گوشتخواری یعنی خوردن کسی نه چیزی
lensculture
حیوانات پرورشی یا دامها دارای شخصیتاند، درد و رنج را حس میکنند، حتی حس عاملیت دارند. چرا ما زندگی در نومیدی مطلق را به آنها تحمیل میکنیم؟
همهی ما اشارههای عمومی به دامها را که حاکی از بدترین جنبهی سرشت انسانی است، شنیدهایم و آنها را به کار بردهایم: «درّ و گوهر به پای خوکان ریختن»، « خوک کثیف (آدم پست)»، «سرش را مثل گوسفند بریدن»، و «عقل گنجشک». این عبارات نظر و دیدگاه انسانی ما را نشان میدهد، این که دامها را به طور خاص موجوداتی بااستعداد نمیدانیم، به طرز رفتارمان یا به سرنوشت آنها بیتوجهایم، و هویت آنها را چیزی کلی و یکسان و یکنواخت تصور میکنیم. پژوهشگرانی که در گروه من همکاری میکنند، میپرسند: «چه چیزی وجود دارد که واقعاً باید دربارهی حیوانات بدانیم؟» پاسخ ما این است: چیزهای بسیار.
من افتخار این را داشتم که محقق اصلی در پروژهی کسی، نه چیزی باشم، سرمایهگذاری مخاطرهآمیزی توسط دو سازمان غیرانتفاعی امریکایی، کیمِلا سنتر برای حمایت از حیوانات، و مزرعهی حفاظتشده. پروژهی کسی، نه چیزی کندوکاو دربارهی دانش علمی ما از فکر و ذهن دامهاست. من و همکارانم به جستوجو در نوشتهها و مقالاتی پرداختیم که دربارهی هوش، شخصیت، عواطف و پیچیدگی اجتماعی در خوکها، جوجهها، گاوها و گوسفندها نوشته شده بود، و سفری «درونی» به ذهن و فکر این حیوانات چیزی کم از کشف و شهود نبود.
هر چند اکثر مردم میپذیرند که دامها عواطف سادهای همچون ترس دارند اما با این ایده که عواطف حیوانات میتواند آشنا و پیچیده باشد کمتر آشنا هستند و کمتر آن را میپذیرند. یک نمونه «پیشداوریِ شناختی» است که به نامی دیگر همان خوشبینی و بدبینی به شمار میرود. همه میدانیم که هنگامی که پشتمان به تجربههای خوب و تعریف و تمجید گرم است احساس میکنیم که قادریم با همهی دنیا مبارزه و رقابت کنیم. و بدبختانه، میدانیم که وقتی تجربههای بد به ما صدمه میزنند احساس میکنیم که میخواهیم همه چیز را رها کنیم و دست از مبارزه برداریم. پیشداوری شناختی خطایی در داوری است که در نتیجهی تجربههای عاطفی بروز میکند. این که ما موقعیتها یا محرکهای مبهم را چگونه تفسیر کنیم به این بستگی دارد که در چه حالتی هستیم، آیا افسرده و مضطربایم، یا احساس میکنیم که بر قلهی جهان ایستادهایم. خوک، مرغ و جوجه، گوسفند و گاو نیز این را احساس میکنند. فقط کافی است که آنها را در معرض صدای بلند یا حضور یک حیوان شکارگر، یا هر موقعیت منفی غیرقابلکنترلی قرار دهید، و آنگاه ببینید که هنگام تشخیص معمولی کار تمایز نهادن میان دو محرک برای کسب پاداش چطور عمل میکنند. هر تنشی مغز آنها و توانایی آنها را برای درست انجام دادن کاری تحت تأثیر قرار میدهد، درست مثل ما.
