شعر محمد مختاری صدای وجدان و انسانیت بیپناه دوران اوست
محمد مختاری، شاعر، نویسنده و عضو کانون نویسندگان ایران از جمله قربانیان قتلهای سیاسی در ایران است. او از اوایل دههی هفتاد شمسی، به همراه گروهی از نویسندگان میکوشیدند تا کانون نویسندگان ایران را احیا کنند و همین مسئله، موجب خشم نهادهای امنیتی در ایران شده بود. از طرفی محمد مختاری، که تجربهی زندان در دههی شصت را نیز داشت، تحت نظر قرار گرفته بود و حتی اجازهی انتشار بسیاری از اشعارش را نیز پیدا نمیکرد. او همچنین به دلیل نزدیکی فکری با گروههای چپگرا از تدریس در دانشگاه نیز محروم شده بود.
با سهراب مختاری، فرزند او گفتگو کردیم و از کوششهای فرهنگی و سیاسی پدرش پرسیدیم. سهراب مختاری در این گفتگو، هم آثار و افکار پدرش را مرور کرده و هم گزارشی از سیر پروندهی قتل و فرآیند دادرسی و دادخواهی خانودهاش داده است.
بگذارید از کارنامهی ادبی پدرتان شروع کنیم. محمد مختاری گرچه عمری کوتاه داشت و کمتر از ۵۷ سال زیست، اما کارنامهی پرباری دارد. او حداقل ۹ مجموعه شعر منتشر کرد، سالها دربارهی شاهنامه تحقیق کرد که نتیجهی تحقیقاتش در چند کتاب و مقاله منتشر شده و همچنین مشغول به کار ترجمه هم بود. اولین مجموعهی شعر محمد مختاری اواسط دههی پنجاه منتشر شد و بعد از آن تا پیش از انقلاب سال ۱۳۵۷ چند مجموعه شعر دیگر هم منتشر کرد. به نظر میرسد که سالهای آغازین کار او سالهای پرکارتری در شعر بوده است. چرا این پرکاری در سالهای بعد ادامه نداشت؟ او در این سال با کدام شاعران و نویسندگان هم دورهاش ارتباط داشت و خود را در کدام سنت ادبی و کدام سنت سیاسی تعریف میکرد؟
اگر مجموعهی آثارش را در نظر بگیرید، پرکارترین دوران زندگی او پس از انقلاب است. البته پس از انقلاب غیر از منظومهی ایرانی هیچکدام از مجموعهی اشعارش تا زمانی که زنده بود در ایران اجازهی انتشار نگرفت. یک مجموعه شعرش را پس از دستگیری در سال ۶۱ هنگام تفتیش خانهاش ربودند. اشعاری که در زندان سروده شده و یا به صورت پراکنده منتشر شده نیز هنوز به صورت کتابهای مستقل چاپ نشده است. همچنین در سالهای آخر روی یک شعر بلند کار میکرد که متأسفانه ناتمام ماند.
در این دوران چندین کتاب نیز در زمینهی شعر معاصر فارسی منتشر کرده است. در بازخوانی کرونولوژیک شاعران، گاهی به وقفههای طولانی در کارشان برمیخوریم، اما چنین وقفهای در کار او دیده نمیشود، اگرچه شعرش دورههای متفاوت دارد.
در ماههای اول پس از دستگیری، تجربهی سرایش شعر در زندان بدون کاغذ و قلم، و متمرکز کردن ذهنش با راه رفتن در انفرادی و بند عمومی، زبان و فکرش را از پراکندگی حاصل بازجویی و شکنجه و فشارهای درون زندان نجات میدهد. و پس از زندان نیز باز سرایش شعر است که به منبع اصلی نیروی مقاومتش تبدیل میشود. این دوران از نظر او دوران تأمل نیز هست که زمینهی یک گرایش جدید در شعر و اندیشهی معاصر را ایجاد کرده است. از دید او انقلاب ۵۷ روشنفکران را با واقعیتهای تاریخی و فرهنگی پیچیدهای روبرو کرد که دریافتن ریشههای آن، مستلزم درک و شناخت انتقادی جدیدی از فرهنگ و ادبیات گذشتهی ایران بود. بخشی از آثار او مثل تمرین مدارا، انسان در شعر معاصر و چشم مرکب، با درک همین نیاز و در جهت بازخوانی انتقادی فرهنگ و سنت گذشته است.
در شعر از آغاز جزو پیروان شعر نیمایی بوده است. البته بوطیقای نیما برای او هم مثل بسیاری از شاعران نیمایی زمینهی دریافت و تکوین زبان و وزن شعر خودش بود. همچنین مطالعهی دقیق شعر جهان نیز که از دوران دانشجویی با جدیت پیگرفته بود، به او کمک کرد که بتواند جدا از مکتبهای شعری مرسوم، راه خودش را پیدا کند. ترجمه و معرفی شاعرانی مثل هربرت، میوُش، هوخل و سلان نیز شناخت و علاقهاش به شعر اروپای شرقی را نشان میدهد که از دل مبارزه با فاشیسم و استالینیسم برخاسته بود. برای او در دورانی که کشتار، سرکوب، استبداد و جنگ ارزشهای بشری و آزادی او را تهدید میکند، شعر پناهگاه انسانیت است. و این را نه فقط در شعرش بلکه در همهی لحظههای زندگیش جستجو میکرد.
