تاریخ انتشار:
1397/11/07
حسین قاضیان: برابری، برادری و آزادی، آرمانهای بههمریختهی انقلاب ۵۷
حسین قاضیان، جامعهشناس
فعالان سیاسی، روشنفکران و مردمی که ۴۰ سال پیش در ایران انقلاب کردند یا شاهد انقلاب بودند، در روزهای پیروزی انقلاب کجا بودند و چه میکردند؟ چه بیم و امیدهایی به این انقلاب داشتند؟ و اکنون پس از گذشت چهار دهه، بیم و امیدهای آن روزهایشان را چقدر منطبق بر نتایج این انقلاب میبینند؟
برای یافتن پاسخ این سؤالات با شماری از انقلابیون و شاهدان انقلاب گفتوگو کردهایم. حاصل هر گفتوگو روایتی به مثابهی یک تجربه از انقلاب است که روزهای پر شور و التهاب پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ و پیآمدهای آن را در شهرهای مختلف ایران و در بین گروههای سیاسی، قومی و مذهبی مختلف به تصویر میکشد.
حسین قاضیان، جامعهشناس، در گفتوگو با آسو تجربهاش از انقلاب و نتایج آن را اینگونه روایت میکند:
من و یکی از صمیمیترین دوستانم قرار بود از روز بیستم بهمنماه در مدرسهی دکتر هشترودی در میدان کاخِ تهران، نمایشگاه کتاب برگزار کنیم. شب نوزدهم بهمن مشخص شده بود که در پادگان دوشانتپه اتفاقاتی افتاده که گویا همافرها اعتراض کرده بودند و ظاهراً تیراندازی شده بود. مردم اطراف شروع کرده بودند به اللهاکبر گفتن و این تسری پیدا کرده بود و به نارمک، که محل سکونت ما بود، رسیده بود. فردای آن روز صبح من با ماشینهای کرایهای از نارمک به طرف میدان فوزیه راه افتادم که از آنجا به میدان کاخ بروم، اتفاقاً مسیر از خیابان دماوند میگذشت که نزدیک پادگان دوشانتپه بود. ولی آن قسمت از خیابان دماوند را بسته بودند و ماشینها میرفتند از دم پادگان دوشانتپه رد میشدند و کاملاً مشخص بود که فضا ملتهب و پرتنش است. تانکها و زرهپوشها در اطراف پادگان مستقر شده بودند و کاملاً فضا غیرعادی به نظر میرسید.
به هر حال ما رفتیم و نمایشگاه را شروع کردیم، غلغله بود و عجیب استقبال شده بود از نمایشگاه. ما هم سرمان کاملاً گرم این موضوع بود تا حدود ساعتهای دوازه تا یک که سرایدار مدرسه آمد و گفت شما چرا نشستهاید، حکومت نظامی تمدید شده و گفتهاند از ساعت دو به بعد همه باید خیابانها را تخلیه کنند. نمایشگاه را بستیم و آمدیم بیرون. تمام مسیر در خیابان شاهرضا سنگربندی شده بود و آثار درگیری دیده میشد. یک عده از مردم اسلحه گرفته بودند و کلاهخود به سر، در سنگرها مستقر شده بودند، یک سری از سربازها به مردم پیوسته بودند.
در همین چند ساعت، فضای شهر کاملاً تغییر کرده بود. ما تمام این مسیر را، یعنی از آنجا تا خانهی دوستم، که اتفاقاً پشت پادگان دوشانتپه بود، مجبور شدیم پیاده طی کنیم و شب هم در خانهی دوستم ماندیم. خود پادگان خبری نبود ولی در تمام طول شب صدای تیراندازی و انفجارهای مهیبی میآمد و مشخص نبود که چیست. فردا صبح، آثار درگیریهای شب گذشته مشخص بود. مثلاً سر خیابان پدرثانی، قسمتی از یک خانه متلاشی شده بود که مشخص نبود آیا گلوله تانک به این خانه برخورد کرده، یا نه؟ بعد من رفتم به طرف منزل خودمان در نارمک، تمام مسیر را مجبور شدم پیاده بروم که برای کوکتلمولوتوف بطری بیاورم. کوکتلمولوتوفها را با کمک همدیگر آماده کردیم و شب رفتیم بالای ساختمان توانیر که سر خیابان وحیدیه بود، مشرف به پادگان دوشانتپه. تمام طول شب درگیری بسیار شدیدی جریان داشت اما مشخص نبود که طرف این درگیری چه کسانی هستند. ما البته از آن کوکتلمولوتفها هیچ استفادهای نکردیم و اسلحه هم نداشتیم، اما دیگران که بالای پشتبام بودند اسلحه داشتند.
