11 نوامبر 2024
فرخ غفاری؛ پیشگام سینمای «ملی و بومی» ایران
پرویز نیکنام
نخستین کسی که اسناد و مدارک تاریخ سینمای ایران را جمع آوری کرد، «کانون فیلم» و «فیلمخانهی ملی ایران» را پایه گذاشت، فیلم ساخت و نقدِ سینمایی را وارد مطبوعات ایران کرد فرخ غفاری بود. او مدیری فرهنگی بود که معاون رادیو و تلویزیون ملی ایران و جشن هنر شیراز شد. فرخ غفاری برخلاف اجدادش که در میدان سیاست بازی میکردند، بازیگر صحنهی سینما و فرهنگ شد و میراثی از خود در سینما و فرهنگ ایران به جا گذاشت که بخشی از تاریخ فرهنگی ایران در قرن گذشته است.
فرخ غفاری در اسفند سال ۱۳۰۰ در محلهی اختیاریهی تهران به دنیا آمد. پدرش علیحسن غفاری ملقب به معاونالدوله در دورهی رضا شاه رئیس تشریفات بود و پس از آن معاون و کفیل وزارت خارجه شد. خانوادهی غفاری از رجال معروف دورهی قاجار بودند و پدربزرگش والی تهران، فارس، خراسان و کرمان بود.
فرخ غفاری در تهران به مدرسهی علمیه میرفت تا آنکه در سال ۱۳۱۲ شرایط سیاسی تغییر کرد. پدرش با عبدالحسین تیمورتاش، وزیر دربار رضاشاه دوست بود و روابط نزدیکی با او داشت اما یکباره تیمورتاش دستگیر و زندانی شد. حسنعلی غفاری، از غضب شاه به هراس افتاد و با پیشنهاد مهدیقلی هدایت، نخستوزیر، در بهار ۱۳۱۲ به عنوان وزیر مختار به بلژیک رفت تا پیش چشم شاه نباشد.
خودش میگوید: «من در سنین کودکی، مدرسهی ابتدایی علمیه را ــ که در آن زمان مدرسهی خوبی و در ناحیهی ولیآباد واقع بود ــ تمام کردم. تا کلاس ششم درس خواندم و پس از آن، پدرم وزیرمختار بلژیک شد و من بیست روز قبل از امتحانات کلاس ششم ابتدایی ایران را ترک کردم.»
فرخ نوجوان همراه پدر راهی بروکسل شد و در آنجا به مدرسه رفت. «دیپلم پایان تحصیلات متوسطه را در بلژیک گرفتم. اما این ماجرا دقیقاً با جنگ جهانی دوم مصادف شد.»
پدرش دوست داشت پسرش مثل خود او و پدربزرگش دیپلمات شود؛ اما فرخِ جوان، کار سیاسی و اداری را دوست نداشت و فکر و ذکرش سینما بود. ادای بازیگران معروف مثل چارلی چاپلین را در میآورد و هر چه را میدید تقلید میکرد اما پدرش راضی نبود ولی به دوستانش گفته بود: «اگر کار با آبرویی پیدا کند، بدم نمیآید که کار سینما کند.»
فرخ در اوج جنگ جهانی دوم راهی فرانسه شد و در فاصلهی سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۴ به گُرنوبل، شهری در قلب کوههای آلپ فرانسه رفت و در رشتهی ادبیات لیسانس گرفت. در دورهی تحصیل رئیس کمیتهی جشنها و نمایشهای انجمن دانشجویان دانشگاه شد و هر زمان فرصت پیدا میکرد به سینما میرفت و فیلم میدید.
وقتی شهر گُرنوبل اشغال شد او به «نهضت مقاومت فرانسه» پیوست و به عنوان نامهرسان (پیک) فعالیت میکرد «من توی نهضت مقاومت بودم تا ۱۹۴۴. در حدود پنج شش ماه قبل از اینکه فرانسه آزاد بشود.»
با آنکه تباری اشرافی و اعیانی داشت، عضو حزب کمونیست فرانسه شد. «ما رفتهرفته افکار چپی پیدا کردیم ... من یکی دو بار هم کارتم را تجدید کردم در پاریس، این بود که اسماً عضو حزب کمونیست بودم.»
در پاریس هم مدتی حقوق خواند اما دلش با سینما بود. در همین روزها شنید که هانری لانگلوا «برای اولین بار فیلمهای قدیمی را که قبل از جنگ خریده در سینماتک پاریس نشان میدهد.» هانری لانگلوا سینماشناس مشهور فرانسوی، که در سالهای جنگ موفق شده بود تعدادی از فیلمهای کلاسیک تاریخ سینما (بهویژه فیلمهای آمریکایی) را از خطر نابودی نجات دهد، جلسههای نمایش فیلم در پاریس برگزار میکرد. غفاری اولین جلسهای را که به دیدن نمایش فیلم لانگلوا رفت، به یاد میآورد: «آن شبی که رفتیم و دیدیم در سالنی که هنوز هم هست، حدود ۱۵۰ نفر نشستهاند و لانگلوا داشت فیلمهای کابوییِ قدیمی، که بعضیشان هم صامت بودند، نشان میداد. میخکوب شده بودم و من که روی فیلمهای روز کار میکردم و فکر و ذکرم این بود، یک مرتبه رفتم توی گذشتهی سینما و در آن غرق شدم.»
از همینجا دوستیِ این دو نفر در قالب بحثهای سینمایی شکل میگیرد و در دیدارهای بعدی بحثشان به نسخههایی از فیلمهای خارجی در مخزنها و آرشیوها میرسد. لانگلوا وقتی میفهمد غفاری ایرانی است به او توصیه میکند: «شما بروید این فیلمها را بخرید و اگر خودتان یک فیلمخانه ساختید اینها را نگه دارید وگرنه همهشان را برای ما بفرستید تا ببینیم آیا چیز جالبی در میان آنها هست یا نه.»
فرخ غفاری «مهمترین مشکل سینمای ایران را بیسوادی سینماییِ دستاندرکاران تهیهی فیلم فارسی و ناآشناییشان با سینمای هنری جهان و شاهکارهای سینمایی» میدانست و از همین رو سنگ بنای کانون فیلم را گذاشت.