پدرم توانسته بود با شرافت و اصول انسانی که در زندگی داشت از دوستیهای بسیار ارزشمندی برخوردار باشد. اما مشکلات فراوان او پس از انقلاب مثل زندان و شرایط سخت پس از آن و همچنین تبعیدِ بسیاری از همفکران او به خارج از ایران، دوستیهای او را نیز با فراز و فرود زیادی همراه کرده بود. و البته دوستیهای ارزشمندی هم برای او با همهی دشواریهای زندگیش باقی مانده بود. نزدیکترین این دوستان میان شاعران و نویسندگان غزاله علیزاده، منوچهر آتشی، حسن عالیزاده و دکتر رضا براهنی بودند.
چنانکه گفتید بسیاری از اشعار او که بعد از انقلاب سروده شده بود، اجازه انتشار نیافتند. از این جهت و با توجه به آثار منتشر شده از او به نظر میرسد که ما با یک دورهی تعلیق مواجه بودیم. شما برنامهای برای جمعآوری و انتشار کامل اشعار ایشان ندارید؟ آیا هیچیک از اشعار آن مجموعهشعر ایشان که زمان دستگیریِ سال ۱۳۶۱ از دست رفت، در جایی دیگر باقی نمانده است؟
با انقلاب فرهنگی کار او نیز در دانشگاه متوقف شد. و با دستگیری او در سال ۶۱ کارش در بنیاد شاهنامه را هم از دست داد.
بله. همانطور که گفته شد در تمام آن سالها فقط شعر بلندِ منظومهی ایرانی منتشر شده است. پس از پاییز ۷۷ اما کتابهای دیگر نیز اجازهی چاپ دریافت کرد. کتابهای شعر پیش از انقلاب نیز تجدید چاپ شد. از آن مجموعه شعر که پس از دستگیری در سال ۱۳۶۱ از دست رفت، فقط یک شعر باقی مانده که در مجموعهی سحابی خاکستری منتشر شده است.
چاپ اول مجموعه اشعار او نیز زمستان ۹۵ در ایران منتشر شده و تجدید چاپ هم شده است. البته قرارداد جدیدی هم بسته شده و امیدواریم که مجموعهی اشعار و آثارش به زودی دوباره منتشر شوند.
تحقیقات مختاری دربارهی شاهنامه چه تأثیری روی شعرش داشت؟ و آیا آن یک دوره تدریس در دانشگاه نیز دربارهی موضوع شاهنامه بود؟ او بعد از انقلاب فرهنگی برای تدریس به دانشگاه بازنگشت. آیا مختاری هم از جمله استادانی بود که حذف شدند و اجازه تدریس نیافتند؟
شاهنامه بیتردید بر شعرش تأثیر داشته است. او هم مثل هر شاعر حرفهای آثار کلاسیک، اساطیر و حماسهها را خوب مطالعه کرده بود. ولی خود را یک شاعر نوپرداز و نیمایی میدانست. مدرن بود و به مطالعهی انتقادی ادبیات گذشته میپرداخت. نتیجهی این رویکرد انتقادی هم مجموعهی نقدهای او در بازخوانی فرهنگ و ادبیات سنتی بوده است. موضوع کلاسهای او در دانشکدهی هنرهای دراماتیک اسطورهشناسی بوده است. همانطور که اشاره کردهاید با انقلاب فرهنگی کار او نیز در دانشگاه متوقف شد. و با دستگیری او در سال ۶۱ کارش در بنیاد شاهنامه را هم از دست داد.
آیا چیزی از درسهای ایشان دربارهی اسطورهشناسی باقی مانده است؟ منابعی که درس میداد و رویکردی که به موضوع داشت چه بود؟
برخی از منابع در کتابهای اسطورهی زال، حماسه در رمز و راز ملی، و برگ گفت و شنید آمده است. البته کتاب آخر در کانادا چاپ شده و در ایران در دسترس نیست. همچنین در خاطرات دانشجویان دانشکدهی هنرهای دراماتیک از آن کلاسها یاد شده است. برای مثال میتوانم به خاطرات سیدعلی صالحی که در کلاسهای پدرم شرکت داشته اشاره کنم. اما برای شناخت رویکرد و روش او در بررسی اسطوره و حماسه میتوان به کتابهای بالا مراجعه کرد.
بعد از انقلاب ۱۳۵۷، او مدتی دبیر کانون نویسندگان ایران شد. دربارهی فعالیتهای او در این دوره چه میدانیم؟ آیا دستگیری او در سال ۱۳۶۱ به دلیل همین فعالیتها است؟
فعالیتهای او و دوستانش در کانون نویسندگان ایران همواره دفاع از آزادی اندیشه و بیان بود. فعالیت کانون نویسندگان در سالهای پس از انقلاب هم بر همین اصل متمرکز بوده است. بخشی از فعالیتهای او در کانون نویسندگان به صورت مقالات انتقادی در مجلات آن روز مثل کتاب جمعه به سردبیری احمد شاملو منتشر شده است. در سال شصت مأموران به دفتر کانون نویسندگان حمله کردند. یکی از اعضای هیئت دبیران، سعید سلطانپور، بر سر سفرهی عقد دستگیر و سپس اعدام شد. سه تن دیگر مجبور به ترک ایران شدند. و پدرم در سال ۶۱ بازداشت شد. البته مأموران پس از تفتیش خانهی او نتوانستند هیچ مدرکی علیه او پیدا کنند. و او پس از دو سال تحمل زندان آزاد شد.
