تاریخ انتشار: 
1398/08/11

مردم آمریکای لاتین دلِ ‌خوشی از دموکراسی ندارند

ماری آرانا

the economist

بیش از دویست سال قبل، سیمون بولیوار، ناجی ونزوئلا، کسی که با راه انداختن انقلاب، اسپانیایی‌‌ها را از آمریکای لاتین بیرون راند، در حالی که در جامائیکا با ضعف و افسردگی دست و پنجه نرم می‌کرد، با نهیب و خشمی مرگ‌آلود نوشت: «می‌ترسم دموکراسی‌ به جای رهایی بخشیدن، ما را نابود کند.» بیست سال بعد، ژنرال آنتونیو لوپز سانتا آنا، با خشمی شدید، قانون اساسی جدید مکزیک را لغو کرد و گفت: «من با تمام وجود برای آزادی جنگیدم اما می‌دانم که مردم مکزیک صد سال دیگر هم برای آزادی آمادگی نخواهند داشت. در این مملکت تنها حکومتی که می‌تواند دوام آورد حکومت استبدادی است.»

امروزه، تعداد شگفت‌آوری از مردم آمریکای لاتین با این حرف موافق‌اند. به گفته‌ی مؤسسه‌ی چندملیتی نظرسنجی لاتینوبارومترو، فقط کم‌‌تر از نیمی از اهالی آمریکای لاتین، طرفدار دموکراسی هستند و کم‌‌تر از یک چهارم آن‌‌ها از آنچه این پدیده نصیب سرزمین‌‌هایشان کرده، رضایت دارند. اما با توجه به تاریخ این منطقه، شاید چندان عجیب نباشد که بسیاری از مردم دلبستگی چندانی به دموکراسی ندارند زیرا دموکراسی در این قاره از آغاز با موانعی مواجه بوده است.

در قرن نوزدهم، آمریکای لاتین، خراب و ویران، از جنگ‌‌های استقلال سربرآورد و در حالی که ارتش‌‌های آزادی‌بخش اغلب متشکل از رنگین‌پوستان بود، این مردمان محروم به کلی نادیده انگاشته شدند. آن اصول روشنگری که محرک انقلابیون بود، کنار گذاشته شد و سفیدپوستان اسپانیایی‌تبار برای تسلط بر ثروتِ به جا مانده از اربابان استعماری به تکاپو افتادند. دولت‌‌ها طوری شکل گرفتند که نژادهای تیره در بندگی باقی بمانند و مسند قدرت به سفیدپوستان سپرده شود. حکومت قانون، چیزی که برای یک ملت آزاد الزامی است، رها شد و دیکتاتورها، یکی پس از دیگری، مطابق میل خود به بازنویسی قوانین پرداختند. بومیان و سیاهان، کسانی که برای آزادی جنگیده بودند، عقب رانده شدند و به بردگی در آمدند. تعصب و کوردلی که توسط اسپانیایی‌‌ها نهادینه و به دست اعقابشان تثبیت شده بود، همراه با نژادپرستی زیان‌بار به ‌‌‌‌امالفساد منطقه تبدیل شد و به این ترتیب، عصری پرآشوب آغاز شد.

در پرو، کانون ملتهب یک امپراتوری بربادرفته، که نوعی جمهوری آزاد به شمار می‌رفت، تنها طی بیست سال، از ۱۸۲۴ تا ۱۸۴۴، بیست رئیس جمهور بر مسند قدرت نشستند. بولیوی، تنها طی دو روز، سه رئیس جمهور به خود دید. آرژانتین، در دهه‌ی اول آزادی، بیش از یک دوجین رهبر را تجربه کرد. یک قرن بعد، در سال ۱۹۱۰، مکزیک، در حالی که سرگرم غلبه بر موانع ظالمانه‌ میان سفیدها و رنگین‌پوستان بود، بار دیگر دستخوش انقلاب شد و از آن پس، توده‌‌های مردم همگی چشم به قیام و شورش دوختند.

در اواخر دههی ۱۹۷۰، دیکتاتورها بر ۱۷ کشور از ۲۰ کشور آمریکای لاتین، حکومت می‌کردند. بیست سال بعد، در یک چرخش چشمگیر، ۱۸ کشور دموکراسی را جایگزین مشت آهنین کردند.

در قرن بعد نیز ثبات و پایداری فقط برای مستبدان و زورگویان مهیا بود. وقتی انقلاب فیدل کاسترو محرومان آمریکای لاتین را به شورش برانگیخت، شبکه‌‌‌ای قوی و فراملی از ژنرال‌‌های نظامی، همراه با نیروی خشن ضدشورشی که از پشتیبانی عملیات کندور آمریکا بهره‌مند بود، آن را سرکوب کردند. در آرژانتین در سال ۱۹۷۸ حتی هنگامی که ناراضیان را زندهزنده سلاخی می‌کردند، یا گله‌وار به داخل اردوگاه‌های متراکم می‌راندند، یا از  هواپیماها و هلیکوپترها به لجن‌زار پارانا پرتابشان می‌کردند، ژنرال خورخه رافائل ویدلا، با شادمانی سرگرم برگزاری مراسم جام جهانی فوتبال در بوئنوس آیرس بود.