همین دیدار و گفتوگو در بارهی سینما باعث میشود غفاری با دوستانش در ایران تماس بگیرد و فکر راهاندازی «کانون فیلم» را با آنها در میان بگذارد. در کنار آن سعی میکند به عشق اصلیاش که سینما و کارگردانی بود، برسد و درس سینما بخواند. خودش میگوید: «مدرسهای که من آموزش مکاتبهای را با آن میگذراندم بهترین مدرسهی مکاتبهای بود و به همین ترتیب که ذکر کردم تحصیل سینما کردم. البته آموزشهای این مدرسه را در مقایسه با آنچه روی پرده میدیدم، عقبافتاده میدانستم. آنچه در روی پرده میدیدم نشاندهندهی پیشرفت مستمر بود.» این مدرسه «مرکز هنری و فنی جوانان سینما» در شهر نیس بود که بعدها تشکیلاتش به پاریس منتقل شد و به «مدرسه مطالعات عالی سینما» یا «ایدک» تغییر نام داد.
در همین دوره با همکاری دوست یونانیاش یک فیلم کوتاه ساخت که «داستان گم شدن یک کلاه است که با کلاه دیگر اشتباه میشود.»
غفاری در سال ۱۳۲۷ به بیماری سل مبتلا شد و به آسایشگاهی کوهستانی در سوئیس رفت. در آنجا یک سالی با زینالعابدین رهنما نویسنده و ناشر روزنامهی «ایران» و ملکالشعرای بهار، ادیب و سیاستمدار که آنها هم به سل مبتلا شده بودند همنشین شد. بعد از بهبودی نسبی، فیلم «خانه انسان» را با هزینهی شخصی ساخت که داستانش در بارهی پیرمردی روستایی بود که در سرمای طاقتفرسای کوهستان از دوازده گاوش به سختی نگهداری میکرد.
کانون ملی فیلم
او یک سال بعد، در روز یکشنبه ۲۷ آذر ۱۳۲۸ به همراه مادرش پس از شانزده سال به ایران برگشت، مجید رهنما دوست فرخ که عضو وزارت خارجه بود در فرودگاه منتظرشان بود. مجید رهنما در راهِ خانه به فرخ غفاری گفت که «یک خبر خوش برایت دارم، ما اینقدر دربارهی راهاندازی یک سینه کلوپ صحبت میکردیم، بالاخره این سینه کلوپ را درست کردیم ... اسمش هست "کانون ملی فیلم" که در ادارهی ثبت شرکتهای تهران به ثبت رسیده و به شما تبریک میگویم چون که به عنوان دبیر کل این کانون انتخاب شدید.»
فرخ غفاری میگوید وقتی با هانری لانگلوا آشنا شدم او «فهمید که من مریضِ سینما هستم و مرا کشید توی کار و گفت برید توی ایران سینماتک درست کنید و من به مجید رهنما گفتم که این کار را بکند و به فکر تأسیس کانون فیلم در تهران باشد.»
هفتهی بعد از ورود به تهران، اولین نمایشِ فیلم «مهمانان شب» مارسل کارنه در موزهی ایرانِ باستان برگزار شد. در این برنامه غفاری فیلم را به زبان فارسی و فرانسه برای تماشاگران معرفی کرد و بعد از تماشای فیلم بهجای آنکه جمعیت سالن را ترک کند، «گفتند یک بحثی هست و بمانید. از نو نشستند و بحث در گرفت و این اولین بحث سینمایی بود که به شکل سینهکلوپهایی که من در خارج زیاد دیده بودم، در ایران در یک جلسهی نمایش فیلم انجام شد. به این ترتیب کانون فیلم از آنجا راه افتاد.»
فرخ غفاری میگوید یک سال بعد «ما ۳۰۰ - ۴۰۰ فیلم جمع کرده بودیم و شدیم عضو رسمی فدراسیون آرشیوهای بینالمللی فیلم.» علاوه بر این، او به توصیهی لانگلوا شروع کرد به جستجوی نسخهای از فیلمهای کمیاب قدیمی تاریخ سینما و موفق شد تکههایی از فیلم نیبلونگنها (فریتس لانگ؛ ۱۹۲۴)، دزد دریایی سیاهپوش (آلبرت بارکر؛ ۱۹۲۶)، سلطان جاز (جان مورای اندرسن، ۱۹۳۰) و نسخهی چند فیلم دیگر را پیدا کند.
فرخ غفاری «مهمترین مشکل سینمای ایران را بیسوادی سینماییِ دستاندرکاران تهیهی فیلم فارسی و ناآشناییشان با سینمای هنری جهان و شاهکارهای سینمایی» میدانست و از همین رو سنگ بنای کانون فیلم را گذاشت. اما در سال ۱۳۳۰ دوباره به فرانسه رفت و وقفهای در این کار پیش آمد تا آنکه در سال ۱۳۳۷ وقتی دوباره به ایران برگشت، کانون فیلم دوباره رونق گرفت و تا انقلاب ایران ادامه یافت.
غفاری در بولتنی که به مناسبت برگزاری نخستین هفتهی فیلم انگلیس منتشر کرد نوشت
«ملت ایران فیلمهای مبتذل تجاری را مخالف منافع خود میداند و کانون ملی فیلم یکی از مظاهر مخالفت مردم و روشنفکران ایران با قبول کورکورانهی این قبیل واردات است ... سینمای تجارتی که به ایران صادر میشود با احتیاجات و خواستهای ملت ایران وفق نمیدهد و مردم و روشنفکران باید تا آنجا که میتوانند با فیلمهای انحطاطی و فاسد مبارزه نمایند.»
غفاری از همان ابتدا کوشید تا با دایر کردن کانون فیلم و نمایش فیلمهای هنری برجستهی جهان، سینماگران ایرانی را تشویق کند تا دانش سینمایی خود را بیشتر کنند. اعضای کانون به بیش از چهارصد نفر رسیده بود ولی در میان آنها فیلمسازان حضور نداشتند و غفاری با حسرت میگوید: «واقعاً آدمهایی بودند که همه چیزشان خوب بود و میتوانستند آدم حسابی بشوند، اما نمیخواستند فرهیخته باشند، نمیخواستند چیز یاد بگیرند. میخواستند همینطور بازاری بمانند.»
