یک دیدار، چند دیدگاه (۳)
آقای وهمن شما خودتان قبلاً دربارهی تاریخ و مسائل جامعهی بهائی نوشتهاید؛ وقتی جریان ملاقات فائزه هاشمی با فریبا کمالآبادی را شنیدید احساس و عکسالعملتان چه بود؟
تعجبی دلپذیر بود. نفسِ دیدار برایم قابل توجه و احترام بود. مهمتر از آن عکسالعملهای بعدی بود که قابل بحث است. دیدار دو نفر که یکی چند روز پیش از زندان به مرخصی آمد و دیگری هم قبلاً با او در زندان بوده امری کاملاً طبیعی است. این دو خانم نُه ماه هم در زندان با هم بودهاند و مسئلهای نبوده اما اینکه ناگهان تمام ارکان جمهوری اسلامی از جمله آیات عظام، ائمهی جمعه، برخی گروههای دانشجویی و روزنامهها و صنفهای مختلف بسیج میشوند و این دیدار را ضد انقلاب و مملکت میدانند؛ این برای من خیلیخیلی عجیب بود. من این را یک مسئلهی تاریخی میدانم که مورخانِ ما، چه بهائی و چه غیربهائی، باید به آن بپردازند و بیندیشند که علت این واکنش چه بوده است.
اما از سوی دیگر خیلی از چهرههای شاخص فرهنگی، سیاسی و حتی مذهبی از این حرکت و جامعهی بهائی حمایت کردهاند.
به نظر من این یک جوشش عمیق فرهنگی بود که مدتها در جامعه خفه شده بود. این اتفاق باعث شد که این جوشش سر برآورد و روشنفکران ما موقعیتی پیدا کنند که چیزی را که دو سه دهه در فکر داشتند بیان کنند. این چیز تازهای نیست. این یک تحول تدریجی، بسیار مهم و بسیار اساسی است که در جامعهی ایران رخ داده. چه آن اکثریت ساکت و چه اقلیتی که به میدان آمدند و از خانم هاشمی دفاع کردند در دههی گذشته افکارشان تحولی عمیق و بنیادی کرده و از خودشان پرسیدهاند که این بهائیان چه کردهاند که گناهشان با هیچ مجازاتی پاک نمیشود و با سختترین مجازاتها هم کینهی جمهوری اسلامی نسبت به آنها کم شدنی نیست. البته این آزار و اذیت فقط برای بهائیها نبوده اما چون بهائیها بیپناه و مورد شدیدترین حملات بودهاند این همدردی برایشان بیشتر بوده و بیشتر هم خواهد شد و امیدوارم که در آینده تبدیل به یک رنسانس فرهنگی شود؛ چون آزادیِ ایران وابسته به این است که حکومت و جامعه بپذیرد با بهائیان مثل یک شهروند برخورد کند. اگر زمامداران و جامعه این را بپذیرند خود به خود آزادی در ایران جلوه خواهد کرد.
یعنی به نظر شما پذیرفتن بهائیان در ایران نشانهی بلوغ سیاسی و اجتماعی ایران است؟
آزادیِ ایران وابسته به این است که حکومت و جامعه بپذیرد با بهائیان مثل یک شهروند برخورد کند.
شکی نیست! اما پذیرفتن جامعهی بهائی در ایران چیزی نیست که تازه شروع شده باشد. جامعهی بهائی همیشه توسط بخش بزرگی از جامعهی ایرانی پذیرفته شده، بهائیها که غریبه نیستند و از کرهی مریخ به زمین نیامدهاند. مردم در میان فامیلشان بهائی دارند، با بهائی ازدواج میکنند، همسایهشان بهائی است طبیعتاً با هم رفت و آمد دارند. اینها همیشه در جامعه بوده، چیز تازهای نیست. جامعهی ایران با جامعهی بهائی هرگز بیگانگی نداشته. اگر هم میبینید از زمان پهلوی شورشهایی علیه بهائیان صورت گرفته همیشه به تحریک آخوندها و ملاها بوده، مردم عادی به طور خودجوش بهائیستیزی نکردهاند این را تاریخ نشان داده و من هم در کتابم، 160 سال مبارزه با آیین بهائی، تمام اینها را مستند آوردهام.