در یک تحقیق، گوسفندان را مجبور کردند که میان دو سطل که با نقش و نگارهای بصریِ متفاوتی (راهراههای افقی در مقابل عمودی) علامتگذاری شده بودند تمایز قائل شوند و با رفتن به یکی از دو سر اتاقی که به سطل محتوی غذا مربوط میشد واکنش نشان دهند. گوسفندهایی را که قبلاً اتفاقات ناخوشایندی را تجربه کرده بودند با گروهی که در معرض چنین تجربهای قرار نگرفته بودند مقایسه کردند. هنگامی که گوسفندان با چنین کار سادهای مواجه شدند، آنهایی که تنش و اضطرابی را تجربه کرده بودند چندان میلی نداشتند که به سطلها نزدیک شوند و در مقایسه با گروه دیگر مرتکب اشتباهات بیشتری شدند. بعد از زندگی سخت و پرتنش، آنها از پشت عینک خوشبینی به جهان نمینگرند. این آشنا نیست؟
اگر دامها در مقابل رفتار بدی که با آنها میشود اینقدر آسیبپذیر باشند، چگونه میتوانیم به این توهم پابند بمانیم که بریدن دم، گوش و شاخ آنها برایشان اهمیتی ندارد؟ واقعیت این است که چند تحقیق علمی گوسفندانی را که در معرض شرایط پیشبینیناپذیر و غیرقابلکنترلی قرار گرفتهاند، از قبیل ظاهر شدن ناگهانی شیئی جدید هنگامی که در حال غذا خوردن هستند، در حالت یأس و نومیدی، با نشانههای کالبدشناختی تنش و افسردگی، نشان میدهد. تجربهی آنها همان پدیدهی روانشناختی شناختهشدهای است که درماندگیِ اکتسابی (learned helplessness) نامیده میشود: فهمیدن این که نمیتوان بر زندگی یا محیط خود نظارت و کنترل داشت به افسردگی و بیانگیزگی برای تلاش کردن میانجامد. درماندگی اکتسابی در میان دامها، در میان بسیاری از حیوانات باغ وحش و پارکهای آبی، در حیوانات آزمایشگاهی، و البته در انسانهایی که ضربههای سخت مداومی را در طول زندگی تجربه میکنند، مخصوصاً هنگامی که هنوز کودکی بیش نیستند، دیده میشود.
یکی از بدترین تصورات غلط دربارهی دامها (در حقیقت تقریباً همهی حیوانات غیر از آدمی) این است که آنها به بچههایشان، که برای رشد طبیعی نیازی به مادر ندارند، توجهی ندارند. این افسانهی جداشدگی و عدم دلبستگی عاطفی به روایتی قومی برای جوجهها، گاوها، بوقلمونها و بقیهی دامها تبدیل شده است. اما چه شواهدی برای این حرف کذب ناشی از راحتطلبی وجود دارد؟ در نظر اول، غیرعقلانی است که تصور کنیم هر پستانداری یا حتی هر مهرهداری نسبت به فرزندانش بیتفاوت است. اگر چنین بود، هیچ یک از ما اکنون اینجا نبودیم.
شواهد زیادی وجود دارد که برای دامها اهمیت زیادی دارد که بچههایشان را خودشان پرورش دهند. چند تحقیق نشان میدهد که گوسالهها باید پیش مادرشان بزرگ شوند تا از نظر اجتماعی بتوانند به خوبی خود را وفق دهند. گوسالههای جوانی که امکان داشتهاند پیش مادرشان بمانند با اطمینان و دلگرمی با گاوهای دیگر با هم رشد میکنند. برعکس، گاوهایی که از پرورش یافتن پیش مادرشان محروم شدهاند در موقعیتهای جدید و در میان گاوهای ناآشنا واکنشهایی از روی ترس نشان میدهند. برهها و بچهخوکها نیز همینطور.
