کتابخوانهای جهان، متحد شوید!
نزدیک به دو قرن پیش، شاعر و متفکر بزرگ آلمانی، گوته در فکر ایجاد عرصهای با عنوان «ادبیات جهانی» بود. گوته این عرصه را مجالی برای ارتباط ادبی و فرهنگی همهی ملتهای دنیا میدید. امروزه، با وجود جهانی شدن و در مواجهه با امواج ملیگرایی و تعصبات قومی، «ادبیات جهانی» در چه جایگاهی قرار دارد؟
بعدازظهر 31 ژانویهی 1827، نگاه جدیدی به ادبیات زاده شد. در آن روز، یوهان پیتر اِکِرمان، منشی باوفای یوهان ولفگانگ فون گوته، به طرف خانهی اربابش رفت، کاری که در طول سه سال و نیم گذشته صدها بار تکرار کرده بود. گوته به او گفت که مشغول خواندن یک داستان چینی به نام معاشقهی چینی (1824) بوده است. اکرمان با صدای بلندی گفت: «باید چیز واقعاً عجیبی باشد!» گوته پاسخ داد: «نه، بسیار کمتر از آنچه میپنداری.» اکرمان، شگفتزده، جسارت کرد و گفت که این رمان چینی باید اثری استثنایی باشد. باز هم اشتباه. گوته پاسخ داد: «چینیها هزاران داستان داشته و دارند، حتی هنگامی که نیاکان ما هنوز در جنگل و روی درختان زندگی میکردند.» در آن هنگام، گوته به واژهای رسید که منشیاش را مات و مبهوت کرد: «عصر ادبیات جهانی فرا رسیده است، و همه باید در سرعت بخشیدن به آن سهیم باشند.» «ادبیات جهانی» – ایدهی ادبیات جهانی – از این گفتوگو در وایمار، شهر کوچکی در آلمان، زاده شد.
در آن دوران، پاریس از حیث رونق و شکوه فرهنگی خود، وایمار را مانند دیگر شهرهای اروپا در سایه قرار داده بود. آنها دیده نمیشدند. پاریس فرهنگ کلانشهریاش را به همهجا صادر میکرد، و اروپاییها وادار میشدند رمانهای فرانسوی بخوانند، اشعار فرانسوی از بر کنند، و نمایشهای فرانسوی تماشا کنند. بسیاری از هنرمندان و متفکران آلمانی به این سلطهی فرهنگی پاریسی با ابتکاری ناسیونالیستی واکنش نشان دادند. آنها قصههای عامیانه و عناصر دیگر سرگرمیهای روستایی و همگانی را جمعآوری کردند، و آنها را ارج نهاده و این مجموعه را «فرهنگ آلمانی» نامیدند. در حقیقت، آنها ایدهی فرهنگِ ذاتاً آلمانی را – در مقابل «جامعه»ی انگلیسی یا «تمدن» فرانسوی – ابداع کردند و این بنیادی برای دولتملت (دولت ملی) آلمانی در آینده شد.
گوته خود به شیوهی فرانسوی تربیت شده و آموزش دیده بود. او با ناسیونالیستهای آلمانی موافق بود که وابستگی فرهنگی به فرانسه باید پایان یابد. اما او با تلاش آنها که برای کشف فرهنگ ملی آلمانی و سنتهای قومی موافق نبود. گوته در جستوجوی بدیلی هم برای فرهنگ کلانشهری و هم برای ناسیونالیسم آلمانی بود. او نخست به انگلستان، مخصوصاً به ویلیام شکسپیر، رو کرد؛ اما زود فهمید که سلطهی فرهنگی انگلیس اصلاح و پیشرفت محسوب نمیشود. او به چیزی احتیاج داشت که نه فقط متفاوت باشد، بلکه بزرگتر و بهتر باشد. راه حل او «ادبیات جهانی» بود.