در اواخر دههی ۱۹۷۰، دیکتاتورها بر ۱۷ کشور از ۲۰ کشور آمریکای لاتین، حکومت می‌کردند. بیست سال بعد، در یک چرخش چشمگیر، ۱۸ کشور دموکراسی را جایگزین مشت آهنین کردند. نظامیان کودتاچی یکی پس از دیگری مغلوب دولت‌‌های دموکراتیک شدند. طرفه این که انقلاب موفق کمونیستی کاسترو در کوبا، تنها کشوری که از این مشت آهنین مصون ماند، الهام‌بخش عطشی فزاینده برای برابری در میان توده‌‌ها شد و حس جدیدی از امکانات بالقوه در بین سیاستمداران لیبرال ریشه دواند.

در پایان دهه‌ی هشتاد، انتخابات دموکراتیک، آرژانتین، بولیوی، برزیل، شیلی، نیکاراگوئه، پاراگوئه و پرو را به حرکت آورد و در پی آن، پاناما، ال سالوادور و گواتمالا را هم فرا گرفت. در سال 1999، فقط دو کشور بودند که همچنان در مقابل جاذبه‌ی دموکراسی مقاومت می‌کردند؛ یکی کوبای فیدل کاسترو و دیگری مکزیک؛ کشوری که در بخش عمده‌ی قرن بیستم در چنگ یک حزب واحد اسیر بود. یک سال بعد، در سال ۲۰۰۰، با سرنگونی سازمان انقلابی پادریدو، مکزیک به یکی از برجسته‌ترین دموکراسی‌‌های آمریکای لاتین تبدیل شد که در آن، شهروندان هر شش سال یک بار به پای صندوق‌های رأی می‌رفتند.

در ابتدا به نظر می‌رسید که اندیشه‌‌های دموکراتیک برای آمریکای لاتین مفید خواهد بود و رشد بی‌سابقه‌ی اقتصادی‌‌، رشد عادی طبقه‌‌‌ی متوسط و کاهش نابرابری‌‌ عنان‌گسیخته‌ را به ارمغان خواهد آورد، نابرابری‌ای که از زمان ته کشیدن طلاهای کریستف کلمب و رواج برده‌داری این قاره را مبتلا کرده بود.

اما چیزی نگذشت که تمامی دستاوردهای دموکراتیک آمریکای لاتین رنگ باخت و به چیزی تبدیل شد که فقط در مخیله‌ی نویسندگان سبک رئالیسم جادویی می‌گنجید. رئیس جمهورهایی که به نحو دموکراتیک انتخاب شده بودند به بسط نقش ارتش پرداختند، قوانین اساسی را معلق کردند، از تعقیب و مجازات خلاف‌کاران طفره رفتند، از نظارت بر قدرت خود جلوگیری کردند، حکومت خود را مادام‌العمر کردند و به قول گابریل گارسیا مارکز می‌گوید، به «یگانه موجود افسانه‌ای آمریکای لاتین» تبدیل شدند.

اوو مورالس، اولین رئیس جمهور بومی بولیوی، یک زارع فقیر کوکا، که به آن کشور امید و مقداری برابری بخشید، مثل بسیاری از همتایانش به یک رهبر اقتدارگرای پولدار و کوته‌فکر تبدیل شد. هر چند ضرر و زیان ناشی از رهبران آمریکای لاتین متفاوت بود اما هر کدام به شکل‌های مختلف به فساد، خشونت و حذف مخالفان خود متوسل شدند. برای مثال، می‌توان به اگوستو پینوشه در شیلی، آلبرتو فوجی‌موری در پرو، کریستینا فرناندز کیشنر در آرژانتین، رافائل کورئا در اکوادور و دانیل اورتگا در نیکاراگوئه اشاره کرد. هوگو چاوز همان وقتی که دادگاه‌‌های ونزوئلا را تحت کنترل خود در آورد، مدعی بود که حکومت قانون را تقویت می‌کند. نیکلاس مادورو به این استبداد شرم‌آور ادامه داد و حکومتش به جلوگیری از تحقیقات درباره‌ی رشوه‌خواری شرکت غول‌آسای برزیلی اودبرشت متهم شده است. «مجمع اقتصاد جهانی»، در گزارش سال 2018 خود، دموکراسی‌‌های اسمی ونزوئلا، اکوادور، نیکاراگوئه، بولیوی و هندوراس را در میان کشورهایی با کم‌ترین میزان حکومت قانون جای داده است. در برزیل، ائتلاف ضد جنایت و ضد فساد که قصدش اصلاح این اوضاع بود، ژائیر بولسونارو را به قدرت رساند. اما به‌رغم مذاکرات سخت و قول و قرارهای زیبا، اکنون که شش ماه از دوران ریاست جمهوری او می‌گذرد، بیکاری افزایش یافته، اقتصاد در حال رکود است، پسرش به فساد متهم شده (که البته انکار می‌کند)، و خشونت ریشه دوانده است.

