هدف از همکاری دختر دو بازماندهی هولوکاست و نوهی یک افسر نازی چیست؟
theguardian نوئمی (نفر دوم از سمت چپ) در کنار پدر و مادر و خواهر و بردارش در سال ۱۹۷۶
نوئِمی لوپیان، معلم 52 سالهی هولوکاست، در مونیخ و منچستر بزرگ شد و هر چند والدینش در هولوکاست بودند به ندرت از آن حرف میزد. مادر فرانسویاش، رِنه، در 10 سالگی به زور اسلحه توسط گشتاپو بازجویی و در زندان پَکس در آنِمَس، در مرز میان فرانسه و سوئیس، زندانی شد. دو نفر جان او را نجات دادند: ژان دوفو، شهردار آنمس که گشتاپو را متقاعد کرد که سرپرستیِ کوچکترین بچهها را به او بسپارند؛ و ماریان کون، عضو جنبش مقاومت که در دوران جنگ حداقل 200 کودک یهودی را نجات داد و به طور قاچاق از منطقهی اشغالیِ فرانسه خارج کرد.
پدر لهستانیِ لوپیان، دکتر ارنست ایزرائِل بورنستاین، در 18 سالگی دستگیر شد و دوران جنگ را در هفت اردوگاه کار اجباری مختلف گذراند و در مسیر طولانیِ بین این اردوگاهها بارها مرگ را به چشم خود دید. او در 30 آوریل 1945 در نزدیکیِ مونیخ به دست سربازان آمریکایی آزاد شد.
دِرِک نیمَن، معلم و نویسندهی 57 سالهی ساکن بِدفوردشایر است و مقالاتی دربارهی تاریخ طبیعی و نواحی غیرشهری برای روزنامهی گاردین نوشته است. نیمن تا 49 سالگی نمیدانست که با هولوکاست ارتباط دارد؛ در آن زمان، در کمال شگفتی، دریافت که پدربزرگ پدریاش، کارل نیمن، یکی از جنایتکاران جنگیِ نازی بوده است.
یافتههای پژوهشی که در تعطیلات آخر هفتهی قبل، در «روز جهانی یادبود هولوکاست»، منتشر شد نشان میدهد که از هر 20 بریتانیایی یک نفر عقیده دارد که هولوکاست هرگز رخ نداده، و از هر 12 نفر یکی فکر میکند که دربارهی ابعاد هولوکاست اغراق شده است. نیمن و بورنستاین با هم به گوشه و کنار کشور سفر میکنند و از تجربیات متفاوت خود سخن میگویند، به این امید که جلوی موج انکار هولوکاست را بگیرند و به مردم دربارهی یهودستیزی آموزش دهند.
کارل نیمَن پدربزرگ دِرِک نیمَن، تابستان ۱۹۴۴
هدلی فریمن: درک، وقتی بزرگ میشدی از پدربزرگت چه میدانستی؟
درک: او یک سال قبل از تولدم از دنیا رفت اما پدرم همیشه میگفت که پدرش یک کارمند دونپایه در بانک بود؛ یک میرزابنویس. وقتی عمهام مُرد، انگار پدرم منقلب شد. او به من گفت که سراسر دوران جنگ را در برلین گذرانده و خانوادهاش در پایان جنگ به کوههای آلپ گریخته بودند. تحول بعدی وقتی رخ داد که به برلین رفتم و جایی را که پدرم در آن بزرگ شده بود، پیدا کردم. فهمیدم که پدربزرگم عضو اساس ]گردان حفاظتی حزب نازی[ بوده و به جنایت علیه بشریت و بیگاری کشیدن از زندانیان محکوم شده است. بیدرنگ شروع به زیرورو کردن بایگانیهای هولوکاست و اساس کردم. دریافتم که پدربزرگم در اوایل جوانی عضو حزب نازی شده، و وقتی کارش را از دست داده، به اساس پیوسته است. ابتدا حسابرس بوده و بعد ترقی کرده و با بیگاری کشیدن از زندانیان اردوگاههای کار اجباری، کسبوکاری برای خود به راه انداخته است. او به اردوگاههای گوناگون سر میزده و مایحتاج آنها را تأمین میکرده است. به نظرم، آدمی معمولی بوده که ناگهان صاحب اونیفرم و رانندهی شخصی شده، و فکر کرده باید به کسانی که سبب ترقیاش شدند، وفادار بماند. در آن زمان، آدمهای هیچکاره صاحب مقام و منصب میشدند.
