با موسیقی، گذشته را به یاد میآورم
«سنبل طائفی» همیشه جزو اولینها بوده است. چه آن زمان که در دههی چهل شمسی در ۹ سالگی روی سِن کانون پرورشی فکری نوجوانان رفت و مقابل چندهزار نفر ترانهاش را خواند و چه در این زمان که به عنوان اولین زن، ترانههای مردی را اجرا میکند که خنیاگر جنوب نام دارد و نیمی از عمرش را در انزوای اجباری سپری کرد. «سنبل طائفی» اکنون در نیوزیلند ساکن است و در این سالیان تمام وقتش را به موسیقی گذرانده است. او که در انتخاب ترانههای خود وسواس به خرج میدهد اخیراً آلبوم «آمیس» را روانهی بازار کرده است که شامل ۹ قطعه از ترانههای «ابراهیم منصفی» است. شاعر و ترانهسرای بندرعباسی که در سالهای پس از انقلاب فرهنگی به اجبار در کنج خانه نشست و با یک گیتار و یک ضبط صوت ترانههایی را خواند که امروز شهرتش اندکاندک تمام ایران را فرا میگیرد. اهمیت آلبوم «سنبل طائفی» از سویی در این است که پس از چهل سال صدا و حنجرهی زنان سرزمینی شده که در سالهای پس از انقلاب به خانهها رانده شدند و صدای خود را فراموش کردند.
هادی کیکاووسی: در دورانی که من مدرسه میرفتم در مدارس دو چیز بود که آن را نشانهی مرگ میدانستند و ما را از آن نهی میکردند یکی «بوف کور» هدایت و دیگری نوارهای کاست «ابراهیم منصفی». این دو در آن روزگار مساوی مرگ در نظر گرفته میشدند و گفته میشد با خواندن و گوش دادن به این کتاب و نوار از راه راست خارج خواهید شد و سپس خودکشی خواهید کرد. چنین نگاهی چقدر در روزگار شما رایج بود؟
سنبل طائفی: از زمان بچگی یادم هست که آهنگهای «منصفی» در میان مردم خوانده میشد و بچهها هم از این امر مستثنی نبودند. جالب است از مدرسه گفتید و باید بگویم این مدارس بودند که همیشه پیش قدم بودند در دعوت از وی تا برای بچهها برنامه اجرا کند. میدانید او علاقهمندان خودش را داشت و با توجه به سبقهی شعری ایشان کارهای وی هم خوانده میشد و هم گوش داده میشد یعنی هم به لحاظ شنیداری منصفی موجود بود هم به لحاظ کتبی و این روزنامهها و نوارها بین مردم و جوانها دست به دست میشد. من البته ابتدا از طریق اشعار و مقالات او بود که با او آشنا شدم. اشعار و مقالاتی که در خانهی ما توسط خواهر و برادرم خوانده میشد و من به تدریج جذب کلام او شدم چون جادویی در کلماتش هست همانطور که در ترانه و صدایش مشهود است.
عکسی از شما وجود دارد در سالن آمفیتئاتر دبیرستان «ابنسینا» در بندرعباس که تاریخ سال ۱۳۵۳ را بر خود دارد. به نظر میرسد کم سن و سال هستید. از این عکس تا آلبوم شما «آمیس» که به زادگاه خود بازگشتهاید گسستی ۴۴ ساله وجود دارد. چه شد که تصمیم به رجعت به گذشته گرفتید پس از این همه سال؟
میدانید همه چیز از یک نوار کاست شد. البته قبلش بگویم که من مهمترین علاقهام همواره موسیقی بوده و طبیعی است که همواره به سمت و سوی موسیقی و مطالبی که مربوط به آن هست گرایش پیدا کنم. در کنارش شعر و ادبیات هم بوده که مرا به خود مشغول ساخته اما این نوار کاست آغاز همهی ماجرا شد. خواهرم دچار مریضی سختی شد و من در کنارش بودم تا احساس تنهایی نکند. برای سرگرمی او از کارها و پروژههای آیندهی موسیقی خود میگفتم. یادم هست یکی از روزهایی که از بیمارستان برگشته بودیم صحبت از بندر شد و خواهرم گفت یک نوار کاست دارد که «ابراهیم منصفی» براش ضبط کرده است و دست دوستان فرستاده بود (شاید در حدود دههی ۸۰ میلادی یا یکی دوسال زودتر). از او خواستم تا نوار را برایم بیاورد. نواری تاریخی که بعداً بقیه از روی آن کپی کرده بودند و برای من مانند موجودی زنده بود که از دل تاریخ رسیده است. نوار را روی سی دی منتقل کردم و گوش دادم. شنیدن این آهنگها همانا و پرواز من به بندر قدیم همانا. با خودم گفتم حیف از این آهنگها که باید این چنین دور باشد از مردم. یک نفر باید دوباره اینها را با تنظیم جدیدتر ضبط کند. و باز این خواهرم بود که مرا تشویق کرد و اینطور شد که من این آهنگها را اول گوش دادم و یک دور ضبط کردم، بعد با وکیل آقای منصفی تماس گرفتم برای اجازهی ضبط آهنگها. شاید سه بار تنظیمها را عوض کردم.