فرخ غفاری به همراه ابراهیم گلستان و فریدون رهنما سهم مهمی در بنای سینمای روشنفکری و غیرمتعارف ایران در ابتدای دههی چهل دارد.
وقتی غفاری پس از یک سال و اندی تصمیم گرفت که به فرانسه بازگردد، کانون فیلم هم تعطیل شد «با اینکه سه تن از دوستان من پذیرفته بودند که فیلمخانه را اداره کنند، ولی آنها نتوانستند در غیاب من کار را ادامه دهند. چون هر کدام رفته بودند پی کار خودشان.» این تعطیلی پنج سال طول کشید. وقتی غفاری دوباره به ایران برگشت تجربهی تازهای را پشت سر گذاشته بود. پنج سال دبیر اجرایی فدراسیون آرشیوهای بینالمللی فیلم بود و همکاریِ نزدیکی با لانگلوا داشت. در این دوره ابراهیم گلستان، فیلمساز و نویسنده نیز با او همکاری داشت. حالا دیگر کانون فیلم به مکانی برای نمایش آثار برجستهی سینمایی بدل شده بود که با چاشنی نقد و تحلیل همراه بود. خودش در بارهی اهداف کانون میگوید: «اول بالا بردن سطح هنری و فرهنگی این کشور و دوم ارائهی نمونههای عالی به فیلمسازان ایرانی.»
او میگوید: «ما فیلمها را از انجمنهای فرهنگی و واردکنندگان فیلم میگرفتیم و نمایش میدادیم.» در این میان، سفارتخانههای ایتالیا و فرانسه نیز فیلمهایی را در اختیار کانون میگذاشتند، به گفتهی غفاری، ابراهیم گلستان هم به مجموعهفیلمهای ما کمک کرد و فیلم «همشهری کینِ» اورسن ولز را در اختیار ما گذاشت.
داریوش آشوری، نویسنده و پژوهشگر که عضو کانون فیلم بود میگوید که «من بسیاری از فیلمهای باارزش تاریخ سینما را در همین کانون ملی فیلم دیدم و بدون شک نسل ما و همهی کسانی که به سینما به عنوان یک هنر جدی و اجتماعی گرایش پیدا کردند، از این جهت مدیون غفاریاند.»
بهمن فرمانآرا، کارگران در گفتوگو با روزنامهی اعتماد میگوید:
«نسل من در واقع همگی بدون اینکه سر یک کلاس نشسته باشیم، هر کدام به نوعی شاگرد فرخ غفاری بودهایم. یا به خاطر سخنرانیهای قبل از نمایش فیلم در کانون فیلم، یا به خاطر خواندن اولین تاریخ سینمای ایران که او نوشت یا به خاطر نقدی که میخواندیم و یا با دیدن فیلمهایش ... من و تمام همنسلانِ من که خاک این سینما را خوردهایم برای همیشه وامدار این معلم بزرگ خواهیم بود.»
«کانون فیلم تهران» بعدتر به «فیلمخانهی ملی ایران» تغییر نام داد اما نمایش فیلم در آن تا انقلاب ادامه یافت. کانون فیلم تا نهم آبان ۱۳۵۷ توانست ۶۴۲ جلسهی نمایش فیلم برگزار کند و ۳۴۰ فیلم (۱۲۰ فیلم ایرانی و ۲۲۰ فیلم خارجی) هم برای آرشیو فیلمخانه بخرد.
بازگشت به ایران با هدف ساخت فیلم
فرخ غفاری در سفر اولش به ایران بیشتر از یک سال و اندی دوام نیاورد و دوباره به فرانسه بازگشت و در پاریس به استخدام سینماتک پاریس در آمد و دوباره همکاریاش را با هانری لانگلوا سینماشناس مشهور فرانسوی و بنیانگذار سینماتک فرانسه شروع کرد. او به پیشنهاد لانگلوا دبیر اجرایی فدراسیون بینالمللی آرشیوهای فیلم شد و به مدت پنج سال از ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۶ در این سمت باقی ماند. اما سیاوش عماد او را تشویق کرد که به ایران برگردد و فیلم بسازد. او قبول کرد و «رفتیم و با پولی که از این و آن قرض کردیم، دوربین اکلر فرانسوی خریدیم و گذاشتیم توی چمدانمان و از گمرک مهرآباد رد شدیم.»
حالا غفاری تجربهی بیشتری در سینما داشت، تجربهای که حاصل همکاری پنجسالهی او با هانری لانگلوا در سینماتک فرانسه و همکاری چندین ساله با مجلهی سینمایی «پزیتیف» در زمینهی نقد فیلم است. در این میان، سینمای ایران هم از نظر نظام تولید، وضعیت بهتری نسبت به گذشته پیدا کرده بود. استودیوهای فیلمسازی مثل «پارس فیلم» و «میثاقیه» شکل گرفته و فیلمسازانی چون ساموئل خاچیکیان، سیامک یاسمی، دکتر اسماعیل کوشان، عطاءالله زاهد و مجید حسینی سرگرم تولید فیلم بودند؛ اما تولیدات سینمای تجاری ایران، غفاری را راضی نمیکرد و با سلیقه و معیارهای هنری او فاصله داشت. به همین دلیل او نیز همانند دیگر منتقدان سینمایی مثل دکتر هوشنگ کاووسی و هژیر داریوش، مبارزهای را علیه ابتذال حاکم بر سینمای ایران شروع میکند.
غفاری با نوشتن در مجلههایی چون «ستاره سینما» و «فیلم و زندگی»، همآوا با منتقدان سختگیری چون هوشنگ کاووسی، جبههی تازهای علیه فیلمفارسی ایجاد میکند. او از فقدان و ضرورت ایجاد سینمایی حرف میزند که خود آن را سینمای ملی یا سینمای مردمی و بومی مینامد. سینمای خوب از نظر غفاری، سینمایی بود که متکی به فرهنگ و اصالتهای ملی ایرانی بوده و با نگاهی واقعگرایانه زندگی تودههای مردم را تصویر کرده باشد.
