سیمای دختران شین آباد؛ دستانی که میتوانستند کاری کنند
دختران شینآباد، دختران دانشآموز روستای شینآباد، که نزدیک به شش سال پیش آتشسوزی مهیبی زندگیهایشان را زیر و رو کرد، دختران نوجوانی شدهاند که هنوز جراحات و رنج آن حادثه را با خود حمل میکنند.
بیست و هشت دانش آموز دبستانی در روستای شینآباد، صبح روز پانزدهم آذرماه سال ۱۳۹۱ در آتش سوختند. کودکانی که کمی زودتر از باقی هم کلاسیهایشان به مدرسه رسیده بودند و در کلاسی که هنوز سرد بود، منتظر معلم بودند. معلمی که به گفتهی یکی از دخترها دستِ بزن داشت و بچهها از او میترسیدند. ترسی که باعث شد با شروع آتشسوزی، گوش کنند به او که میگفت چیزی نیست، در کلاس بمانید. سیما مرادی، دقیقههای مرگبارِ گرفتاری در آتش را این طور روایت میکند: «باران میبارید. معلممان گفت چرا کلاس این قدر سرد است؟ و یکی از دخترها را فرستاد که سرایدار را صدا کند. مخزن بخاری کلاسمان سوراخ بود و وقتی سرایدار بخاری را روشن کرد، نفت ناگهان شعله کشید. ما ترسیده بودیم و در ته کلاس جمع شده بودیم. وقتی معلمها خواستند بخاری را از کلاس بیرون ببرند، دستشان سوخت و بخاری در کلاس رها شد. معلمها از کلاس بیرون رفتند و ما ماندیم. در قفل شده بود و باز نمیشد. پنجرههای کلاس نرده داشتند. ما در زندان آتش گرفتار شده بودیم.»
از تنها کپسول آتشنشانیِ موجود، کاری برنیامد. بیست و هشت دختر کوچک در کلاسی که راهی برای گریز نداشت کمک میخواستند. مردم روستا با بیل و کلنگ نردهها را از جا در آوردند و تن سوختهی دخترها را بیرون کشیدند. چند روز پس از واقعه، دو دختر در بیمارستان بر اثر شدت جراحت جان باختند. چهار دختر درمان شدند و بقیه قطع عضو. سیما مرادی میگوید: «گوش چپم را به کل از دست دادم. سمت چپ بدنم کاملاً سوخت.»
شینآباد روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان پیرانشهر در آذربایجان غربی. حدود پانصد و شصت و پنج خانواده در شینآباد زندگی میکنند و منبع درآمدشان دامداری و کشاورزی است. شینآباد دو مدرسهی ابتدایی و راهنمایی دارد که در شیفت صبحش دخترها درس میخوانند، در شیفت عصرش پسرها. آتشسوزی وضع خانوادهی دخترها را دگرگون کرد. پدر سیما شادکام هم، شغلش را از دست داد. سیما شادکام میگوید: «پدرم قبلاً رانندهی لودر بود. حالا بیکار است. او در مسیر هجده ساعتهی شینآباد-تهران برای درمان من همراهم میآید. گاهی هرهفته باید به تهران میرفتیم. هنوز هم، گاهی هر هفته. او دیگر نمیتوانست به کارش ادامه دهد. حالا مادرم در طبقهی پایین خانهمان فروشگاه پوشاک درست کرده. مشکلات اقتصادی وحشتناکاند. من خواهرِ بزرگترم و وقتی مادرم در فروشگاه کار میکند از خواهر و برادرهایم نگهداری میکنم. خانوادهام با سوختنِ من به هم ریخت. پدرم مشکل قلبی پیدا کرد. مادرم شروع به کار کرد و باید خیلی کار کند تا ما بتوانیم زندگی کنیم.»
پس از حادثه، وزیر آموزش و پرورشِ وقت، حمیدرضا حاجی بابایی، به خبرنگاران گفت که دختران شینآباد حالشان خوب است و حتی برای او سرود هم خواندهاند. هیئت وزیران در همان سال مصوبهای را به تصویب رساند که طبق آن، وزارتخانههای بهداشت، آموزش و پرورش، و رفاه بر اساس مسئولیتهای واگذار شده، باید به دختران شینآباد خدمات دهند. شش سال گذشته است. دخترها بزرگتر شدهاند. سیما مرادی میگوید: «آن روزها کودک بودیم. هیچ نمیفهمیدیم چه بلایی سرمان آمده. بزرگتر شدیم و خودمان را در آینه دیدیم. فاجعه را فهمیدیم. فاجعه را از نگاههای مردم فهمیدیم. درمان ما میتوانست بهتر باشد. خیلی بهتر. امکانات نداریم. قرار بود ما را به خارج بفرستند اما هرگز نفهمیدیم چرا نفرستادند. پدرم برای تأمین هزینههای درمان من باید اول خودش پول واریز کند. بعداً به او برمیگردانند اما این سخت است. او یک رانندهی تاکسی است. با این حال مرا به بیمارستانی نیمهخصوصی میبرد تا درمانم بهتر طی شود. گاهی دوبار در ماه باید بستری شوم.»