دلیل این همه وسواس چه بود؟
خب وقتی مشغول تهیهی آلبومی هستم سعی میکنم بسیار دقت کنم چون وقتی به بازار رفت دیگر امکان تغییر یا اصلاح وجود ندارد. برای این آلبومِ بهخصوص بیشتر چون میخواستم مورد قبول دوستدارانِ «منصفی» واقع شود. برای همین با گوش دادن مدام به صدای او سعی کردم بسیار روی لهجهام کار کنم. عاقبت در یک نقطه آنجا که حس کردم قابل انتشار است راضی شدم که کار پخش شود. میدانید که برای فراهم آمدن این رضایت روحیات بسیار مهم است، حداقل برای من.
در امر نوستالژی و رجعت به گذشته همواره دو چیز بر انسان هنرمند تأثیرگذار است. زمان و مکان. انسانی که در سرزمین ویران خویش گرفتار است به زمان گذشتهی روشن حسرت میبرد و مکانی به نام یوتوپیا یا آرمانشهر و مدینهی فاضلهاش را میجوید. هنرمند مهاجری که از وطن ویران خود گریخته نیز به این تردد و تردید میان مکان و زمان دچار میشود؛ گذشته روشن است و حسرت به آن وجود دارد اما مکان به وطن تبدیل میشود. نوستالژی «منصفی» نیز در همین زمان و مکان و نگاهش به گذشته در از دست رفتن وطن و البته معشوق است. ناکامی در راه رسیدن به این معشوق- که میتواند هم سرزمین باشد هم انسان- باعث بروز عنصر خلاقه میشود. با توجه به اینکه در یک مصاحبه گفتید با ضبط این آهنگها گویی سفری کردهاید به بندرعباس میخواستم بدانم جنس نگاه شما به این سفر چه شکلی بوده است؟
فقط میتوانم یک چیز بگویم: اینکه ناتوانی در بازگشت به زادگاه و موطن آدمی بسیار طاقتفرساست. من به دلیل اعتقاد به دیانت بهائی برای بیشتر از چهل سال است که مجبور به ماندن در غرب شدهام و بالاجبار دور از وطن بودهام. حتی زمانی که پدرم در بندر درگذشت ما اجازهی بازگشت نداشتیم که در مراسم خاکسپاریاش حاضر باشیم. بله من با این آلبوم به شهرم سفر کردم. دردناکترین سفرها اغلب این چنین انجام میشوند.
این عدم امکان بازگشت درست مانند عدم امکان وصلت برای «منصفی» است که در آرزوی یار و آرمانشهرش ناتوان، به امر نوستالژیک پناه میبرد و شاکلهی هنر یگانهاش را میریزد. نالان بودن از این دورماندگی در نهایت سبب توفیق و رسیدن به درخششی درونی میشود که هنر ناب میآفریند. در شما چه نوستالژیهایی از آن دوران است؟
من در سال ۱۹۷۷ برای ادامهی تحصیل در انگلستان از ایران خارج شدم اما به دلیل وقوع انقلاب و بهائی بودنم دیگر هرگز نتوانستم به ایران بازگردم. در این سالیان همواره اولین صداهایی که در گوشم میپیچد صدای موسیقی است. انسان با موسیقی است که گذشتهی شیرین خود را به یاد میآورد. من با صدای دُهُلی که در شبهای عروسی نواخته میشد از کوچههای محلهمان عبور میکردم و همین دهل، که از هر جای شهر که بودی صدایش را میشنیدی، مانند قلب تپندهی شهر بندر و خاطراتم یادهای دیگر را در من زنده میکند. یاد ساحل بندر که با تمام بچههای فامیل و دوستان در شبهای مهتابی با لباس در دریایش میرفتیم، یاد راهی که از خانه تا مدرسه با همکلاسیهایی که همه با هم یکی بودند طی میشد. یاد روزهایی که در مدرسه یا فرهنگ و هنر برنامههای هنری اجرا میکردیم، یاد همهی تمرینهای موسیقی که برای آن برنامهها داشتیم، یاد گوش دادن به آهنگهای درخواستی رادیو و دو ساعت نشستن پای تلفن که بتوانیم شمارهی رادیو را بگیریم و اسامی خوانندگان را بگوییم برای پخش آهنگ جدید. یاد بالا رفتن از دیوار و پریدن روی پشتبام و نشستن زیر چراغ سیار روی پشتبام در گرمای خردادماه به بهانهی درس و امتحان اما بیشتر برای اینکه تا صبح بیدار بمانیم.