«ادبیات جهانی» به عنوان راه حلِ معمایی ابداع شد که گوته در مقام متفکری محلی (که میان سلطهی کلانشهری و ناسیونالیسمِ بومی گیر افتاده بود) با آن مواجه بود. او علاوه بر رمانهای چینی، نمایشنامهی کلاسیک شکونتلا، اثر کالیداسا به زبان سانسکریت، را خوانده بود؛ او زبان عربی را یاد گرفته بود؛ و حافظ، شاعر ایرانیِ قرون وسطا، فکر و ذکر او را به خود مشغول داشته بود. معاشران و همنشینان او هیچیک اعتنایی به این علایق او نداشتند. آنها در سالروز تولد گوته یک دستار به او هدیه دادند. این جور شوخیهای گستاخانه و سر به سر گذاشتنها عزم گوته را راسختر میکرد. او این عادات مطالعهی گسترده را حفظ کرد، به امید این که سرمشق دیگران شود. از نظر گوته، «ادبیات جهانی» نماد برجستهی تخیل جهانی بود که زیر سلطهی هیچ زبان یا ملتی نباشد. ادبیات جهانی همانا بیان فرهنگیِ یک نظم سیاسی بود، نظمی که در آن، جهان ما ناسیونالیسم و استعماری را که بر قرن نوزدهم سلطه داشت پشت سر گذاشته بود.
گوته میدانست که باید همعصرانش را به سوی آرمانِ «ادبیات جهانی» هدایت کند. ضمناً، میدانست که متحد قدرتمندی دارد: وجود یک بازار جهانی نوظهور، که ادبیات را هم در خود میگنجاند. در دسترس بودن آثاری متعلق به مکانهای دوردست، پدیدهای نسبتاً جدید، چیزی بود که ایدهی «ادبیات جهانی» را در وهلهی نخست امکانپذیر میکرد. این بازار جهانی، آنگونه که گوته میفهمید، نقش خاصی به آلمان میداد: «هرکس که آلمانی بداند و یاد بگیرد، در بازاری به سر میبرد که همهی ملتها تولیداتشان را عرضه میکنند؛ چنین کسی حکم مترجم را دارد، حتی وقتی که پولی به جیب میزند.» ناشران و نویسندگان آلمانی از طریق ترجمه توانستند از بابت تفاوت فرهنگیشان درآمدی به دست آورند، و ادبیات را از سرزمینهای دوردست به کتابخانهی دوشس آنا آمالیا در وایمار، جایی که گوته دوست داشت در آنجا کار کند، بیاورند.
این بینش گوته که شکلگیری یک بازار جهانی شالودههایی را برای «ادبیات جهانی» بنا کرده است فکر و ذهن فریدریش انگلس و کارل مارکس را تسخیر کرد. انگلس، فرزند یک کارخانهدار ثروتمند، به منچستر رفته بود تا روشهای پیشرفتهی نظام صنعتی را بیاموزد. مارکس به برلین رفته بود تا خود را در فلسفه مستغرق سازد. این دو با یکدیگر همدست شدند تا مطالعات اقتصادی انگلس دربارهی نظام صنعتی را با اندیشههای فلسفی مارکس تلفیق کنند. هنگامی که از مارکس و انگلس خواسته شد که طرحی نو برای گروهی مخفی از رادیکالها در لندن تدوین کنند، آنها مانیفست کمونیست (1848) را نوشتند.