پس از زندان پدرم به عنوان یکی از اعضای قدیمی کانون نویسندگان همچنین مقالات مفصلی دربارهی بحثهای مربوط به فعالیت این کانون در دوران انقلاب و پس از آن نوشته است که در کتابهای انسان در شعر معاصر و تمرین مدارا منتشر شده است.
آیا مختاری بعد از دستگیری محاکمه شده و حکمی گرفته بود؟ از این فرایند و محاکمه و دفاعیات او چیزی به شما نگفته است؟
او نیز مثل بسیاری از مخالفان و دگراندیشان در آن دوران بدون هیچ حکمی دستگیر شد. او را نزدیک محل کارش در راه خانه دستگیر کرده بودند و پس از دستگیری مأموران به خانه اش ریختهاند، اما نتوانستند هیچ مدرکی جز فعالیتهای آشکارش در کانون نویسندگان و نشریات منتقد آن دوران پیدا کنند. پس از آزادی از زندان حکم انفصال دایم از خدمات دولتی برایش صادر شد. و تا سالها ممنوع الخروج بود.
مختاری در آذرماه سال ۱۳۶۱ دستگیر شد و زندان او دو سال طول کشید. از این دوره چه میگفت؟ آیا خاطراتی را که از این دوره داشت با شما هم در میان گذاشته بود؟ ظاهراً بخشی از نوشتهها و اشعارش در همین دستگیری از بین رفته است. آیا این آثار هم اشعاری بود که هرگز منتشر نشدند؟ همچنین چنانکه گفتید در دورهی زندان هم شعر گفته است. اشعار زندان در کجا منتشر شده است؟
خاطراتش از اتاق تعزیر بسیار دردناک است. زمانی بوده که او را پشت اتاق تعزیر با چشم بند چند شبانه روز در صدای شلاق و شکنجه مینشاندند. همین تجربهها سبب شده بود که هرگز چهره و خاطرهی انسانهای بیگناهی که با آرمانها و آرزوهای انسانی به انقلاب پیوسته بودند و در سرکوبها و کشتار دههی شصت جان باختند، از یادش نرود.
بعضی از خاطرات او از زندان هم در اشعار زندانش هم در مقدمهی این اشعار آمده است. همینطور در یادداشتهای پراکنده گاهی به آن زمان اشاره کرده است. در اشعار پس از زندان هم بارها موضوع زندان و تجربهی درونی آن به اشکال گوناگون حضور دارد. و همین بیان درون ظلم و جنایت در جزئیاتش و تجربهی درونی آن ظلم در شعرهایش، او را به عنوان شاعری متعهد عرضه میکند که شعرش صدای وجدان و انسانیت بیپناه دوران اوست.
خاطراتش از زندان و تأثیر هولناک آن بر ذهن و حافظهی زندانیان تکاندهنده است. اوایل در بند عمومی بوده است: اتاق دربستهی شش در ششی را تصور کنید که در آن ۱۰۳ نفر در هم میلولیدند. و شبها مثل ساردین میخوابیدند. در این شرایط کمکم فرایند سطحی و پراکنده شدن ذهن و حافظهاش را تجربه میکند و با تمرکز دادن به ذهنش و سرودن شعر تلاش میکند که در برابر روند کمحافظگی مقاومت کند. همینطور خاطراتش از اتاق تعزیر بسیار دردناک است. زمانی بوده که او را پشت اتاق تعزیر با چشم بند چند شبانه روز در صدای شلاق و شکنجه مینشاندند. همین تجربهها سبب شده بود که هرگز چهره و خاطرهی انسانهای بیگناهی که با آرمانها و آرزوهای انسانی به انقلاب پیوسته بودند و در سرکوبها و کشتار دههی شصت جان باختند، از یادش نرود. در یکی از اشعارش به کسی اشاره میکند که کنارش است: «یک دم از زیر چشمبند دیدمش پای آن دیوار بلند/ و چون که اطمینان یافت که آخرین دمش را میشنوم/ نامش را به زمزمه گفت و/ دمای لبخندی نقش بست بر چهرهاش/ که تا آن دم جز وحشتی کبود نبود». صحنههای بسیاری در شعرهای او میتوان یافت که شعر او را به پناهگاه تاریخ قربانیان سرکوب و اعدام تبدیل کرده است. حتی در آرایش درونی با یک نفر که اعدام شده است روبه رو میشویم که به شهر برگشته است. و در جستجوی حافظهی کسی که از مرگ بازگشته، تجربهی درونی یکی از سیاهترین دوران معاصرمان به نمایش گذاشته میشود. از نظر او «شاخکهای حساس شعر همواره آمادهی تشخیص و نفی هر عامل غیر انسانی است، زیرا کارکردش دوام حیثیت آدمی است». و این درکی نبود که فقط در نظر به آن اعتقاد داشته باشد. این دیدگاه در همهی فعالیتها و حتی شیوهی زندگی او دیده میشد. همواره به شعرش یا به عبارتی به خودش وفادار ماند و قتل او در پاییز ۱۳۷۷ گواه دیگری بر آن است.