بومیسروده را قدیمیترین شکل بیان آرا و افکار بشر میدانند که نقش مهمی در شکلگیری زبان و فرهنگ یک قوم ایجاد میکند. این روایتها جزو ادبیات شفاهی یک منطقه محسوب میشود و با وجود سادگی و نزدیکی زیادش به طبیعت و دور بودن از زبانی پیچیده و غریب همواره یک مشکل اساسی دارند و آن خارج نشدن این موسیقی از زادبوم خویش است. در چنین وضعیتی مخاطب غریبه با این نوع زبان، تنها به نوای سازها دلخوش میشود و از مفهوم و معانی مستتر چیز زیادی دستگیرش نمیشود. به عنوان مثال آهنگ «ممدعیدعلی» یا «ممدحیدری» که از آن چیز زیادی جز ریتم باقی نمیماند. شما در انتشار این بومی سرودهها به این مشکل فکر کرده بودید یا مخاطبتان را تنها اهالی هرمزگان در نظر گرفته بودید؟
نبودِ تساوی حقوق زن و مرد برای من بینهایت ثقیل و غیرقابل هضم است. اینکه شخصی دیگر به شما بگوید و امر و نهی کند که چه طور لباس بپوش یا چه بکن و چه نکن در زمانی که شما خود عقل سالم دارید، توهین به فهم و شعور یک انسان بالغ است.
در سالهای زیادی که در کار موسیقی بودم یاد گرفتم و به من ثابت شده که موسیقی مرزبندی ندارد و واقعاً میتواند از طریق احساس روی همه نوع شنوندهای تأثیر بگذارد. واقعاً هم زبان مسئلهی حادی نیست در این میان. این از مزایای هنر موسیقی است که این چنین خودش را به آدمی نزدیک میکند. خصوصاً ریتم بندری که اصلاً یک احساس وجدی به وجود میآورد که ریتم ۶ و ۸ در من ایجاد نمیکند. خود من اولینبار در اردوی رامسر یکی از آهنگهای منصفی را اجرا کردم و حسابی آنجا گل کرد. یعنی ارتباط برقرار میکردند با زبانش. این معجزهی ریتم است که برای من در موسیقی بسیار اهمیت دارد. زمانی که آهنگهای جدید بندری را گوش میدهم احساس میکنم بندری نیست. ریتم بندری با دهل و کَسِر برای من ریتم بندری است که شبیه ریتم برخی کشورهای حوزه خلیجفارس است.
عجیب اینکه این نوع ریتم و موسیقی به قول شما دهل و کَسِر هرمزگانی همیشه با موسیقی آبادان و اهواز اشتباه گرفته میشود. این که تا میگویند موسیقی بندری همه به خوزستان فکر میکنند.
نه ریتم اهوازی اینگونه نیست. البته ریتم موسیقی بندریِ اهواز هم در نوع خود زیباست اما ریتم بندرعباس آرامتر است و این دو فرق اساسی دارند. همانطور که موسیقی بوشهر متفاوت از خوزستان و هرمزگان است. اما بسیاری این ریتمها را به اشتباه یکی میدانند. آهنگهای «ابراهیم منصفی» در این میان بیشتر ریتم مدرن دارند بجز تعداد قلیلی که همان ریتم اصیل بندری را دارند. مثل «بدو بدو» و یا «جِلِنگ جِلِنگ» و «لبخند» که شاید تنها آهنگ «منصفی» است که صحبت از امید و یک نوع وحدت میکند.
