«به اوباما: با عشق، شادی، خشم و امید»
theguardian
*مردی از اوهایو در نامهاش نوشت که بالاخره دیشب تمام تواناش را جمع کرد و به زنش گفت که همجنسگراست و دیگر نمیتواند به این زندگی و هویت دروغین ادامه دهد. حالا اول صبح این نامه را برای شما مینویسم آقای رئیسجمهور تا به شما هم بگویم که من همجنسگرایم، همیشه بودم و تا حالا هویت جنسیام را پنهان میکردم.
*یک زندانی در نامهاش با حروف درشت نوشته بود «کمک» و به رئیسجمهور اعتراف کرده بود که در زندان به سایر زندانیان کراک میفروشد. «ولی آقای رئیسجمهور! من یک موجود از دسترفته نیستم که امیدی بهم نباشد. اگر به من فرصتی داده شود، آدم بهتری میشوم، شهروند مفیدی میشوم. تقاضای تجدیدنظر در پروندهام را ندارم، فقط میخواهم به یک نفر در این جهان بگویم که من ازدسترفته نیستم، آرزو دارم روزی شهروند بهتری باشم.»
*استاد دانشگاهی که حالا رئیس دانشگاه است، نوشت که او همیشه جمهوریخواه و محافظهکار بوده. با بسیاری از سیاستهای رئیسجمهور، بهویژه سیاستهای دستودلباز او در حوزهی مهاجرت مخالف است. اما ماه پیش برای سفری دانشگاهی، گروهی از شاگرداناش را به منطقهی بسیار فقیری در اکوادور برد. در آنجا با خانوادهای روستایی آشنا شد که پدر ماهی ۱۴۰ دلار درآمد داشت. خانوادهای هشت نفره که یکی از اقوام هم با آنها زندگی میکرد. در خانه نه خبری از آب آشامیدنی بود نه گاز و برق. کف زمین حتی کاشی نداشت و هنوز گل بود. یکی از پسرهای این خانواده در آمریکا غیرقانونی زندگی میکند. حالا سؤال او از رئیسجمهور روشن است و شفاف: چطور میتواند به این پسر کمک کند؟ چه میشود کرد تا این مرد جوان بتواند در آمریکا به شکل قانونی زندگی کند؟ چطور میتوان وضعیت هزاران جوان دیگر مثل او در خاک آمریکا را بهبود بخشید و به آنها امکان زندگی قانونی داد؟
*دو زن همجنسگرا که به تازگی باهم ازدواج کردند، عکسی از مراسم ازدواج خود را برای او فرستادند: «سپاسگزاریم آقای رئیسجمهور». مردی به تمام سیاستهای اقتصادی او فحش داده، صورتحسابهای واریزنشدهی خود را به نامه پیوست کرده و پرسیده بگو با این همه قرض باید چه کنم؟ زنی صورتحسابهای درمانی مادر خود را فرستاده و نوشته کمرشان زیر بدهی بابت درمان شکسته. کاری کنید. دختربچهای کوچک با دستخط کودکانهی خود نوشت که دو پسربچهی کوچک در محل به او گفتند «دخترها نمیتوانند دنیا را تغییر بدهند». حالا او امیدوار است رئیسجمهور راهنماییاش کند که چطور جواب این پسربچهها را بدهد و بهش بگوید چطور به عنوان یک دختر، دنیا را تغییر دهد. پایین نامهاش نقاشی چسبانده که «دخترها میتوانند جهان را تغییر بدهند» و «به خودت باور داشته باش.» یکی از سیاستهای مالیاتی او بیزار است و خشمگین، دیگری از عشق سرخورده و …
اینها بخشی از نامههایی است که مردم آمریکا، از گوشهوکنار کشور، در ۸ سال ریاستجمهوری باراک اوباما، خطاب به او نوشتند و اکثر آنها در کمال ناباوری، جواب نامهشان را دریافت کردند. کتاب تازهی جین ماری لاسکاس که نویسنده، روزنامهنگار و استاد ادبیات انگلیسی در دانشگاه «پیتزبورگ» است، به زیر و رو کردن و بررسی میلیونها نامهای اختصاص دارد که خطاب به اوباما نوشته شد. کتابی که در سپتامبر ۲۰۱۸ با عنوان «To Obama, With Love, Joy, Anger & Hope» به بازار آمد.