اشعار زندان مجموعهی مستقلی است که در شرایط بسیار سخت، بدون کاغذ و قلم سروده شده و او آنها را حفظ کرده است. و پس از زندان، بدون تغییر، همانطور که شعرها را در زندان حفظ کرده، روی کاغذ آورده است. این مجموعه هنوز منتشر نشده است.
جایی خواندم که به عنوان خبرنگار مدتی هم به میدان جنگ ایران و عراق رفته است. آیا این اطلاع درست است؟ از این دوره چه مانده است؟
بله، درست پس از درگرفتن جنگ در اوایل پاییز سال ۵۹ در جلسهی کانون نویسندگان داوطلب میشود که از مناطق جنگزده و پشت جبهه دیدن کند. یادداشتها و اشعاری که محصول دیدن از این مناطق مثل خرمشهر، اهواز، دوکوهه، شوش دانیال و ... بوده است، در آذر ماه همان سال در فصلنامهی برج و همینطور در ویژهنامهی کانون نویسندگان دربارهی جنگ منتشر شده است. از اشعاری که محصول آن سفر بودند، میتوان به شعر «میدان راهآهن اهواز» اشاره کرد که در ۱۷ مهر ۱۳۵۹ سروده است. این شعر آذر ماه همان سال در فصلنامهی برج منتشر شده است. و یکی از اشعار پراکنده است که هنوز به صورت کتاب مستقل چاپ نشده است.
مختاری از اواخر دههی شصت بار دیگر مجموعهای از اشعار و نوشتههایش را منتشر کرد. در مجلهی «دنیای سخن» و بعدها در مجلهی «تکاپو» هم فعالیت میکرد. از فشارهایی که در این دوره به نویسندگان ایرانی وارد میشد، زیاد شنیدهایم. در دوران ریاستجمهوری هاشمی رفسنجانی، حساسیت نهادهای امنیتی دربارهی روشنفکران و نویسندگان افزایش یافته بود و کانون نویسندگان نیز مرکز این حملات بود. محمد مختاری در این دوره میکوشد تا برای بازسازی کانون با دیگر نویسندگان همکاری کند. آیا شما از این دوره چیزی به یاد دارید؟ چرا چنین حساسیتی وجود داشت و تلقی مختاری از این فشارها چه بود؟
تلاش برای بازسازی کانون نویسندگانی از همان اواخر دههی شصت شروع میشود و همانطور که اشاره کردید، از اوایل دههی هفتاد حمله به نویسندگان در روزنامههای حکومتی مثل کیهان کلید میخورد. اما به نظر میرسد سازماندهی سرکوب نویسندگان در سال ۷۳ پس از انتشار متن ۱۳۴ نویسنده و قتل سعیدی سیرجانی، وارد مرحلهی دیگری میشود. در سال ۷۴ تهدید بسیاری از امضا کنندگان متن ۱۳۴ نویسنده شروع میشود. احمد میرعلایی در آبان ۷۴ به قتل میرسد و حملات روزنامهی کیهان و برنامهی تلویزیونی «هویت» علیه نویسندگان اوج میگیرد. در تمام این چند سال بارها پدرم را برای بازجویی خواسته بودند یا ناگهانی در خیابان ربوده بودند تا تهدیدش کنند. او پس از این بازجوییها برای خانواده و چند نفر از دوستانش جزئیات را تعریف میکرد. این بازجوییها رسمی بود و با حکم وزارت اطلاعات صورت میگرفت. یکی از تهدیدها این بود که میتوانند به سادگی و در یک تصادف ساختگی او را بکشند. با وجود این تهدیدها، در اردیبهشت ۷۵ جمع مشورتی کانون نویسندگان در منزل غفار حسینی و بعد در منزل پدرم برگزار شد. بعد از آن ماجرای اتوبوس ارمنستان پیش میآید که میخواستند اتوبوس نویسندگان را به درون دره پرتاب کنند. و در آبان ۷۵ غفار حسینی به قتل رسید. این تهدیدها هم در جهت سرکوب مبارزات نویسندگان برای آزادی اندیشه و بیان بود، هم پیکار با آنچه «تهاجم» یا «شبیخون» فرهنگی مینامیدند و نویسندگان سکولار را عوامل آن میدانستند.