گوسالهها باید پیش مادرشان بزرگ شوند تا از نظر اجتماعی بتوانند به خوبی خود را وفق دهند... برهها و بچهخوکها نیز همینطور
در درجهی اول، باید مادرها بتوانند بچههایشان را پیش از فرستادن به دنیای بیرون به خوبی آماده کنند، و این به معنای شیر دادن به آنها به مدت زمانی طبیعی است. در طول دورهی شیرخواری برهها به تدریج وابستگیشان به شیر مادر کم میشود و بیشتر خودشان با نظارت مادرشان به دنبال غذا میروند. اما دامهایی که در مزرعهی مکانیکی پرورش مییابند از این امر ضروری اولیه محروماند. دوران شیرخواری در گوسفندها به طور طبیعی شش ماه است اما در مزرعههای مکانیکیِ پرورش دام مادر و بچهها بعد از یک یا دو ماه از هم جدا میشوند. گاوها به طور طبیعی بین شش و نه ماه دورهی شیرخواری دارند اما گاوهایی که برای تولید شیر پرورش مییابند بعد از 24 ساعت از گوسالههای خود جدا میشوند. خوکها حدود سه ماه دورهی شیرخواری دارند اما در مزرعههای مکانیکیِ پرورش خوک مادر و بچهخوکها معمولاً ۱۷ تا ۲۰ روز بعد از زایمان از هم جدا میشوند. وضع جوجهمرغها هم به همین بدی است. به طور طبیعی مرغِ مادر بین شش تا هشت هفته از جوجههای خود مراقبت میکند. در مزرعههای مکانیکی مرغهای تخمکن هیچگاه جوجههای خود را نمیبینند، و جوجههایی که برای گوشتشان پرورش داده میشوند هنگامی که فقط شش هفته از عمرشان میگذرد کشته میشوند، در حالی که هنوز جیک جیک میکنند، اگرچه بدنشان را از نظر ژنتیکی طوری دستکاری میکنند که پف کند و به اندازهی یک مرغ بالغ درآید.
نتایج روانشناختی این اعمال افراطی چیست؟ درست همانطور که انتظار میرود ــ گاو مادر هنگامی که نوزادانش را میبرند به دنبال آنها میدود، نعره میکشد و با بیتابی آنها را جستوجو میکند. وقتی گوسفند مادر از برههایش پیش از شیر دادن به آنها جدا میشود صداهای جیغمانندی سر میدهد، میدود و حتی ادرار میکند. و تحقیقات حاکی از آن است که زود جدا کردن برهها از مادر تأثیرات روانشناختی منفی در تمام مراحل بعدی رشد اجتماعی برهها میگذارد.
دلبستگی و توجه مادرانه به پستانداران منحصر نمیشود. هنگامی که به مرغ مادر کمی حباب هوا تزریق شود، واکنش به طور خاص شدیدی نشان نمیدهد. اما وقتی میبیند که کسی به جوجههایش «هوا میدمد»، علایم ناآرامی و بیتابی از خود نشان میدهد، از جمله قدقد میکند، ضربان قلبش بالا میرود و به حالت آمادهباش درمیآید.
زندگی درونیِ دامها را نمیتوان تماماً در سطح نوعی (بدون هیچ فردیتی) توصیف کرد. آنها افراد منحصربهفرد با شخصیتی قوی هستند. آن شخصیتها به طرز آشنایی مطابق با همان خصوصیاتیاند که شخصیتهای انسانی را دربرمیگیرد. پنج بُعد ساختار شخصیت انسانی عبارتاند از برونگرایی، سازگاری، پیروی از وجدان، رواننژندی و گشودگی در برابر تجربه. بیشتر ماها جایی در راستای طیفی که برای هر مقولهای وجود دارد قرار میگیریم. به طور نمونه، در مقولهی اول، هر یک از ما بیش از حد برونگرا، بیش از حد درونگرا یا جایی در این میان هستیم.
تحقیقات نشان میدهد که خوکها هر یک، مثل آدمها، در راستای ابعاد سازگاری، گشودگی در برابر تجربیات جدید، و برونگرایی قرار میگیرند. برای مثال، در موقعیتی که رقابتی بین خوکها برای غذاخوردن هست، خوکی که از همه پرخاشگرتر و سلطهجوتر است تمایل دارد که این شهرت را در طول زمان حفظ کند. گاوها نیز در راستای طیفی بر مبنای ابعاد برونگرایی و نیز رواننژندی قرار میگیرند. گوسفندها صفاتی شخصیتی دارند که در ادبیات با کلمات «سربهزیری/خیرهسری» و «جمعیتدوستی» توصیف میشود، که شبیه به گشودگی در برابر تجربه و درونگرایی در آدمیان است. سرانجام، جوجهمرغها (و بوقلمونها) نیز هر یک در راستای ابعاد شخصیتی، از جمله سربهزیری/خیرهسری، فعالیت/کاوش (مشابه گشودگی در برابر تجربه در انسانها)، و چالاکی (مشابه رواننژندی در ما) به نحو متغیر قرار میگیرند. شخصیت مادرانهی مرغها که در افراطیترین حالت مثل پروانه دور و بر بچههایش میگردد و شخصیتی گوش بزنگ و مراقب است در بُعد چالاکی قرار میگیرد.
