سینمای کارگردانان جوان عرب: از غمِ روزگار از دست رفته تا دیوار مرزی
IMDB
در شهر واشنگتن دیسی، پایتخت ایالات متحدهی آمریکا، یکی از مهمترین اتفاقهای سینمایی سال، جشنوارهی فیلمهای سینمای عرب (Arabian Sight) است که هرسال در ماه اکتبر برگزار میشود. فرصتی برای تماشای برخی از آثار تازهی نامهای آشنای سینمای عرب و آشنایی با کارگردانان جوان و تازهکار در گوشهوکنار کشورهای عربزبان. فیلمهایی که اغلب وارد چرخهی سینمای جریان اصلی و نتفلیکس و آمازون نمیشوند و فرصت تماشای آنها آسان به دست نمیآید.
در زیر بعضی از فیلمهای کوتاه داستانی که در این جشنواره اکران شد، معرفی و بررسی شده است.
IMDB
«عزیزه»، چنگ زدن به تنها بازماندهی گذشته
زن و شوهری سوری پشت فرمان فولکس کهنهای نشستهاند. زن، رانندهای تازهکار است و مرد که از قرار به او رانندگی یاد میدهد، مدام با «یواشتر برو»، «بپا»، «چیکار میکنی؟ سمت راست را بپا» و … بیشتر از هر چیز به زن تنش و استرس میدهد. زن عصبانی میشود، پا را روی ترمز ماشین فشار داده و ماشین انگار متوقف میشود. زن سر مرد فریاد میزند که چنان با جان و دل این ماشین قراضه را چسبیده و به آن دلبستگی دارد که انگار چیزی مهمتر از این قراضه در این جهان نیست. مرد به زن یادآوری میکند که «عزیزه» ــ نامی که روی ماشین خود گذاشته است ــ تنها چیزی است که از «خانه» باقی مانده است. ماجرا اما آنجا جالب میشود که ناگهان میبینیم ماشین اصلاً در پارکینگ پارک است، زن واقعاً رانندگی نمیکند و ماشین خاموش سر جای خودش است.
مرد بالاخره راضی میشود که ماشین را واقعاً از پارکینگ بیرون آورد تا زن در خیابان رانندگی کند. اما مرد کماکان با هر تذکر، تنها به زن تنش بیشتر میدهد. زن، خشمگین درِ سمتِ راننده را باز میکند و از ماشین پیاده میشود. دعوای بین زن و مرد در خیابانی خلوت در بیروت قصهی تلخ و کوتاه آنها را روایت میکند: روزگار نه چندان دوری آنها در دمشق، پایتخت سوریه، زندگی میکردند. شهری که رانندگی در خیابانهایش به این بیقاعدگی و هیاهو و قانون جنگل در بیروت نبود. شهری که میشد با امنیت خاطر بیشتری رانندگی کرد. بعد بمبها فرود آمدند، خانهشان ویران شد و همهچیز از دست رفت جز همین فولکس قدیمی، همین «عزیزه» که یادگار زندگی خوبی است که از بین رفت، دود شد و بر باد رفت و دور شد و ناممکن. «عزیزه» که نشانی از ناممکن دوردستها است. مکالمه و مشاجرهی بین زن و مرد همزمان خشمگین است و نوستالژیک. استیصال دو نفر که دلشان برای «عادی روزمره» لک زده است. عادی روزمره که انگار دیگر رؤیایی محال است. مرد دست آخر به مهر و انس دیرینه به زن میگوید که چشمهایش را ببندد، خانه و دمشق را به یاد بیاورد و جوری رانندگی کند که انگار در خانه است.
کارگردان این فیلم بسیار ستایششدهی ۱۳ دقیقهای، سؤدد کعدان است. زنی سوریتبار که در فرانسه متولد و بزرگ شده است و زندگی میکند. فیلم کوتاه«عزیزه» اولینبار در جشنوارهی سینمایی «ساندنس» اکران شد و برندهی جایزهی ویژهی هیئت داوران این جشنوارهی معتبر سینمایی شد. کعدان که با شبکهی تلویزیونی «الجزیره» نیز به عنوان مستندساز همکاری دارد، در سال ۲۰۱۸ نیز فیلمی را ساخت ــ «روزی که سایهام را گم کردم» ــ که برندهی جایزهی Future Award در جشنوارهی سینمایی کن شد.