موسیقی در استان هرمزگان همواره زنان را همپای مردان در کنار خود دیده است. قدیمیترین شکلی که میتوان به آن استناد کرد «مامازار» است که در کنار «بابازار» مراسم زار را به انجام میرساند. زنان بسیاری از دههی ۳۰ شمسی وارد جریان موسیقی شدند و تا پیش از وقوع انقلاب نقش زیادی در تحول موسیقی بندرعباس داشتند. آلبوم شما را من علاوه بر ادای دین به «ابراهیم منصفی» یادآوری و تلنگری میدانم به مخاطب که ما را به یاد این زنان از یاد رفته بیندازد. زنانی که خانهنشین شدند و بسیاریشان به سختترین مجازاتها گرفتار شدند. در این دوران شما در ایران نبودید اگر بودید فکر میکنید خانهنشین شده بودید؟
زنان در آن زمان به خصوص در بندرعباس بسیار آزاد بودند. من از سن ۹ سالگی روی صحنه رفتم و در همان زمان به طور مداوم در برنامههای بچهها در تلویزیون بندرعباس میخواندم. بعدها که بزرگتر شدم یک برنامهی نوجوانان در تلویزیون تهیه کردند که در آن نیز اجراهایی داشتم. در دبیرستان بود که با ادارهی «فرهنگ و هنر» بندرعباس مشغول به کار شدم. واقعاً هم فضای مناسبی برای زنان بود. حتی لباس پوشیدن ما در بندر بسیار آزادتر از نقاط دیگر ایران بود و اذیت نمیشدیم اگر مثلاً دامن کوتاه میپوشیدیم. زنان در جامعهی آن زمان بندر آزاد بودند و حضور فعالی داشتند. بسیاری در رتبههای بالا کار میکردند، دکتر و مهندس و کارشناسهای عالیرتبه بودند. معلمهای زنی داشتیم که ما را تشویق میکردند به ادامهی راه هنریمان، البته معلمهایی هم بودند که اذیت میکردند اما صدی نود از دبیران دوران دبیرستان مشوق و دستگیر بودند. یادم هست یکبار یکی از بچههای مدرسه رفته بود عکس مرا فرستاده بود برای دختر شایستهی سال. یک روز دیدم ناظم مرا صدا کرده میگوید تو انتخاب شدی جزو صد نفر اول که بروی تهران، حتماً برو اصلاً نگران درسها نباش، که البته من نرفتم چون اصلاً برام جنبهی شوخی داشت، ولی شدیداً اصرار میکردند هم مدیر هم ناظم که باید بروم. یک نکته هم بگویم که شاید برای شما جالب باشد. در آن زمان برای دختران دبیرستانی در بندرعباس تنها رشتهی «طبیعی» وجود داشت و خواهرم «سیما» چون به ادبیات بسیار علاقه داشت از آموزش و پرورش آن زمان اجازه گرفت که از کلاس ۹ به بعد در مدرسهی پسرانه در رشتهی ادبی تحصیل کند و در نتیجه او تنها دختر آن دبیرستان بود. به همین راحتی و بدون هیچ مسئلهای شد تنها دختر یک مدرسهی پسرانه.
اگر در ایران امروز بودید خواننده نبودید. فکر میکنید چطور دوام میآوردید بدون این هنری که میگویید این همه مشوق داشته؟
نمیدانم چه طور دوام میآوردم. نبودِ تساوی حقوق زن و مرد برای من بینهایت ثقیل و غیرقابل هضم است. اینکه شخصی دیگر به شما بگوید و امر و نهی کند که چه طور لباس بپوش یا چه بکن و چه نکن در زمانی که شما خود عقل سالم دارید، توهین به فهم و شعور یک انسان بالغ است. نبودن آزادی برای ارائهی هنر و یا ابراز عقیده و احساسات در شعر و ادبیات که برای رشد هر جامعهای لازم است، فضای نفس کشیدن هر هنر و هنرمندی را از بین میبرد و در ضمن باعث پسرفت جامعه میشود. اینکه صدای زن نباید در آواز شنیده شود بسیار غیرطبیعی و غیرمنطقی به نظر میرسد، مثل اینکه شما بگویید نفس کشیدن ما زنها ممنوع است یا بدون صدا باید نفس بکشیم. من فکر نمیکنم زندگی در چنین محیطی برای من مقدور بود ولی اگر آنجا بودن شاید هنوز در خلوت و گوشهی دنج خود شعر میخواندم و ترانه و آهنگ میساختم به امید روزی که بتوانم آنها را برای دیگران هم بخوانم.
با بروز انقلاب ۵۷ «غلامجعفر» نوازندهی ساز سرنا در روستای «چاه فعله» بندرعباس در حالیکه در مجلس عروسی مشغول دمیدن به سازش بود توسط مأموران حکومتی کشته میشود. سازی که میگویند تا آخرین لحظات به خود چسبانده بود و از خود جدا نکرد. این وضعیت موسیقی بندرعباس در اوائل دههی شصت است که حتی بر مردان نیز سخت میگیرد اما با این حال به مرور زمان مردان میتوانند یکیک از دخمههای خود خارج شوند چون کسی نمیتوانست جلوی موسیقی که در خون و گوشت و پوست و در تمامی آیینهای بومیان بود را بگیرد. «منصفی» اما حتی با باز شدن نصفه و نیمهی شرایط هرگز از کنجِ خود خارج نمیشود و تن به این سازش نمیدهد. با یک ضبط صوت کهنه آهنگهایش را ضبط میکند و اندکاندک تحلیل میرود. چرا ابراهیم منصفی از لاک تنیدهی خود خارج نشد و وارد جامعه نشد؟
او دنبالهرو هیچ اصل یا دستورالعمل اخلاقی که با زور به او حکم بشود نبود و از چنین روندی دوری میکرده، انسانی آزاده بوده با روحی آزاد. دلیلش هم اشعار و مقالههای نوین ادبیاش است.