گفتید که حتی در خیابان ربوده شده و تهدید و بازجویی شده بود. آیا جزئیاتی از این ماجرا را برای شما گفته بود و چیزی به یاد دارید؟
فکر کنم آخرین بار که او را در خیابان برای یک بازجویی دستگیر کرده بودند بهار سال ۷۵ بود. یک پیکان سفید کنارش میایستد و با حکم وزارت اطلاعات او را سوار ماشین میکنند. به او چشمبند میزنند و میگویند کف ماشین دراز بکشد. میبرندش به یک اتاق کوچک که سقفش شیب داشته است. انگار زیر یک راه پله بوده است. دربارهی فعالیتهایش در نشریات و کانون نویسندگان بازجویی میشود. تهدید هم میکنند. مردی از پشت سرش حرف میزده و او را چشمبند به چشم، روی صندلی نشانده بودند. پس از بازجویی او را همچنان با چشمبند تا جایی از شهر میبرند و سوار یک مرسدس زرد میکنند. راننده که عینک آفتابی بر چشم داشته، میگوید چشمبندش را بردارد و او را تا خانه میرساند. در آن روزها نه فقط پدرم بلکه تعدادی از اعضای فعال کانون که در تهیهی متن ۱۳۴ و منشور کانون نقش مهمی داشتند بارها دستگیر شده بودند. و بازجوهایشان تقریباً از تمام مسائل زندگی ایشان مطلع بودند. تلفنها، رفت و آمد و حتی مکالمات دیگر اعضای خانواده را هم کنترل میکردند.
دههی هفتاد، دورهی پر کار دیگری در کارنامهی محمد مختاری است. نوشتهای از آن دوره وجود دارد که به عنوان نامهی مختاری و یا حتی وصیتنامهی او منتشر شده و تاریخ شهریور ۱۳۷۵ را دارد. او در جایی از آن نوشتهی درخشان مینویسد: «با آگاهی و اطمینان میگویم، اگر وضعی پیش آید که حرفی بر زبانم جاری کنند جز اینها که میدانید (و در نوشتهها منعکس است، و بهخصوص چکیدهشان را اخیراً در مصاحبهای آوردهام) از من نیست، بلکه فرمودهی فشار است که از نظر من ارزشی ندارد. خیال و اندیشهی من در گرو پوست و استخوان و گوشتی که بکنند یا بشکنند یا بچلانند نیست. اگر چه اینها در آزادی، آمیزهی هماند و واحدند و تجزیهناپذیرند. مثل اجزای هماهنگ کلام در آزادی. امّا چه کم بود نشاط درون در شفافیت پوست و معرفت چشم. دوست داشتم هم اکنون را هوشمندانه بسازیم که خُب نشد. فقط کوششهایی ماند در زبان، و عرقی بر پیشانی. تحمّل این سنگینی، ناگزیری من بود. پس سبک بگیرید نبودنم را. نشاط کنید که در زندگیم به اندازهی کافی اندوهگینتان داشتهام.» از این نوشتهی عجیب، هم نگرانی از دستگیری و احتمال اجبار به گفتن حرفهایی خلاف عقیده در زیر فشار برداشت میشود و هم نوعی نگرانی از کشته شدن. در آن زمان، چه فضایی حاکم است و چه حادثهای اتفاق افتاده است که چنین نگرانیهای هولناکی را به دنبال داشته است؟
تاریخ این نوشته بیستم شهریور ۱۳۷۵ است. یعنی دو روز پس از دستگیری پدرم و دیگر اعضای جلسهی مشورتی کانون نویسندگان که در منزل منصور کوشان جمع شده بودند. در آن جلسه پیشنویس منشور کانون نویسندگان ایران به تأیید حاضران در جلسه رسیده است. آن شب پس از یک بازجوییِ چند ساعته و تهدید اعضای جلسه، ادامهی فعالیت جمع مشورتی با خطر جدی مواجه شد و دیگر ناممکن بود. سایهی ترس و تهدید در آن سال بر زندگی او و دوستانش گسترده بود. یک ماه قبل از آن مأموران وزارت اطلاعات قصد داشتند اتوبوس ۲۱ نویسنده را، که به دعوت اتحادیهی نویسندگان ارمنستان به آن کشور سفر میکردند، به درون دره پرتاب کنند. بازجوییِ عدهای از نویسندگان ادامه داشت. بنابراین قتل نویسندگان، تهدید و بازجوییِ چندین تن از اعضای کانون نویسندگان و همچنین جمعآوری اطلاعات علیه پدرم در بازجوییِ دیگر اعضای کانون، زمینهی نوشتن آن نامه در بیستم شهریور ۷۵ بوده است. مأموران اطلاعات در آن مدت چندین بار سعی کردند با تلههای گوناگون او را به قرارهای جعلی بکشانند. و پدرم در آن شرایط مجبور شد مدتی در خارج از تهران مخفی شود.
آیا بعد از انتخاب محمد خاتمی به ریاستجمهوری ایران، فشار نهادهای امنیتی و قضایی به مختاری و دوستانش افزایش یافت؟ شما از آن دوره چه به یاد دارید؟ برادرتان در گفتگویی به یاد آورده است که پدرتان خبر مرگ حاجیزاده و فرزندش را از روزنامهی «سلام» خوانده و برایش این اتفاقی عادی نبوده است. آن روزها چه تصوری از فضای سیاسی ایران وجود داشت؟ چرا محمد مختاری و دوستانش موجب خشم و نگرانی نهادهای سرکوب در ایران بودند؟
انتظار و خواست خانوادهها از همان اول افشای حقیقت و اجرای عدالت بوده است. اما دادخواهی در نظام دادرسی قضایی طی سالهای پس از آن مخدوش شد. نه حقایق این پرونده فاش شد، نه عدالت اجرا شد. اما همان اطلاعات محدودی که در حکم دادگاه منتشر شد، نشان میدهد که متهمین این جنایات در اعترافاتشان نه فقط از سعید امامی بلکه از وزیر اطلاعات و اشخاص دیگری که نامشان فاش نشد نیز به عنوان آمران این جنایات نام بردهاند.
