرد سنتی را در بر بگیرد (مانند بازاریابی) و همچنین شامل «زیردایرههایی» باشد که بر پروژهها یا کارهای ویژه تمرکز میکنند. هیچ کس کارکنان را از حرکت آزاد در بین زیردایرهها برای رسیدن به اهدافشان منع نمیکند، زیرا هیچ مدیری بر سر راه نیست. در عوض، نرمافزارها همکاری و کارآیی افراد و تیمها را تسهیل میکنند، و در عین حال «جلسات تاکتیکی» به کارکنان اجازه میدهد که دربارهی کیفیت انجام کارها، در قالبی کاملاً معین و محدود، بازخورد بفرستند.
با این حال، با وجود کارآمدی و انعطافی که مدیریت واحدهای مستقل نوید میدهد، این سامانه به علت ناتوانی در رعایت نیازهای عاطفی کارکنان و تقلیل انسانها به «برنامهها»یی که در سیستم عامل سرمایهداریِ دیجیتالی اجرا میشوند، مورد انتقاد مشارکتکنندگان و ناظران بوده است. رانندگان اوبر هم به شکلی مشابه ابراز میکنند که احساس میکنند نه انسان بلکه ربات هستند و برنامهی اوبر آنها را کنترل میکند و به آنها میگوید که دقیقاً چه کار کنند. با ساختارشکنی کارها و خرد کردن آنها به کارهای کوچکتر و خودکار شدن تخصیص کارها، کارگرانِ امروزی فردا با این خطر مواجه خواهند بود که نرمافزار واقعی جایگزینِ آنها شود. آیا راه نجاتی از چنین آیندهی ناآرمانیای وجود دارد؟
تحقق جهانی که در آن تنها امید افراد شاغل در بهترین حالت این است که به عنوان بردگانِ درجهدومِ اربابان دنیای دیجیتالی، درآمد بخور-و-نمیری داشته باشند هنوز قطعیت نیافته است، به ویژه اگر کارگران خود کنترلِ کاربستر را به دست بگیرند. این نوع شبکهی کسبوکارِ پایین به بالا و خودسامان آن چیزی است که ترِبور شولتز، استاد دانشگاه نیویورک، آن را «کاربسترگرایی تعاونی» (Platform cooperativism) مینامد. به مثال اوبر توجه کنید که در حال حاضر دهها میلیارد دلار ارزش دارد. هیچ دلیلی وجود ندارد که گروهی از رانندگان نتوانند کاربستر مشابهی برای خود ایجاد کنند؛ نرمافزارهای مورد نیاز برای توسعهی چنین کاربستری کد-باز و کاملاً در دسترس هستند، و میتوان به متخصصان تولید و طراحی نرمافزار امتیازاتی داد تا در ساخت چنین برنامهای مشارکت کنند.
از قضا چنین ابتکار عملی هماکنون نیز وجود دارد، به شکل یک کاربستر برای سوار کردن دیگران در خودروی خود که بر مبنای بلوکهای زنجیرهای (بلاکچین) کار میکند و نام آن «لازوز» (La'Zooz) است. در حال حاضر، هرکسی میتواند به این کاربستر بپیوندد و ژتونهای «زوز» (Zooz) دریافت کند، یعنی همان واحد پولی که برای سوار شدن در یک مسیر پرداخت میشود. این ژتونها همچنین ذخیرهای از ارزشِ مالیاند که نشان میدهد چقدر از مالکیت کل این کسبوکار (لازوز) به شما تعلق دارد. شما با رانندگی بیشتر از ۲۰ کیلومتر با این برنامک (app)، یا با کمک به برنامهریزی نرمافزار لازوز، یا با تشویق دیگران به پیوستن به آن، میتوانید ژتونهای بیشتری دریافت کنید. هدف دوگانهی ژتونهای زوز به طور همزمان هم مالکیت یک کاربستر را دموکراتیک میکند و هم به کاربران اجازه میدهد که از ارزش مالیای که با مشارکتشان تولید میکند سود ببرند. به یاد داشته باشید که در کاربسترهای بسته، همچنان که اثر شبکه افزایش مییابد، اجارهبهای حضور در کاربستر دریافت میشود و به سهامداران یا صاحبان سرمایه تعلق مییابد. اما کاربران در مزایای افزودهی مشارکتشان سهمی ندارند. برعکس، در یک کاربستر که بر مبنای ژتونها کار میکند، ارزشی که معاملات کاربران ایجاد میکند ارزش ژتونهایی را که دارند افزایش میدهد. کاربران میتوانند از طریق افزایش ارزش ژتونها از سود حاصل از مشارکتشان تا حداکثر ممکن برخوردار شوند، به جای آن که ارزش اقتصادیِ اثراتِ شبکه نصیب سهامدارانی دوردست شود.