فریمن: آیا او بعد از جنگ مجازات شد؟
درک: اوه بله. او در 8 مه 1945، روز پایان جنگ در اروپا، توسط ارتش آمریکا دستگیر و در اردوگاههای اسرای جنگی در موسبورگ، در ایالت باواریا، و سَندبوستِل، نزدیک برِمِن، زندانی و سه سال بعد آزاد شد.
فریمن: شما دو تا چطور با هم آشنا شدید؟
نوئمی: دِرِک را به واسطهی کتابی که دربارهی پدربزرگش نوشته بود، میشناختم و خیلی دوست داشتم که او را ببینم. سرانجام وقتی در کنیسهای سخنرانی میکرد، همدیگر را دیدیم. نطق نوهی یک نازیِ دیگر را هم شنیده بودم اما اصلاً از او خوشم نیامده بود. واکنشم نه عقلانی بلکه احساسی بود، و این برایم نامنتظره بود. اما وقتی سخنرانیِ درک را شنیدم، فهمیدم که با او احساس راحتی خواهم کرد.
فریمن: چرا اینقدر علاقه داشتید که نوهی یک نازی را ببینید؟
نوئمی: احساس میکردم که یا باید گذشتهام را نادیده بگیرم یا این که فرصت را غنیمت بشمرم و به هر طریق ممکن، فعال و پویا باشم. میخواستم یاد بگیرم. در عین حال، سخت بود که مردم را پای صحبت خود بنشانم-من آدم معروفی نیستم، فقط یک زن یهودی هستم، و احساس میکردم که در اوضاع و احوال سیاسیِ کنونی مرا نادیده خواهند گرفت و خواهند گفت که این هم یک یهودیِ بدعنقِ دیگر است. اما اگر درک هم حضور داشت، افراد بیشتری به حرف ما گوش میکردند.
درک: هفتهی قبل، سخنرانی داشتیم و در ابتدا همه چشم در چشم نوئمی میدوختند اما بعضیها اصلاً نمیتوانستند به من نگاه کنند. ولی وقتی سخنرانی تمام شد با من دست دادند و بغلم کردند. فهمیدم که خانوادهام را قبول ندارند اما قبول دارند که میخواهم اختلافات میان خودمان را رفع کنم.
نوئمی: احساس میکنم که در سخنرانیهایمان مردم خیلی بیشتر مجذوب حرفهای درک میشوند. آنها داستان آدمهای شبیه به من را قبلاً شنیدهاند.
دکتر ارنست ایزرائِل بورنستاین. «...او اسیر نفرت نبود»
فریمن: درست است...من با تعداد زیادی از فرزندان بازماندگان هولوکاست صحبت کردهام اما هیچوقت با نوهی یک نازی حرف نزدهام.
درک: بله، تعداد ما خیلی زیاد نیست! نمیخواهم خودبزرگنمایی کنم اما گاهی احساس میکنم که کارم مثل این است که اندی مورِی دربارهی فمینیسم حرف بزند- برای بعضی از مردم نادیدهگرفتن زنانی که از تبعیض جنسی حرف میزنند، آسان است اما نادیدهگرفتن مردی که از تبعیض جنسی حرف بزند، سختتر است.
نوئمی: و به همین دلیل است که فکر میکنم حرف دِرِک اینقدر مؤثر است. حالا مردم عادت کردهاند که یهودیان دربارهی هولوکاست و یهودستیزی حرف بزنند اما وقتی کسی با پیشینهی دِرِک چنین حرفهایی بزند حیرت میکنند. و البته، کارِ درک از من خیلی سختتر است چون باید تصدیق کند که پدر، و حتی پدربزرگش، را دوست دارد و در عین حال بگوید چه کارهای بدی کردهاند. تضادی که او با آن مواجه است خیلی بزرگتر از من است.