فشارها و ترسی که در سال ۷۵ بر زندگی نویسندگان سایه انداخته بود، در سال ۷۶ کمرنگ شد. شاید به همین دلیل جمع مشورتی کانون در پاییز و زمستان سال ۷۶ دوباره فعالیتش را از سرگرفت. پدرم عضو کمیتهی تدارک برگزاری مجمع عمومی کانون نویسندگان بود. و در مرداد ۷۷ فراخوان این کمیته منتشر شد. پس از آن فراخوان و در مهرماه بود که خبر قتل حمید حاجیزاده و پسرش کارون منتشر شد. و چند روز بعد شش تن از اعضای کمیتهی برگزاری کانون به دادگاه انقلاب فراخوانده شدند و نشست عمومی کانون به دلیل احضار ایشان به دادگاه انقلاب لغو شد. در جلسات بازجویی دادگاه انقلاب به آنها غیرمستقیم اعلام شد که علیه ایشان حکمی صادر شده است. و یک ماه بعد قتل مجید شریف، داریوش و پروانه فروهر و سپس پدرم محمد مختاری و محمد جعفر پوینده اتفاق افتاد.
از جزئیات آن جلسه در دادگاه انقلاب چیزی میدانید؟
پدرم چند روز دیرتر از دیگر اعضای کمیتهی برگزاری کانون به دادگاه احضار شده بود. و نهم مهرماه به دادگاه رفت. فردی که از پدرم سؤال میپرسیده، مدام تکرار میکرده که فعالیت کانون صنفی نیست و سیاسی است. و تأکید داشته که پدرم در دادگاه است. برداشت پدرم هم این بود که گویا دارند برایشان پروندهسازی میکنند.
خبر ناپدید شدن محمد مختاری، روز نوزدهم آذرماه با انتشار نامهی همسرش خطاب به خاتمی عمومی شد. همان روز بود که مشخص شد او از ۱۲ آذرماه ناپدید شده است. چند روز بعد هم بدن بیجان مختاری کشف شد. به یاد دارم که در همان روزها گفته شد پیکر مختاری حتی پیش از آنکه همسرش به خاتمی نامهای بنویسند، کشف شده بود، اما پزشکی قانونی پاسخی به خانوادهی او نمیداد. از آن فاجعه بگویید. چند روز کشید تا واقعه کشف شد؟ شما چه کردید؟ چه انتظاری از دیگران داشتید که برآورده نشد؟
پنجشنبه دوازدهم آذر بود که او برای خرید بیرون رفت و دیگر نیامد. آن نامه که اشاره کردهاید در هفدهم آذر ارسال شده است. یک روز پیش از آن هم تعدادی از نویسندگان به رئیسجمهور نامه نوشته بودند. یک هفته طول کشید تا جنازه را برای شناسایی به برادرم نشان دادند. پیش از آن جنازه کشف شده بود اما به خانواده اطلاع نداده بودند. علت آن هنوز مشخص نیست. نمیدانیم چه کسانی جلو آن را گرفته بودند. اما با تجربهی قتل غفار حسینی میدانیم که وزارت اطلاعات در آن زمان مانع تحویل جسد غفار حسینی به خانواده و دوستانش شده بود. پس شاید دلیل این تأخیر هم دخالت وزارت اطلاعات بوده است. محمد جعفر پوینده در هجدهم آذر ربوده شد، همان روز به برادرم اجازه دادند که جنازهی پدرم را شناسایی کند.
انتظار و خواست خانوادهها از همان اول افشای حقیقت و اجرای عدالت بوده است. اما دادخواهی در نظام دادرسی قضایی طی سالهای پس از آن مخدوش شد. نه حقایق این پرونده فاش شد، نه عدالت اجرا شد. اما همان اطلاعات محدودی که در حکم دادگاه منتشر شد، نشان میدهد که متهمین این جنایات در اعترافاتشان نه فقط از سعید امامی بلکه از وزیر اطلاعات و اشخاص دیگری که نامشان فاش نشد نیز به عنوان آمران این جنایات نام بردهاند. اعترافاتی که در طی پرونده دربارهی چگونگی انتخاب مقتولان فاش شد، و همچنین برملا شدن فعالیت گروههای جاسوسی و تحقیقاتی که در وزارت اطلاعات زندگی خصوصی نویسندگان را زیر نظر داشتند و آثار و فعالیتهای نویسندگانی مثل پدرم را بررسی میکردند، همهی این جزئیات نشان میدهد که سازماندهی این جنایات نمیتوانسته بدون آگاهی مقامهای عالیرتبه صورت گرفته باشد. بنابراین حکم دادگاه که ایشان را افرادی خودسر معرفی کرد، حتی بر اساس اسناد محدودی که در پیگیریهای زیر نظر دادگاه فاش شده است، باورکردنی نیست.