شاید در زندگی خصوصی این همزیستی بوده اما در حوزهی عمومی بحث در مورد بهائیان یک تابو بوده. حالا موجی از موافقان و مخالفان در مورد بهائیان صحبت میکنند. به نظر شما آیا این تابو شکسته شده؟ چه چیز باعث آن شده؟
بدون تردید این تابو شکسته شده. این تجدید نظر ناخودآگاه، تدریجی و به صورت یک استحالهی فکری بود. علت اولِ آن هم آگاهی مردم ایران است. مردم ایران با اینترنت و سایر وسایل ارتباط جمعی و با سفر به خارج دیدند که دنیای دیگری هست، مذاهب دیگری هست، فقط یک دین نیست که همه باید از آن پیروی کنند. دیدند که مردم دنیا با آزادی در کنار هم زندگی میکنند. خوب اینها هم گفتند چه عیبی دارد که ما هم با مسیحی، زرتشتی، بهائی و... به همین کیفیت رفتار کنیم. همه انسان باشیم؛ همه برادر باشیم؛ همه هموطن باشیم. این تحول رخ داده و بیش از پیش ادامه خواهد یافت. علت دوم مشاهدهی مظلومیت بهائیان است. سومین دلیل هم مشاهدهی پایداری بهائیها است که مقاومتشان مسالمتآمیز بود و فشارها از اعتقادشان کم نکرد و بر دوستی و محبتشان با مردم افزود. این اسلحهای است که بهائیها دارند و حکومت نمیتواند از آنها بگیرد؛ حکومت نمیتواند بگوید که مهربان نباش؛ نمیتواند بگوید که به همسایهات کمک نکن. حکومت میتواند بگوید که اینها صهیونیست و نجس هستند اما گوش مردم از این حرفها پُر شده و روز به روز آگاهتر میشوند.
اما به نظر میرسد به خصوص در بین جوانترها آگاهی چندانی نسبت به دیانت بهائی وجود ندارد. بهائیان چه میتوانند بکنند؟
شاید نسل جوان از دین بهائی چیز زیادی نداند اما زمامداران جمهوری اسلامی هیچ چیزی نمیدانند. یکی از اولین اعلامیهها که در تقبیح کار خانم هاشمی مطرح شد توسط یک آیتاللهی بود که عضو مجلس خبرگان رهبری است. ایشان در بیانیهاش گفته بهائیان در جلساتشان شراب میخورند و بنگ میکشند و زغال روشن میکنند و توی این زغال میوه نشان میدهند و انسان ناآگاه فکر میکند بهشت را میبیند و فریب میخورد. واقعاً این حرفها از انسانی که اسمش آیتالله و عضو مجلس خبرگان رهبری است بسیار بسیار بعید است. شما فکر نکنید که قاضیهایی که بهائیها را محاکمه میکنند کوچکترین اطلاعی از دیانت بهائی داشته باشند. طرفداری کنونی از بهائیان هم نه به معنی طرفداری از عقاید آنهاست؛ طرفداری از بهائیان به عنوان یک انسان، همسایه و شهروند است. مردم از این دشمنتراشی مداوم و نفاق حکومت خسته شدهاند. میخواهند قدری با صلح و آشتی زندگی کنند. حالا بهائیان هم اگر مایلند این افکار را، که معتقدند افکاری پیشرو و مطابق نیازهای زندگی امروز است، در اختیار هموطنانشان قرار بدهند.
اما نه حکومت اجازه میدهد که بهائیان تبلیغ کنند و نه همهی مردم دیگر تمایل چندانی دارند که کسی بیاید و تبلیغشان بکند. چه راهی برای اطلاع رسانی وجود دارد؟
یک دین از ایران آمد و در دنیا پخش شد و میلیونها پیرو پیدا کرد. طبیعتاً چنین چیزی باید موضوع جالبی برای تاریخدانها و روشنفکرها باشد.
ببینید توضیح و توصیف هرچیزی به یک نوعی تبلیغ آن هم میشود. بهائیان هم میتوانند طوری اطلاعرسانی کنند که تصور تبلیغ نشود. اصلاً با این سختگیریها فکر نمیکنم کسی بتواند بهائی شود سوای آن که جامعهی بهائی در ایران عضو جدید نمیگیرد. بهائیان میتوانند مطالب را با توجه به تاریخ ایران و اسنادی که در دسترس هست شرح دهند. اینکه چطور یک دین در بطن فرهنگ ایران متولد میشود، رشد میکند و به رغم همهی سرکوبها پا را از مرزهای ایران فراتر میگذارد و یک دین جهانی میشود. این باید برای هر فرد ایرانی جالب باشد که از وطنش چنین آیینی ظهور کرده. من روزانه ایمیلهایی دریافت میکنم حاوی این اخبار که فلان دانشجو فلان جایزه را گرفت یا فلان هنرمند چه موفقیت شایان جهانی یافت که البته بسیار خوب و قابل تقدیر است؛ اما هیچ کس جایی نمینویسد که یک دین از ایران آمد و در دنیا پخش شد و میلیونها پیرو پیدا کرد. همه این را میدانند اما کسی حرفش را نمیزند. طبیعتاً چنین چیزی باید موضوع جالبی برای تاریخدانها و روشنفکرها باشد. مردم دچار خفقان هستند و نمیتوانند با بهائیان معاشرت کنند اما نمیشود با زور فکرشان را عوض کرد؛ این اتفاقی است که توی فکرشان افتاده.