هر چند که این صفات شخصیتی پیچیده و آشنا هستند اما به اندازهی شخصیت انسانی مورد تحقیق قرار نگرفتهاند، و واضح است که فهمی که تا به حال در مورد شخصیت دامها داریم فقط قلهی یک کوه یخی را تشکیل میدهد. تا به امروز، جامعهی علمی ما به کندی حاضر شده است که شخصیت را در حیوانات، حتی حیواناتی مثل گربهسانان و سگسانان که همنشین ما هستند، تصدیق کند. این امر که، در میان این میزان عظیم انکار و همگنسازی در مورد دامها؛ شخصیت گاو، خوک و جوجه همچنان روشن و واضح است خود شاهدی است بر قوت و نیروی جهندگی هویت آنها.
دامها نه تنها فردیت دارند بلکه فردیت دیگران را هم تشخیص میدهند. در میان ما آدمیان، اصل چهره و صورت است. ما کسانی را که خوشایندمان هستند و حالات مثبتی را به ما منتقل میکنند دوست داریم. ما عاشق لبخندیم. ما در راستهی نخستیها به طور خاص با حالات و حرکات چهره تنظیم شدهایم. ما برای بازشناسی و تشخیص افراد (که شامل همنشینهای غیرانسانی ما نیز میشود) به چهرهی آنها رجوع میکنیم. شاید تشخیص یک دوست از روی عکس پا یا دست ، یا تشخیص سگتان از روی شکمش دشوار باشد اما شما هیچگاه در تشخیص چهرهی آنها درنمیمانید. ما عکسهایی از چهرههای آدمهای محبوبمان یا مردم، و نه از آرنج آنها، در خبرها و در رسانههای جمعی منتشر میکنیم.
این توجه به چهره و اطلاعاتی که چهره میدهد فراتر از این واقعیت است که چهره دربرگیرندهی دهان است، و تکلم با دهان صورت میگیرد. به همین دلیل است که حالت چهره و هویت شخص متکلم اغلب مهمتر از آن چیزی است که عملاً از نظر محتوا گفته میشود. علاوه بر این، چهره چشمان آدمی را دربرمیگیرد، و سوی نگاه به من میگوید که شما به کجا نگاه میکنید و، بنابراین، چه میدانید یا این که توجهتان به من است یا نه. هیچ بچهای نمیتواند از این سؤال معلم یا پدر و مادر طفره رود: «حواست به من است؟» از این رو هویت، احساس و توجه از کل چهرهی ما پیداست.
چهره ترکیب پیچیدهای از مؤلفههای گوناگون است، و تشخیص چهره، به همین قیاس، کار ذهنیِ پیچیدهای است. به همین دلیل است که اگر شواهدی از تشخیص چهره در سگها یا شمپانزهها پیدا کنیم چندان شگفتزده نمیشویم. اما در مورد حیوانات پرورشی چه؟ آیا آنها هویتهایی بیچهره در یک گروه یا گله هستند؟ پاسخ منفی است.
آخرین سنگر دفاعی گوشتخواران این است که خود را متقاعد کنند که برای دامها اهمیتی ندارد که زندگی کنند یا بمیرند یا این که چگونه زندگی کنند. ما به خود میگوییم که درد و رنج آنها مثل ما نیست و آنها واقعاً به زندگی آنگونه که ما به زندگی اهمیت میدهیم اهمیت نمیدهند، پس چرا ما باید به زندگی آنها اهمیت دهیم؟
پیداست که بسیاری از دامها بر اساس چهرهی اعضای نوع خود، و چهرهی اعضای انواع دیگر دستهبندی میشوند. گوسفندها «متخصص چهره» هستند. تحقیقات بسیار کنترلشده نشان میدهد که گوسفندها قادرند چهرهی ۵۰ گوسفند متفاوت را تا بیش از دو سال به یاد آورند. آنها، مثل ما، حالات خاصی را در چهرهها بیشتر میپسندند. گوسفندها پستاندارانی بسیار اجتماعی هستند و به حالات و حرکات عاطفی حساس. آنها قادرند که عکسهای گوسفندهایی با چهرهی آرام را از گوسفندهایی با چهرهی وحشتزده تمییز دهند و البته دستهی اول را میپسندند. گوسفندها تماشاگر چهرههای شاخص (سلبریتیها) هم هستند. تحقیقات نشان میدهد که آنها میتوانند میان عکسهایی از چهار چهرهی شاخصِ متفاوت فرق بگذارند حتی هنگامی که چهرهها از جهات مکانی متفاوتی به آنها نشان داده شود. در مجموع، گوسفندها در مقایسه با انسانها و دیگر نخستیها توانایی تشخیص چهرهی بسیار پیچیدهای دارند.
