پرسش چیست؟
The Local Germany
بنا بر روایتهایی که در گفتگوهای افلاطونی وجود دارد، سقراط زندگی خود را وقف طرح پرسش کرده بود و آماده بود برای دفاع از زندگی بر مبنای کاوش فلسفی، که با روش طرح پرسش انجام میشد جان خود را فدا کند. اما پرسش چیست؟ چرا تاکنون تحلیلهای زبانشناختی و بررسیهای فلسفی پاسخ جامعی ارائه نکردهاند؟
آخرین پرسشی که پرسیدید چه بود. برای به یاد آوردن آن لحظهای درنگ کنید. شاید در حین گفتگو با یک دوست یا همکار پرسش خود را مطرح کرده باشید. شاید از غریبهای در کافه یا مغازه سؤالی پرسیده باشید. شاید در گوگل به جستجو پرداخته باشید و یا از خود پرسیده باشید کدام مقالهی «مجلهی فلاسفه» را بخوانم. آیا میتوانید دقیقاً به خاطر آورید که پرسش شما چه بود، از چه کسی پرسیدید، یا پرسش خود را چگونه مطرح کردید. احتمالاً به یاد آوردن آخرین پرسش سختتر از آن چیزی است که به نظر میرسد. همه سؤال میپرسند اما همیشه به زمان، مکان، فرد مقابل، یا محتوای پرسش خود توجه نشان نمیدهند. این مسئله اصلاً عجیب نیست. پرسشها جزئی جداییناپذیر از زندگی روزمرهاند. پرسیدن سؤال را از ابتدای کودکی آغاز میکنیم و در سراسر زندگی خود آن را ادامه میدهیم، اغلب بدون آن که دربارهی آن فکر کنیم.
با این حال، تنها به دلیل دستکم گرفتن فراگیری پرسش نیست که به یاد آوردن آخرین پرسش دشوار است. به یادآوردن پرسش منوط به تعیین چیستی پرسش است. آیا وارد کردن چیزی در نوار جستجوی گوگل، واقعاً یک پرسش است. پرسش از خود دربارهی این که کدام مقاله را بخوانید، چطور. آیا جملهی نخست این مقاله یک پرسش است. اگر پاسخ شما به هر یک از این پرسشها یک بله یا خیر قاطع است، معیار تصمیمگیری شما چیست. پرسش دقیقاً چیست.
شاید عجیب به نظر برسد که فلاسفه در طول تاریخ برای پاسخ دادن به این پرسش تلاش زیادی نکردهاند. در واقع تنها اندکی آن را به طور مستقیم مطرح کردهاند. سقراط را در نظر بگیرید. بنا بر روایتهایی که در گفتگوهای افلاطونی وجود دارد، سقراط زندگی خود را وقف طرح پرسش کرده بود. احتمالاً یکی از مشهورترین نظرات در فلسفهی غرب که به کرات نیز نقل شده است تأکید سقراط (در جریان دادگاهی که در آن آتنیان وی را به مرگ محکوم کردند) بر این امر است که «زندگی نیازموده ارزش زیستن ندارد». این طور به نظر میرسد که سقراط آماده بود برای دفاع از زندگی بر مبنای کاوش فلسفی، که با روش طرح پرسش انجام میشد (به روش سقراطی معروف است)، جان خود را فدا کند. با این حال در هیچیک از گفتگوها ماهیت پرسش را بررسی نمیکند. در این مورد، او تنها نیست. در طول تاریخ فلسفه توجه اندکی به ماهیت، نقش، یا ارزش پرسش شده است.