در سلسله جنایتهای دولتی در ایران، پروندهی قتلهای سیاسی پائیز سال ۱۳۷۷ از آن جهت اهمیت دارد که در نهایت وزارت اطلاعات اعتراف کرد که مأموران امنیتی آنها مسئول این جنایت بودهاند. پیگیری شما در این سالها چگونه بود و فرایند دادخواهی را چگونه پیش بردید؟
در آن موقعیت دادرسی قضایی با همان محدودیت تنها راه ممکن بود. و همه موافق بودند که اگر دادرسی به افشای بخشی از حقایق این پرونده کمک میکند، باید با آن همراه شد. این دیدگاه منطقی و درست بود. تحقیقاتی هم که انجام شد، بینتیجه نبود. دست کم بخشی از حقایق را روشن کرد. بهخصوص وقتی به قتلهای سالهای قبل از آن توجه کنیم. به عنوان مثال از قتل غفار حسینی یاد میکنم. به دلیل دوستیاش با پدرم شاهد مرگ هولناک و تلخاش بودیم. مدتها تحت بازجویی وزارت اطلاعات بود. او را فقط دو سال پیش از پدرم کشتند. اما در سکوت دردناکی مخفیانه به خاک سپرده شد و کسی از قتلاش مطلع نشد. پیگیری پروندهی قتلهای پاییز ۷۷ در همان چهارچوب محدود نقش مهمی در آگاهیرسانی داشت. این نکته نیز اهمیت دارد که دادخواهی به خواست بسیاری از فعالان تبدیل شده بود. در همین موقعیت بود که یک کمیتهی مستقل با شرکت حقوقدانان، نویسندگان و فعالان سیاسی سرشناس تشکیل شد تا بر روند دادرسی نظارت داشته باشد. همراهی روزنامهنگاران و برخی از چهرههای سیاسی هم بود. همهی این فعالیتها دست به دست هم داد تا نیروهای فعال در وزارت اطلاعات را مجبور به عقبنشینی کند. و به اعتراف این وزارتخانه به دست داشتن در این قتلها انجامید. این موفقیت خوبی بود و موجب شد که گفتار دادخواهی در ایران تقویت شود. اما متأسفانه فضای سیاسی حاکم بیشتر درگیر مصلحتهای سیاسی در دعوای بین بازیگران درون قدرت بود، و ارادهی جدی برای افشای تمام حقایق پشت این قتلها دیده نمیشد. حذف اعترافات سعید امامی از پرونده که بخش بزرگی از حقیقت را پنهان میکرد نیز اگرچه اعتراض خانوادهها و وکلای ایشان را در پی داشت، آنچنان که باید با اعتراض مسئولان مواجه نشد. گویا پشت پرده توافق شده بود که روند دادرسی در افشای هویت آمران این جنایات از سعید امامی فراتر نرود.
آیا در مسیر بررسی رسمی پرونده، مسئولان دولتی یا قضایی با شما تماس گرفتند و آیا اطلاعات و دانستههای شما از فشارهای گذشته و بازجوییها و احضارها به اطلاع مسئولان مربوطه رسید؟
خب در مسیر بررسی پرونده عدهی زیادی درگیر بودند. خاطرم هست که دو نفر از کسانی که مأمور رسیدگی به این پرونده بودند و به منزلمان رفت و آمد داشتند، از اطلاعات اعضای خانواده، نویسندگان و دوستان و آشنایان استفاده میکردند. رفتار و رویکرد ایشان به نظر دقیق و جدی بود. حتی در صحبتهای ایشان ارادهی دستگیری مسئولان ارشد دستگاه اطلاعاتی هم شنیده میشد. به نظر میرسید که دستشان را تا حدی باز گذاشته بودند یا در ظاهر چنین بود.
از طرف دیگر موانع زیادی در مسیر پرونده ایجاد شد. حتی خود بازرس ارشدی که پیگیریِ پرونده را به عهده داشت، ادعا میکرد که تحت فشار شدید هستند. از یک زمانی هم دیگر پیگیری به کل متوقف شد. و تصمیم گرفتند که پرونده را جمع کنند.
آیا هیچگاه با متهمان قتل و یا کسانی که به صورت رسمی متهم به قتل پدرتان بودند دیدار کردهاید؟ آیا میدانید چه کسانی بودند؟
خیر. فقط نام ایشان را در گزارش و حکم دادگاه دیدهام.