عادت نامه خواندنِ شبانه
باراک اوباما، در همان اولین روزهای آغاز ریاستجمهوری خود دفتر تازهای در ضلع غربی کاخ سفید که بخش اداری است، راه انداخت. دفتری که در ابتدا با ۱۰ کارآموز و یک مسئول کار را شروع کرد و شمار کارکنان این دفتر در آخرین سال ریاستجمهوری اوباما به بیش از ۶۰ کارآموز و ۱۰ نیروی ثابت و یک مسئول رسیده بود. دفتری که اسم آن «دفتر مکاتبات ریاستجمهوری» شد و اهالی کاخ سفید با عنوان اختصاری «او.پی.سی» از آن نام میبردند. پیش از این رئیسجمهور ویلیام مککینلی دفتر مشابهای در کاخ سفید راه انداخته بود. اما حجم کار این دفتر همیشه بسیار محدود بود و هیچوقت رئیسجمهوری خود را مقید به خواندن مداوم نامهها نکرده بود، چه رسد به اینکه وقت بگذارد و به نامهها پاسخ دهد.
باراک اوباما از همان ابتدا یک قاعده شخصی وضع کرد و تا آخرین روز ریاستجمهوری خود به آن پایبند ماند: تکتک نامههایی که خطاب به او ارسال میشود، باید خوانده شود. کارکنان دفتر مکاتبات شخصی ریاستجمهوری، هر روز ۱۰ نامه را انتخاب و روی میز کار او بگذارند. اوباما هرشب نامههایی را که انتخاب شده بود، به بخش خصوصی کاخ سفید که محل زندگی او و خانوادهاش بود میبرد. نامهها را در خلوت شب میخواند، برای بعضی از آنها با دستخط شخصی جواب مینوشت، در حاشیهی بعضی دیگر از نامهها نکاتی را مینوشت تا کارکنان با این محور و کلیدواژهها برای نامه جوابی بنویسند و چندتایی از این نامهها را قاب کرد، به دیوار دفتر کار خود زد تا همیشه جلوی چشمش باشد.
دفتر مکاتبات شخصی رئیسجمهور، کلیدواژههای مشخصی را انتخاب کرده بود تا اوباما با نگاهی به کلیدواژهها بداند که محتوا دربارهی چیست: مالیات، مهاجرت، شغل، اوکراین، عراق و افغانستان، بیماری، خشونت، اسلحه، حساس (معنایش این بود که فردی دربارهی اندوه از دست دادن عزیزی برای رئیسجمهور نوشته است) و … مهمترین نشانه «نقطهی قرمز درشت» در بالای صفحه بود. این ویژهنامههایی بود که «توجه و رسیدگی فوری» احتیاج داشت. نامههایی که فردی مستأصل و خسته از همهجا و همهکس نوشته بود که به فکر خودکشی است یا خشونت علیه دیگران.