من فکر میکنم این سوال را خیلی از بندریهایی که در آن زمان در اطراف وی بودند بهتر بتوانند جواب بدهند چون من از زندگی او در ایرانِ پس از انقلاب اطلاع زیادی ندارم اما تا آنجایی که با شخصیت و نگاه او آشنا هستم دلیل را باید در مستقل بودن او دید. او دنبالهرو هیچ اصل یا دستورالعمل اخلاقی که با زور به او حکم بشود نبود و از چنین روندی دوری میکرده، انسانی آزاده بوده با روحی آزاد. دلیلش هم اشعار و مقالههای نوین ادبیاش است. در این بین اما باید این را هم در نظر گرفت که او زندگی دردناک و تلخی داشته و تمام این مصائب در انزوای یک هنرمند بیتأثیر نیست. مرگ ناگهانی فرزند اولش باعث افسردگی بسیار شدید او شده بود و تنها راهی که «منصفی» خودش و دردش را تعریف میکرد از طریق شعر و ترانه بود. او به مسائل اجتماعی روزگار خود و همینطور مفهوم آزادی اهمیت زیاد میداد و با وجود تمام دردهای درونی خودش به مسائل و مشکلات بزرگتر اجتماع فکر میکرد.
دلیل نامگذاری آلبوم شما به نام «آمیس» چیست؟ آیا آمیس یک افسانه است یا وجود خارجی دارد؟
آمیس افسانه نیست، برعکسِ اسم «سیما» است و سیما هم خواهر من است که ابراهیم منصفی عاشق او شده بود.
چرا باید نام خواهرتان را برعکس بگوید؟
نمیدانم. این راز سر به مهر منصفی است. ولی شاید چون خودش میدانست که این عشق یک جانبهی خودش را باید پنهان کند. آمیسی که او دوستش میداشت عاشق ادبیات بود. دختری که وقتی ۱۱ سالش بود «ابراهیم منصفی» را به عنوان نویسنده و شاعر میشناسد. «آمیس» کارهای ادبی منصفی را تحسین میکرد ولی احساس عاشقانهای نسبت به او نداشت.
پس میگویید که زن اثیری ترانههای «منصفی» خواهر شماست. آمیسی که پس از او «منصفی» دچار غم و حزن میشود و ترانههایی سوزناک میگوید؟
بله برای هر کدام از این ترانهها داستانی هست. برای هر جوابِ «نه» او باز ترانهای میساخت. البته منصفی متأسفانه درگیر اعتیاد و الکل هم بود و خیلی مشکلات و سختیهای دیگر که روحش را آزرده میکرد. اما اینها همه باعث میشدند که «سیما» حتی به عنوان دوست هم بیشتر از او دوری کند و واکنش منصفی این بوده که بیشتر کارهای عجیب و غریبی میکرد.
مثلاً چه کارهایی؟
گفتم که در آن زمان دستاندرکاران برنامههای هنری «منصفی» را دعوت میکردند به مدارس که برنامه اجرا کنند. سیما تعریف میکند که خیلی وقتها ابراهیم درست قبل از اینکه برنامه شروع شود دبه درمیآورده و روی صحنه نمیرفته. یک بار آنقدر اصرار میکند که آمیس باید بیاید پشت صحنه بنشیند وگرنه اجرا نمیکند و شخصی که مسئول بوده عاقبت از سر ناچاری به دنبال سیما میفرستد و او خجالتزده مجبور میشود بیاید تا آخر کار پشت صحنه بنشیند. من خودم اصولاً فکر میکنم «سیما» بهانهای بوده برای هنرمندی مثل «منصفی» که دلیل به وجود آمدن بسیاری اشعار و ادبیات زیبا شود. باید بدانیم در ضمن که در اوایل بلوغ سیما هم به نوبهی خودش باعث و بانی به وجود آمدن چنین آثاری از «منصفی» میشود صرفاً به خاطر علاقهی شدید به ادبیات و شعر و فیلمهای هنری و برای اینکه مشوق ابرام بوده ولی بعد که منصفی به شکل دیوانهواری عاشق او میشود همه چیز صورت دیگری میگیرد.
و شما با این نامگذاری آلبومتان به نام «آمیس» در واقع این دو را پس از نزدیک به نیم قرن به هم نزدیک کردید.
میدانید وقتی سیما تعریف میکند که داستان بسیاری از این ترانهها را میداند یعنی این که چه شد که این خوانده شد این خودش تاریخ است و من سعی کردم با نام آمیس که بر آلبومم گذاشتم بدان اشاره کنم.
میدانم که خواهرتان با «حسن بنیهاشمی» از بنیانگذاران «سینمای آزاد» هم همکاری داشته. موج نوی سینمای ایران که تأثیر بسیاری بر آیندهی سینمای ایران گذاشت. ابراهیم منصفی هم در سه فیلم ایشان نقشآفرینی کرده و مهمترین فیلمش «نهنگ» برندهی چهار مجسمهی طلا از فستیوال فیلمهای کوتاه سینمای آزاد و فرهنگ و هنر و اتحادیهی تلویزیونهای آسیا و اقیانوسیه .A.B.U شده است. این فیلمها، خصوصاً «نهنگ»، انگار براساس روحیات ابراهیم منصفی نوشته میشد.