تنها در دهههای اخیر است که برخی فلاسفه به طور صریح پرسیدهاند «پرسش چیست.» و کوشیدهاند پاسخی برای آن بیابند. این فلاسفه پرسشها را جزیی از منطق و زبان در نظر میگیرند. برخی از نمایندگان این جریان عبارتند از: ئوئل بِلنَپ و توماس استیل در «منطق پرسشها و پاسخها»، لوری کارتُنِن در «نحو و معناشناسی پرسش»، جاناتان گینزبورگ در «معناشناسی سؤالات»، و مدل پرسشی پژوهشِ یاکو هینتیکا. تأکید آشکار بر تحلیل منطقی و زبانشناختی پرسش از خود عناوین مشخص است. و همانگونه که گینزبورگ مینویسد، تمام آنها تقریباً بر سر یک چیز توافق دارند: «پرسش، از خصوصیات گزارهها است، خصوصیتی که مشخص میکند پاسخ جامع و کامل چیست.» به عبارت دیگر، پرسش، بسیار شبیه به گزاره، اغلب به عنوان عبارتی زبانشناختی مورد بررسی قرار گرفته است و در اکثر موارد در چارچوب پاسخهایش تعریف شده است. آیا پرسش فقط همین یک جنبه را دارد.
فکر میکنم پاسخ منفی است. مجدداً آخرین پرسشی را که پرسیدهاید در نظر بگیرید. تفاوت آن با حرفها، اندیشهها، و اعمال دیگرتان در چیست. آیا شما آن را به دلیل برخی خصوصیات منطقی یا زبانشناختیاش یک پرسش در نظر گرفتید. به رغم ارزش تحلیلهای زبانشناختی، بررسی پرسش از این منظر به تنهایی نمیتواند تمام ماجرا را روشن کند. با توجه به این مسئله، در چند سال گذشته مشغول انجام پیمایشی برای رسیدن به فهمی سادهتر و روشنتر از پرسش بودهام. در این پیمایش، که تا کنون بیش از 5500 نفر در آن مشارکت داشتهاند، از مشارکتکنندگان خواسته میشود ده سناریو را که بر اساس زندگی روزانهی معلمی به نام سارا تهیه شده است، بخوانند. از آنان خواسته میشود مشخص کنند که آیا در هر یک از این سناریوها پرسشی وجود دارد یا خیر. در نتایج این پیمایش نکات جالبی دربارهی فهم روزمرهی ما از پرسش وجود دارد، به ویژه اگر آن را با تحلیلهای فلسفی فلاسفهی منطق و زبان مقایسه کنیم.
این پیمایش چه نکاتی دربارهی پرسش دارد. سناریوی زیر را در نظر بگیرید:
به نظر میرسد تعیین این که یک پرسش، پرسش است مستقل از پاسخهایش صورت میگیرد.
یکی از همکاران سارا مشغول گفتگو با سایر معلمان دربارهی درسی است که دربارهی کشورهای جهان ارائه کرده است. در خلال بحث، سارا متوجه میشود او تعداد کشورها را نمیداند. او که علاقهمند به دانستن این مسئله است، گفتگو را قطع میکند و میگوید «چند کشور وجود دارد.» همکاران او در پاسخ اعداد متفاوتی را مطرح میکنند.
آیا در این سناریو پرسشی وجود داشت. تا کنون 95 درصد مشارکت کنندگان در این پیمایش پاسخ مثبت و تنها 3 درصد پاسخ منفی دادهاند و آن 2 درصد باقیمانده نیز پاسخ درست را نمیدانستهاند. برداشت شهودی کاملاً روشن است: در این سناریو پرسشی وجود دارد. این همان پاسخی است که انتظار میرفت، مسئله کاملاً روشن است (در واقع، کنجکاوم بدانم چرا 3 درصد (133 نفر) گفتهاند، پرسشی وجود ندارد).
توجه کنید که از این نتیجه نکتهی جالبی میتوان آموخت. به رغم تلاشهای سارا پاسخی مشخص و قطعی به پرسش او داده نمیشود بلکه پاسخهای متفاوتی دریافت میکند. با این حال، قضاوت اکثر ما این است که او پرسشی مطرح کرده است. پس به طور شهودی میتوان گفت برای این که یک پرسش، پرسش محسوب شود لازم نیست پاسخی مشخص و قطعی به دنبال داشته باشد. بر همین اساس، میتوان پرسید آیا ضرورتی دارد که برای هر پرسش تنها یک پاسخ درست وجود داشته باشد (هر چه باشد برای تعیین تعداد کشورها راههای مختلفی وجود دارد) یا، به شکلی مناقشهبرانگیزتر میتوان پرسید آیا اصلاً لازم است که پاسخی وجود داشته باشد. دست کم بنا بر نتایج این پیمایش میتوان گفت که رابطهی بین پرسش و پاسخ بیچون و چرا نیست و در نتیجه رویکرد فلاسفهی منطق و زبان که پرسش را از منظر پاسخهایش تعریف میکنند با چالش مواجه میشود. به نظر میرسد تعیین این که یک پرسش، پرسش است مستقل از پاسخهایش صورت میگیرد.