روزهای متفاوتی بود با حالات و احوالات متفاوت و طبیعتاً تأثیرات مختلف. روزهای اول که گرماگرم سقوط سیاسی و نظامی رژیم بود، فضای ملتهبی بود، هنوز ماجرا مشخص نبود که آیا رژیم شاهنشاهی واقعاً ساقط شده یا اینکه ممکن است برگردد. هنوز اوضاع تثبیت نشده بود. هرجومرج کاملی تقریباً بر همه چیز و همه جا حاکم بود. سیستمهای عمومی از کار افتاده بود و فضای خیلی مبهمی برقرار بود. در عین حال که یک نوع احساس خوشایند از پیروزی وجود داشت ولی من شخصاً نمیدانم به چه دلیلی خیلی یا به مقداری که انتظار میرفت خوشحال نبودم. شاید به این دلیل که از قبل تصورم این بود که این مبارزه سالها طول خواهد کشید، من و دوستانی که مثل من فکر میکردیم خودمان را آماده سالها مبارزه کرده بودیم و برای این کار به خودمان سختی میدادیم و آماده میشدیم. شاید این یک مقدار ناراحتمان کرده بود که زودتر از موعد و یا جوری که ما فکر نمیکردیم ماجرا پیروز شده است. شاید هم به این دلیل که چیزی که دنبالش بودیم، حادث شده و به دست آمده بود و دیگر آن احساس گذشته را نداشت.
ولی به هر حال احساسات در مجموع حاکی از بیم و امید هر دو با هم بود و در هر حال مبهم. انقلاب بهمن ۱۳۵۷ روی دوش یک گفتمان عمومی به پیروزی رسیده بود که آن گفتمان صرفنظر از تعلقات مذهبی یا سوسیالیستیاش، سه عنصر برجسته و نسبتاً مشترک داشت: برابری، برادری و آزادی.
منتها این گفتار بسیار مبهم و کلی و فاقد جزئیات روشن بود؛ به این معنی که ما دلبستگی به آزادی داشتیم اما در مورد دموکراسی چیز زیادی نمیدانستیم. یعنی تصور روشنی از شکل تحقق آن آرمان آزادی در قالب سیاسی و اجتماعی نداشتیم. چون دموکراسی بیشتر یک نوع دستاورد غربی یا لیبرال محسوب میشد و چه از جانب گفتار مذهبی و چه از جانب گفتار چپ عملاً قابل قبول نبود و یا در حاشیه قلمداد میشد. ما آن زمان، حتی از برابری که عنصر برجستهتری بود، هم مفهوم بسیار فقیری داشتیم. ما ممکن بود به برابری اقتصادی و شکافهای طبقاتی توجه داشته باشیم، اما درکی از سایر شکلهای دیگر نابرابری و تبعیض در یک جامعه نداشتیم و کلاً درکمان از جامعه نارسا بود. جامعه را به عنوان یک واحد میدیدیم. تنازعات، اختلافات، تفاوتها و تکثرها را نمیدیدیم و طبعاً برایش راه حلی نداشتیم. نه من که جوان و ناپخته بودم، بلکه کسانی که در واقع مولّد این گفتار هم بودند اساساً به این چیزها و به این جزئیات توجهی نداشتند. موضوع برادری هم به همین ترتیب بود، یعنی مشخص نبود که وجود این تنوعها و تکثرها و اختلافات و تنازعات چطور ممکن است در یک برابری و یا رفاقت معنوی جمع شود.
الان که به گذشته نگاه میکنیم، میبینیم که هر سه شعار انقلاب و نتایجش فرسنگها از آن آرمانها فاصله دارند. یعنی نه تنها آزادی در شکل سیاسی خودش محقق نشد، بلکه در شکل اجتماعیاش هم محدودتر شده است. برابری ممکن است به لحاظ اقتصادی در برخی جاها الان بهتر شده باشد (مثلاً وقتی ما ضریب جینی را با سه چهار سال آخر دورهی حکومت شاه مقایسه میکنیم)، ولی شکل نابرابری به قدری شده که نزد مردم این نابرابری خیلی بیشتر از گذشته به چشم میآید. در مورد برادری هم کاملاً مشخص است که اوضاع و احوال و رابطهی مردم با همدیگر بسیار بسیار از آن نوع معنویت و برادری که تصور میشد با رفتن رژیم قبلی به جامعه برمیگردد و جامعه میتواند در صلح و صفا و آرامش زندگی کند، فاصله دارد.
میبینیم که همهی اینها بهمریخته و چیزی جانشیناش نشده است و به قول معروف اوضاع شاید در مجموع بدتر از گذشته شده باشد. ولی خوب این چیزی نیست که کسی بتواند برایش افسوس بخورد، چون انقلاب یک پدیدهی ناگهانی و غیرعقلانی است که افراد در آن به تنهایی نقش ندارند. ولی وقتی اتفاق میافتد افراد میروند و در آن انقلاب نقش خودشان را ایفا میکنند و یک پدیدهی جمعی درست میکنند بدون اینکه واقعاً بتوانند آن پدیدهی جمعی را کنترل کنند. این ماشینی که با انقلاب راه میافتد ممکن است از روی خودشان هم رد بشود و اغلب هم همین اتفاق میافتد.