جین ماری لاسکاس هر بخش کتاب را با تصویر نمونههای بعضی از نامهها آغاز کرده است. در اقدامی جالب، سراغ بعضی نویسندگان نامههایی رفته که از سوی اوباما جوابی دریافت کردند تا ببیند چند سال بعد از نامهنگاری، احوالشان چطور است. چیزی تغییر کرد؟ حسشان چه بود وقتی رئیسجمهور به نامهی آنها پاسخ داد؟ چه شد که به رئیسجمهور نامه نوشتند؟ انگیزه آنها چه بود؟
لاسکاس در این کتاب هم با مسئول دفتر مکاتبات شخصی رئیسجمهور و هم با خود باراک اوباما مصاحبه کرده است. از اوباما پرسیده چه شد که تصمیم گرفت پیگیر و مداوم و حتی در سفر کاری و تعطیلات، روزی ۱۰ نامه را بخواند و پاسخ دهد؟ اوباما در پاسخ میگوید که عادتِ نامه خواندن او را «سر پا نگه میداشت» و به او هر روز یادآوری میکرد که یادش نرود پشت هر مخالفت، موافقت، رنج و اندوه، خشم و فریاد یک انسان یا گروهی از انسانها وجود دارند که مهماند، قصهای دارند و باید قصهی آنها را شنید و در تصمیمگیری حواسات به آنها باشد. میگوید نامه نوشتن و نامه خواندن به او کمک کرد که همدردی و همدلی بیشتری داشته باشد، چیزی که به نظرش، رمز کلیدی تغییر است و نقطهای که آدمها را از فرد به جمع میرساند و به آنها توانایی «ساختن اجتماعی کوچک» در راه رسیدن به هدفی مشخص را میدهد.
نامههایی که قاب گرفته شدند
دفتر مکاتبات شخصی رئیسجمهور در دوران اوباما روزانه بیش از ۱۰هزار نامه دریافت میکرد. باراک اوباما چندتایی از این نامهها را قاب گرفت، به دیوار یا راهروی ورودی اتاق کار خود کوبید، از آنها کپی گرفت و بین اعضای کابینه پخش کرد و خواست هر روز و همیشه اینها جلوی چشمش باشند تا «یادش نرود باید چه چیزهایی را تغییر دهد و به چه مردمی خدمت کند».
یکی از این نامهها را ربکا الر، زن جوانی از ساکنان مینیاپولیس نوشت. ربکا نوشت که چطور او و شوهرش همهی آنچه را که «راه درست» بود انجام دادند تا زندگی جمعوجور و کوچک و آبرومندی داشته باشند. قرض دانشجویی گرفتند تا به کالج بروند و بتوانند مدرکی بگیرند تا شغل بهتری داشته باشند، با تنگدستی مجبور شدند مدتی با دو بچهی کوچک به زیرزمین خانهی والدین همسرش کوچ کنند و آنجا سکونت کنند تا اجاره ندهند. هر دو ماشینهای قراضهی کوچکی را میرانند که نزدیک به ۲۰ سال عمر کردهاند و برای خانوادهی آنها با ۲ بچهی کوچک تنگ است. با دقت و وسواس ارزانترین موادغذایی را میخرند. جز به وقت کریسمس و تولد، کفش و لباس نویی نمیخرند. هر دو عرق میریزند و جان میکنند و کار میکنند.
شوهرش بالاخره کار نسبتاً بهتری گرفت. توانستند خانهی محقری کرایه کنند و از زیرزمین خانهی والدین همسرش بیرون بیایند. الان ماهی ۱۹۰۰دلار شهریهی پیشدبستانی برای بچهشان میپردازند. پول مواد غذایی هرسال گرانتر شده و سر به فلک میزند درحالی که حقوق آنها ۱۰ سال است تغییری نکرده است. آنها کماکان شاکر و خوشحالاند که کاری دارند و سقفی بالای سر، ولی آقای رئیسجمهور دیگری امیدی ندارند که روزی طبقه متوسط باشند. بهنظرش در آمریکا هرچقدر هم جان بکنی، قانونمدار باشی، همهی «کارهای درست و بر مبنای قاعده» را انجام بدی تا زندگی کوچک و شرافتمندانه و سادهی طبقهی متوسط داشته باشی، هرگز به این آرزوی کوچک نمیرسی.