سناریوی دوم را در نظر بگیرید:
سارا به کلاس خود باز میگردد و به یاد میآورد که به یکی از دوستانش که قرار است به دیدنش بیاید قول داده است نزدیکترین قصابی به محل زندگیاش را پیدا کند. او خود چون گیاهخوار است علاقهای به یافتن این پاسخ ندارد با این حال در نوار جستجوی گوگل این عبارت را وارد میکند «قصابیهای محلی ادینبورگ» و نتیجهی جستجو را یادداشت میکند.
آیا در این سناریو پرسشی وجود داشت. تا کنون 72 درصد شرکتکنندگان پاسخ مثبت دادهاند و 21 درصد پاسخ منفی، 7 درصد باقیمانده نیز جواب درست را نمیدانستهاند. در این نتایج نیز نکات جالبی وجود دارد. سارا در جستجوی خود برای «قصابیهای محلی ادینبورگ» از اَشکال معمول پرسشگری استفاده نمیکند. با این حال، بنا بر قضاوت اغلب ما او سؤالی پرسیده است. بنا بر این از نظر شهودی، پرسش حتی در شکل مکتوب آن، برای این که یک پرسش در نظر گرفته شود لازم نیست در قالب استفهامی طرح شود. این مشاهده، تحلیلهایی که پرسش را صرفاً از منظر ساختار ظاهری آن بررسی میکنند با چالش مواجه میکند. این امر نشان میدهد که فهم روزمرهی ما از پرسش چیزی فراتر از یافتههای فلسفی صوری و ساختاری است.
بر حسب اتفاق، جستجوی سارا در گوگل علاوه بر آن که فاقد ساختار صوری پرسش بود، علامت سؤال نیز نداشت. این امر بسیار رایج است. آیا تا به حال هنگام استفاده از موتورهای جستجو، از علامت سؤال استفاده کردهاید. در واقع، با تأمل دربارهی این مسئله میتوان پرسید این علامت دستور زبانیِ ظاهراً ضروری تا چه اندازه اهمیت دارد. بیشک بسیاری از شما متوجه شدهاید که در این مقاله نیز هیچ علامت سؤالی وجود ندارد. اما با این حال پرسشهای زیادی وجود دارد. به این ترتیب، برای این که یک پرسش، پرسش باشد لازم نیست به صورت استفهامی طرح شود یا علامت سؤال داشته باشد.
در نهایت، این سناریوی سوم را در نظر بگیرید:
پرسش برای این که پرسش محسوب شود لازم نیست با کلمات بیان شود.
سارا برای رسید به خانه از محل کار خود، مسیر جدیدی را انتخاب میکند. در این مسیر، او از خیابانی شلوغ و ناآشنا باید بگذرد که هیچ عابر پیادهای در حال عبور از آن نیست. او پیش از عبور از خیابان، چپ و راست خود را نگاه میکند تا ببیند آیا ماشینی در حال عبور است یا خیر و سپس با خیال راحت از عرض خیابان عبور میکند.