نه تنها بهائیان تحت فشار هستند که با غیر بهائیان ارتباطی نداشته باشند، بلکه ارتباط با بهائیان هم برای غیر بهائیان، مثل خانم هاشمی، یک تهدید است. این نوع مرزشکنی چگونه در سطح گستردهتری ممکن است؟
مخالفت علما با بهائیها چیز جدیدی نیست. اصلاً انگار علما تنها کارشان از اول ظهور این آیین مبارزه با آن بوده. این مبارزه در صدر فهرست برنامههای حوزه و آخوندها بوده. الان هم که بودجههای کلان دستشان است و قدرت نامحدود هم دارند پس حَرَجی بر ایشان نیست و کارشان را میکنند. اما برای توصیفِ کار خانم هاشمی اجازه بدهید از یک مثال استفاده کنم. یکی از یهودیان که از زندان نازیها نجات یافته میگوید: «در اردوگاه مرگ نازیها بودم و خسته و رنجور هر لحظه ضربههای شلاق و چکمهی دژخیمان نازی را بر بدنم حس میکردم. فصل بهار بود. همین طور که روی زمین افتاده بودم و چکمهی سرباز نازی روی گردهام بود نگاهم به گیاه سبزی افتاد که از بین سنگهای کف زندان روییده بود. من دیگر به شکنجههای آن سرباز فکر نمیکردم. به استقامت این گیاه سبز و لطیف در مقابل این زمین سفت و سرد نگاه کردم. این رویش برای من نشانهای از رهایی برای من بود.» اقدام خانم هاشمی اقدامی انقلابی بود اما نمیتوانیم انتظار داشته باشیم این اقدام همین فردا ایران را عوض کند. بنده آن را تشبیه میکنم به همان گیاه که در میان این ظلمت و خفقان رویید و با کمال شجاعت تا الان استقامت کرده. آقای اژهای چند روز پیش گفتند که بر اساس قانون با او رفتار خواهد شد. حالا نمیدانم که خانم هاشمی دوباره زندان میرود و روی حرفش میایستد یا رفع و رجوعش میکند و میگوید که منظور من را اشتباهی فهمیدید اما کاری که کرده و عکسالعملی که انگیخته مثل همان گیاه نورسته است. به مردم میگویند که با بهائی رفت و آمد نکن تا نجس نشوی، نجاست یک حرف بیمعنی است، یعنی با بهائی معاشرت نکن تا نشنوی چه میگوید. بعضی از آیات عظام هم میگویند این نجس معنی ندارد. اصولاً دیانت بابی و بهائی از بدو تولد نماد روشنفکری و ترقی در ایران بوده. صادق هدایت در کتاب اوسانه ضربالمثلی را از دورهی مشروطه نقل میکند که میگوید: «عینک نزن بابی میشی.» یعنی هر کس سواد داشته و عینک میزده و روزنامه میخوانده میگفتند بابی شده. مشروطیت مرهون جنبش بابی و دیانت بهائی است. اینها را باید با مردم در میان گذاشت. چه بپذیرند چه نپذیرند ما همه انسانیم و با هم دوست و برابر و هموطنیم.
آیا این فشار و سرکوب که از ابتدا بهائیها را وادار به سکوت کرده باعث این ابهام در خصوص اعتقادات بهائی نشده؟
این بحث مفصلی است. در یک دوره برای حفظ جان، بهائیان تصمیم گرفته بودند که به صراحت حرفی در توضیح اعتقاداتشان نزنند. اما الان این تابو شکسته؛ بهائیها در رژیم جمهوری اسلامی بالاتر از سیاهی هم دیدهاند. زندان برایشان عادی شده. بنا بر این دیگر از حرف زدن هم نمیترسند. الان دیگر باید این اوهامی که توسط علما روی ذهن جامعه نشسته را پاک کنند. هیتلر یک تئوری برای دروغپردازی دارد. میگوید هرچه دروغ بزرگتر باشد مردم راحتتر باور میکنند. حتی اگر بعداً با دلیل و مدرک هم ثابت شود این حرف دروغ بوده؛ این دروغ شیارهای عمیقی در ذهن مردم ایجاد میکند که نمیتوانند از دستش رهایی پیدا کنند. متأسفانه این شیارها در ذهن برخی از هموطنانمان هست و بهائیان را نجس و کافر میدانند. رهایی از این اوهام سالهایِ سال برنامهریزی و پایمردی لازم دارد.
دکتر فریدون وهمن استاد بازنشستهی دانشگاه کپنهاگ در رشتهی زبانها و ادیان باستانی ایران است. از آثار او میتوان به کتابهای دین زردشتی، فرهنگ مردم کرمان، واژهنامهی پهلوی به فارسی ارتای ویراز نامک، گویشهای غرب ایران (در سه جلد) و واژهنامهی دوسویهی دانمارکی – فارسی اشاره کرد. از این ایرانشناس مقالات گوناگونی در دانشنامهی ایرانیکا، دانشنامهی بزرگ دانمارک و مجلات سخن، راهنمای کتاب، ایرانشناسی، ایراننامه، خوشههایی از خرمن ادب و هنر و اکتا ایرانیکا منتشر شده است.