عباس میلانی: هشدار دادیم آن چیزی که در راه است یک نوع فاشیسم است
فعالان سیاسی، روشنفکران و مردمی که ۴۰ سال پیش در ایران انقلاب کردند یا شاهد انقلاب بودند، در روزهای پیروزی انقلاب کجا بودند و چه میکردند؟ چه بیم و امیدهایی به این انقلاب داشتند؟ و اکنون پس از گذشت چهار دهه، بیم و امیدهای آن روزهایشان را چقدر منطبق بر نتایج این انقلاب میبینند؟
برای یافتن پاسخ این سؤالات با شماری از انقلابیون و شاهدان انقلاب گفتوگو کردهایم. حاصل هر گفتوگو روایتی به مثابهی یک تجربه از انقلاب است که روزهای پر شور و التهاب پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ و پیامدهای آن را در شهرهای مختلف ایران و در بین گروههای سیاسی، قومی و مذهبی مختلف به تصویر میکشد.
عباس میلانی، پژوهشگر تاریخ معاصر و مدیر برنامهی مطالعات ایرانی در دانشگاه استنفورد آمریکا، در گفتوگو با آسو تجربهاش از انقلاب و نتایج آن را اینگونه روایت میکند:
قبل از انقلاب در دانشگاه ملی درس میدادم و در روزهای منتهی به ۲۲ بهمن در دانشگاه تهران بودم. اساتید دانشگاه سعی داشتند که صحن دانشگاه تهران را از اسلحه خالی نگه دارند و یک منطقهی غیرنظامی ایجاد کنند و من هم در کنار آنها بودم. روز ۲۲ بهمن حال و هوای بسیار بسیار ملتهبی داشت که خیلی زود به شادی تبدیل شد. اتفاق خیلی عجیبی هم که افتاد اینکه گروهی از طرفداران چریکهای فدائی خلق، یک تانک را از یکی از مراکز نظامی به داخل دانشگاه آورده بودند و استادان دانشگاه با زحمت فراوان آنها را متقاعد به خارج کردن تانک از دانشگاه کردند.
از همان زمان برایم کم کم روشن شده بود که خیلی بیشتر از امید، باید بیم داشت. نیروهای اسلامی خیلی متمرکزتر و متشکلتر از آن چیزی بودند که همه فکر میکردند و هر روز بیشتر روشن میشد که نیروی برتر، نیروهای اسلامی هستند. هر روز بیشتر و بیشتر روشن میشد که اکثریت قریب به اتفاق نیروهای اسلامی هیچ تصوری از دموکراسی ندارند و آنچه برای ایران نوید خواهند آورد، نه یک دموکراسی بلکه یک استبداد وحشتناکتر از اقتدارگرایی شاه خواهد بود.
به همین خاطر در روزهای انقلاب من بیمام بیشتر از امیدم بود و به همراه چند تن از دوستانم، مقالهای هم در کیهان نوشتیم و بدون نام و به عنوان چند استاد دانشگاه در صفحهی اول کیهان چاپ شد. کسی هم که مقاله را چاپ کرد، بعدها به جرم عضویت در حزب توده به زندان افتاد و توسط جمهوری اسلامی اعدام شد. در آن مقاله ما هشدار دادیم، آن چیزی که در راه است یک نوع فاشیسم است. برای اینکه هنوز دوران تغییر نکرده، حزبالله همه چیز را به هم میزدند و هر کسی که کوچکترین شعار متفاوت با شعارهای آنها را میداد تهدید و ارعاب میکردند. معلوم بود آنچه در راه است به قول دکتر صدیقی استبداد نعلین است که از هر استبدادی بدتر است. چون استبداد ناسنجیده خودش را به الهیات وصل میکند و خودش را نماینده خدا میداند و مخالفت با او نه فقط مخالفت سیاسی بلکه گناه هم به شمار میرود.
البته امیدهایی هم داشتم. امیدم این بود که شاید عقلانیت و دموکراسی بر استبداد و انجماد فکری که در راه بود چیره شود و شاید آقای خمینی به وعدههایی که در پاریس میداد وفادار بماند. هرچند که این امید هم روز به روز کمتر میشد. امید اندکی داشتم شاید نیروهای طرفدار آن خطمشیای که در پاریس به مردم نوید داده شده بود، بتوانند بر این نیروی خوفانگیزِ زیرزمینیِ اسلامی چیره شوند و ایرانی پدید بیاید که همه با هر مذهب، جنسیت و قومیتی بتوانند به آزادی زندگی کنند که متأسفانه نشد و برعکسش شد.
بیمهایم اما، متأسفانه نه تنها درست از آب درآمد، بلکه آنچه متحقق شد به مراتب بدتر از آنی بود که من تصور میکردم. برای من قابل تصور نبود رژیمی بر سر کار بیاید که لایحهای برای قطع کردن دست و سنگسار، تصویب کند. باورم نمیشد در هر شهر و محلهای، کمیتهای راه بیندازند که در آن چندین نفر شکنجهگر حاضر باشند و هموطنانشان را شکنجه کنند. باورم نمیشد که بتوانند اینطور به هرکسی که مذهبی متفاوت با آنها داشت، از اهل تسنن و دراویش گرفته تا یهودیان و بهائیان و ارامنه، فشار بیاورند. باورم نمیشد که فقط در سه ماه، چهارهزار نفر از مخالفانشان را از دم تیغ اعدام بگذرانند. آن واقعیتی که اینها ایجاد کردند از وحشتناکترین کابوسهای من بدتر شد و بهایش را هم، همه دادند.
تصور اینکه اینها بتوانند فلاکتی ایجاد کنند که نزدیک به ۱۰ درصد مردم ایران، فرار را بر قرار ترجیح بدهند و تمام نکبت و سختی مهاجرت را بر ماندن در مملکت خودشان ترجیح بدهند، متصور نبود. این کاری است که هیچ رژیمی در طول تاریخ ایران نتوانسته بود، انجام دهد. تصور اینکه یک چنین بلایی بر سر ایران بیاید، حتی برای من هم که در آن زمان بیمهایم خیلی بیشتر از امیدهایم بود، ممکن نبود. بیمهایی که تحقق یافتند به مراتب بدتر از بدترین تقریب من بود.