آقای رئیسجمهور! ماهی ۱۹۰۰دلار شهریهی پیشدبستانی فقط برای این خواستهی کوچک که بچهات بتواند تحصیلات خوبی داشته باشد، منطقی نیست. نداشتن بیمهی درمانی و هر لحظه نگرانی که اگر خودم یا بچهام مریض شویم، هزینهی درمان را از کجا بیاوریم عادلانه نیست. ما حق داریم به مواد غذایی با قیمت منصفانه دسترس داشته باشیم، بتوانیم گاهی تکهای لباس بخریم، حقوقمان بیشتر شود. مطمئن است که کار احمقانهی بیخودی است که نامه مینویسد. ولی چیزی به او میگوید که نباید سکوت کرد. صدای آدمهایی مثل او که در ایالتهای میانی آمریکا زندگی میکنند و تقلا میکنند تا از پس زندگی برآیند و دست به خلافی نزنند، شنیده نمیشود. امیدوارم صدای من را بشنوید آقای رئیسجمهور.
رئیسجمهور نه تنها نامهی او را خواند، بلکه چند هفته بعد در کمال حیرتِ ربکا، زنگ تلفن خانهی او به صدا درآمد. یکنفر از کاخ سفید از او پرسید آیا دوست دارد با رئیسجمهور ناهار بخورد؟ پنجشنبهی بعدی، ربکا با اضطراب و خجالت در همبرگری کوچک و محقری در نزدیکی خانهی خود در انتظار باراک اوباما نشسته بود. اوباما آمد، مثل او یک همبرگر سفارش داد، به او گفت نامهاش را مو به مو خوانده، قاب کرده و به اتاق کارش زده، به تکتک اعضای کابینهاش یک کپی از نامهی او را داده و خواسته بخوانند و هرگز فراموش نکنند که قرار است در راستای بهتر کردن وضعیت زندگیِ چه گروه از مردم فعالیت کنند. اوباما به ربکا گفت که نامهاش، او را به یاد مادرش انداخت که روزگاری نامهای مشابه به کس دیگری نوشته بود. همان سال ربکا دعوت شد تا در مراسم «سخنرانی سالانهی رئیسجمهور در کنگره» شرکت کند، بین میشل اوباما و جیل بایدن نشست و اوباما از نامهی او در سخنرانی خود نقلقول آورد.
نامهی ناتوما کنفیلد، از اهالی ایالت اوهایو هم بود که اوباما قاب کرده و دیوار زده بود. کنفیلد به تازگی دورهی درمان سرطان را پشت سر گذاشته بود، او نوشت: «من بیمهی درمانی همگانی را که وعده دادی لازم دارم. همین حالا لازمش دارم! دیگر آهی در بساط نمانده تا صورتحسابهای خرج دکتر و بیمارستان را که یکی بعد از دیگری از راه میرسند، پرداخت کنم.» اوباما میگفت این نامه هر روز به او یادآوری میکند که باید جان بکند تا قانون بیمهی درمانی او در کنگره تصویب شود، قانونی که به میلیونها شهروند آمریکا امکان دسترسی ارزانقیمت به بیمهی درمانی را داد.
آخرین نامهها
«اوباما تو گفتی که فردا خورشید طلوع خواهد کرد. آقای رئیسجمهور، من در سیاتل در ایالت واشنگتن زندگی میکنم و خورشید طلوع نکرد و نخواهد کرد. در واقع که همهچیز بارانی است. از نتیجهی انتخابات ریاستجمهوری به شدت غمگینام، بدتر از همه اینکه این انتخابات خانوادهی ما را دو شقه کرد و دارد از هم میپاشد. پسر بزرگ من همجنسگراست. پسر دوم من با یک مهاجر مکزیکی ازدواج کرده است. شوهر من، پدر بچههای من، به ترامپ رأی داد. راه میرود و میگوید که رأی او، حق اوست. بله میدانم حق اوست، اما رأی او، رأیی علیه خانوادهی ما بود. میتوانست رأی سفید بدهد، اما به ترامپ رأی داد که علیه همجنسگرایان، مهاجران و بهخصوص مکزیکیها است. وقتی شما رئیسجمهور شدید، من خوشحال و مطمئن بودم که خانوادهی من زیر سایهی ریاستجمهوری شما امن است. دیگر چنین حسی ندارم...خانوادهی من دو شقه شد...خورشیدی طلوع نمیکند.»