غفاری در توصیف شرایط سیاسی ایران بعد از ورودش به ایران برای نخستین بار به فریدون جیرانی که در ماهنامهی فیلم چاپ شده، میگوید: «من سفر اول که به ایران آمدم از دیدن مملکت عقبافتاده دلم گرفت. همانجا فکر کردم نباید مملکت با این سیاست اداره شود. من در آن شرایط تنها نبودم روشنفکران دیگر هم معتقد بودند که فلاکت مردم ناشی از سیاستهای غلط است و مملکت باید تکانی بخورد. البته وقتی مملکت تکان هم خورد سیاستهای حکومت را نمیپسندیدم.»
برخی منتقدان معتقدند که ساخت و نمایش فیلمهایی چون قیصرِ مسعود کیمیایی، گاوِ داریوش مهرجویی، آرامش در حضور دیگرانِ ناصر تقوایی و حسن کچلِ علی حاتمی در واقع نتیجهی کار فیلمهایی مثل جنوب شهر و شب قوزی غفاری و خشت و آینهی گلستان بود.
فرخ غفاری به همراه ابراهیم گلستان و فریدون رهنما سهم مهمی در بنای سینمای روشنفکری و غیرمتعارف ایران در ابتدای دههی چهل دارد. او با ساختن فیلمهای «جنوب شهر» و «شب قوزی» در کنار ابراهیم گلستان با فیلم «خشت و آینه» و فریدون رهنما با فیلم «سیاوش در تخت جمشید» ایستاده است.
او برخلاف رهنما و گلستان که اعتقادی به کار با تهیهکنندگانِ فیلمفارسی نداشتند و برای تهیهی فیلمهایشان به آنها رجوع نکردند، امیدوار بود که بتواند این تهیهکنندهها را مجاب کند تا در زمینهی فیلمهای جدیتر و متفاوت با جریان غالب سینمای تجاری فارسی سرمایهگذاری کنند.
غفاری در مجلهی «فرهنگ و زندگی» در خرداد سال ۱۳۴۹ مینویسد:
«بهتر است تهیهکنندگان ایرانی را راضی کنیم که رفتهرفته به خواست فیلمسازها نزدیک شوند: من این فریاد را ــ لفظ بهتری از فریاد سراغ ندارم ــ از ۱۳۳۵ تا ۱۳۴۰ که از کار کنار کشیدم و بعد از آن هم به نفع کسانی که دستاندرکارند سر دادم که سرمایهداران بیایند و یک شانس در اختیار فیلمسازان نوع دیگر ما بگذارند. شانسی با یک بودجهی محدود. اگر تهیهکنندگان به این ترتیب تشویق شوند، قدمی بزرگ برداشته شده است.»
ساخت اولین نمونهی فیلم روشنفکری
وقتی غفاری برای بار دوم به ایران برگشت، با کمک مالی مادرش شرکت «ایراننما» را تأسیس کرد و فیلم «جنوب شهر» را در سال ۱۳۳۷ با فیلمنامهای از جلال مقدم ساخت. در آگهیهای تبلیغاتی با حروف سیاه و درشت درج شده بود «صحنهای از زندگی و روحیهی حقیقی مردم، ضربات چاقو، زنی بینوا و سرگردان، کودکی یتیم، رقابت خونین دو دسته جاهل.»
اما این فیلم پس از سه یا پنج شب نمایش در سینماهای (متروپل، اسکار، زهره و فردوسی)، به دلیل لحن انتقادیاش توقیف شد. وقتی فیلم توقیف شد گفته میشد غفاری گرایش چپی دارد اما خودش میگوید: «این فیلم، دورهای است که من یک سال و اندی است که از چپ و مارکسیسم بریدهام؛ یعنی این حالت چپی که توی فیلم هست، به طور غیرارادی است.»
جنوب شهر، داستانی است در بارهی زندگی مدرن و شهری در تهرانِ اواخر دههی سی خورشیدی. غفاری میگوید: «ما آدمهایی را انتخاب کردیم که کاملاً از میان مردم بودند یعنی جز بعضی صفات مبالغهآمیز، مجموعاً فیلم من از مردم دوری نداشت.»
فیلم که توقیف شد، دست غفاری به جایی بند نبود و فیلم در شهربانی ماند تا اینکه نزدیک پنج سال بعد فیلم را پس دادند. آنها «نگاتیوها را ناشیانه بریده بودند. چیزهایی را بریده بودند که اصلاً سانسوری نبود. خیابان بود، درآورده بودند. دخترک با بچهای از خیابان رد میشد، درآورده بودند. بعد یک چیز داغانی درآمد که من این نسخهی داغان را به نام «رقابت در شهر» و بدون امضای کارگردان ــ نام کارگردان در تیتراژ نیست ــ دادم بیرون.»
بعد از رفع توقیف گروه به ناچار دوباره بخشهایی از فیلم را فیلمبرداری کرد و «ما چیزهایی از فیلم را زدیم و چیزهایی به آن اضافه کردیم.»
غفاری در مورد علت تغییر نام فیلم و برداشتن نامش از تیتراژ فیلم میگوید: «تا مردم متوجه بشوند فیلمی که میبینند، جنوب شهر نیست و برای اینکه تاریخنویسان حتماً به تکهتکه شدن فیلم اشاره کنند و بنویسند رقابت در شهر ساخت فرخ غفاری نیست.»
بعد از توقیف فیلم، عبدالله انتظام پسر عمهی فرخ و رئیس شرکت ملی نفت، برای جبران زیان ناشی از فیلم جنوب شهر، شش فیلم مستند به شرکت ایراننما سفارش داد که به گفتهی غفاری «ما را نجات داد و با پولش توانستیم بچههای دفتر را نگه داریم.»
در این پروژه «ما چهار فیلم ساختیم؛ یکی از این فیلمها "رگهای سیاه" نام داشت که در آن نشان میدادیم که نفت چگونه از یک تلمبهخانه به تلمبهی خانهی دیگر میرود.»
