تاریخ انتشار: 
1395/01/22

فرار از بحران

زیگمُنت باومَن

درآمد: نویسنده به تحلیل اوضاع دنیا پس از پایان شکوفایی اقتصادی می‌پردازد؛ زمانی که بَزمِ مصرف‌گرایی برچیده می‌شود و بشر باید به ناچار با مشکلات روزگار نو دست و پنجه نرم کند. در ادامه، بحران‌ها و مشکلات احتمالی این دوره را برمی‌شمرد و نقش بشر را در تحقق این احتمالات بیان می‌کند.[1]


یکی از خوانندگانِ لا ریپوبلیکا، داوید بِرناردی، پرسیده: «برای فرار از اوضاعِ نگران کننده‌ای که پس از افول اعتبار نظم جهان مدرن به وجود آمده، چه می‌توان کرد و چگونه می‌توان از پیامدهای احتمالاً فاجعه‌بارش دوری گزید؟» به عبارت دیگر، او پرسیده هر یک از ما چگونه می‌تواند و باید رفتار و زندگی کند -و چه قدر احتمال دارد که دیگران از سرمشقِ نیکوی او پیروی کنند؟

بسیاری از ما امروز همین سؤالات را از خود می‌پرسیم؛ نه تنها نظامِ بانکداری و شاخص‌های مبادله‌ی سهام به شدت آسیب دیده، بلکه اعتماد ما به راهبردهای زندگی، شیوه‌های رفتار، حتی معیارهای موفقیت و آرمانِ خوشبختی هم، که در سال‌های اخیر همواره ما را به تعقیبِ آن‌ها تشویق می‌کردند، متزلزل شده؛ زیرا ناگهان بخش عمده‌ای از اعتبار و جذابیتِ خود را از دست دادند. بُت‌های ما، گوساله‌های سامری عصر مدرنیته‌ی سیال، همراه با اعتماد به اقتصادمان از بین رفت! به قول مارک فورلانگ، استاد دانشگاه لاتِرُب در ملبورن: «همه چیز بر باد رفته... کاملاً معلوم است که "بهترین‌‌ها و باهوش‌ترین‌ها"، به اصطلاح "زرنگ‌ترین آدم‌ها"، به طرز حیرت‌انگیزی در اشتباه بودند.»[2]

وقتی به گذشته می‌نگریم، به نظر می‌رسد که سال‌های پیش از افولِ اعتبار، دورانِ نوعی زندگیِ سرخوش و آسان‌گیرانه‌ی «حالا لذت ببر، بعداً پولش را بده» بوده، دورانی که مطمئن بودیم فردا آن‌ قدر پول در خواهیم آورد که لازم نیست نگران بدهی‌های انباشتی امروز باشیم؛ مادامی که از هیچ کاری برای پیوستن به صفِ «زرنگ‌ترین آدم‌ها» کوتاهی نمی‌کردیم و از آن‌ها سرمشق می‌گرفتیم. در آن سال‌های از دست رفته، صعود از کوه‌های مرتفع‌تر و نظر دوختن به چشم‌اندازهای هیجان‌انگیزتر که کوه‌های سر به فلک کشیده‌ی دیروز را به تپه‌های امروز و تپه‌های دیروز را به دشت‌های اندکی مواج امروز تبدیل می کرد، تا ابد ممکن به نظر می‌رسید. همان طور که یکی از دلالانِ جوان، باهوش و فوق‌‌العاده موفق، اما اکنون ورشکسته‌ی صندوق‌های سرمایه‌گذاری تأمینی، خطاب به میلیون‌ها کاربَر ماهرِ اینترنت اعلام کرد: «هیچ کس هرگز واقعاً ضرر نمی‌کرد -مدت‌ها اوضاع پررونق بود؛ اما ناگهان همه چیز بر باد رفت!»

وقتی به گذشته می‌نگریم، به نظر می‌رسد که سال‌های پیش از افولِ اعتبار، دورانِ نوعی زندگیِ سرخوش و آسان‌گیرانه‌ی «حالا لذت ببر، بعداً پولش را بده» بوده، حالا زمانِ عیاشی سپری شده است. وقت تسویه حساب فرا رسیده است.