گاوها میتوانند چهرههای گاوهای متفاوت را تشخیص دهند، و حتی عکسهای گاوهایی از نژادهای مختلف را از انواع غیرگاوی (سگ، گوسفند، اسب و بز) تمیز دهند. جوجهها هم تواناییهای چشمگیری برای تشخیص افراد گروه اجتماعی خودشان دارند و سلسلهمراتب قدرت اجتماعی را در میان خود حفظ و رعایت میکنند (نظم و ترتیب نوک زدن به دانهها). مرغها پیش از آن که عملاً در جنگ و نزاع با مرغ دیگری وارد شوند با مشاهدهی رفتار رقیب با مرغ دیگری که برای آنها آشناست میتوانند اطلاعات مفیدی دربارهی جایگاه و مقام خود در سلسلهمراتب قدرت به دست آورند. اگر حریف در مبارزه با مرغ آشنایی که مقامش در سلسلهمراتب قدرت پایینتر از آنهاست شکست بخورد و دور شود، آنگاه احتمال بیشتری دارد که با او درگیر شوند. به نظر میرسد آنها به اندازهی کافی عاقلاند که فقط با آنهایی بجنگند که میدانند شانس زیادی برای پیروزی در مقابلشان دارند. این نوع از استدلال منطقی را در علم به نام قیاس تعدی (transitive inference) میشناسیم، که به معنای توانایی پیدا کردن رابطهای است میان چیزهایی که پیش از این آشکارا با هم مقایسه نشده بودند. فارغ از این که آیا مرغها و جوجهها میتوانند چنین کار بزرگی را دقیقاً همانطوری که ما انجام میدهیم بکنند یا نه، به هر حال این یافتهها نشان میدهد که آنها صرفاً موجودات بیفکری نیستند که روز خود را فقط با نوک زدن به خوراکیهای مختلف بگذرانند بلکه عملاً به نحوی بسیار پیچیده درگیر روابط اجتماعی هستند.
تحقیقات نشان میدهد که خوکها، مانند ما انسانها، دوست دارند که موقع ارتباط به آنها نگاه کنیم نه این که پشتمان را به آنها کنیم. آنها، مثل دلفینها و سگها، اشاره کردن به چیزها را میفهمند.
در چند سال گذشته، پیشرفتهای علمی در فهم ما از ذهن حیوانات به تغییرات اساسی در چگونگی تفکر ما دربارهی حیوانات باغ وحش و آکواریومها و رفتار ما با آنها، دستکم در غرب، انجامیده است. عامهی مردم کمکم دریافتهاند که حیواناتی مثل میمون، فیل، دلفین و وال زندگی اجتماعی و درونیِ پیچیدهای دارند، و ما باید بر همین اساس با آنها رفتار کنیم، نه این که آنها را برای سرگرم کردن خود در محفظههای سیمانی نگه داریم.
اما به رغم درک فزاینده از حیواناتی که برای سرگرمی ما اسیر میشوند، حرکت در مسیر شناخت زندگی ذهنی دامهایی مثل خوک، گاو، جوجه، گوسفند، بز و بوقلمون بسیار مضطربکننده بوده است. هر چند امروز گیاهخواری و خامگیاهخواری شایع شده است اما مصرف گوشت، در سطح جهانی، در سالهای اخیر افزایش یافته است.
