فلسفه هنوز در آغاز راه است
از منظر تاریخی، به نظر میرسد که فلسفه، در مقایسه با علم، به پیشرفتهای زیادی دست نیافته است. اما چنین تصوری واقعاً نگرانکننده نیست. فلسفه آیندهی گستردهای پیش رو دارد. فلسفه حتماً میتواند در آینده، و به یاری علم، برای پرسشهای قدیمی خود پاسخهای تازهای پیدا کند.
فیلسوفان گاهگاهی نسبت به عدم پیشرفت فلسفه ابراز نگرانی میکنند. این واقعیت که علم (در این بحثها فلسفه را با علم مقایسه میکنند) همواره به خوبی جنبوجوش خود را حفظ کرده است، باعث از بین رفتن نگرانیها نمیشود. علم با کشف روشهای خود و ایجاد اجماع میان بسیاری از دانشمندان توانسته است نحوهی مرتبط ساختن رفتار بشری با محیط فیزیکی پیرامون را دریابد؛ این ارتباط به گونهای است که اطلاعاتی را دربارهی محیط فراهم میآورد و از این اطلاعات میتوان برای ارسال فضاپیما به ماه یا فراهم آوردن لذت برای «قشر جلوی پیشانیِ» همیشه کنجکاومان استفاده کرد. در مقایسه با این دستاوردها، فلسفه چیزی برای خودنمایی ندارد.
اخیراً کوششهایی برای از بین بردن این نگرانیها صورت گرفته است. دیوید پاپینو در مقالهای (2017) مینویسد که مسائل فلسفه شامل ناسازههایی است که حل کردن آنها برای ما بسیار دشوار است، و در نتیجه میتوان انتظار داشت که سرعت پیشرفت در آن بسیار کندتر از علم باشد. دانیل استالجر در پیشرفت فلسفی: در دفاع از یک خوشبینی منطقی (2017) استدلال میکند که، با وجود آن که موضوعات فلسفیِ یکسانی مرتباً تکرار میشوند، هر چند وقت یک بار پرسشهای ما دربارهی این موضوعات تغییر میکنند، و از نظر پاسخهایی که برای این پرسشها مییابیم پیشرفت میکنیم.
چنین راهحلهایی برای مسئلهی پیشرفت فلسفی همگی بسیار قابل توجهاند. اما تمام آنها (راهحل من هم یکی دیگر از آنها است) با نقدهای بنیادینی مواجهاند. برخی باور دارند که هدف فلسفه پیشرفت به سوی حقیقت نیست بلکه وظیفهی آن کمک کردن به ما برای یافتن پاسخی مناسب برای مسائل اجتماعی و سیاسی، مانند مسائل مرتبط با نژاد و نابرابری جنسیتی، یا تعمیق فرهنگ، یا زیستن بر مبنای خرد است. اما آیا فلسفه نمیتواند هم تمام این اهداف را مد نظر داشته باشد و هم، همانگونه که بسیاری از فیلسوفان (از جمله من) باور دارند، کوششی برای یافتن حقیقت در رابطه با پرسشهای بنیادین باشد؟ همان طور که ارسطو در نخستین جملهی کتاب متافیزیک مطرح میکند، تمام انسانها به طور طبیعی میل به دانستن دارند. و به نظر میرسد علم به تمام آن چیزهایی که ما مایل به دانستنشان هستیم، نمیپردازد. کتابهای عمدهی فلسفی پر است از پرسشهایی متفاوت با پرسشهای علمی.
احتمالاً به ما خواهند گفت به تاریخ بنگریم، زیرا (این طور به نظر میرسد که) در تلاشی که در طول تاریخ برای پاسخگویی به پرسشهای فیلسوفان صورت گرفته است نشانی از «تداوم» (از آن نوع که از مفهوم «پیشرفت» دریافت میشود) وجود ندارد. کارلوس فرانکل در مقالهای در پاسخ به پاپینو نشان میدهد که نگرش بسیاری از فیلسوفان تحلیلیِ معاصر نسبت به طبیعت با نگرش یونانیان باستان متفاوت است، و در نتیجه آنچه اکنون صورت میگیرد نوعی پیشرفت در افکار آنان محسوب نمیشود. با این حال، این نکته قطعیت ندارد زیرا با بررسی عمومیترین سطح پژوهشها، میتوان به دغدغههای فکری مشترک – و در نتیجه تداوم مد نظر منتقدان – پی برد. در این سطح با آنچه استالجر موضوعات فلسفی میخواند، مواجه میشویم. او در مقالهای سه مورد از این موضوعات را مطرح میکند: «رابطهی بین ذهن و بدن، دامنه و ماهیت دانش بشر، عینیت اخلاق.» اتمیستهای پیشاسقراطی طبیعتگرایانِ یونانِ باستان بودند. با توجه به علایق کنونی در شاخهی متافیزیک، این ایدهی اتمیستها که واقعیت میتواند متعدد یا واحد باشد ممکن است در یکی از کلاسهای متافیزیک به موضوع بحث تبدیل شود.