آیا در این سناریو، پرسشی وجود دارد. تا به حال، 66 درصد شرکتکنندگان پاسخ مثبت دادهاند، 28 درصد پاسخ منفی و 6 درصد باقیمانده نیز پاسخ را نمیدانستهاند. در این مورد، شهود از روشنی کمتری برخوردار بود. با این حال، دو سوم شرکتکنندگان فکر میکنند پرسشی وجود دارد، و این آمار معنادار است. این مسئله، نکتهی جالب دیگری را آشکار میکند: پرسش برای این که پرسش محسوب شود لازم نیست با کلمات بیان شود. سارا نه چیزی میگوید و نه چیزی مینویسد، بلکه عملی آشنا و غیرزبانشناختی انجام میدهد: چپ و راست خیابان را نگاه میکند. بنا بر این پیمایش، این عمل برای اکثر ما به معنای طرح پرسش است. در نتیجه، مطالعاتی که پرسش را صرفاً به عنوان بیانی زبانشناختی در نظر میگیرند بیش از پیش در معرض شک و تردید قرار خواهد گرفت. این پیمایش نشان میدهد که پرسش لازم نیست پاسخی مشخص داشته باشد، لازم نیست به صورت استفهامی بیان شود، لازم نیست علامت سؤال داشته باشد، و لازم نیست با کلمات بیان شود. با در نظر گرفتن تمام این موارد، نکتهای بسیار جالب آشکار میشود: فهم روزمرهی ما از پرسش، بسیار آسانگیر است. مواردی که به عنوان پرسش در نظر گرفته میشوند بسیار بیش از آن چیزی است که احتمالاً در ابتدا تصور میکردیم یا در بررسیهای فلسفی به آنها اشاره میشود.
تصور میکنم بنا به دلایلی موجه این نتیجهگیری را باید مهم دانست. یافتن تحلیلی برای درک نحوهی استفاده از مفهوم پرسش در زندگی روزمره نه تنها مفید است بلکه نقشی محوری در فهم چیستی پرسش دارد. علاوه بر برداشت صوری که بنا بر آن هر بیان یا جملهی استفهامی پرسش در نظر گرفته میشود، برداشت دیگری نیز وجود دارد که بنا بر آن پرسش چیزی فراتر از یک عبارت زبانشناختی صوری است. این امر در این پیمایش آشکار بود و تصور میکنم شهود نیز آن را تأیید میکند. برای فهم چیستی پرسش باید از نقش زبانشناختی آن فراتر رفت و آن را جزئی از نحوهی اندیشیدن و عمل در نظر گرفت. چنین بینشی بسیار روشنگر است: پرسش، عمل است.
از هزار نفر خواستم تا نخستین پرسشی را که به ذهنشان خطور میکند، بنویسند. به جز «احوال شما چطور است» (4 بار تکرار شده است)، هیچ یک از پرسشهای آنان تکراری نبود. برخی از پرسشهای آنان از این قرار است: «عاشقمی»، «آیا دارم زشتتر میشوم»، «زرافه از فیل بزرگتر است»، و «یک بسته پنیر تا چه مدت قابل استفاده است». به این فهرست، پرسشهایی را که امروز پرسیدید و همچنین تمام پرسشهای این مقاله را اضافه کنید. چه عاملی به این گروه متکثر، وحدت میبخشد. در واقع این همان پرسشی است که به دنبال پاسخی برای آن هستیم.
برای رسیدن به پاسخ، پیشنهاد میکنم به دنبال تبیینی کارکردی باشیم. به عبارت دیگر، به جای تمرکز بر شکل صوری و زبانشناختی پرسش و در نتیجه ارائهی تبیینی صوری، باید بر کارکرد پرسش تمرکز کنیم. پرسش چه کارکردی دارد. ما با پرسشها چه میکنیم. بیشک، به طرق مختلف میتوان به این سؤالها جواب داد. بنا به دلایل مختلفی از پرسشها استفاده میکنیم: برای یافتن چیزها، برای برقراری ارتباط، برای نشان دادن میزان توجه، برای بیان افکارمان، برای رسوا کردن دیگران، برای بحث، برای الهام بخشیدن، برای گپ زدن، و گاهی صرفاً برای این که حرفی زده باشیم. پرسشها به ما کمک میکنند به این اهداف، و اهداف بیشمار دیگری، دست پیدا کنیم. بنا بر این برداشت، پرسش مانند یک ابزار است که میتوان از آن برای مقاصد مختلف استفاده کرد. و مانند هر ابزاری، کارکردی مشخص دارد.
کارکرد مفهوم دانش یافتن افراد مطلع است: یافتن افرادی که اطلاعات موثقی دارند و آن را در اختیار دیگران میگذارند.