سیما شادکام میگوید: «با تیغْ انگشتانِ بههمچسبیدهی مرا از هم جدا کردند و بخیه زدند. این دردی از دستان من دوا نکرد. وضع من از بعضی دوستانم بهتر است. آنها هیچ کاری با دستهایشان نمیتوانند انجام دهند. بهتر است بگویم اصلاً دستی ندارند. هزینهی درمان را دولت میدهد اما ما مدام بین بیمارستان و وزارت بهداشت و آموزش و پرورش سرگردانیم. بیمارستان میگوید هزینه هنوز پرداخت نشده و وزارت بهداشت و آموزش و پرورش میگویند پرداخت شده. دردسر هزینهی درمان زیاد است. ما بارها بیهوش شدهایم. یکی از دوستانم آنقدر زیاد بیهوش شده بود که در آیسییو بستری شد. پزشکان کارشان را بلدند اما امکانات وجود ندارد. ما دوازده نفر به شدت سوختهایم و پزشک من گفت که اگر به آلمان یا آمریکا اعزام میشدیم طول درمانمان حدود دو سال میبود. در ایران این زمان به پانزده سال خواهد رسید. من، پانزده سال بعد، جوانی و زیبایی بازیافتهام را، اگر باز یابمش، میخواهم چه کنم؟»
دختران شینآباد در معرض انواع آسیبهای روحیاند. آنها بدون دسترسی به روانکاو و خدمات روانی بارها خودکشی کردهاند. افسردگی شدید و ناامیدی مطلق و کابوسهای شبانه آزارشان میدهد. یکی از دخترها که مایل به بردن نامش نیست میگوید تا کنون چندین بار خودکشی ناموفق داشته است. بیش از هرچیز حس بیفایده بودن و نگاههای مردم آزارش میداده و کابوس لحظهی سوختن رهایش نمیکرده است. او در همین حال نگران یکی از دوستانش است که بیش از همه جراحت دارد و پدرش را مدتی پیش از دست داد. میگوید مادر دوستم او را تهران میبرد تا درمانش عقب نیفتد و کودک خردسالش را پیش همسایگان میگذارد.
مدتی پیش از حادثهی شینآباد، وزیر آموزش و پرورشِ وقت از اختصاص ۶۰ میلیارد تومان به تأسیس مدارس قرآن خبر داد. تأسیس نمازخانه در مدارس، استخدام معلمان پرورشی، اعزام طلبهها به مدارس، و تربیت نیروهای تعلیم دهندهی حجاب همواره از اولویتهای آموزش و پرورش بودهاند. مدتی پس از حادثهی شینآباد، از قول یک معاون پرورشی در خبرها نقل شد که بودجهی پرورشی باید صرف امر نماز شود.
با فشار رسانهها و پیگیری خانوادههای دختران شینآباد، مدرسهی ابتدایی شینآباد نوسازی شد. حالا مدرسه وضع بهتری دارد. نمای مدرسه سنگ مرمر و گرانیت است.
سیما مرادی با حمایتهای روحی خانوادهاش در رشتهی تجربی درس میخواند. دوست دارد دندانپزشک شود. والدینش او را در مدرسهی دیگری ثبت نام کردند. رفتار مردم او را هم آزار میدهد اما او که حالا دختر جوان شانزده سالهای است، به خودش مدام میگوید که برای خودش زندگی میکند نه برای مردم. سیما شادکام حسابداری میخواند. میگوید من روی پای خودم ایستادم. ناامید بودم اما دیگر نیستم. دوست دارم کابوسها زودتر تمام شوند و من به زندگی عادیام بازگردم. من از دولت انتظار بیشتری دارم. دولت میتوانست کارهای زیادی بکند. میتوانست مرا سریعتر به روزهای عادی زندگیام بازگرداند.
بنا به آمار رسمی، ۶۸ هزار کلاس ناامن در ایران وجود دارد که ۱۲هزار میلیارد تومان بودجه لازم است تا این کلاسها ایمن شود.