آن دو، در یکی از بندهای حیرتآور آن متن، از بورژوازی به خاطر نقشی که در از میان بردن ساختارهای فئودالیِ قرنهای گذشته ایفا کرده بود تمجید و تعریف کردند: «بورژوازی با بهرهکشی از بازار جهانی، تولید و مصرف را به یک امر جهانوطنی تبدیل کرده است. بورژوازی با آزار دشمنانش بستر ملی را از زیر پای صنعت که بر آن استوار بود بیرون کشیده است ... این صنایع دیگر نه از مواد محلی بلکه از مواد خامی استفاده میکنند که از دورترین مناطق استخراج میشود، و محصولات آن نه فقط در داخل کشور بلکه در هر گوشهای از جهان مصرف میشود ... به جای انزوا و خودکفایی ملی و محلی قدیمی، اکنون تجارتی گسترده در هر سوی جهان و وابستگی متقابل ملتهای جهان را داریم. و نه فقط در تولید مادی بلکه در تولید معنوی و فکری. آفرینشهای معنوی و فکریِ هریک از ملتها به دارایی مشترک بدل میشود. یکسویگی و تنگنظریِ ملی هرچه بیشتر غیرممکن میشود، و از ادبیات گوناگون محلی و ملی ادبیاتی جهانی سر بر میآورد.»
برای بسیاری از همعصران مارکس و انگلس، عجیب به نظر میرسید که اصطلاح «ادبیات جهانی» در بستر بحث از معادن، موتورهای بخار، و راهآهن به کار رود. اما گوته از این موضوع شگفتزده نمیشد. او به رغم گرایشهای اشرافیاش، میدانست که شکل جدیدی از بازار جهانی به وجود آمدنِ «ادبیات جهانی» را ممکن ساخته است. مارکس و انگلس بازار جهانی را نتیجهی استعمار و امپراتوریهای تجاریِ اروپایی توصیف میکردند. مقامات استعمار اروپایی (پرتغالی، فرانسوی، انگلیسی) ادبیات چینی، عربی، و فارسیِ مورد مطالعهی گوته در وایمار را ترجمه کرده بودند. این مقامات استعماری با نخبگان و عالمان محلیای که (همانطور که مارکس و انگلس در مانیفست خود شرح داده بودند) از «دورترین مناطق» بودند کار میکردند، و نسخهها و ترجمههایی از ادبیات تولید کرده بودند که اکنون به «چهارگوشهی جهان» میرسید. به یمن ماشینهای چاپ پیشرفته، تولید ادبیات حتی به صنایع شهر منچستر شبیه شده بود.
بازار جهانی به ایدهی «ادبیات جهانی» منجر شد، و استعمارگرایی اروپایی شالودهی بازار جهانی بود؛ بنابراین، آیا به همین دلیل «ادبیات جهانی» نوعی گسترشِ استعمار نبود، که گناهش به گردن گوته باشد؟ از نظر مارکس و انگلس، ادبیات جهانی ادبیاتی بورژوایی (یعنی متعلق به جهان سرمایهداری) بود، و بنابراین با استعمار همپوشانی داشت. اما نه جهانی شدن، و نه جهان ادبی با پیوندهای درونیاش، مسئلهی اصلی نبودند. جهانی شدن امری اجتنابناپذیر بود و ادبیات جهانی هم، به ناگزیر، نضج میگرفت؛ مسئله نوعِ این ادبیات بود. از نظر مارکس و انگلس، مهم آن بود که ادبیات جهانی بر اساس جدیدی بنا شود، بر مبنایی بینالمللی و رهاییبخش و جهانوطن.
مارکس و انگلس، با توسل به ایدهی «ادبیات جهانی»، در عین حال در اندیشهی چیزی بسیار شخصیتر بودند: نوشتههای خودشان. آنها در دیباچهی معروفشان اعلام کردند که این مانیفست «به زبانهای انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، ایتالیایی، فنلاندی، و دانمارکی منتشر خواهد شد» – زبان اصلی، یعنی آلمانی، در وسط قرار گرفته بود. آنها شوق این را داشتند که متنشان الگویی برای «ادبیات جهانی» شود. با وجود احتمال زیاد شکست، مارکس و انگلس موفق شدند، اگرچه دههها طول کشید تا مانیفست کمونیست به زبانهای مختلف ترجمه شود. در این بین، مؤلفانِ آن یک ژانر جدید هم در ادبیات جهانی ابداع کردند: از آن به بعد، ترکیب روایت کلان تاریخی و دعوت فوری به عمل (که مشخصهی مانیفست کمونیست بود) ویژگی بارز بسیاری از مانیفستهای آینده شد.