«سیما» بهانهای بوده برای هنرمندی مثل «منصفی» که دلیل به وجود آمدن بسیاری اشعار و ادبیات زیبا شود.
بله در دههی چهل و پنجاه این سینما بسیار در جنوب فعال بود و آقای «بنیهاشمی» هم یکی از پرچمداران این موج بود. در واقع سیما در نوشتن این فیلمنامهها با «حسن بنیهاشمی» همکاری میکرد و «منصفی» هم در سه فیلم بازی کرد و فکر میکنم «نهنگ» بود که در کشور صدا کرد و معروف شد. فیلمی که ترانهاش را هم خود «منصفی» خواند. ولی یک چیزی اینجا باید اضافه کنم و آن این است که چون «سیما» احساس متقابل به «منصفی» نداشت این کارها را مشکل میکرد. مثلاً سعی میکرد تا آنجایی که امکان داشت در صحنههای فیلمبرداری که «منصفی» حضور داشت حاضر نباشد.
هرمزگان امروزه به عنوان پایتخت موسیقی ایران شناخته میشود که یک دلیل بزرگش «منصفی» است. با جلوداری او بود که خیل عظیمی از افراد گیتار به دست شدند و حرکتی به تقلید از وی راه افتاد که البته در طول این سالیان اشکال مختلفی به خود گرفته است. اما «منصفی» در دوران خود نتوانست کسی را با خود همراه سازد. این سرنوشت بسیاری از پرچمداران است اما به هر حال در کار خوانندگی، طبیعتاً آدم باید عدهای را با خود همراه کند حال میخواهد تنظیمکننده، آهنگساز و یا نوازنده باشد. چرا انسان مستقل و خلاق و پیشرویی همچون منصفی تنها میماند؟ آن هم در دیاری که موسیقی در آن بخشی جداییناپذیر از مردم این دیار است.
امکانات برای همه در آن زمان در بندر یا هرمزگان کم بود. این را باید بگویم که گروههای مدرن دیگری هم بودند که در ایران شناخته نشدند شاید به دلیل اینکه دنیای هنر به خصوص دنیای موسیقی مدرن کمی با فساد درگیر بود. اگر میخواستی مشهور بشوی میبایست با یک سری مسائل اخلاقی خداحافظی کنی. در مورد من هم در سن ۱۵ سالگی میخواستند با من قرارداد امضا کنند که در شیراز و تهران با تلویزیون برای شو و واریتههایی که هر دو هفته از تلویزیون ملی پخش میشد برنامه اجرا کنم ولی قبول نکردم و سال بعد از ایران خارج شدم چون به آن محیط اطمینان نداشتم. اما این را هم باید اضافه کنم که شاید با متر و معیارهای امروز «منصفی» در زمان خودش ناشناخته و تنها به نظر برسد اما همانطور که گفتم تمام جوانان آهنگهای او را گوش میدادند، و ترانههایش را میخواندند، خود من در آن هنگامه که در این بحر موسیقی عمیقتر میشدم میدیدم که دیگران در اجرای ترانههایش چطور گوی سبقت از هم میربایند.
پس از سفرهایی که ناصرالدین شاه به اروپا میکند به تقلید از کشورهای اروپایی بر آن میشود تا تعدادی نوازندهی قابل برای مراسم رژه و جشنهای نظامی فراهم سازد. یکی از موسیقیدانان برجستهی فرانسوی فردی به نام آلفرد باپتیست لومر بود که معاون اول هنگ اول گارد پرندهی نظام فرانسه به ایران دعوت کرد و دولت ایران او را با عنوان رئیس موزیک دربار ایران استخدام کرد. موسیقی بندرعباس نیز در سالهای اولیه از این ریشه نظامی دور نبوده. نیروی دریایی نقش مهمی در شکلگیری موسیقی پیش رفتهی بندرعباس داشته و در چنین فضایی شاعری به نام ابراهیم منصفی از بین موسیقی سنتی بندری و موسیقی مدرنی که شکل گرفته به یک ترکیب میرسد که در نوع خود بینظیر است. چرا شاعری آوانگارد و پیشرو که به «نیمای جنوب» معروف بود و سیروس طاهباز در مجلهی فردوسی از او به عنوان آیندهی شعری ایران نام میبرد در تصمیمی عجیب رو به ترانهسرایی میآورد و از نیمای جنوب به فایز دشستانی جنوب بدل میشود. آیا او فکر میکرد که زبان شعر نارسا است و از مردم به دور است؟ یا اینکه ترانه و خواندن را راه بهتری دید برای نزدیک شدن به مردم و گفتن از جامعه؟
این البته برداشت شماست ولی از دید من برای منصفی بین ادبیات در فرم شعر، مقاله و یا ترانه فرق زیادی نبود برای اینکه تمام آنها از یک منبع بروز میکردند و آن منبع قلب پاک او بود و وقتی که آثارش را در قالب ترانه برای مردم میخواند از این طریق با مردم دیارش حرف میزد و دردِ دل میکرد. از اینکه بندری بود و او را «مرد جنوب» مینامیدند افتخار میکرد و همشهریانش را دوست داشت و به آنان عشق میورزید. هر چند که در آن زمان بیشتر آنها قدر و ارزش کارش را ندانستند. تا چند دهه بعد از مرگ او گذشت. برای من مسلم است که منصفی از نظر فکری و درک اجتماعی از زمان خودش بسیار جلوتر بود اما شرایط سخت زندگیاش او را از پیشرفت باز میداشت.