فریمن: دِرِک، آیا آگاهی از این که چنین خویشاوند نزدیکی مرتکب این کارهای هولناک شده بر تصویری که از خودت داشتی، تأثیر گذاشت؟
درک: به نظرم در ابتدا خیلی احساس گناه میکردم، و شاید به همین دلیل دربارهاش کتاب نوشتم و تا این حد به جامعهی یهودی نزدیک شدم. اما میدانم که من با پدربزرگم فرق دارم و هر چند نمیتوانم کارهای بد او را جبران کنم اما دستکم میتوانم از داستان زندگیاش برای هدف خوبی استفاده کنم.
فریمن: آیا هیچوقت فکر کردهاید که والدین و پدربزرگها و مادربزرگهایتان نسبت به دوستی شما چه احساسی میداشتند؟
درک: تمام مدت به این موضوع فکر میکنم.
نوئمی: اوایل سعی میکردم که این افکار را از خود برانم. اما بعد به این فکر کردم که پدرم آدمی بسیار مهربان و پزشکی بود که پس از جنگ، بیماران آلمانی را هم درمان میکرد. او بر نفرت غلبه کرده بود زیرا همیشه میگفت که نفرت آدم را میخورد. باید نفرت را از خود دور کرد و به انسانیتِ هر آدمی ناظر بود. نازیها سعی کردند که مهربانی را از بین ببرند و ما با این کار مبارزه میکنیم.
درک: عمهام تا آخر عمر علناً یهودستیز بود. اتفاقات دوران جنگ بههیچوجه او را تغییر نداد. پس از ازدواج به گلاسکو نقل مکان کرد، و وقتی میدید که روی شیشهی مغازهای نوشته شده «گُلدبِرگ»، میگفت: «این مغازه مال یه یهودیه.» پدرم هم به این یهودستیزیِ ریشهدار مبتلا بود. یادم هست که یک بار مادرم میخواست یک شمعدان هفتشاخه بخرد و پدرم گفت: «جای این جنس یهودی توی خونهی ما نیست.» او از یک طرف میگفت که رفتار نازیها با یهودیان هولناک بوده اما در عین حال چنین حرفهای یهودستیزانهای میزد. او هرگز نتوانست از شرّ تأثیرات خانواده و دوستانش خلاص شود.
فریمن: آیا فکر میکنید که اگر چنین پیشینهی خانوادگیای نداشتید، تا این حد نسبت به افزایش اخیر یهودستیزی در غرب حساس میبودید؟
درک: به نظرم نه، چون بعد از این همه تحقیق طوری نسبت به ظلم و ستم حساس شدهام که قبلاً نبودم. فهمیدهام که من و همنسلانم در بچگی چقدر متعصب بودیم. ما دربارهی ایرلندیها، یهودیها و دیگران جوک میگفتیم. برای مثال، در ورزشگاه به بازیکن سیاهپوست آرسنال فحش میدادند و ما با خود میگفتیم: «خُب! باشه!» چون این کار عادی بود. شرمندهام که این طور بودم اما ما-اقلیت بیخیال-این طوری بودیم.
نوئمی: به همین دلیل است که از رهبران کشورها تقاضا میکنم که از چنین رفتاری علناً انتقاد کنند و گر نه این رفتار عادی میشود. وقتی رهبر اپوزیسیون در بریتانیا ]جرمی کوربین[ شکایتهای یهودیان دربارهی کارهایش را نادیده میگیرد، دارد به این رفتار مجوز میدهد. ما همیشه میگفتیم، «دیگر هرگز نه» اما باید برای تحقق این شعار زحمت کشید.
دِرِک نیمَن و نوئمی لوپیان
فریمن: اما بسیاری از هواداران کوربین خواهند گفت که او علناً از یهودستیزی انتقاد کرده است. و مهمتر این که شاید بسیاری از چیزهایی که یهودیان از آن انتقاد کردهاند-از جمله دفاع اولیهی او از نقاشیدیواریِ یهودستیزانهای در فیسبوک-ثابت نکند که یهودستیز است.
نوئمی: بله، این حرف را خیلی شنیدهام، مردم میگویند او یهودستیز نیست بلکه مخالف اسرائیل است. میپذیرم که از کارهای اسرائیل، مثل هر کشور دیگری، میتوان انتقاد کرد. اما اگر رهبر اپوزیسیون با حماس و حزبالله دوست شود، حماس و حزباللهی که هدفنامهای جز محو اسرائیل-یعنی نابودی من و همتبارانم- ندارند، در این صورت احساس امنیت نخواهم کرد.