با پیدایش علم – و در واقع به سبب پیدایش آن – هنوز پرسشهای بسیاری وجود دارند که امروزه فیلسوفان به دنبال یافتن پاسخهایی برای آنها هستند.
آیا این که گفته میشود نخست فلسفه بود و سپس علم از آن زاده شد، پاسخی برای مسئلهی پیشرفت فلسفه نیست؟ آیا فلسفه با این عمل سخاوتمندانه، علت وجودی خود را در رابطه با بیان حقیقت از دست نداده است؟ آیا تمام پرسشهای کتابهای اصلی فلسفه به کتابهای عمدهی علم منتقل نشدهاند؟ واقعیت چیز دیگری است. همان طور که دیوید چالمرز در مقالهای مطرح کرده است، پس از جدایی علم از فلسفه، باز هم پرسشهای بنیادین در دامان فلسفه باقی میمانند: «برای مثال، روانشناسی برای حل و فصل مسئلهی ذهن-بدن کار چندانی انجام نداده است.» و حتی با پیدایش علم – و در واقع به سبب پیدایش آن – هنوز پرسشهای بسیاری وجود دارند که امروزه فیلسوفان به دنبال یافتن پاسخهایی برای آنها هستند. برای نمونه، فلسفه میخواهد بداند آیا طبیعتی که علم مشغول کاویدن آن بوده تمام واقعیت است، یا این که چیز بیشتری وجود دارد. بنا بر این، چگونه میتوان وجود میل شدید برای حصول پیشرفت در این زمینهها را نادیده گرفت و ناموجه دانست؟
به باور من، علم در این رابطه میتواند به شیوهای نوین راهگشا باشد، البته نه به عنوان الگو بلکه از طریق برخی یافتههایش. به طور خاص، تأمل در واقعیتهایی با مقیاس بزرگ دربارهی تکامل و زمان زمینشناختی، جهت فکری جدیدی را رقم میزند. هوموساپینسها حتی در 300 هزار سالگی خود گونهای کمسنوسال محسوب میشوند، و به طور بالقوه نخستین گونهای هستند (و بسیاری گونههای دیگر، خواه ارگانیک و خواه غیرارگانیک، پدید خواهند آمد) که بر روی زمین به مسائل فکری میاندیشند.
طرح کلی این روایت 200 سال پیش مشخص شد، اما هنوز به طور کامل با آن کنار نیامدهایم. اکثراً با دورههای زمینشناسی آشنا هستیم و، برخلاف نیاکانمان، تصور نمیکنیم جهان تنها چند هزار سال عمر دارد. همچنین؛ پایان جهان را نزدیکتر از آغاز جهان نمیدانیم. اما از قرار معلوم، ما انسانها نمیتوانیم به خوبی فهمِ روزمره و زیستهی خود از جایگاه انسان در جهان را با این واقعیتهای زمانی هماهنگ کنیم. صِرف گفتن «میلیونها» سال به جای «هزاران» سال به این معنا نیست که تفکرات ما مبتنی بر «میلیونها» سال است. بیشک، بخشی از مشکل ناشی از دشواری فهم مقیاسهای زمانیِ علمی است. شاید بین گرایشهای کلان ما و آنچه در سطوح خُرد زندگی فردی ما روی میدهد پیوندهایی وجود داشته باشد. پژوهشهای روانشناختی اخیر نشان میدهند که اغلب ما، چه پیر و چه جوان، دچار این توهم هستیم که تغییرات عمده و مهم زندگی ما پیشتر روی داده است. در نتیجه، به رغم آن که آیندهمان بسیار وسیع و گذشتهمان بسیار محدود است (بسیاری از ما به صورت مبهم این را میدانیم و حتی از آنچه در آینده ممکن است روی دهد به وجد میآییم)، ممکن است به نحوی مغایر با این اصل رفتار کنیم، و با هر طرح یا دانش بشری چنان برخورد کنیم که گویی آنچه میتوانست باعث پیشرفت آن باشد پیشتر روی داده است.