فرخ غفاری از نخستین منتقدان اندیشمند و جدی سینمای ایران بود. او پیشگام نقد فیلم در مطبوعات بود در زمانی که هنوز چیزی به نام نقد فیلم در ایران وجود نداشت
بعد از توقیف فیلمِ جنوب شهر، غفاری، فیلمِ کمدی «عروس کدومه» را ساخت که در گیشه شکست خورد. فیلم عروس کدومه هم بیمسئله نبود؛ به گفتهی غفاری این فیلم «از گزند تیغ سانسور در امان نماند، و ادارهی ممیزی با صحنههای مربوط به یک روحانی که در فیلم حضور عمدهای داشت، شدیداً مخالفت کرد.»
غفاری پس از آن فیلم «شب قوزی» را ساخت. این فیلم برگرفته از داستانی تاریخی بود «من داستان هزار و یک شب را به زبان فرانسه خواندم. یکی از این قصهها، همین داستان عجیب و غریبی است که در فیلم "شب قوزی" رخ میدهد. من این داستان را پایه قرار دادم و به این تصمیم رسیدم که آن را تبدیل به فیلم کنم.»
در این فیلم غفاری از بازیگران تئاتر مثل پری صابری، خسرو سهامی، محمدعلی کشاورز و ... استفاده کرد. در حالی که به گفتهی منتقدان اگر او از بازیگران مطرح فیلمفارسی استفاده میکرد، میتوانست فروش و موفقیت تجاری فیلم را تضمین کند.
در سال ۱۳۴۴ فیلم شب قوزی ساخته و نمایش داده شد اما این فیلم هم در گیشه موفق نشد. عباس بهارلو پژوهشگر سینما مینویسد: «از شکست تجاری شب قوزی کمترین گردی بر دامن غفاری نمینشست، زیرا که در حقیقت بنای تحولی را گذاشته بود که از آن پس فیلمسازان آزمایشگر و تجربی نمیتوانستند دِین خود را به او تأیید نکنند؛ بهویژه که نشان داده بود الگوی پیشین فیلمسازی نارسا و وصلهی ناجور است، گیرم میان عامهی ناس و بینندگانِ "تخمهشکن" طرفداران پروپا قرص داشت.»
دو ماه بعد از نمایش شب قوزی، فیلم خشت و آینهی ابراهیم گلستان اکران شد و این فیلم هم سرنوشتی مشابه پیدا کرد و این «غفاری را به این نتیجه رساند که امثال او هنوز راه نکوبیدهی درازی پیش رو دارند.»
در فاصلهی سالهای پس از ۱۳۳۲ تا سال ۱۳۴۵، صرفاً چهار فیلم جدی داستانی در سینمای روشنفکری ایران ساخته شد که نیمی از آنها سهم غفاری است. نیمهی دیگر سهم ابراهیم گلستان و فریدون رهنماست.
غفاری میگوید: «]من و گلستان[ توانستیم سینمای ایران را از حالت بند تنبونی (به معنای بدش را میگویم چون بند تنبون میتواند بامزه باشد) خارج بکنیم. اینکه یک عده میتوانند کارهای بهتری بکنند، جایزهی بینالمللی هم بگیرند و ایرانی هم میتواند خودش را در یک پایهی بالاتری ببیند.»
برخی منتقدان معتقدند که ساخت و نمایش فیلمهایی چون قیصرِ مسعود کیمیایی، گاوِ داریوش مهرجویی، آرامش در حضور دیگرانِ ناصر تقوایی و حسن کچلِ علی حاتمی در واقع نتیجهی کار فیلمهایی مثل جنوب شهر و شب قوزی غفاری و خشت و آینهی گلستان بود. به گفتهی عباس بهارلو «فیلمسازان جوان و تازهنفس چیزی را پدید میآوردند که بیش از یک دهه پیش او (غفاری) تک و تنها در صدد ایجاد آن بود.»
معاون فرهنگی رادیو و تلویزیون ملی
وضعیت اقتصادی ایران در دههی چهل خورشیدی به سرعت در حال تغییر بود و رشد اقتصادی خیرهکننده باعث شد تا حکومت به فکر تأسیس تلویزیون دولتی بیفتد در حالی که تلویزیون خصوصی حبیب ثابت به سرعت داشت توسعه پیدا میکرد. در سال ۱۳۴۵رضا قطبی از طرف هویدا مأمور شد که تلویزیون ملی ایران را درست کند. قطبی به غفاری پیشنهاد همکاری داد اما او علاقهای به کار دولتی نداشت برای همین قراردادی چهار ماهه بست و معاون فرهنگی تلویزیون شد و دوازده سال در این سمت باقی ماند. همینجا بود که مسئولیت جشن هنر شیراز را هم قبول کرد و یازده دورهی آن را برگزار کرد.
غفاری در آخرین روزهای عمر خود سرگرم کار بر روی خاطرات و سفرنامهی جد بزرگش فرخخان امینالدوله اولین سفیر ایران در فرانسه بود که به دستور ناصرالدین شاه به فرانسه سفر میکند تا روابطش را با فرانسه مستحکم کند.
پیش از شروع به کار در تلویزیون، او به پیشنهاد مصطفی فرزانه از دوستان سالهای زندگی در پاریس به مدرسهی فنی سینما رفته بود و در آنجا درس تاریخ سینما میداد. برای همین هم وقتی به تلویزیون رفت هنرجویان این مدرسه را با خود به تلویزیون برد و معاون فرهنگی و بعد هم قائم مقام رادیو و تلویزیون شد. دو سال بعد از راهاندازی تلویزیون ملی ایران، سمت معاونت مدیر عامل جشن هنر شیراز به غفاری واگذار شد و او نمایشهای طراز اول جهان را برای نمایش در فضای آزاد تخت جمشید انتخاب کرد و به ایران آورد. در کنار این فعالیتها، او تلاش فراوانی کرد که هنرمندان پیشکسوت روحوضی را در چهار دورهی جشن توس در مشهد به صحنه بازگرداند. همزمان تلاشهای فراوانی کرد تا تعزیه و نمایشهای آئینی ایرانی را در جشن هنر شیراز به اروپائیان معرفی کند. کتابی هم با عنوان «تئاتر ایرانی» نوشت که به بررسی روانشناختی عناصر تعزیه و تأثیرات آن بر تماشاگر میپردازد.
