آیا اوضاع دنیا برای تعلیم و تربیت نامناسب است؟ (بخش سوم)
teachermagazine
* این مقاله به مناسبت روز جهانی تعلیم و تربیت (24 ژانویه) منتشر شده است.
پیشرویِ پیروزمندانهی دانش در دنیای مردان و زنانِ مدرن در دو جبهه ادامه داشت.
در جبههی نخست، به اجزاء و وجوهِ جدید و نامکشوفِ جهان هجوم میبردند و آنها را تسخیر، بررسی و ترسیم میکردند. به لطف پیشرفت در این جبهه، امپراتوری اطلاعاتیای بنا نهادند که قرار بود جهان را بازنمایی کند: تصور میشد که در لحظهی بازنمایی، جزءِ بازنماییشدهی جهان، «فهمیدنی میشود»: آدمیان آن را تصرف میکردند و مدعی مالکیتش میشدند.
جبههی دوم، جبههی تعلیم و تربیت بود: پیشروی در این جبهه مدیون گسترش سلطهی تعلیم و تربیت و افزایش ظرفیتهای ادراکی و حافظهای تحصیلکردهها بود.
در هر دو جبهه، «خط پایانِ» پیشروی -پایان جنگ- را از ابتدا به روشنی در نظر مجسم کرده بودند: قرار بود که همهی جاهای خالی سرانجام پُر و نقشهی کاملی از جهان ترسیم شود، و بنابراین همهی اطلاعاتِ لازم و کافی برای حرکت آزادانه در جهان با تأمینِ تعدادی از مجاری لازم برای انتقالِ تعلیم و تربیت، در دسترس کل نوع بشر قرار گیرد. اما مشکل این بود که هر چه جنگ ادامه مییافت و فهرست پیروزیها طولانیتر میشد، «خط پایان» دورتر به نظر میرسید...
حالا به این عقیده گرایش یافتهایم که پیروزی در هر دو جبههی جنگ از ابتدا ناممکن بوده است. به نظر میرسد که ترسیمِ نقشهی هر قلمروی تازه فتحشدهای به جای کاهش، سبب افزایشِ اندازه و تعداد جاهای خالی میشود، و بنابراین به لحظهی ترسیمِ نقشهی کامل جهان نزدیکتر نمیشویم. جهانِ «خارج»، دنیایی که زمانی امید داشتیم در کنشِ بازنمایی حبس شود و از حرکت بازمانَد، حالا با چابکی و چالاکی از هر شکلِ ثبتشدهای میگریزد؛ جهان در بازی حقیقت، بازیگر است (قطعاً بازیگری زرنگ، زیرک، و ماهر) و نه سهم و جایزهای که بازیگرانِ بشری امیدوار بودند که از آن نصیب بَرند. به بیان موجز اما درخشانِ پُل ویریلیو، دنیای امروز از هر گونه ثباتی بیبهره است؛ جهان همواره در تغییر و حرکت است.
هنوز هنرِ زیستن در دنیایی اشباع شده از اطلاعات را یاد نگرفتهایم. و بنابراین، هنوز هنرِ بسیار دشوارترِ تربیتِ آدمیان برای چنین حیاتی را نیاموختهایم.
اما خبری که از دومین جبههی تعلیم و تربیت، یعنی توزیع دانش، میرسد، از این هم مهمتر است. به قول ویریلیو، موقعیت امرِ ناشناخته تغییر کرده است: از جهان، که بیش از حد گسترده، مرموز و مهارنشدنی بود، به کهکشانِ سحابیمانندِ تصویر انتقال یافته است. سیاحانی که مایلاند این کهکشان را به تمامی بررسی کنند، کمشمارند، و آنانی که قادر به این کار هستند، از آن هم کمشمارترند. دانشمندان، هنرمندان و فیلسوفان، ائتلاف جدیدی برای سفرِ اکتشافی به این کهکشان تشکیل دادهاند- ائتلافی که ممکن است مردم عادی برای همیشه از پیوستن به آن ناامید شوند. این کهکشانِ خاص، به هیچ وجه فهمیدنی نیست. حالا نه جهانی که اطلاعات از آن خبر میدهد بلکه خودِ اطلاعات به محلِ اصلیِ «امرِ ناشناخته» تبدیل شده است. اکنون به نظر میرسد که خودِ اطلاعات بیش از حد گسترده، مرموز و مهارنشدنی است. به نظر میرسد که اطلاعات از شاهراه شناخت جهان به یکی از موانع اصلیِ این شناخت تبدیل شده است. برای عامهی مردم، اطلاعات انبوهی که با آن روبرویند، گیجکنندهتر، ناخوشایندتر و تهدیدآمیزتر از معدود «اسرارِ» باقیماندهی «جهان» است، اسراری که تنها گروه کوچکی از معتادان به علم و تعداد انگشتشماری از مدعیان جایزهی نوبل به آن علاقه دارند.