از زمان گوته و مارکس و انگلس به بعد، «ادبیات جهانی» ناسیونالیسم و استعمار را به نفع جامعهی جهانیِ عادلانهتری کنار گذاشته است. در نیمهی دوم قرن نوزدهم، هاچسون مَکولی پازنِت، منتقدی که در ایرلند متولد شده بود، پیشتاز حمایت از «ادبیات جهانی» شد. پازنت اندیشههایش دربارهی «ادبیات جهانی» را در نیوزیلند شرح و بسط داد. در اروپا، هوگو مِلتزِل، اهل مجارستان، نشریهای تأسیس کرد که به آنچه او «آرمانِ ادبیات جهانی» میدانست اختصاص یافت. در هندوستان، رابیندرانات تاگور از همین مدل آرمانگرایانهی ادبیات جهانی حمایت کرد. او خوانندگانش را ترغیب میکرد که ادبیات را به صورت یک موجود زندهی یگانه تصور کنند، یک کل درهمتنیدهی بدون مرکز. تاگور که در زیر سلطهی استعمار اروپایی زیسته بود، ادبیات جهانی را انتقاد از استعمار تلقی میکرد. اما او در عین حال آن را انتقاد از کسانی نیز میدانست که امیدوار بودند فقط سنتهای فرهنگی آسیای جنوبی را به عنوان بدیل گرامی دارند. او مانند گوته هم استعمار و هم ناسیونالیسم را رد میکرد، و بر یک جهان درهمتنیدهی بینالمللی بر پایهی شرایط عادلانهتر پای میفشرد.
از نظر تاگور، «ادبیات جهانی» باید نقش مهمی ایفا میکرد. او در سال 1913 نخستین نویسندهی غیرغربی بود که جایزهی نوبل ادبیات را گرفت. اما توفیق او همچنین نشان داد که ادبیات جهانی چه آسان میتواند جذب دشمن دیرینهاش، ناسیونالیسم، شود. هندوستان در 1950 و بنگلادش در 1971 هردو، به رغم آرمانهای سیاسی، اشعار تاگور را به عنوان سرودهای ملیشان برگزیدند. تاگور منبع الهامی برای سرود ملی سریلانکا هم بود. در همین زمان، دولتملتِ جدیداً تأسیسشدهی آلمان گوته را در فهرست شاعران ملی وارد کرد. آشکارا، نبردی در جریان بود.
در حالی که ناسیونالیستها توانسته بودند «ادبیات جهانی» را جذب خود کنند، موفقیتشان فقط تعهدات حامیان ادبیات جهانی را تقویت میکرد. در این میان، «ادبیات جهانی» در سرحدات و حاشیههای ملتها و امپراتوریها رشد میکرد. در سال 1939، مِلِک راویچ، شاعر ییدیشزبان، اعلام کرد که نوعی ادبیات جهانیِ ییدیش وجود دارد که میان ورشو، نیویورک، و مسکو گسترده شده است. او این تحول را هم به عنوان آرمانی که میتوان سودای آن را در سر داشت و هم به عنوان واقعیتی که مبتنی بر بازار است میستود. او همچنین برای بازار ادبیات ییدیش که بیثبات و توسعهنیافته است تأسف میخورد. سالها گذشت تا بالأخره در سال 1978 یک نویسندهی ییدیش جایزهی نوبل ادبیات را از آنِ خویش کرد: آیزاک بشویس سینگر.