به باور غفاری، هنوز هم نگاه مذهبی در تعزیه غلبه دارد ولی
«باید بگویم در جا انداختن تعزیه به عنوان تئاتر ایرانی در ذهن روشنفکران اروپایی، سهم عمدهای داشتم ... من از کودکی و چهار-پنج سالگی عاشق تعزیه بودم و آن را یکی از کاملترین اشکال تئاتر میدانم. شاید در پیشبرد و گسترش تئاتر به پای تئاتر ژاپنی و یا غربی نرسد اما قابلیتهای مهمی دارد ... تعزیه یکی از کاملترین و نوترین فرمهای تئاتری دنیا است و به طور عجیبی بر فرنگیها تأثیر گذاشته است. با وجود آنکه آنها پیشینهی فرهنگیاش را ندارند و مسلمان هم نیستند، ارتباط عجیبی با تعزیه برقرار میکنند.»
غفاری در فیلمهایش مثل «زنبورک» و «شب قوزی» به روشنی نشان میدهد که علاقهی خاصی به نمایش سنتی ایرانی دارد و برای همین هم تعزیه و آئینهای سنتی نقالی و روحوضی را در جشن هنر شیراز وارد میکند. خودش میگوید: «ناجی تعزیه من هستم.»
سعید نوری در کتاب «روزگار فرخ» از غفاری میپرسد ایدهی حضور فیلمسازان موج نوِ سینمای ایران در تلویزیون از کجا آمد؟ این پیشنهاد از کجا آمد که به فرض علی حاتمی به تلویزیون بیاید و «سلطان صاحبقران» را بسازد یا ناصر تقوایی «دایی جان ناپلئون» را بسازد. غفاری میگوید از هیچجا، پیشنهاد خودشان بود و قطبی مشورت میکرد ولی «بسیار به این قسم از فیلمسازان علاقهمند بود.»
غفاری از همکاری با قطبی راضی بود و میگفت: «از جمله اقبالهای مهم زندگیام دوازده سالی بود که با آقای قطبی کار کردم. نکتهی مهم این بود که شما مطمئن بودید او مدیری است که به پیشنهادها گوش میدهد و حتی اگر راه خطایی بروید از شما حمایت میکند.»
جشن هنر شیراز
او در گفتوگو با بنیاد مطالعات تاریخ ایران با یادآوری خاطرات زمستان سال ۱۳۴۵ میگوید: «گفتند ... علیاحضرت شهبانو خیلی مایلند که در یکی از شهرهای ایران یک فستیوالی به سبک فستیوالهای خارجی، موسیقی و تئاتر، مخصوصاً موسیقی ایجاد بشود.»
بعد از بررسی کاشان، اصفهان و ... سرانجام شیراز انتخاب شد و نخستین دورهی جشن هنر شیراز در شهریور ۱۳۴۶ با چند برنامهی متنوع برگزار شد که تا سال ۱۳۵۶(دورهی یازدهم) ادامه پیدا کرد. هدف جشن هنر معرفی و شناساندن هنرهای نمایشی و سنتی آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین و هنرهای نمایشی مدرن اروپا و آمریکای شمالی بود. هدف دیگر بنیانگذاران این بود که «استعدادهای هنری ایرانی خودشان را در یک محیط رقابت بینالمللی» محک بزنند.
غفاری در بارهی ایدهی جشن هنر شیراز میگوید: «در همین جشن هنر، هنرمند ایرانی کاری را ارائه کرد که همپایهی یک کار فرنگی بود ... انگیزه و ایدهی ما در آن سالها متداوماً بر این بود که تکانی در فرهنگ و هنر رخ دهد. این تکان داشت رخ میداد.»
جشن هنر واکنشهای زیادی به همراه داشت و برخی میگفتند که هزینهی آن سر به فلک زده است اما غفاری میگوید: «اینکه میگویند بودجه و هزینهاش زیاد بود، چرند است قربان! چرا چاپ نمیکنند؟ حالا که حسابها دستشان است، چاپ کنند، معلوم شود اینکه میگویند بیلیاردها صرف این جشنها شد، کجاست؟»
بعد از برگزاری چند دوره جشن هنر به منظور گسترش فعالیت گروههای نمایشی پیشنهاد احداث «تئاتر شهر» زیر نظر سازمان جشن هنر مطرح شد، که در هشتم بهمن ۱۳۵۱ با اجرای نمایش «باغ آلبالو» به کارگردانی آربی اوانسیان افتتاح شد.
او سال ۱۳۵۱ مسئولیت برگزاری نخستین جشنوارهی جهانی فیلم تهران را هم برعهده گرفت هر چند به گفتهی خودش «هیچ اعتقادی به برگزاری فستیوالهای سینمایی در ایران» نداشت. از نظر او هنگامیکه جشنوارههای درجهی یک بینالمللی مثل کن، ونیز، برلین و حتی مسکو کار خود را به خوبی انجام میدهند کشورهایی نظیر ایران میبایست جشنوارههای منطقهای (نظیر جشنوارهی فیلمهای آسیایی یا آفریقایی) برگزار کنند.
پیشگام نقد سینمایی
فرخ غفاری از نخستین منتقدان اندیشمند و جدی سینمای ایران بود. او پیشگام نقد فیلم در مطبوعات بود در زمانی که هنوز چیزی به نام نقد فیلم در ایران وجود نداشت و کسی به اهمیت نقد فیلم و جایگاه منتقد سینما، آگاه نبود.
وقتی غفاری پس از شانزده سال زندگی و تحصیل در سال ۱۳۲۸ به ایران بازگشت؛ تحت تأثیر جنبش چپ فرانسه، گرایشهای مارکسسیتی پیدا کرده بود. بعد از سفر اولش به ایران شروع به نوشتن نقد فیلم در مجلات حزبی کرد که بیشتر متعلق به حزب توده بود. مقالاتش در مجلاتی چون ستارهی صلح، کبوتر صلح، صدف، فیلم و زندگی، مصلحت، مصلحت هفتگی و آشنا منتشر میشد و مقالاتش را با اسامی مستعار مثل م. مبارک و آذرگون منتشر میکرد.