حالا زمانِ عیاشی سپری شده است. وقت تسویه حساب فرا رسیده است. روزهای خماری و هوشیاری. امیدوارم که روزهای تأمل و بازاندیشی درباره‌ی چیزهایی که به نظر می‌رسید یک بار برای همیشه فیصله یافته باشد، روزهای شروع دوباره. روزهایی که (بسته به میلِ ما!) حاکی از خبرِ خوش یا ناگوارِ دوران طولانی کاهشِ رشد است (نگاه کنید به کتابِ سِرژ لاتوش با عنوانِ وداع با رشد).[3] این کتاب به «صرفه‌جویی» می‌پردازد: بازگشت به سال‌های پیش از عیاشی، سال‌هایی که (همان‌ طور که داوید برناردی به ما یادآوری می‌کند) تعداد محصولات آرایشی و شوینده و خودروها کمتر بود اما زباله و آشغال، اجناس مرجوعی و نابرابری‌ها نیز کمتر، و نیرو و آرامش بسیار بیشتر بود. شاید (همان طور که برناردی می‌گوید) در سال‌های آینده حتی آلودگی هوا و شمارِ ساختمان‌ها کاهش، و تعدادِ مَرغزارها افزایش یابد ... کسی چه می‌داند؟ چه کسی می‌تواند با اطمینان بگوید چنین اتفاقی رخ خواهد داد؟ آیا راهی برای بازگشت به گذشته وجود دارد؟ راهی واقعی و نه صرفاً چیزی که مشتاقانه در فیلم‌های‌ هالیوودی می‌بینیم. یا حق با آن ضرب‌المثل عربی است که تأکید می‌کند مردم بیشتر فرزندِ زمانه‌ی خویشند تا پدرِ خود.

فارغ از بازی مخاطره‌آمیزِ گمانه‌زنی درباره‌ی آینده، مسئله‌ی عملی این است که چگونه با اوضاع پس از عیاشی کنار بیاییم. چگونه خواهیم توانست در دنیایی زندگی کنیم که کهن‌سالان  تقریباً آن را از یاد برده‌اند و جوانان با آن کاملاً ناآشنا و بیگانه‌اند؟

برخی از تیزبین‌ترین تحلیلگرانِ پیامدهای احتمالی این چالش، از جمله لیزا اَپینیانُزی، پیش‌بینی می‌کنند که وفور و شیوع بیماری‌های روانی به سرعت افزایش خواهد یافت. اَپینیانُزی می‌گوید که: «"افسردگی" به زودی در سراسر جهان پس از بیماری قلبی، رتبه‌ی دوم بیماری‌های حاد و در کشورهای توسعه یافته، رتبه‌ی اول را خواهد یافت.» افسردگی؟ واکنشی به از بین رفتن توهمات و برباد رفتن رؤیاهای شیرین. این احساس که اوضاعِ دنیا «دارد خراب می‌شود» و اوضاع همه‌ی ما، خواهی نخواهی، دارد بد می‌شود -و نمی‌توانیم از این هبوط جلوگیری کنیم یا حداقل مسیرش را تغییر دهیم. چندی قبل، گِلِن آلبرِشت، استاد دانشگاه نیوکَسِل، آثار روانی-اجتماعی تعطیلیِ صنعت استخراج معدن بر «خودی‌ها»یِ آن، یعنی جوامع عمدتاً متشکل از معدنچیان، را بررسی کرد و به «از دست دادن سلامتی بر اثرِ آگاهی از وخامتِ شدید اوضاع محیطِ خود» پرداخت.[4] زلزله‌ی اعتباری‌ای که برج‌های مالیِ باقی مانده از حمله‌ی تروریست‌های جهانی به مرکز تجارتِ جهانی را فرو ریخت، ممکن است آثار مشابهی را در پی داشته باشد که تنها به «خودی‌ها»یِ آن محدود نشود.

واکنش احتمالیِ دیگری هم به بحران فعلی وجود دارد که مارک فورلانگ آن را «مسلح کردن خود» می‌خوانَد. این احتمال، صاحبان منافعِ تجاری را وسوسه خواهد کرد، یعنی همان کسانی که بنا به عادت همیشگی خود بسیار مایلند که از این فاجعه حداکثر استفاده را ببرند و ورق را به سودِ سهام‌داران برگردانند. اکنون صنعتِ داروسازی در اوج قرار دارد و در صدد حمله، تسخیر و استعمارِ همان «زمین بکرِ» نوظهورِ افسردگی پس از بحران است تا «نسلِ جدیدِ داروهای مُدِ روز»ش را بفروشد؛ به این منظور، سرگرمِ کاشت، داشت و برداشتِ توهمات جدیدی است که به احتمال زیاد تقاضا را افزایش خواهند داد. امروز از داروهای شگفت‌انگیزی سخن می‌گویند که به مصرف کنندگان دائمی نوید می‌دهد که حالشان «بهتر از خوب» خواهد شد و حافظه، خلق و خو، توانایی جنسی و نیرویشان بهبود خواهد یافت و به این ترتیب موفق به تقویت خود و غلبه بر دیگران خواهند شد. شاید واقعاً اوضاع دنیا دارد خراب می‌شود؛ اما بگذارید به کمک ابداعات دارویی، حال و روزم به آسانی بهبود یابد ... .