ظاهراً برخورد ما با فلسفه از همین نوع است. نگرانی فیلسوفان دربارهی پیشرفت فلسفه ظاهراً ناشی از این پیشفرض است که اگر قرار بود پاسخهایی برای پرسشهای بنیادی بیابیم، باید تا حالا آنها را یافته بودیم، یا دستکم به آنها نزدیک شده بودیم. در اینجا، حضور دیدگاههای قدیمی دربارهی جایگاه ما در زمان (که پس از جیمز هاتن، چارلز لایل، و چارلز داروین باید به تاریخ میپیوستند) هنوز احساس میشود. تأمل دربارهی زمان زمینشناختی میتواند ما را عمیقاً به این فکر وادارد که: آیا ممکن نیست در این مراحل ابتدایی تکوین فکری، شاهد نشانههای نابالغی باشیم؟ و این نابالغی به چه معنا است؟
مثالهای روزمره نشان میدهند که به دو روش میتوان معنای دقیقتری به این مفهوم بخشید. اگر کسی شما را نابالغ بخواند، منظورش این است که شما، از برخی جهات، پیشرفت یا رشد نداشتهاید. اما معنای دقیق آن بستگی به این دارد که آیا به گذشتهی شما مینگرند و به نواقص شما توجه دارند، یا به آینده نظر دارند و قابلیتهای بالقوهی شما را تأیید میکنند. دانشجوی سال اولی که، به خاطر مهمانیها و مینوشی، کمتر از آنچه انتظار میرود به درسهایش میپردازد، مصداق معنای اول نابالغی است. از منظر پیشرفتهایی که در تحصیلات سطح عالی میتوان کسب کرد، حتی پرتلاشترین دانشجویان سال اول دانشگاه هم مصداق معنای دوم نابالغیاند. این دو نوع نابالغی، یعنی نابالغی به عنوان نقصان و نابالغی به عنوان بالقوگی، را به شیوههای مختلف میتوان با یکدیگر پیوند داد. برای مثال، ممکن است فردی برای رسیدن به نوع دوم نابالغی مجبور به رهایی از نوع اول نابالغی باشد: آیندهی تحصیلی آن دانشجوی سال اولی که سرگرم مهمانیها است در گروی چنین کاری است. اما دربارهی فلسفه از هردو معنای نابالغی میتوان استفاده کرد.
اگر ما فیلسوفانِ مراحل ابتدایی باشیم، پیشرفتهای چشمگیری داشتهایم. تنها باید چارچوبها و معیارهای سنجش خود را تغییر دهیم.
برای فهم نابالغی به عنوان بالقوگی، این تمثیل را در نظر بگیرید. فرض کنید من تا به حال پیانو ندیدهام و استعداد موسیقی ندارم. با وجود آن که میتوانم در نواختن پیانو پیشرفت داشته باشم، این پیشرفت از نوع پیشرفت مبتدیان است. نخست باید پوشش کلیدها (کلاویهها) را بردارم، به کلیدها توجه کنم، و سایر قسمتهای پیانو را فشار ندهم. حتی پس از یافتن کلیدها نیز ممکن است حرکات فیزیکی نامناسبی از من سر بزند، و باید با مشقت این رفتارها را با حرکات درست جایگزین کنم. باید تمرینات سطوح پایینتر را انجام دهم تا بتوانم آمادگی انتقال به سطوح بالاتر را پیدا کنم. اگر در زمان آغازِ کار کودک باشم، انتظار کشیدن نوعی پیشرفت خواهد بود: بلوغ جسمانی من را قادر خواهد ساخت تا قطعات پیچیدهتر را که به انگشتانی بلندتر نیاز دارند، بنوازم. به همین نحو، میتوان گفت که فلسفه در مرحلهی ابتدایی عبارت است از آشنا شدن با اَشکال خاصی از فعالیت ذهنی و سایر حرکات مرتبط که در فلسفه وجود دارد (یافتن کلیدها). در این مرحله، باید این فعالیتها و حرکات را به کار گرفت تا برخی استدلالهای پایه، آزمایشهای فکری، تمایزها، و نظریهها را پرورش داد و در این راه به خطاها پی برد (فشردن کلیدها و تولید صداهایی ابتدایی). این کارها را باید به شیوههای متعدد و به مدتی طولانی انجام داد (تمرین، تمرین، و تمرین). اگر آنچه تا کنون گفتیم درست باشد، با نکتهی جالبی روبهرو هستیم: باید از نگرانی دربارهی پیشرفت فلسفه دست برداریم، زیرا بیشترِ آنچه تا کنون در این رشته انجام دادهایم یا هنوز مشغول انجام دادن آن هستیم صرفاً پیشرفت در مرحلهی ابتدایی محسوب میشود.