کعدان میگوید «رانندگی با ماشین کهنهات در بیروت»، سمبلی است از تمام مشقتها و دشواریهای روزمرهای که بهعنوان یک پناهجو در محیط تازه با آن مواجه میشوی. فضایی که اغلب نسبت به پناهجو، مهربان و پذیرا هم نیست.
«عزیزه»، کمدی سیاهی است که همزمان مخاطب را میخنداند و اشک به چشمهایش میآورد. حسی از جنس حس خود کارگردان که میگوید بالاخره ۷ سال بعد از شروع جنگ داخلی ویرانگر سوریه، میتواند در دریای بهت و حسرت و خشم و اندوه و غم، گاهی هم با این وضعیت تلخ، شوخی کند و به طعنه بخندد، چرا که در نهایت این خنده است که ما را نجات میدهد.
IMDB
«آمبیانس»، در جستوجوی یک دم خلوت
دو پسر جوان فلسطینی، در یک کمپ پناهجویی، دربهدر در تلاشاند تا آهنگی را برای شرکت در یک مسابقهی موسیقی ضبط کنند. هیچکجای این کمپ شلوغ، لحظهای آرامش و سکوت نیست تا آنها بالاخره بتوانند این چند دقیقه موسیقی را ضبط و آماده کنند.
وسط تلاش برای ضبط کردن در خانهی یکی از پسرها، دریل همسایه از دیوار به داخل چهاردیواری آنها هجوم میآورد. در خانهی آن یکی پسر جوان، صدای زن همسایه و دخترش میآید که بر سر طرز پخت دستور غذایی که از تلویزیون دیدند، توافق ندارند و یکی به دو میکنند. تلاش آنها برای ضبط کردن موسیقی در آرایشگاه عموی یکی از آنها بعد از ساعت کار هم به بنبست میرسد. وقتی یکی از آنها صدها شانه تخممرغ خالی از بقالی میگیرد تا دیوارها را با اینها «ضد صدا» کند، در میانهی نصب شانه تخممرغ به دیوار و خوشحالی از اینکه بالاخره چارهای جستند، بمباران شروع میشود… تمام شانه تخممرغهای جهان هم نمیتوانند صدای فرو افتادن بمبها در نقطهای کمی دورتر از کمپ را محو کنند. در تمام کوچه پسکوچههای تنگ کمپ، در تمام چهاردیواریهای محقر کمپ، از هر طرف هجوم سروصدا است و یک دم «سکوت»، کالای ارزشمند و نایاب.
دو پسر جوان، وقتی دیگر در مرز ناامیدی کاملاند، ناگهان ایدهی تازهای به سرشان میزند. آهنگی را که ساختند، رها کنند. همین صداها و هیاهوی روزمرهی کمپ پناهندگی فلسطینیان را جمعآوری و ضبط کنند؛ همین «واقعیترین» همهمهی هر روز محیط پیرامون خود و این نوا را که واقعیت زندگیشان است برای شرکت در مسابقه بفرستند.
ویسام الجعفری، کارگردان جوان فیلم کوتاه «آمبیانس»، خود فلسطینی است و در کمپ پناهجویی «الدهیشه» در جنوب بیتلحم در کرانهی غربی متولد و بزرگ شده است. الجعفری که خود هنوز ساکن کمپ پناهجویی است، میگوید تمام عمر را در فضایی سر کرد که یک کیلومتر مربع مساحت آن بود و تعداد ساکناناش به ۱۵ هزار نفر میرسید. فضایی که گرچه هیچ مجالی برای حریم شخصی، سکوت و خلوت باقی نمیگذارد، اما جایی است که پر از هیاهوی زندگیهای درهمتنیده و مشابه و دوستی و همراهی اهالی کمپ هم هست. الجعفری میگوید تمام خلاقیت هنریاش را از همین یک وجب فضای شلوغ میگیرد.