مثال دیگری از یک ساختار دموکراتیکشده «سازمان غیرمتمرکزِ خودگردان» (DAO) است که در ماه مهی سال ۲۰۱۶ در یک کاربستر مبتنی بر بلوکهای زنجیرهای (بلاکچین) به نام «اتریوم» تأسیس شد. این سازمان هیچ ساختار مدیریتی، هیچ هیئت مدیره، و هیچ استخدامکنندهای نداشت. به جای آن، مالکیت سازمان بین بیش از ۱۸۰۰۰ «سهامدار» توزیع شد که دارای ژتونهای سازمان هستند، که به آنها حق رأی نیز میدهد. هر تصمیم مرتبط با سرمایهگذاری بر مبنای اکثریت آرا گرفته میشود، و تصمیمها با مشخص شدن آرا به شکل خودکار به اجرا در میآیند، و پس از آن سود و زیان میان صاحبان ژتونها تقسیم میشود. مشارکتکنندگان میتوانند از طریق قوانینی که معاملات را بر اساس رأی اکثریت تضمین میکند، مستقیماً بر تصمیماتِ اصطلاحاً «درون زنجیره» تأثیر بگذارند. آنها همچنین میتوانند «بیرون از زنجیره»، از طریق ساختارهای اجتماعی مانند گروههای گفتوگو، بر روند امور تأثیر بگذارند. این سازمان نیازی به یک مدیر سرمایهگذاریِ معتمد ندارد؛ به جای آن، چرخههای کارکردِ سازمان در «قراردادهایی هوشمند» ثبت و معین میشوند، یعنی توافقاتی که به شکل کدهای نرمافزاری نوشته شده و حاوی قوانینی در مورد نحوهی اجرای آنها است. این سازمان البته در مراحل رشد خود با دردسرهایی مواجه بوده (از جمله این که یک بار سامانهی آن به شکل جدی هک شده)، اما دست کم نشان میدهد که اساساً چگونه نوع جدیدی از سازمانهای خودسامان میتوانند به وجود آیند.
شبکههای رمزگذاریشده نشان میدهند که خودسامانی و تأسیس کاربسترها برای کارگران امکانپذیر است.
بعد از دورهی آزاد-برای-همگانِ اینترنت در سالهای دههی ۱۹۹۰ و تمرکزگرایی آن در سالهای دههی ۲۰۰۰، «شبکههای رمزگذاریشده» یک دوران تازه، یعنی دوران سوم تکامل اینترنت، را تدریجاً رقم میزنند. چنین کاربسترهایی بنا به سرشت خود غیرمتمرکز هستند. شرکتکنندگان در معاملات خود ژتونهایی (یا «سکههای رمزگذاریشده»ای) را خریداری و استفاده میکنند، بدون آن که نیازی به یک نهاد مقتدر مرکزی وجود داشته باشد. در نتیجهی این دو عامل (ژتونها و توافقات)، یک شیوهی حاکمیت دموکراتیک و اجتماعگرا به وجود میآید که وجود آن در گذشته بدون یک طرف سومِ مورد اعتماد غیرممکن بود. و مهم این است که شرکتکنندگان حق دارند هر وقت که میخواهند با فروش ژتونها یا سکههایشان شبکه را ترک کنند. در موارد افراطی، آنها میتوانند یک «انشعاب سخت» در زنجیرهی بلوکها ایجاد کنند، و قوانینی جدید در مورد این که ترازنامهی مالی چگونه باید تنظیم و محاسبه شود معرفی کنند، در حالی که بلوکهایی که نسخهی قبل از تغییر را حفظ میکنند (در زنجیرهای جدا) بدون تغییر باقی میمانند.
