نوشابه امیری: خمینی با انتقام و نفرت به ایران آمد
فعالان سیاسی، روشنفکران و مردمی که ۴۰ سال پیش در ایران انقلاب کردند یا شاهد انقلاب بودند، در روزهای پیروزی انقلاب کجا بودند و چه میکردند؟ چه بیم و امیدهایی به این انقلاب داشتند؟ و اکنون پس از گذشت چهار دهه، بیم و امیدهای آن روزهایشان را چقدر منطبق بر نتایج این انقلاب میبینند؟
برای یافتن پاسخ این سؤالات با شماری از انقلابیون و شاهدان انقلاب گفتوگو کردهایم. حاصل هر گفتوگو روایتی به مثابهی یک تجربه از انقلاب است که روزهای پر شور و التهاب پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ و پیامدهای آن را در شهرهای مختلف ایران و در بین گروههای سیاسی، قومی و مذهبی مختلف به تصویر میکشد.
نوشابه امیری، روزنامهنگار، در گفتوگو با آسو تجربهاش از انقلاب و نتایج آن را اینگونه روایت میکند:
من نوفل لوشاتو بودم و ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ با همان پرواز انقلاب به ایران برگشتم. در آن سن خیلی کمتجربه بودم اما از رفتار و نوع برخورد اطرافیان خمینی کاملاً دچار نوعی هراس شده بودم. یعنی هم رفتار دیکتاتورمآبانه را در آنها میدیدم و هم تفکیک خودی و غیرخودی را که داشتند. البته آن موقع اسمش خودی و غیرخودی نبود ولی میدیدم که آنها از قماش ما نیستند. از اطرافیانشان و مشاوران اصلیشان بگیرید که ابراهیم یزدی و ابوالحسن بنیصدر و صادق قطبزاده بودند تا آدمهای دیگری مثل هادی غفاری و مرضیه دباغ و بقیه. اینها واقعاً من را میترساندند و من فقط بیم داشتم.
وقتی هم که با آقای خمینی مصاحبه کردم، پای تلفن که مصاحبه را برای سردبیرمان، رحمان هاتفی (که سال ۶۰ زیرشکنجه در زندان کشته شد) و شوهرم که عضو شورای سردبیری کیهان بود خواندم، تمام مدت گریه میکردم و دربارهی خمینی به آنها گفتم که یک کسی با انتقام و نفرت به ایران میآید.
اگر دربارهی امیدهایم هم بخواهم بگویم، عملاً امیدی نبود، جز اینکه فکر میکردم مردم ایران خواستها و آرزوهای مشخصتر و تعریفشدهتری دارند. یعنی امیدی هم اگر بود به امیدِ مردم بود، ولی وضع موجود در آن موقع برای من به معنی دقیق کلمه بیمآور بود.
حالا بعد از ۴۰ سال، تمام نگرانیهایی که آنزمان به عنوان یک شهروند و یک زن جوان بیست و چند سالهای داشتم که نه سبک زندگیاش به آنها میخورد، نه خواستههایش با آنها یکی بود، نه واکنشهای اجتماعیاش مثل آنها بود و نه چنین واکنشهای سیاسی را دیده بود، صد در صد تحقق یافته و از آرزوهایم چیزی باقی نمانده است.
وضعیت امروز مردم ایران را هم که نگاه کنید میبینید که به هیچکدام از خواستههایی که مطرح میکردند، نرسیدند. اولین سرکوبها هم که میدانید با سرکوب زنها شروع شد. زنهایی که فکر نمیکردند اجبار حجاب و خانهنشینی و اجبار خیلی چیزهای دیگر داشته باشند. شعارها هم که همه بر آب بود و فرستادن نفت سر سفرهها، تبدیل شد به بخاریهای نفتی در مدرسهی بچههای ما که اخیراً چند نفرشان پرپر شدند و سوختند. در نتیجه بدون اینکه هیچ آگاهی سیاسی به آن معنا داشته باشم و تحلیلگر سیاسی باشم، بیمهایم کاملاً درست بود و امیدهایم همه برباد رفت.