تقریباً تمام بازیگران این فیلم کوتاه، اولینبار است که جلوی دوربین قرار گرفتهاند و خود از اهالی کمپ پناهجوییاند. محمد الخمور، یکی از دو بازیگر اصلی این فیلم کوتاه، کمی بعد از پایان فیلمبرداری فیلم به دست نیروهای اسرائیل بازداشت شد. او که یکی از نمایندگان «جوانان کمپ پناهجویی الدهیشه» است، به دلیل موهوم و رایج «بازداشت به دلایل اداری» به دست نیروهای اسرائیلی زندانی شد؛ شیوهای رایج از سوی نیروهای اسرائیل برای سرکوب هر صدای منتقد فلسطینی. به وقت اکران این فیلم کوتاه در جشنوارهی «کن»، کارگردان فیلم پوستر بزرگی را در دست گرفته بود که روی آن این جمله نقش بسته بود: «محمد الخمور را آزاد کنید.»
فیلم کوتاه «آمباینس» برندهی یکی از ۳ جایزهی فیلمهای برتر «سینه فونداسیون» شد که تحت پوشش بنیاد سینمایی «کن» از فیلمسازان جوان و تازهکار حمایت کرده و از آثار آنها تقدیر میکند.
IMDB
«یک روز از زندگی دنیا»
چند ساعت قبل از شروع مهمانی مجلل و پر بریز و بپاش فارغالتحصیلی دنیا، زن جوان سعودی، در باغی در حوالی شهر ریاض، همهچیز برهم میخورد. خدمتکاران که از رفتارهای پرخاشگر و ایرادگیر دنیا جان به لب شدند، تصمیم میگیرند همهچیز را رها کرده و بدون اینکه به صاحب مهمانی خبر دهند، باغ محل مهمانی را ترک کنند.
دنیا، وحشتزده و خشمگین، با دو دوست صمیمیاش که چند ساعتی زودتر از باقی مهمانان رسیدند تا به او کمک کنند، تقلا میکند و دستوپا میزند تا در نبود خدمتکاران، بتوانند همه چیز را مرتب و آماده و مهمانی را به شکل عالی برگزار کنند: از چیدمان دیسهای غذا که کجوکوله از آب درمیآید تا دوست گیاهخوار دنیا که مجبور میشود گوسفندی را سر ببرد!
دنیا، در همان اولین ساعت شروع مهمانی، دچار فروپاشی عصبی میشود و در نقطهی دوری از باغ، از حال میرود. نه کسی متوجهی غش کردن او میشود و نه کسی به دادش میرسد. او از مهمانی فارغالتحصیلی خود، هیچی نمیفهمد.
رائد السماری، کارگردان جوان اهل عربستان سعودی، این فیلم ۱۴ دقیقهای را ساخته است. فیلمی که میخواهد نظام طبقاتی و رفتارهای خشن فرادستان غرق در ثروت و امتیاز را با فرودستان نقد کند و نشان دهد که بدون حضور این خدمتکاران، زندگی این فرادستان چطور لنگ میماند و آنها متوجه اهمیت حضور و نقش کارگر نیستند. فیلم اما همزمان در ورطهی جنسیتزدگی میغلطد. نه تنها دنیا و دوستاناش با کلیشهایترین تصویرهای دمدستی از «زن عرب ثروتمند» تصویر میشوند، که روابط میان زنان نیز با تصورات کلیشهای مثل «زنها حسودند و به هم حسودی میکنند» بازتولید میشود. سراسر فیلمی که میخواهد در نقد رفتارهای طبقاتی باشد، جنسیتزده است و تو ذوق مخاطبی میزند که حواساش جمع کلیشههای جنسیتی است.
این فیلم در جشنوارهی فیلم ساندنس برندهی جایزهی بهترین فیلم کوتاه هیئت داوران شد.
IMDB
«آر یو والیبال؟»
یک حصار بلند سیمی در برهوتی که تا چشم کار میکند، خاک است. یک سوی این حصار بلند، مأموران مرزی در لباسهای نظامی و تا بن دندان مسلح ایستادند، در سوی دیگر جمعیتی از زن و بچه و مردان پیر و جوان مستأصل، خسته، خشمگین، نگران، تشنه و گرسنه. این جمعیت، آواره و پناهجوی جنگیاند که حالا به دیوار مأموران مرزی کشوری برخوردند که معلوم نمیشود کجاست. مأمورانی که سفت و سخت ایستادند تا به احدی اجازهی عبور از مرز را ندهند.