فریمن: وقتی اتفاقاتی رخ میدهد که یهودیان ناراحت میشوند-مثل وقتی که دونالد ترامپ میگوید نئونازیها «آدمهای خیلی خوبی» هستند-بسیاری از مردم میگویند که یهودیها بیخود احساساتی میشوند چون مسلّم است که دیگر هولوکاست رخ نخواهد داد. در پاسخ به این حرف چه میگویید؟
درک: هر رفتاری که به سوءظن یا نفرت دامن بزند نادرست است، و هر چند مدتها طول میکشد که چنین رفتاری به هولوکاست بینجامد اما باید از همان ابتدا جلویش را گرفت. تحقیق دربارهی زندگی پدربزرگم سبب شده که بیش از پیش بفهمم که آدمها چقدر مستعد ارتکاب کارهای شرورانه و یافتن راههایی برای تبرئه کردن خود هستند. فقط کافی است که شرایط مساعد باشد تا ضعفهای ما بروز کند. شاید من بهتر از اکثر آدمها این را میفهمم و درک میکنم.
فریمن: نوئمی، آیا اخیراً بیشتر با یهودستیزی مواجه شدهای؟
نوئمی: یادم هست که وقتی بچه بودم مردم داد میزدند: «یهودی کثیف!»، و من تقریباً اصلاً به این حرف اهمیت نمیدادم. حالا با چنین چیزهایی روبرو نمیشوم اما متوجه شدهام که وقتی دربارهی یهودستیزی سخنرانی میکنم، همیشه مسئلهی اسرائیل مطرح میشود، به ویژه از طرف چپها. من از کشتن یا صدمه زدن به هیچ کسی حمایت نمیکنم، و بنابراین همیشه میگویم که قویاً عقیده دارم که در صورت گفتوگوی مثبتتر از جانب هر دو طرف، قتل و کشتار کاهش خواهد یافت.
فریمن: آیا شما دو نفر با فرزندانتان دربارهی سوابق خانوادگیتان حرف میزنید؟
نوئمی: من سه دختر دارم و عامدانه و آگاهانه بعد از تولد کوچکترین دخترم به سراغ گذشتهام رفتم. خیلی با آنها دربارهی پدربزرگ و مادربزرگشان حرف نمیزنم اما دربارهی فعالیتهایم خیلی صریح هستم.
درک: من یک پسرخوانده دارم که این سابقهی خانوادگی برایش مهم نیست چون با پدربزرگم پیوند خونی ندارد. اما کل ماجرا را برای او تعریف کردهام و از کاری که میکنم به شدت حمایت میکند.
فریمن: دوست دارید که سخنرانیهایتان چه تأثیری بر مردم بگذارد؟
درک: این که یاد بگیرند به چیزی ورای اختلافات خود بنگرند و پیش از آن که خیلی دیر شود با تعصب مبارزه کنند.
نوئمی: و هولوکاست را از یاد نبرند. همین الان هم هولوکاست دارد از حافظهها پاک میشود، و به همین دلیل است که با این همه جوان، در دانشگاهها و مدرسهها، حرف میزنیم.
درک: احساس میکنم که این رسالت مادامالعمرم است. من با کسی آشنا شدم که عضو جنبش مقاومت فرانسه بوده و صمیمیترین دوستش در بوخنوالد کشته شده است. او با من دست داد. بعد از سخنرانیهایمان، بازماندگان هولوکاست مرا دعوت کردهاند که کنارشان بنشینم و دستم را در دست خود گرفتهاند. باورنکردنی است.
نوئمی: فکر نمیکنم که میتوانم دنیا را تغییر دهم اما شاید بتوانم با نشان دادن این که چطور من و درک بر اختلافهایمان فائق آمدهایم، بر مردم تأثیر بگذارم.
برگردان: عرفان ثابتی
هدلی فریمن نویسندهی روزنامهی گاردین است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلی زیر است:
Hadley Freeman, ‘The Nazis tried to kill kindness. We fight against that,’ The Guardian, 29 January 2019.