شبکههای رمزگذاریشده نشان میدهند که خودسامانی و تأسیس کاربسترها برای کارگران امکانپذیر است، کاربسترهایی که در آنها کارگران خود رئیسِ خود هستند، و درآمد به نحوی برابر تقسیم میشود و سود و زیانها به اشتراک گذاشته میشود. در این سناریوی جمعگرایانه، کارگران ممکن است تصمیم بگیرند که وظیفهشان کمک به حفظ مشاغل باشد، یا تأمین بیمهی سلامتی یا اندوختهی صندوقهای بازنشستگی و بهبود کیفیت زندگی کارکنان دیگر. سازوکار پویای ژتونها موجب میشود که شرکتکنندگان جذب کارهایی شوند که با خواستهها و هدفهای عمومی همسو است، زیرا با رشد کلِ شبکه ارزشِ ژتونها هم افزایش مییابد. البته، ما هنوز در دوران نوباوگیِ شبکههای رمزگذاریشده هستیم. این شبکهها به ویژه از نظر توان بزرگ شدن و کارآمدی هنوز دچار کبودهای شدید تکنیکی هستند. بلوکهای زنجیرهای هماکنون نمیتوانند مانند سیستمهای نرمافزاریِ متمرکز تعداد عظیمی از معاملات را پردازش کنند و، به دلایل تکنیکی، انرژی لازم برای تضمین یک معامله بر روی زنجیرهی بلوکها به مرور زمان افزایش مییابد. پس چرا باید خوشبین باشیم که شبکههای رمزگذاریشده ممکن است کاربسترهای آینده باشند؟
یک دلیل این است که کاربسترهای متمرکز برای سازندگانِ نرمافزارها خفقانآور شدهاند. برنامههای شرکتهای بزرگ تکنولوژی که بر راههای پول درآوردن از اطلاعات شخصی کاربران، از طریق گردآوری خودکار، تمرکزی تنگنظرانه دارند خلاقیتی هرچه کمتر از خود نشان میدهند. سازندگان نرمافزارها از اپاستور و گوگلپِلی دلزده شدهاند، زیرا همواره برای انتشار یک برنامه نیازمند تأیید شرکت هستند. اقتصاد کاربسترهای جمعگرا نسبت به رویکرد کاربسترهای سرمایهداری، که همهی سود را به برندگان اختصاص میدهند، آزادی و مزایای بسیاری بیشتری به همراه دارند. میتوان در آینده یک زیستبوم متشکل از گروههای جمعگرای مرتبط با هم تصور کرد که به عرضه و تولید کالا و خدمات میپردازند. به جای شرکتها، ما میتوانیم شبکهای از سلولها را ببینیم که سلسلهمراتبها را از میان بردهاند و در راستای منفعت همگانی همکاری میکنند – برای مثال، خدمات تاکسیهای شخصی که با فراهمکنندگان وامهای شخص به شخص و تأمینکنندگان خدمات سلامت و درمان در ارتباط هستند. شاید تاریخ مصرف ساختارهای سنتیِ شرکتها گذشته باشد. در همین حال، اگر جامعهها بتوانند اقتصادِ کاربستری را بپذیرند و به شکل همزمان مالکیت آن را به کارگران منتقل کنند، ممکن است یک جامعهی برابرتر، مقاومتر، و دموکراتیکتر ایجاد شود.
برگردان: پویا موحد
جورج زارکاداکیس علمپژوه، مهندس هوش مصنوعی، و رماننویس ساکن بریتانیا است. آنچه خواندید برگردانِ این نوشتهی اوست:
George Zarkadakis, ‘Do Platforms Work?,’ Aeon, 28 May 2018.