البته احتمالِ دیگری هم وجود دارد. می‌توان کوشید تا به علل مشکلِ فعلی پرداخت و به قول فورلانگ، «کاری مغایر با آنچه به آن عادت کرده‌ایم، انجام داد: می‌توانیم الگوی سازمان‌دهی کننده‌ی تفکرمان را از الگویی "فرد" محور به الگویی تغییر دهیم که حول روالِ اخلاقی و زیبایی‌شناختی‌ای سازمان می‌یابد که برای رابطه و شرایط، امتیاز خاصی قائل است.»

هیچ شفای عاجلی برای بیماری‌های طولانی، و احتمالاً مزمن، وجود ندارد. و بدون همکاری مشتاقانه و اغلب طاقت‌فرسا و دلسوزانه‌یِ خودِ بیمار، شفا ناممکن است.

بی‌تردید این احتمال ضعیف است (برخی حتی آن را دورنمایی باور نکردنی یا اغراق‌آمیز خواهند شمرد) زیرا مستلزم دوره‌ی طولانی، پیچیده و اغلب دردناکی از خودانتقادی و سازگاری مجدد است. ما در جهانی کاملاً «فردی شده» متولد و بزرگ شده‌ایم، دنیایی که در آن استقلال فردی، اتکا به نفس و خودمحوری، اصول موضوعه‌ای بی‌نیاز از اثبات -و تقریباً بی‌چون و چرا- بود. تغییر در جهان‌‌‌بینی و درکِ خود از جایگاه و نقشِ خویش در جامعه، و نیز یافتن و انتخابِ شیوه‌ی مناسبی برای عمل در آن، سهل و آسان نیست. با این همه به نظر می‌رسد که این تغییر، لازم و در واقع اجتناب‌ناپذیر است.

برخلاف آنچه درباره‌ی «اقدامات اضطراریِ» خیره کننده و بی‌دریغ دولت‌ها در خصوص بانک‌ها گفته می‌شود (هر چند اغلب، این ادعاها را برای جلب نظرِ بینندگان تلویزیونی مطرح می‌کنند) هیچ شفای عاجلی برای بیماری‌های طولانی، و احتمالاً مزمن، وجود ندارد. و بدون همکاری مشتاقانه و اغلب طاقت‌فرسا و دلسوزانه‌یِ خودِ بیمار، شفا ناممکن است. همه‌ی ما به این بیماری اجتماعی-فرهنگیِ خاص مبتلائیم و بنابراین همکاری تک‌تک ما ضروری است. به عقیده‌ی من، «کاهشِ» مورد نظرِ سِرژ لاتوش، هر چند بسیار معقول و مقرون به صواب است، اما به هیچ وجه قطعی نیست. این تنها یکی از نمایشنامه‌های ممکن است. اجرای این نمایشنامه بر صحنه‌ی تاریخ، به عمل ما بازیگران و در واقع نمایشنامه‌نویسان بی‌خبر تاریخ، بستگی دارد.


[1]این مقاله برگردان اثر زیر است:

Zygmunt Bauman (2010) ‘Escape from crisis’ in 44 Letters from the Liquid Modern World, Polity, pp.132-135.

زیگمُنت باومن، استاد بازنشسته‌ی دانشگاه لیدز در بریتانیا و نظریه‌پرداز «مدرنیته‌ی سیّال» است. از میان آثار او، عشق سیّال و اشارت‌های پست مدرنیته به فارسی ترجمه شده است.

[2] Mark Furlong, ‘Crying to be heard’, Overland, no. 194 (22 Mar. 2009).

[3] Serge Latouche, Farewell to Growth (Polity, 2009).

[4]  مندرج در Furlong, ‘Crying to be heard’

برگردان:
عرفان ثابتی