کارگردان«آر یو والیبال؟»،(Are you volleyball?) عرب نیست. کارگردان این فیلم کوتاه تحسینشده، محمد بخشی، جوان ایرانی اهل رفسنجان است و نیما ربیعی تهیهکنندهی این فیلم کوتاه است که به «پرافتخارترین فیلم کوتاه سینمای ایران» تبدیل شد. بازیگران فیلم نیز ایرانیاند، با اینحال فیلم تصویر پناهجویان کشوری عربی است و بازیگران به زبان عربی با هم حرف میزنند.
تلاش هر روزهی پناهجویان برای عبور از مرز و این حصار میان آنها و مأموران به در بسته میخورد. تا اینکه روزی چند نفر از بچههای کمپ، میان باروبنهی یکی دیگر از پناهجویان، یک توپ پیدا میکنند و ذوقزده و هیجانزده دنبال هم میدوند و توپبازی میکنند. ناگهان در یکی از پرتابها، توپ به آن سوی حصار و جلوی پای یکی از مأموران مرزی میافتد. یکی از پسربچهها که توانایی حرف زدن ندارد، با خشم و اشاره از مأمور میخواهد که توپ آنها را به آن سوی حصار بیندازد. وقتی مأمور توپ را برداشته و با دست خود به آن طرف پرتاب میکند، پسربچه فوری با دستان خود به توپ که در هوا چرخ میخورد ضربهای زده و توپ را دوباره به سمت مأمور پرتاب میکند.
خیلی زود پناهجویان در این سوی حصار و مأموران مرزی در آن سوی دیگر، با هم والیبال بازی میکنند. آنها که تا چند دقیقه پیش روبهروی هم بودند و یکی سرکوبگر و قدرتمند بود و دیگری سرکوبشده و تحت ظلم، انگار دو تیم برابر میشوند که با شادی و هیاهو و کری خواندن و تشویق، پرشور و جدی با هم والیبال بازی میکنند. یک مأمور مرزی هم که در برج دیدهبانی کشیک میدهد، از آن ارتفاع بلند، داور این مسابقهی والیبال شده است. مسابقهای که در آن لحظات، واقعی است و پرشور و انگار همه یادشان رفته که کجا و در چه موقعیت نابرابری قرار دارند.
واقعیت اما خیلی زود بر سر همه آوار میشود. وقتی خبر میرسد که فرماندهی ماموران مرزی تا دقایقی دیگر به مرز میرسد. عمر این «خوشی و دوستی» کوتاهتر از این حرفها بود. والیبال و ورزش که دمی سویهی انسانی دیگری را عیان کرده بود، نمیتواند هیچوقت تلخی واقعیت را تغییر دهد. حصار و دیوار مرزی، بلند و استوار سر جای خود است. ماموران تا بن دندان مسلح آماده که نگذارند احدی از مرز رد شود و پناهجویان آواره، مستاصل و خستهاند و نه راه پیش دارند و نه راه پس.
محمد بخشی در مصاحبههای مطبوعاتی میگوید که عشق و علاقهی شخصی خودش به ورزش و این نکته که ورزش چطور آدمها را با باورهای سیاسی متضاد، ناگهان همدل و دوست و نزدیک میکند، انگیزهی او شد تا این فیلم کوتاه را بسازد. فیلمی که کمیتهی بینالمللی المپیک نیز از آن استقبال کرده و فیلم را تاکنون چندینبار در مراسم مختلف نمایش داده است. بخشی میگوید به عمد ملیتی برای هیچ یک از آدمهای دو سوی حصار در فیلماش تعریف نکرد، چرا که این معضل تلخ فعلی مرزهای بسته به روی مردم آواره را جهانی میداند و مسئلهای که هر لحظه و در هر کجای کرهی خاکی ممکن است رخ دهد.