هر چیزِ ناشناختهای تهدیدآمیز به نظر میرسد، اما واکنشهای متفاوتی را بر میانگیزد. جاهای خالیِ روی نقشهی جهان، کنجکاوی ماجراجویان را بر میانگیزد، آنها را به عمل ترغیب میکند، و به ایشان اراده، شجاعت و اعتماد به نفس میدهد. این جاهای خالی، نویدبخشِ زندگی اکتشافیِ جالب و پُرماجرایی است؛ از آیندهای بهتر و به تدریج فارغ از دردسرهای تباهکنندهی زندگی خبر میدهد. اما در مورد تودهی اطلاعاتِ نفوذناپذیر، قضیه فرق میکند: این اطلاعات، حی و حاضر و در دسترس است ولی به طور مضحک و آزارندهای در برابر تلاشهای جسورانهای که برای نفوذ در آن و هضم و فهمش صورت میگیرد، مقاومت میکند.
اکنون همین تودهی دانشِ انباشته به مظهرِ بینظمی و آشوب تبدیل شده است. همهی ابزارهای سنتی نظم بخشیدن -موضوعیت، تعیین اهمیت، تعیین فایده بر اساس نیازها و تعیین ارزش توسط صاحبنظران- به تدریج در همین تودهی شبیه به سیاهچالههای کیهانیِ مرموز، محو و نابود شدهاند. توده سبب میشود که همهی محتویاتش یکسان به نظر برسد. میتوان گفت در این توده، همهی تکههای اطلاعات اهمیت یکسانی دارند، و برای مردمی که از حقِ اظهارنظرهای تخصصی محروماند اما با انبوهی از دعاوی متناقضِ متخصصین روبرویند، هیچ راه روشن، چه رسد به مطمئنی، برای تشخیص سره از ناسره وجود ندارد. در این توده، بستههای دانشی را که برای مصرف و استفادهی شخصی آماده شده، تنها بر اساس کمیتِ آنها میتوان سنجید؛ مقایسهی کیفیتِ آنها با دیگر بستههای موجود در این توده ناممکن است. هر ذرهای از اطلاعات با دیگری برابر است. مسابقههای تلویزیونی این وضعیتِ جدیدِ دانش بشری را به خوبی منعکس میکنند: فارغ از موضوعِ پرسش و «اهمیت خاص» آن (اصلاً چگونه میتوان اهمیت را سنجید؟!) هر پاسخ صحیحی امتیازِ یکسانی را نصیب مسابقهدهنده میکند.
تعیین اهمیت اطلاعات گوناگون، و در نتیجه، مهمتر شمردن بعضی از آنها، شاید پیچیدهترین و دشوارترین کار باشد. تنها حساب سرانگشتیِ راهنما عبارت است از موضوعیتِ آنی؛ اما موضوعیت بیدرنگ تغییر میکند و اطلاعات جذبشده به محض فهمیده شدن، اهمیتِ خود را از دست میدهند. مثل دیگر کالاهای موجود در بازار، اطلاعات نیز استفادهی آنی، فوری و «یکباره» دارند.
حالا نوبتِ نتیجهگیری است...
در گذشته، تعلیم و تربیت شکلهای گوناگونی داشت و میتوانست خود را با اوضاعِ متغیر تطبیق دهد، اهداف جدیدی را برای خود تعیین کند و راهبردهای نوینی را بیافریند. اما بگذارید تکرار کنم که تغییر فعلی شبیه تغییرات قبلی نیست. در هیچ نقطهی عطفی در تاریخ بشر، معلّمین با مشکلی نظیر مشکل نقطهی عطفِ فعلی روبرو نبودهاند. پیش از این هرگز در چنین وضعیتی نبودهایم. هنوز هنرِ زیستن در دنیایی اشباع شده از اطلاعات را یاد نگرفتهایم. و بنابراین، هنوز هنرِ بسیار دشوارترِ تربیتِ آدمیان برای چنین حیاتی را نیاموختهایم.
برگردان: عرفان ثابتی
زیگمونت باومن جامعهشناس لهستانی و نظریهپرداز «مدرنیتهی سیال» است. آنچه خواندید برگردانِ این نوشتهی او است:
Zygmunt Bauman, ‘The world inhospitable to education? (part three). in 44 Letters from the Liquid Modern World (Cambridge: Polity Press, 2010), pp. 99-101.