شما صدای منصفی را هم در بین ترانهها آوردهاید که یک نوع رابطهی بینامتنی ایجاد میکند.
من دو ترانه از مجموع ۹ ترانه را با هم ترکیب کردم و در آن از صدای خود «منصفی» استفاده کردم و بعد آهنگ «لبخند» را هم اضافه کردم چون تنها آهنگی بود که از او شنیده بودم که حرف از امید میزد.
باور به امید همانطور که میتواند در ذهن یک هنرمند مستقل در وطن خود به خشکی بنشیند با هنرمند مهاجر نیز ممکن است چنین کاری انجام بدهد. در باور روشنفکر ایرانی نیز چنین مصداقی در ادبیات وجود دارد. اینکه مهاجرت ریشهی انسان را میخشکاند. این باور عکس باور غربی یا باور مردمان دیگر کشورهاست که مهاجرت و تبعید را لازمهی رشد و درخشش میدانند و بسیاری از شاهکارها نیز از برکت همین موضوع به وجود آمده است. شما تفاوت کار در داخل و خارج از ایران را چطور میبینید؟
نیروی دریایی نقش مهمی در شکلگیری موسیقی پیش رفتهی بندرعباس داشته و در چنین فضایی شاعری به نام ابراهیم منصفی از بین موسیقی سنتی بندری و موسیقی مدرنی که شکل گرفته به یک ترکیب میرسد که در نوع خود بینظیر است.
مهاجرت به نظر من هر دو کار را میکند هم ریشهی انسان را میخشکاند در بعضی امور و هم باعث رشد انسان میشود چه که برای هر رشدی ما نیاز به سختی داریم و بدون سختی رشد نمیکنیم. موسیقی ایرانی در خارج از ایران در این سالیان بسیار رشد کرده است و این رشد به دلیل تأثرات غربی چندین جانبه بوده و البته در مواردی اثر منفی هم داشته مثلاً گفتار و کلامی که در بعضی موسیقیهای جدید ایرانی میشنویم به دنبالهروی از موسیقی راک و متال و... امثال آنها به درجاتی از گفتار زشت و ناهنجار کشیده شده که باعث تأسف است. کلام در موسیقی نقش بسیار مهمی دارد و به نظر من باید زیبا باشد البته و اگر گویای مقصد و هدف والاتر هم باشد دیگر نور علی نور است که شنیدن چنین موسیقی باعث سرور روح و جان میشود.
هنر مستقل معمولاً تحت فشار حکومتها قرار میگیرد و مشکلات بسیاری برای هنرمند فراهم میکند. موسیقی مستقل نیز در ایران از فشارهای مذهبی و مشکلاتی که طی قرنها برایش وجود داشته مستثنی نبوده و سبب مهجور ماندن بسیاری از کسانی شده که در خفا برای خود ساز میزدند. بسیاری از ریتمهای متنوع ایرانی به دلیل نبود حمایت و پشتیبانی از بین رفتند و اخیراً با عنوان موسیقی آیینی به آنها پرداخته میشود. این ضدیت با موسیقی بومی در ابتدا با ممانعت از دهل در جنوب و حتی مراسم زار آغاز میشود اما پس از چندی با آیینی نامیدن آن بزرگانی چون غلام مارگیری و قنبر راستگو میتوانند در تهران و در جشنوارهها بنوازند. چرا این بومیگرایی تا به این حد تا مدتها باعث وحشت حکومت میشود؟
موسیقی محلی را نمیشود از بین برد چون در وجود تمام بومیان ریشهی عمیق دارد و من نمیدانم چرا باید ایجاد وحشت برای حکومت بکند. چون در ایران نبودم از این تحولات بیخبرم فقط میدانم که هر نوع موسیقی در ایران محدود شده بود و بعد کمکم موسیقی اصیل و سنتی آزاد شد با شروطی و البته فقط برای صدای مرد و بعد موسیقی محلی آزاد شد و گویا اینک موسیقی مدرن و مردمی هم آزاد شده است. ولی در حوزهی زنان هنوز ممنوعیتها و سختگیریها پابرجاست و پیشرفتی حاصل نشده است.