این نامه را ۳ روز بعد از اعلام برنده شدن دونالد ترامپ در انتخابات ریاستجمهوری نوامبر ۲۰۱۶، ویکی شیریر خطاب به اوباما نوشت.
نویسندهی کتاب چند ماه بعد از شروع ریاستجمهوری ترامپ به سراغ ویکی و خانوادهاش رفت که هنوز از زیر بار این واقعیت تلخ که پدر خانواده به ترامپ رأی داد، قد صاف نکرده بودند. در سالن پذیرایی خانهی آنها نشست، سالنی که ویکی پاسخ اوباما به نامهاش را قاب کرده و به دیوار زده است. اوباما در جوابش به ویکی تأکید کرده که بهدنبال «همدلی» باشد و درک بهترِ یکدیگر و نه توبیخ و تنبیه هم. در جلسهی خانوادگی آنها نشسته که همه زخمخورده و دلچرکیناند. از پدر خانواده انتظار عذرخواهی دارند، جان میکنند درک کنند که چرا او این چنین کرد. پدر حاضر به عذرخواهی نیست.
در یکی از آخرین روزهای ریاستجمهوری باراک اوباما، جین ماری لاسکاس در دفتر مکاتبات شخصی رئیسجمهور کنار مسئول دفتر و اوباما نشسته است. اوباما میگوید نمیتواند بگوید چقدر خواندن هر روزهی این نامهها برای او مهم و آموزنده بود. گاهی نامهای سراسر خشم و فحش را میخواند و با خودش خطاب به نویسندهی نامه میگفت «واقعاً داری بیانصافی میکنی» یا «اصلاً اینجوری نبود» یا «معلومه اصلاً جزئیات موضوع را نمیدانی و قضاوت ناآگاهانه میکنی»، بعد اما دوباره نامه را میخواند و سعی میکرد مسئله را از منظر نویسندهی نامه و وضعیت او ببیند. بعد دور بعضی نکات دایره میکشید، سپس خطاب به مسئولان و مشاوراناش یادداشتی کوتاه مینوشت: « این درست میگوید؟»، «چرا دربارهی این مشکل کاری نکردید؟» یا «یکیتون به من توضیح دقیقتر بده که چی شد که وضع به این منجر شد؟»
اوباما میگوید اصلاً اهمیتی نداشت که گاه در نامهها نویسنده او را «احمق، ابله، عوضی» خطاب میکرد: «خب فحش بده. حالا که چی؟ مهمه که بداند یکی صدای او را میشنود و خشماش را به رسمیت میشناسد.»
او به شوخی میگوید که از بیش از ۱۰۰ نفری که در این دفتر کار کردند و همه جوان بودند، بسیاری از آنها در این ۸ سال ازدواج کردند و بچهدار شدند، اما یکیشون هم اسم بچهاش را باراک نگذاشت!
باراک اوباما در انتها به نویسنده میگوید: «میتوانم فهرستی ردیف کنم که دستاوردهای من این سیاستها، لوایح، موفقیتها، توافقها و غیره بود. ولی بگذار صادقانه بگویم. چیزی که واقعاً به آن افتخار میکنم این است که هشت سال تکیه زدن بر صندلی ریاست در کاخ سفید باعث نشد خودم را گم کنم و یادم برود که چه کسی هستم. خواندن مداوم این نامهها مهمترین عاملی بود که نگذاشت یادم برود چه کسی هستم.»
چند هفته قبل از ترک کاخ سفید، به دستور اوباما تمام این نامهها به «آرشیو ملی ایالات متحده آمریکا» انتقال داده شد تا از گزند و دور ریخته شدن به دست ساکنان بعدی در امان بماند. خواندن این کتاب بهویژه در دوران پر التهاب فعلی سیاست در آمریکا، تلخ و شیرین است. تا همین چندی پیش، برای هشت سال در کاخ سفید واقعاً کسی نشسته بود که حرف مردم را میخواند، گوش میداد و برای این نامهها و خواستهها ترهای خرد میکرد.