ناسیونالیسم و فاشیسمی که در دهههای سوم و چهارم قرن بیستم رشد کردند به طور اصولی عمیقاً با ایده و آرمانهای «ادبیات جهانی» اختلاف داشتند. در همان حال، سیل مهاجرتی که فاشیسم اروپایی برانگیخته بود، و جنگهای برپاشده، برای «ادبیات جهانی» موهبتی آسمانی بودند. این قول تناقضآمیز را شاید بتوان به بهترین نحو با آثار دو اندیشمند آلمانی نشان داد: لئو اشپیتسِر و اریش اویرباخ. هردو مجبور شدند به سبب پیشینهی یهودیِشان از آلمان بگریزند؛ و هردو منصبهایی در استانبول به دست آوردند، و از آنجا اندیشههای خود را دربارهی «ادبیات جهانی» بیان کردند. اگرچه هردو در ادبیات غربی مهارت داشتند، اشپیتسر زبان ترکی را اختیار کرد، حال آن که اویرباخ بیشتر به آنچه از پیش بلد بود تمسک جست. اثر اصلی اویرباخ، محاکات: تصور واقعیت در ادبیات غربی (1946)، روایتی فراگیر است که از هومر تا ویرجینیا ولف را در بر میگیرد. اویرباخ محاکات را برای جان به در بردگان از جنگ جهانی دوم نوشت، به این امید که «آنهایی که عشق خود به تاریخ تمدن غربی ما را حفظ کردهاند گرد هم آورد». از نظر آئرباخ، ادبیات جهانی کمک خواهد کرد تا بافت پارهشدهی تمدن غربی به یکدیگر دوخته شود.
گردش و نشر آزادانهی ادبیات بهترین اسلحه در مقابل ناسیونالیسم و استعمار – خواه کهنه و خواه نو – است زیرا ادبیات، حتی در ترجمه، راه دستیابیِ بیهمتایی به فرهنگهای مختلف باز میکند و افکار دیگران را به ما نشان میدهد.
مهاجرت به آمریکا در خلال جنگ جهانی دوم و پس از آن، از جمله مهاجرت اویرباخ و اشپیتسر، آمریکا را مکان مساعدی برای «ادبیات جهانی» ساخت، اما چالشهایی نیز با خود به همراه آورد. به تدریج که آمریکا در جهانِ پس از جنگ اهمیت فرهنگی پیدا کرد، به صادرکنندهی قدرتمند فرهنگ خاص خودش بدل شد. این روند تا به امروز ادامه دارد، و فقط 3 درصد از کتابهای چاپشده در آمریکا ترجمه از زبانهای خارجی است.
در سال 2008، هوراس اِنگدال، رئیس دائمی آکادمی سوئد که جایزهی نوبل را اعطا میکند، این شکایت را مطرح کرد: «آمریکا بسیار منزوی و بسیار تنگنظر شده است. آمریکاییها آن اندازه که باید کتاب ترجمه نمیکنند و واقعاً مشارکتی در گفتوگوی گستردهی ادبیات ندارند. این غفلت دست و پای آنها را میبندد.» اما انگدال فقط تا اندازهای برحق بود. به رغم درصد کم آثار ترجمه در آمریکا، عملاً حجم کل بازار نشر در این کشور آن را به مکان مهمی برای ادبیات خارجی تبدیل کرده است، به طوری که ناشران کوچک جاهای خالی را، که بر اثر بیمیلی ناشران بزرگتر ایجاد شده است، پر میکنند.
مهاجرانِ اهل ادب منبع دیگری برای «ادبیات جهانی» در آمریکا فراهم کردهاند. بعضی، مانند نویسندهی نیجریایی چیماماندا نگزی اَدیچی، به انگلیسی مینویسند. برخی دیگر، مانند اورهان پاموک، رماننویس معروف اهل ترکیه و برندهی جایزهی نوبل، نوشتن به زبان بومیشان را ادامه میدهند، در حالی که از مقام و مرتبهی خود در آمریکا برای پیشبرد جایگاهشان در مقام نویسندگان جهانی استفاده میکنند. ها جین، نویسندهی اهل چین، مثالی از گروه سومی است که آمریکا را خانهی خود میدانند و بنابراین به نوشتن به زبان انگلیسی روی آوردهاند. به این ترتیب، «ادبیات جهانی» از زمان گوته به بعد به همان صورت، هم به صورت آرزو و آرمان و هم واقعیتی مبتنی بر بازار، باقی مانده است.