چالمرز به کشف اشتباهات اشاره میکند: «دربارهی نظریات جزئیتر مختلف، به اجماع قابلتوجهی دست یافتهایم: برای مثال، این نظریه که دانش همان باورِ حقیقیِ موجه نیست ... به طور خاص، بر سر نظریههای سلبی، که برخی دیدگاههای خاص را کنار میگذارد، میتوانیم به خوبی به اجماع برسیم.» به نظر میرسد ما نیز همانند سقراط در سرآغاز راه جستوجو و کاوشگری هستیم، و در این راه هنوز اغلب چیزهایی را که نمیدانیم کشف میکنیم. اگر هم در این راه به دانشی دست یافتهایم، از آن نوعی دانش است که در ابتدای کار انتظارِ رسیدن به آن را میتوان داشت. تأکیدِ گری گاتینگ را در نظر بگیرید، در کتابش با عنوان آنچه فیلسوفان میدانند (2007)، دربارهی دانشی که فیلسوفان در رابطه با تمایزگذاری به آن رسیدهاند: برای مثال، تمایز بین علیت و اجبار، دانش و باور حقیقی، امکان منطقی و امکان معرفتی، و معنا و مرجع. چیزهایی مانند نواهای مقدماتی پیانو! در رابطه با انواع ابزارهای منطقی، روشها و رویکردها، و برخی نظریههای پایه نیز یافتههای فیلسوفان از همین نوع است. در نتیجه، اگر ما فیلسوفانِ مراحل ابتدایی باشیم، پیشرفتهای چشمگیری داشتهایم. تنها باید چارچوبها و معیارهای سنجش خود را تغییر دهیم.
سوگیری ذهنی ما باید متناسب با مراحل ابتدایی باشد و در ما این فکر را ایجاد کند که کارمان مهیا ساختن مقدمات برای مراحل بعد است. باید به دنبال ترتیبات ابتکاری و اکتشافات ابتدایی باشیم، مانند کشف بنبستهای روششناختی و خطاهای مهم، یعنی اموری که راه را برای کارهای پیشرفتهتر فلاسفهی نسلهای بعد آماده میکند. این مسئولیت ما است. در مراحل ابتدایی فلسفه، نمیدانیم عاقبت به کجا رهنمون خواهیم شد؛ با این حال، میدانیم که دستاوردهای ما مسیر حرکت نسلهای آتی را مشخص خواهد ساخت. با توجه به معیارهای سنجش مراحل ابتدایی، نمیتوان گفت که فلسفه آن اندازه که لازم بوده، پیشرفت داشته است. اما فهم این که چطور میتواند به چنین سطحی از پیشرفت برسد دشوار نیست. در واقع، همین کمبودها راه را نشان میدهند و در اینجا نابالغی در معنای نقصان کاربرد پیدا میکند. در این مراحل ابتدایی، برای شکوفا ساختن بالقوگیهایمان باید تمام اموری را که مانع پیشرفت ما میشوند (از جمله همین تصور بلوغ فلسفه) از سر راه برداریم. باید خطاهای فکری و رفتارهای بدویِ بیشتری را کشف و ریشهکن کنیم، درست مانند حرکاتی که شاگرد پیانو باید کنار بگذارد و آنها را با حرکات درست جایگزین کند.
بیشک، حتی در مراحل ابتدایی فلسفه نیز میتوان بر مبنای شواهد موجود مواضعی اتخاذ کرد و چنین نیست که مجبور باشیم سکوت کنیم. کاملاً برعکس: وراجی کنید! سوگیری درست این است که مواضع خود را، در میان گروههای مختلف انسانی، با دیدگاههای مخالف وارد گفتوگویی دوستانه کنیم. اختلاف نظر میتواند مفید باشد: هدف از آن بسط دایرهی تخیلات و افزایش و بهبود شواهد موجود است. باید عامدانه از تمام مرزهای نژادی، جنسیتی، و خصوصیات مربوط به سبک عبور کرد، با این هدف که بر عظمت و وسعت شواهد افزوده شود، و اقدامات مبتنی بر این شواهد با قدرت و دقت بیشتری صورت بگیرد. وجود طرحهایی که به دنبال افزایش حضور زنان در رشتهی فلسفه، گفتوگوهایی عمیقتر بین فلسفهی غربی و فلسفهی غیرغربی، و بهبود رابطه بین فلسفهی تحلیلی و فلسفهی قارهای هستند در دوران نابالغیِ فلسفه بسیار منطقی به نظر میرسد.