تعریف چیزی از منظر کارکرد آن رویکردی رایج در فلسفه و رشتههای علمی است. برای مثال، زیستشناسان قلب را با کارکرد آن که پمپاژ خون در بدن است تعریف میکنند. در شاخهی فلسفهی ذهن نیز کارکردگرایان رویکرد مشابهی نسبت به ذهن دارند. ادوارد کریگ، معرفتشناس، در اثر مشهور خود «دانش و وضعیت طبیعی» همین رویکرد را به کار میگیرد. کریگ تحلیل خود را از دانش با تصور جامعهای آغاز میکند که در آن مفهوم دانش وجود ندارد و سپس میپرسد چنین جامعهای چرا باید این مفهوم را به وجود آورد و این مفهوم چه کارکردهایی خواهد داشت. بنا بر استدلال کریگ، یکی از دغدغههای اصلی اعضای هر جامعهای داشتن اطلاعات دقیق است، امری که آنان را قادر میکند در هنگام مواجهه با هر وضعیتی، تصمیمی آگاهانه بگیرند. به گفتهی او، اگر فکر کنم ببری در حال تعقیب من است، یافتن فردی که اطلاعات دقیقی دربارهی مکان ببر داشته باشد، برایم بسیار مفید خواهد بود. به باور وی، کارکرد مفهوم دانش یافتن افراد مطلع است: یافتن افرادی که اطلاعات موثقی دارند و آن را در اختیار دیگران میگذارند.
برای تعیین کارکرد پرسش، فرض مشابهی میتوان پیش کشید: در جامعهای که پرسش هنوز وجود ندارد، بنا به چه ضرورتی ممکن است پرسش پدیدار شود و چه کارکردی خواهد داشت. اگر یکی از دغدغههای اصلی هر جامعهای داشتن اطلاعات دقیق است پس میتوان انتظار داشت که اعضای آن جامعه روشهای کارآمدی برای رسیدن به این اطلاعات ایجاد کنند. برای مثال، دانستن این که فِرِد اطلاعاتی دربارهی مکان ببر دارد تنها در صورتی مفید است که بتوانم راهی برای دستیابی به آن داشته باشم. برای رسیدن به تصمیمی درست دربارهی نحوهی اقدام، توانایی دستیابی به اطلاعات موثق و مرتبط بسیار ضروری است. یافتن اطلاعات به سازوکارهایی نیاز دارد. در اینجاست که پرسش وارد میدان میشود و این کارکرد را بر عهده میگیرد. چگونه میتوانم مکان ببری را که در تعقیب من است بیابم، از فِرِد میپرسم که آیا ببر را دیده است یا خیر. توانایی درخواست اطلاعاتی که بدان نیاز دارم، درست در همان زمان که به آن نیاز دارم، احتمال این که دربارهی نحوهی اقدام تصمیم درستی بگیرم را بسیار افزایش میدهد. در واقع، جامعهای که پرسش نکند وضعیت نامساعدی خواهد داشت. به عبارت ساده، کارکرد پرسش تلاش برای یافتن اطلاعات است.
اگر این نتیجهگیری را با نتیجهای که از پیمایش به دست آورده بودیم کنار هم قرار دهیم، به پاسخ پرسش اصلی خود «پرسش چیست»، خواهیم رسید: پرسش، اقدام در جهت یافتن اطلاعات است. این پاسخ با آنچه فلسفهی زبان و منطق ارائه میکند متفاوت است. به هر حال، همانطور که دیدیم، در تاریخ فلسفه به پرسش توجه چندانی نشده است و این در حالی است که پرسش جزء مهمی از زندگی روزانهی ماست. پرسشها ابزاری نامحسوس اما اجتنابناپذیرند که در مکالمات ما پیوند ایجاد میکنند، بررسیهای ما را پیش میبرند، و توجه ما را به موضوعات مختلف جلب میکنند. به نظر میرسد برای فهم نقش باارزش پرسش در زندگی، سؤال از چیستی پرسش سرآغاز مناسبی باشد.
برگردان: هامون نیشابوری
لانی واتسون در دانشگاه ادینبوروبا کمک مالی بنیاد لورهیوم تحقیق میکند. او مدیر وبسایتphilosophyofquestions.com. است. آنچه خواندید برگردان متن زیر است.
Lani Watson, ‘What is a question,’ The Philosophers' Magazine, 17 August 2018.