اگر شمار افراد اهمیتی داشته باشد، باید بگوییم که آمریکای لاتین جنایت‌خیزترین نقطه‌ی روی زمین است. ده فقره از خطرناک‌ترین شهرهای جهان در این منطقه قرار دارند، و شاید همین امر بیش از هر چیزی دیگر، دموکراسی‌‌های این قاره را تهدید می‌کند.

علت شکست‌ها در روند دموکراسی را باید ورای مسائل سیاسی جست. درست همان طور که نقره برای نخبگان اسپانیایی ثروت فراوان و برای مردم آمریکای لاتین مصیبت‌‌ بی‌پایان به ارمغان آورد؛ تجارت آزاد و غیرقانونی مواد مخدر و جامعه‌ای معتاد، برای معدودی از سکنه ثروت و رفاه و برای اکثر مردم منطقه مصیبت و محنت بر جای گذاشت. این جا با داستانی بی‌پایان مواجهایم؛ داستانی که دشوارترین مشکل منطقه، یعنی نابرابری فاحش به آن تداوم می‌بخشد. آمریکای لاتین همچنان نابرابرترین منطقه‌ی دنیا است زیرا استثمارش هرگز پایان نیافته است؛ استثماری که غارت‌گران، فاتحان اروپایی، مبلغان مسیحی، باندهای مافیایی و در دو قرن گذشته، گروه اندکی از نخبگان در آن دست داشته‌اند. با این حال، در این ناحیه از جهان، مردم عقیده دارند که این وضعیت باید اصلاح شود. چطور ممکن است ونزوئلا، کشوری که روی بزرگ‌ترین ذخائر نفت جهان خوابیده است، آشکارا از رفع نیازهای خود عاجز بماند؟ چطور ممکن است وقتی افرادی با تحصیلات عالی در آرژانتین، اوروگوئه و پاراگوئه حضور دارند، شبکه‌های برق‌رسانی هم‌زمان از کار بیفتد و تاریکی همه جا را فراگیرد؟ اقتصادهای نوظهوری مثل کلمبیا و مکزیک چطور می‌توانند در حالی به شکوفایی ادامه دهند که جنگ‌‌های  مواد مخدر به جوامع‌شان ضربه می‌زند و از جمله نیم میلیون کشته بر جای می‌گذارد؟

اگر شمار افراد اهمیتی داشته باشد، باید بگوییم که آمریکای لاتین جنایت‌خیزترین نقطه‌ی روی زمین است. ده فقره از خطرناک‌ترین شهرهای جهان در این منطقه قرار دارند، و شاید همین امر بیش از هر چیزی دیگر، دموکراسی‌‌های این قاره را تهدید می‌کند.

اغلب خشونت‌های برنامه‌ریزی‌شده و بی‌رحمانه توسط مسئولان دولتی و گروه‌های تبهکار مواد مخدر انجام می‌شود. تعجبی ندارد که سیل مهاجران مأیوس به سمت مرزهای آمریکا سرازیر است. ترس، نیروی محرکه‌ای است که مردم آمریکای لاتین را به سمت شمال می‌راند.

شگفت‌آور نیست که اکثر مردم این قاره دموکراسی‌‌های خود را سست و بی‌ثبات می‌دانند. اقتصادها ممکن است شکوفا شود؛ سرمایه‌گذاری‌‌های خارجی می‌تواند رونق گیرد اما مردم باور ندارند که اوضاع‌شان اساساً بهتر می‌شود. آن‌‌ها در آرزوی مشتی آهنین هستند. شاید این‌‌ها نشانه‌ی بدگمانی فزاینده‌ در جهان باشد ــ بدگمانی درباره‌ی تقلب در دموکراسی به ضرر شهروندان عادی، تردید در مزیت دموکراسی نسبت به دولتی اقتدارگرا با بازار آزادی پررونق.

سرانجام باید گفت رقابت شدید آمریکای لاتین برای دستیابی به دموکراسی از حل مشکلات تاریخی دشوار این منطقه عاجز مانده است. زخم‌های مداوانشده‌ی نابرابری، بی‌عدالتی، فساد و خشونت کاتالیزورهای قدرتمندی برای نارضایی عمومی‌اند.

 

برگردان: افشین احسانی


ماری آرانا نویسندهی پرویی کتاب نقره، شمشیر و سنگ، سه بوته‌ی آزمایش در تاریخ آمریکای لاتین است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:

Marie Arana, ‘Latin Ameicans Are Souring on Democracy. That’s Not So Surprising Considering the Region’s History’, Time, 27 August 2019.