غفاری در گفتوگو با تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران میگوید: «در مطبوعات تودهای اولین انتقاد جدی فیلم به امضای من شروع شد. امضای من به دلیل اینکه خودم عضو حزب توده بودم ــ و تمام امضاها ــ مستعار بود. من به نام م.مبارک امضا میکردم.»
او در زمان زندگی در پاریس هم به حزب کمونیست نزدیک بود و خودش در گفتوگو با تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران میگوید: «در پاریس ... اسماً عضو حزب کمونیست فرانسه بودم.»
البته غفاری تأکید دارد که پس از مرگ استالین در سال ۱۹۵۳ و بعد در کنگرهی حزب کمونیست شوروی و «استالینشکنیِ نیکیتا خروشچف» تازه فهمید که استالین «قاتل» بوده و «روزی که فهمیدم استالین که من این قدر خیال میکردم حامی تودههای رنجبر است، بیشتر از هیتلر در روسیه خون ریخته، دیگر از کمونیسم بریدم.»
عباس بهارلو پژوهشگر سینمایی در کتاب «گزارش سانسور یک فیلم: جنوبِ شهر فرخ غفاری» مینویسد:
«واقعیت این بود که او مانند بسیاری از تحصیلکردههای آن سالها، که دل در گرو آزادی داشتند و میخواستند "ایران از این وضع در بیاید" عضویت در حزب را "یک نوع وظیفه" میدانست و گمان میکرد که "راه دیگری" نیست؛ اما شواهد حاکی از آن است که غفاری هیچ گاه یک "تودهای" مؤمن و متعصب نبود و اشتیاق معنوی و ارادتش به حقیقت و آزادی او را به حزب کشانده بود.»
غفاری در فرانسه نُه سال با مجلهی پوزیتیف همکاری داشت که چپ میزد و در مقابل مجلهی کایه دو سینما بود. به گفتهی غفاری، ما «بیشتر دنبال کشف سینماهای مهجور کشورهای دیگر بودیم. دنبال این بودیم که سینمای تازهی آفریقایی کجاست، فیلمساز ایرانی چه کار میکند.»
از او به عنوان پایهگذار نقد سینمایی یاد میشود و خودش در مرداد سال ۱۳۳۰ در مقالهای نوشت «منتقد ایرانی باید اجتماع ایرانی را تکان دهد و با او پیش برود نه اینکه به دنبال همه همچون غلامی که به خدمت سوداگران کمر بسته است به راه افتد. در این راه و هدف سرمشق باید همیشه نقادان بزرگ هنر باشند. منتقدان بزرگ را باید همیشه جلوی چشم داشت.»
به گفتهی بهارلو او برخلاف دکتر امیرهوشنگ کاووسی که معتقد بود «اگر روزی بخواهند تاریخ سینمای ایران را تدوین کنند، ذکر آثار آن باعث تأسف خواهد بود» بر این باور بود که ثبت و ضبط اسناد و اطلاعات فیلمها «نه آنها را بزرگ میکند و نه کوچک؛ این کار در ارزش فیلم هیچ گونه اثری باقی نمیگذارد.»
غفاری از نتیجهی کارش در سفر اول به تهران رضایت نداشت. او وقتی ایران را ترک کرد که چند ماهی از خودکشی صادق هدایت در پاریس گذشته بود. وقتی به پاریس برگشت دوباره سراغ لانگلوا رفت و او یک دستش را در کتابخانهی سینماتک پاریس بند کرد و دست دیگرش را به عنوان مدیر اجرایی در «فدراسیون بینالمللی آرشیوهای فیلم».
حضور او باعث شد تا نام ایران به عنوان عضو ناظر فدراسیون بینالمللی آرشیوهای فیلم ثبت شود اما وقتی انبار «آرشیو فیلم ایران» در آتش سوخت، عضویت ایران «به دلیل فقدان کاردانی و کفایت» لغو شد.
وقتی غفاری برای بار دوم به ایران آمد، سازمان اطلاعات و امنیت کشور یعنی ساواک تشکیل شده بود و تیمور بختیار در رأس آن بود و انجام کار جدی آسان نبود. در همین دوره امیرهوشنگ کاووسی که تحصیلکردهی مدرسهی مطالعات عالی سینما در پاریس بود با همراهی چند تن دیگر «سینهکلوپ ایران» را راهاندازی کرده بودند و در روزهای یکشنبه در سینما متروپل جلسات نمایش فیلم برگزار میکرد اما به عقیدهی بهارلو «واکنش آنها در برابر سینمای ایران، که کماکان قدمهایش را لرزان و دردناک بر میداشت و احیاناً میتوانست زمینهساز تجربه یا سنتی تازه باشد، به هیچ روی مشفقانه یا همدلانه نبود. در هر فرصتی با طعنه و ترشرویی و لحنی خصمانه با سازندگان آن فیلمها روبهرو میشدند و با کلماتی نازل و ناباب تحقیرشان میکردند.»
غفاری در مقالهی بلندی مخالفت خود را با این نگاه «فیلمفارسیِ» کاووسی، نشان داد و نوشت «برعکس بسیاری از منتقدان که با سوءظن و قضاوت قبلی به سینمای وطن مینگرند، سعی کنیم این سویهی تنگنظرانه را کنار بگذاریم و با ذکر نکات مثبت کمک مختصری به سینمای ملی خود بکنیم.»
غفاری در عمل هم در کانون همین راه را دنبال کرد. بهارلو در کتابش مینویسد: «کانون از همان سال نخستِ فعالیتش پاتوق دنجی برای اهالی سینما و هنر، از هر دسته و گرایشی، بود و حدود چهارصد تن اعضایش میتوانستند با آثار دست اول و نمونهواری از سینمای اروپا، سوئد، فرانسه، ایتالیا و سینمای شرق مثل ژاپن و هند آشنا شوند.»