امروزه، با ظهور بومیگرایی و ملیگرایی در آمریکا و جاهای دیگر، «ادبیات جهانی» بار دیگر رهیافتی مبرم و سیاسی شده است. بالاتر از همه، این رهیافت بیانگر نفی استعمار و بومیگراییِ ملی و در جستوجوی نظمی انسانیتر و جهانوطن است، همانطور که گوته و تاگور تصور میکردند. «ادبیات جهانی» از جهانی شدن، فارغ از یکدستسازی، استقبال میکند و ادبیاتِ کمدامنهی آوارگان را به عنوام منابع فرهنگی ارزشمندی که با وجود آزار و تعقیب و مهاجرت اجباری پایداری ورزیدند میستاید.
نمیتوان انکار کرد که «ادبیات جهانی» یک بازار است، بازاری که در آن ادبیات محلی و ملی میتوانند با هم مواجه شوند و بر هم اثر گذارند. «ادبیات جهانی»، مخصوصاً، وابسته به گردش و پخش آثار است. مقصود این است که «ادبیات جهانی» با تلاش برای تثبیت یا تدوین کردن این ادبیات به شکل آثار تعیینشده در مراکز دانشگاهی در کلانشهرها، یا دولتملتها، یا آثار اصیلِ ترجمهناپذیر سازگار نیست. درست است که بازار در «ادبیات جهانی» ناهموار و نه همیشه منصفانه است. اما راه حل این مسئله نشر کمتر، ترجمهی کمتر، و «ادبیات جهانیِ» کمتر نیست. راه حل عبارت است از فرهنگِ پرشورتر و سرزندهترِ ترجمه، ترجمههای بیشتر به زبانهای بیشتر، و آموزش بیشتر «ادبیات جهانی».
گردش و نشر آزادانهی ادبیات بهترین اسلحه در مقابل ناسیونالیسم و استعمار – خواه کهنه و خواه نو – است زیرا ادبیات، حتی در ترجمه، راه دستیابیِ بیهمتایی به فرهنگهای مختلف باز میکند و افکار دیگران را به ما نشان میدهد. آنچه آدمیان تاکنون، در تمام علوم و هنرها، انجام دادهاند هیچیک نمیتواند، آنگونه که ادبیات میتواند، قوهی تخیل ما، فهم ما، و همدلی ما با دیگر آدمیان و زندگی آنها را غنیتر کند. این همچنین به این معنی است که دستیابی به «ادبیات جهانی» همیشه کار سادهای نیست. اما همهچیز در گرو تلاش ماست.
«ادبیات جهانی» چونان یک آرمان یا آرزو آغاز شد. گوته اکرمان را، که بااکراه گوش میکرد، سرزنش کرده بود: «عصر ادبیات جهانی فرا رسیده است، و همه باید در سرعت بخشیدن به آن سهیم باشند.» تقریباً دو قرن بعد، هنوز حقیقت همان است. «ادبیات جهانی» اجتنابناپذیر یا خودکار نیست. استعمارگران، ناسیونالیستها، دشمنان بازار، و مدافعان سانسور، همگی با نشر و گسترش ادبیات مخالفاند، و به این کار خود ادامه میدهند. این به آن معناست که «ادبیات جهانی» دستاوردی است که، بدون حمایت و پشتیبانی فعالانه، ممکن است از دست برود. ما مجبور نیستیم که هر نمونه یا شکلی از رشد و توسعه و آزادی بازار را خوب و درست بدانیم، اما «ادبیات جهانی» بازاری است که باید برقرار بماند.
برگردان: افسانه دادگر
مارتین پوچنر استاد ادبیات تطبیقی در دانشگاه هاروارد در آمریکاست. آنچه خواندید برگردان بخشهایی از این نوشتهی او است:
Martin Puchner, ‘Readers of the World, Unite,’ Aeon, 20 September 2017.