چرا در نهایت و در زمان تشکیل دادگاه در این جلسه شرکت نکردید؟ بازداشت وکیلتان آقای زرافشان که پیگیرترین وکیل پرونده و روند دادخواهی بود، با هدفی صورت گرفته بود؟ آیا بعد از آن وکیل دیگری گرفتید؟
همانطور که پیشتر اشاره شد، پس از مدتی حتی خود مسئولان رسیدگی به این پرونده تحت فشار قرار گرفتند. و جریان رسیدگی نه تنها به کل متوقف شد، بلکه در جهت مخدوش کردن حقایق و سرکوب دادخواهی ادامه یافت. اعترافات سعید امامی از پرونده حذف شد و گفتند که در زندان خودکشی کرده است. زمینهی برگزاری یک دادگاه فرمایشی را فراهم کردند. و قتلها را به یک گروه خودسر در وزارت اطلاعات نسبت دادند. روند دادرسی به ضد آنچه پیش از آن برخی مقامات وعده کرده بودند تبدیل شد و شرکت در چنین جریانی ضد دادخواهی بود. بنابراین خانوادهها در دادگاه شرکت نکردند. همانطور که گفتید، دکتر زرافشان پیگیرترین وکیل پرونده بود. ایشان در آن زمان با مصلحتگراییهای سیاسی همراه نبود و حاضر نبود در برابر بیعدالتیهای موجود در روند دادرسی سکوت کند. بعد از توافقی که به نظر در درون حاکمیت برای فیصله دادن به این پرونده ایجاد شده بود، میخواستند موانع جدی دیگری را هم که در مسیر دادگاه فرمایشی و مخدوش کردن پرونده بر سر راهشان است، از میان بردارند. اعتراض و پیگیری دکتر زرافشان و نفوذ ایشان در کمیتهی مستقلی که برای پیگیری دادخواهی شکل گرفته بود، میتوانست اجرای آن نقشه را با مشکل روبهرو کند. پس برای ایشان پروندهسازی کردند. و در نهایت ایشان به ۵ سال زندان محکوم شد.
چرا با حکم صادر شده در دادگاه متهمان قتلهای سیاسی مخالفت کردید؟
حکم دادگاه مثل خودِ قتلها نتیجهی ارادهی حکومت برای سرکوب آزادیخواهان بود. و در جهت مخدوش کردن گفتار دادخواهی بود. حتی مطالعهی همان حکم هم نشان میدهد که در یک دادگاه نمایشی صادر شده است. در همان حکم هم به اعترافات متهمین اشاره میشود که میگویند وزیر اطلاعات در برخی جلسات آنها حضور داشته و بخشی از حرفهای وزیر را نقل میکنند. اما حتی یک بار هم از آن وزیر بازجویی صورت نگرفته که حداقل از او بخواهند دربارهی ارتباطش با آن گروه و سعید امامی که مشاورش بوده توضیح بدهد. کاملاً روشن است که دادگاه نه برای کشف حقیقت بلکه برای محافظت از اشخاص قدرتمندی که نامشان در پرونده آمده بود، تشکیل شد. میخواستند پیش از آنکه کار بیخ پیدا کند، پرونده را در یک دادگاه نمایشی ببندند.
آیا بعد از مختومه شدن پرونده در دستگاه قضایی ایران، شما پیگیریهای دیگری خارج از ایران داشتهاید؟
بله. تلاشهای زیادی برای دادخواهی در نهادهای حقوق بشری با مشورت و کمک حقوقدانها و مدافعان حقوق بشر صورت گرفت. اما به دلیل محدودیت امکانات حقوقی برای رسیدگی به این پرونده بینتیجه ماند. مراجع جدیدی هم که در حقوق بینالملل امکانات بیشتری برای قربانیان ایجاد کرده است، صلاحیت رسیدگی به پروندهی قتلهایی که پیش از تشکیل این مراجع اتفاق افتاده را ندارد.
کوششهای دادخواهانهی شما و پیگیریتان دربارهی این پرونده چه هدفی را دنبال میکند؟ برای حصول چه نتیجهای ادامه دارد؟ چه زمانی این دادخواهی را تمام شده تلقی خواهید کرد؟
چنانکه از همان زمان وکلای این پرونده و خانوادههای قربانیان اعلام کردند، هدف قتلهای سیاسی پاییز ۷۷ و سالهای پیش از آن، سرکوب دگراندیشان و آزادیخواهان در ایران بوده است. دادخواهی در چنین موقعیتی فراتر از محدودهی یک پروندهی جنایی است. و همراه با خواست آزادی و عدالت در مسیر مبارزه با سرکوب و کشتار دگراندیشان است. از این دیدگاه دادخواهی فقط یک فرایند حقوقی نیست، بلکه به حضور جریان آزادیخواهی و عدالتخواهی در جامعهی گره خورده است. هرچه این حضور پررنگتر باشد، گفتار دادخواهی نیز تقویت خواهد شد. به همین دلیل و بهخصوص با شرایطی که در آن هستیم، نمیدانم بتوان امروز پایان آن را تصور کرد. در تجربهی تاریخی کشورهای دیگر شاهد بودهایم که گاه چند دهه پس از بررسیهای حقوقی و دادرسی به پروندهی چنین جنایاتی، تازه در تحولات اجتماعی و فرهنگی، ابعاد گستردهی گفتار دادخواهی را دریافتهاند. در چنین چشماندازی دیگر دادخواهی به پیگیری خانوادههای قربانیان خلاصه نمیشود، بلکه با گفتار آزادیخواهی در جامعه در میآمیزد. و فقط با ریشه گرفتن چنین گفتاری در آینده است که بازسازی و بازخوانی منصفانهی تاریخ قربانیان و درک رنجهایشان ممکن خواهد بود.