تاریخ انتشار: 
1397/11/14

فتحیه زرکش یزدی: امیدم پیاده شدن حرف‌های خمینی در فرانسه بود

فتحیه زرکش یزدی، فعال حقوق زنان

فعالان سیاسی، روشنفکران و مردمی که ۴۰ سال پیش در ایران انقلاب کردند یا شاهد انقلاب بودند، در روزهای پیروزی انقلاب کجا بودند و چه می‌کردند؟ چه بیم و امیدهایی به این انقلاب داشتند؟ و اکنون پس از گذشت چهار دهه، بیم و امیدهای آن روزهای‌شان را چقدر منطبق بر نتایج این انقلاب می‌بینند؟

برای یافتن پاسخ این سؤالات با شماری از انقلابیون و شاهدان انقلاب گفت‌وگو کرده‌ایم. حاصل هر گفت‌وگو روایتی به مثابه‌ی یک تجربه از انقلاب است که روزهای پر شور و التهاب پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ و پیامدهای آن را در شهرهای مختلف ایران و در بین گروه‌های سیاسی، قومی و مذهبی مختلف به تصویر می‌کشد.

فتحیه زرکش یزدی، فعال حقوق زنان، در گفت‌وگو با آسو تجربه‌اش از انقلاب و نتایج آن را این‌گونه روایت می‌کند:

 

دوران انقلاب در لندن بودم و با روزنامه‌‌‌‌ی «ایرانشهر» که در لندن منتشر میشد، همکاری میکردم. ما بنا به موقعیت‌مان و سابقه‌ای که در مبارزه با رژیم شاه داشتیم، نمیتوانستیم به ایران برگردیم. 

آن روزها، امیدم این بود که روزی در ایران ساواک برچیده شود، خفقان از بین برود، آزادی بیان باشد و بتوانیم به ایران برگردیم. شعار انقلاب «آزادی و استقلال» بود و ما هم بیشتر امیدمان تحقق همین‌ها بود. چون آن‌موقع میگفتند ایران به آمریکا وابستگی زیادی دارد و آزادی سیاسی هم وجود نداشت.   

بیم من اما این بود که چون خمینی به عنوان رهبر این انقلاب، انسانی مذهبی بود، رژیم جدید هم رژیمی مذهبی باشد و آزادیها محدود شود. به خصوص نگران محدودیت آزادی زنان بودم. ولی از طرفی هم فکر میکردم با وجود این‌که خمینی یک فرد مذهبی است، حرف‌هایش چنان نیست که برای زنان گرفتاری درست کند. چون مثلاً در روزهای قبل از انقلاب، اجازه می‌داد زنان در صف نماز جماعت ‌هم‌ردیف مردان بایستند و این برای من نشانه‌ای بود که این‌ها نمیخواهند زنان را به عنوان شهروند درجه دو به حساب بیاورند. ولی از طرفی هم کسانی بودند که با مذهب مخالف بودند و میگفتند در رساله‌ی خمینی سیستم ولایت فقیه نوشته شده و ولایت فقیه به معنای دنبال فقاهت بودن و اجرای دستورات فقه است. من میگفتم این به سال‌های قبل مربوط میشود و برای خودم به هر صورتی که بود یک چیزهایی را در ذهنم توجیه میکردم.

با وجود این‌که در عمل دنبال خمینی نبودم ولی امیدم این بود که این چیزی که او در رسالهاش نوشته بود، پیاده نشود و آنچه در فرانسه میگفت، عملی شود. در حقیقت بیم و امیدم دو روی یک سکه بود. ولی واقعاً اصلاً فکر نمیکردم، مردمی که به پاخاستند، مردمی که در آن رژیم آزادانه زندگی کرده بودند، به‌خصوص زنانی که آزادی تحصیل، آزادی شغل، آزادی پوشش و خیلی چیزهای دیگر داشتند، این‌طور سرکوب شوند. امیدم این بود که مردم و به‌خصوص زنان بتوانند، پای خواستههای خودشان بایستند. اما تمام امیدهایم رفت و تمام بیمها اوج گرفت و به واقعیت پیوست. 

حتی کوچک‌ترین امیدهایم هم تحقق پیدا نکرد و از همان اوایل انقلاب یعنی فروردین سال ۱۳۵۸ که رفراندوم برای جمهوری اسلامی اجرا شد، متوجه شدم که همه چیز گذشته و آزادی‌هایی هم که قبلاً داشتیم یکی پس از دیگری از ما گرفته شدند. در آن روزهای اول به هر حال امیدی بسته بودم که آزادی داشته باشیم و به ایران رفتم، ولی مدت زیادی دوام نیاوردم. در نهایت فقط توانستیم جان‌مان را نجات دهیم و از ایران فرار کنیم.