در سال ۲۰۱۲ نشریهی اکونومیست گزارش داد که، بر اساس دادههایی که سازمان غذا و کشاورزی سازمان ملل متحد در سال ۲۰۰۷ جمعآوری کرده است، مصرف گوشت از سال ۱۹۶۱ تا کنون از حدود ۴۸ پوند برای هر نفر در سال به ۸۸ پوند افزایش یافته است. تعداد دامهای کشتهشده برای گوشتشان از سال ۱۹۶۱ تا سال ۲۰۱۴ سالانه چند برابر شده است.
این افزایش در حالی رخ داده که شواهد علمی روزافزون نشان میدهد که مصرف انواع خاصی از گوشت دامهای به طور مکانیکی پرورشیافته تندرستیِ انسان را به طور جدی تهدید میکند. مصرف مداوم گوشت قرمز خطر ابتلا به بیماری قند، بیماریهای قلبی و برخی سرطانها را افزایش داده است. در عین حال، شواهد فزاینده حاکی از افزایش سلامتی و بهروزی بر اثر کاهش مصرف گوشت است.
از طرفی اطلاعات گستردهای در رسانههای اجتماعی، فیلمها و کتابها دربارهی کیفیت پایین زندگی و پایان خشونتآمیز زندگیِ حیوانات و دامهایی که به طور مکانیکی پرورش مییابند و درد و رنج آنها، موجود است. اما با این همه، این روال ادامه دارد. باید پرسید: چرا، به رغم تمام این دادهها، مسئلهی گوشتخواری اینقدر لاینحل به نظر میرسد.
شاید پاسخ را بتوان در زندگی درونی اعضای نوع انسانیِ خود ما یافت. ما در استفاده از فنون دفاع روانی و موجه ساختن رفتاری که میدانیم اخلاقی نیست اما حس خوبی به ما میدهد، مثل لذت چشایی، استادیم. شکل اصلیای که این دفاع ذهنی و روانی به خود میگیرد نوعی افسانهی فرهنگی است که تأیید میکند دامها عاری از احساس، آگاهی، هوش و نگرانی و توجه به کیفیت زندگیشان هستند. در برابر شواهد معتبر در مورد درد و رنج آنها و تهدید سلامتی ما وجود دارد، آخرین سنگر دفاعی گوشتخواران این است که خود را متقاعد کنند که برای دامها اهمیتی ندارد که زندگی کنند یا بمیرند یا این که چگونه زندگی کنند. ما به خود میگوییم که درد و رنج آنها مثل ما نیست و آنها واقعاً به زندگی آنگونه که ما به زندگی اهمیت میدهیم اهمیت نمیدهند، پس چرا ما باید به زندگی آنها اهمیت دهیم؟
زندگی درونی دامها مبتنی بر این است که دامها کیستند اما در عین حال با منطقهی آشنای درون ذهن ما همپوشانی دارد. هر نوعی از موجودات سرشت خاص خودش را دارد، و هر فردی زندگی خاص خودش را. اما تحقیقات و آثار علمی دربارهی هریک از دامها حاکی از یک نتیجهی واحد است: دامها یا حیوانات پرورشیافته نه چیزی، بلکه کسی هستند. آنها دارای همان ویژگیهای ذهنی و عاطفیای هستند که ما در خودمان بازمیشناسیم و آن ویژگیها را در حیواناتی که از همه به ما نزدیکترند، سگها و گربهها، تصدیق میکنیم. ما برای ادامهی زیادهروی و افراطِ خود در مقابل شواهد مقاومت میکنیم و از این گفته که دامها شیء، کالا و خوراک هستند دفاع میکنیم. زندگی درونی آنها «منطقهی ممنوعه» شده است، منطقهای که جرأت نداریم در آن وارد شویم مبادا از لذتی که میبریم محروم شویم و حسی را که دربارهی خود داریم از میان ببریم.
برگردان: افسانه دادگر
لوری مارینو عصبشناس و متخصص رفتار و هوش حیوانی است. او پیش از این در دانشگاه اِموری تدریس میکرد و اکنون بنیانگذار و مدیر اجرایی «کیملا سنتر برای دفاع از حیوانات» در ایالت یوتا، و رئیس پروژهی «منطقهی حفاظتشده برای نهنگها» است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلیِ زیر است:
Lori Marino, ‘Eating someone’, Aeon, 8 May 2019.