انقلاب، مصادره اموال و زندگی در غربت
یک هفته بعد از استعفای رضا قطبی از مدیریت تلویزیون ملی ایران؛ غفاری نیز از سمت دولتی کنارهگیری کرد و در اواخر آبان ۱۳۵۷ به پیشنهاد پزشک معالجش، برای درمان تیروئید با یک چمدان وسایل شخصی راهی پاریس شد. اما چند ماه بعد وقتی انقلاب شد همه چیز از دست رفت. غفاری وسایل شرکت ایراننما را به خانهاش در اختیاریه منتقل کرده بود و اتاقی داشت به اسم فیلمخانه. نسخه فیلمهای خودش هم آنجا بود «بعد از انقلاب اسلامی ریختند و هشتهزار جلد کتاب را بردند، تابلوها را بردند، اینها را هم بردند. تمام نگاتیوها و کپیهای فیلمها را بردند.» چهار هزار کتاب به کتابخانهی دانشگاه تهران داده شد و بقیه را به گفتهی غفاری «تکه تکه» کردند.
بعد از انقلاب، غفاری در پاریس مشغول نگارش خلاصهای از تاریخ سینمای ایران به زبان انگلیسی شد که در دایرةالمعارف مک گروهیل چاپ شد. خلاصهای از تاریخ تئاتر ایران را هم با کمک آربی آوانسیان و لاله تقیان در دایرةالمعارف جهانی درام چاپ کرد. او همچنین بخش شخصیتها و تاریخ سینمای ایران در دایرةالمعارف ایرانیکا را نوشت.
به گفتهی بهارلو «بخشی از هزینههای زندگیِ جمعوجورش را با سخنرانی در مؤسسهی تحقیقات ایرانی دانشگاه پاریس و نوشتن مقاله برای دانشنامههای معتبر تأمین میکرد و بقیه را از بزرگواری دوستان و سایهی خدا.»
غفاری در آخرین روزهای عمر خود سرگرم کار بر روی خاطرات و سفرنامهی جد بزرگش فرخخان امینالدوله اولین سفیر ایران در فرانسه بود که به دستور ناصرالدین شاه به فرانسه سفر میکند تا روابطش را با فرانسه مستحکم کند.
در این سفر جد غفاری منشی مخصوصی دارد که سفرنامهی روزانهی او را در سفر فرانسه مینویسد. به دنبال آن امینالدوله از کاتب میخواهد کتابی هم در بارهی نحوهی زندگی فرانسویها و ترقیات آن دیار بنویسد اما صدراعظم دولت ناصرالدین شاه پس از باخبر شدن از ماجرا با ارسال نامهای رسمی به فرخخان با انتشار این کتاب مخالفت کرده و دستور میدهد فرخخان کتاب را برای او بفرستد تا آن را آتش بزند. «شنیدهام شما و منشیتان نقشه دارید که صرفنظر از سفرنامهی خودتان، کتابی علیحدّه در بارهی ترقیات فرنگ منتشر کنید. این کتاب برای ما سمّ است. از این فکر دور شوید زیرا این فکر به درد ما نمیخورد و موجب برهم ریختن وضعیت ایران میشود ... بعداً فرخخان و منشی او نسخهای از این کتاب را در سال ۱۸۵۷ نجات دادند.»
به نظر غفاری، ماجرای این کتاب نشان میدهد که اندیشهی ایرانی هیچگاه آزاد نبوده و دولتهای ایرانی با هر گونه تحول و رفرمی مخالف بودند.
او در سفر اول به ایران ــ در اواخر دههی بیست خورشیدی ــ و در رفتوآمدهایش به خانهی امیر امیرشاهی و همسرش مولود خانلری که «پاتوق مشاهیر حزب توده بود» با مهشید امیرشاهیِ نویسنده آشنا شد و با او ازدواج کرد اما زندگی مشترک آنها دوام نیاورد و از هم جدا شدند. عباس بهارلو مینویسد: «پس از جدایی زودهنگام در باقی عمرِ نسبتاً طولانیاش ــ جز چند سالی که با لیلی متیندفتری معاشر بود ــ تنها زندگی کرد و ظاهراً درخشش سینما و قبل از هر چیز تماشای فیلم برایش بیش از هر چیز دیگر جاذبه داشت.»
عباس کیارستمی کارگردان صاحبنام در ماههای آخر زندگی غفاری به دیدن او رفته و غفاری نظرش را در بارهی اینکه اگر به ایران برگردد مشکلی پیش میآید، میپرسد. کیارستمی میگوید فکر نمیکنم مشکلی باشد اما وقتی به ایران میآید از فرد متنفذی در بارهی بازگشت غفاری و مصائب و مشکلات احتمالی میپرسد. پاسخ همان بود که کیارستمی داده بود: «اصولاً او نباید مشکلی داشته باشد؛ اما در اوضاع کنونی جواب چنین سؤالی کمی ظریف و حساس است.»
مدتی بعد از این ملاقات، غفاری بعد از چند عمل جراحی سخت در آذرماه ۱۳۸۵ در ۸۵ سالگی در گذشت و در گورستان مونپارناس به خاک سپرده شد.
منابع:
مصاحبه کننده: اکبر اعتماد، مصاحبه شونده: فرخ غفاری، بنیاد مطالعات ایران برنامه تاریخ شفاهی، ۲۵ نوامبر ۱۹۸۳ و ۴ جولای ۱۹۸۴
عباس بهارلو، گزارش سانسور یک فیلم: جنوب شهرِ فرخ غفاری، نشر قطره، ۱۴۰۱
مجید نوری، روزگار فرخ، گفتگو با فرخ غفاری، انتشارات روزبهان، ۱۳۹۱
پرویز جاهد، از سینماتک پاریس تا کانون فیلم تهران (رو در رو با فرخ غفاری)، نشر ماهریس، ۱۴۰۱
مجید سرسنگی، حامد سلیمانزاده، سینمای پیشرو ایران قبل از انقلاب اسلامی، فرخ غفاری، ابراهیم گلستان و فریدون رهنما، فصلنامهی هنر و تمدن شرق، سال هفتم، شماره ۲۵، پائیز ۱۳۹۸
به اهتمام: مرضیه غلامی، سینما و مردم، فرخ غفاری، نشر یکشنبه، نوبت اول چاپ ۱۴۰۲