خانم طائفی چرا صداها در موسیقی ایرانی تا این حد شبیه به هم شده است. در گذشته این صداها با هم تفاوتهایی داشت. اما در ۲۰-۳۰ سال اخیر فضایی در آواز بهوجود آمده که شبیهخوانی بسیار متداول شده و شاگردان به جای فراروی از استاد به فتوکپی درجهی دویی از او بدل میشوند.
سؤال سختی است و من فکر نمیکنم بتوانم جواب صددرصد درستی بدهم. شاید یکی از دلایل این باشد که موسیقی در ایران برای چندین سال محدود شد؛ بهخصوص موسیقی مدرن یا غربی و در نتیجه همه رو به موسیقی اصیل آوردند که بعد از سالها محدودیت تنها دری بود که باز شد و در این استقبال گسترده طبیعتاً چیزی که فراموش شد صدا بود یعنی یکی از مهمترین اعضای پیکرهی موسیقی.
شما تجربهی اجرای اشعار طاهره قرةالعین را نیز دارید. یکی از سختترین افعال خواننده، خوانش اشعار تغزلی خصوصاً شعر کلاسیک ایرانی است. میگویند ایرانیان بسیار به سراغ سعدی میروند چون مثل آب روان است. نود درصد این موسیقی بر مبنای غزلهای سعدی پایهگذاری شده است. در انتخاب اشعار «طاهره قرةالعین» به سختیهای اجرا فکر کرده بودید؟
من تا به حال هشت قطعه از اشعار طاهره را برای آهنگهایم استفاده کردهام. معمولاً در این مورد مشکلی ندارم چون برای من روند کار این است که اول اشعار را مطالعه میکنم یا بهتر بگویم اول شعر را حس میکنم و بعد به نوعی آهنگ آن شعر را در ضمیر خود میشنوم که در واقع بیانگر برداشت من از نوای آن شعر و تأکید احساس و معنی آن گفتار است. در نتیجه اگر شعر را احساس نکنم قادر نیستم آهنگ براش بسازم ولی طاهره و اشعار زیبای او را به معنی واقعی کلمه ستایش میکنم و کلام او برای من بسیار تاثیر گذار است.
شما تجربهی خواندن با خوانندگان معروف نیوزیلند را نیز دارید. تفاوت کار میان دو زبان متفاوت در کجاست؟
کار کردن با خوانندگان و موسیقیدانان غربی فضای کار را برایم بازتر کرد و من از این تجارب بسیار آموختم. حتی تعدادی از آهنگهای ایرانی که من ساختم به وسیلهی همکارم استفان اسمال (Stephen Small) تنظیم شدند و تأثیری غربی به آن آهنگها اضافه کردند. کار کردن با «ارکستر سمفونی ملی چک» در سال ۲۰۱۳ تجربهی ارزشمندی بود و درهای متعددی را به رویم باز کرد و این شروعی بود بر پروژههای گستردهتر که در حال حاضر مشغول آنها هستیم. این را نیز اضافه کنم که خواندن به زبان انگلیسی و اسپانیایی به نظرم آسانتر است اما زبان فارسی و بهخصوص بندری بیشتر به دلم مینشیند.
خانم طائفی شما تجربهی خواندن ترانههای مذهبی را نیز دارید- تفاوت اجرای کار مذهبی و کار غیر مذهبی را در چه میبینید؟
کارهایی که شما به عنوان کارهای مذهبی از آنها یاد میکنید در واقع شامل اکثریت کارهای من هستند و من آنها را بیشتر کارهای عرفانی و یا روحانی معرفی میکنم اینها کارهایی هستند که کلامشان یا مستقیماً از نوشتهها و آیات «بهاءالله» بنیانگذار آیین بهائی سرچشمه گرفته و یا از اشعار عرفانی شاعرانی چون طاهره، مولانا و غیره هستند. پرسیدید آیا فرقی بین اجرای این کارها و کارهای غیر عرفانی (یا به گفتار شما مذهبی و غیر مذهبی) هست یا نه؟ البته از نظر دقت در اجرای کارها همه یکی هستند ولی چون روی صحبت در این گونه موسیقی با بینش حقیقی انسان و هدف از اجرا تماس با روح و روان شنونده است در نتیجه باید اجراکننده خود نیز در حالتی روحانی باشد تا بتواند آن احساسات را به شنونده انتقال دهد به وجهی که اجرا کننده کاملاً تهی از خود میشود و مانند یک نی خالی میشود و صدایش دیگر صدای او نیست بلکه از مکانی دستناپذیر میآید. رسیدن به این رتبه از اجرا همیشه میسر نیست؛ اما وقتی میسر شد میتوانید به تأثیرگذاریاش ایمان داشته باشید.