بنا بر دیدگاه متداول، فلسفه و علم هردو در حال نزدیک شدن به سرحد تواناییهای خود هستند؛ و از نظر دستاوردها، علم بسیار پیشتازتر است.
بنا بر دیدگاه متداول، فلسفه و علم هردو در حال نزدیک شدن به سرحد تواناییهای خود هستند؛ و از نظر دستاوردها، علم بسیار پیشتازتر است. اما اگر ذهن بشر برای رسیدن به سرمنزل مقصود راه درازی در پیش داشته باشد، مانند کودکی که مشغول یادگیری پیانو است، فلسفه تنها با صبر کردن میتواند به پیشرفتهایی دست پیدا کند – تا زمانی صبر کند که دادههای تجربیاش توسط علم به آرامی غنیتر شود. رابرت ساپولسکی در کتاب رفتار: زیستشناسی انسانها در بهترین و بدترین وضعیت (2017) بر این نکته تأکید دارد که اخیراً پیوندهای جدیدی بین زیستشناسی و رفتارشناسی اجتماعی کشف شده است. به گفتهی او، اغلب نیروهایی که بر شکلگیری رفتار ما تأثیر دارند «ریشه در زیستشناسیای دارند که تا همین اواخر از وجودش اطلاع نداشتیم.» کسی چه میداند در صد سال یا هزار سال آینده چه اندازه اطلاعات بیشتری در این زمینه به دست خواهیم آورد، و این اطلاعات چه شواهدی له یا علیه ارادهی آزاد، یا موضوعات گستردهتری در فلسفهی اجتماعی و سیاسی و فلسفهی ذهن، در اختیار ما قرار خواهند دارد؟ پرسشهای مشابهی دربارهی پیوندهای بین متافیزیک و فیزیک آینده، بین اخلاق و تکامل فرهنگی آینده، یا بین معرفتشناسی و آیندهی هوش مصنوعی وجود دارد.
اگر فلسفه بسیار نابالغ است، پس میتواند صبر کند؛ و فایدهی این صبر کردنِ خودخواسته و سپس در نهایت سود بردن از دستاوردهای علم برای مقاصد پیچیدهتر و ژرفترِ خود در این است که فعالیتهای علمی را میتوان بخشی از پیشرفت کنونیِ فلسفه محسوب کرد. از این منظر، علم هیچگاه زادگاه قدیمی خود را ترک نکرده است و هنوز بازوی فلسفه به حساب میآید. البته ممکن است هردوی این عرصهها به اَشکالی که اکنون برای ما قابل تصور نیست، تغییر کنند. بنا بر گمانهزنی یووال نوح هراری در انسان خدایگونه: تاریخ مختصر فردا (2015) نسخههای آیندهی واتسون (متعلق به آیبیام) یا برنامههای گوگل ممکن است سیستمهایی را به وجود آورند که ما و مشکلاتمان را بسیار بهتر از خود ما بشناسند: «با گذشت زمان، پایگاه دادهها عظیمتر خواهد شد و آمار دقیقتر، الگوریتمها بهبود خواهند یافت و تصمیمهای بهتری اتخاذ خواهد شد.» به همین نحو میتوان سیستمی را تصور کرد که در کسری از ثانیه، با استفاده از قواعد استنتاج منطقیِ شناختهشده، تمام استدلالهای ممکن دربارهی وجود خداوند یا واقعیت ارادهی آزاد را طرح کند. چه کسی میداند چنین امری چه جهشی را رقم خواهد زد؟
اما ممکن است چنین اتفاقی روی ندهد. درست است که ما شتاب داریم، اما کیهان هیچ عجلهای ندارد. حتی ممکن است گوگل هم نتواند در مدتی اندک عمیقترین معماها را حل کند. آنچه مشخص است این است که فلسفه هنوز به بلوغ نرسیده است، و عدم توجه به این مسئله مانعی بر سر راه ما است. اگر به این امر توجه کنیم، به دنبال فعالیتهای فلسفیِ متناسب با شرایط نابالغیِ خود خواهیم بود، با این هدف که در نهایتِ کار به بلوغ کاملتری دست پیدا کنیم. ما موسایی خواهیم بود که امید دارد روزی یوشع بن نون وارد «سرزمین موعود» شود.
برگردان: هامون نیشابوری
جی. ال. شلنبرگ استاد فلسفه در دانشگاه مونت سنت وینسنت در کانادا است. آنچه خواندید برگردان بخشهایی از این نوشتهی اوست:
J. L. Schellenberg, ‘Philosophy’s First Steps,’ Aeon, 10 April 2018.