تاریخ انتشار: 
1399/02/17

آیین‌شکن: مردان قصه‌گو، زنان قصه‌ساز

ماریسا مارزیا-کاتز و فولکر ویدرمان

The New York Times

آیین‌شکن (unorthodox) سریال پرسروصدا و پربیننده‌ای است که اخیراً از شبکه‌ی نتفلیکس پخش شده، و داستان زندگی زن جوانی‌ست در یک فرقهی یهودی حسیدی که در جامعه‌ای پر از مقررات سخت‌گیرانهی دینی، تن به ازدواجی از پیش برنامه‌ریزی‌شده و یک زندگی بی‌روح داده است. تا این که روزی دل به دریا می‌زند و با اندکی پول و یک گذرنامه به برلین می‌گریزد تا راه خود را پیدا کند.

پخش مجموعه‌ی تلویزیونیِ «آیین‌شکن» همزمان با بحران کرونا هرچند اتفاقی است، اما شاید اگر سازندگان می‌توانستند زمان پخش آن را انتخاب کنند، همین روزها را برمی‌گزیدند: در حالی که زندگی انسانی ــ بهویژه در اقتصادهای بزرگ و کشورهای توسعه‌یافته ــ به حالت نیمه‌تعطیل درآمده و رسانه‌ها تصویری آخرالزمانی و نامعمول از جهان مخابره می‌کنند، آیین‌شکن داستان فرقه‌ای را روایت می‌کند که تمام عمرش را منتظر آخرالزمان بوده است. دِبرا فلدمن که داستان این مجموعه‌ی تلویزیونی از اولین رمان او ــ که در واقع داستان زندگی‌اش است ــ اقتباس شده می‌گوید پدربزرگ و مادربزرگ حسیدی‌اش او را ‌طوری تربیت کردند که همیشه منتظر پایان جهان باشد: «آن‌ها ــ که بازماندهی هولوکاست بودند ــ به آخرالزمان اعتقاد داشتند، آخرالزمان را دیده بودند و من را برای زندگی در آخر دنیا آماده کرده بودند.»

دِبرا فِلْدمَن در اوت ۱۹۸۶ در محلهی ویلیامزبرگ نیویورک در خانواده‌ای حسیدی به دنیا آمد. از آن‌جا که مادرش فرقه را ترک کرده بود و پدرش معلول بود، نزد پدربزرگ و مادربزرگش که بازماندهی هولوکاست بودند، بزرگ شد. پدربزرگ و مادربزرگ دبرا به آیین‌های فرقهی ساتمار (Satmar) اعتقاد و التزام داشتند و نوه‌ی خود را با همین قواعد بزرگ کردند. دبرا در ۱۷ سالگی مجبور به ازدواج با مردی از اعضای فرقه شد که شش سال بزرگ‌تر از خودش بود. به دلیل سن کم و ناآگاهی جنسی در سال‌های اول ازدواج بچه‌دار نشد و تحت فشار شدید خانواده قرار گرفت. در ۱۹ سالگی پسری به دنیا آورد و در زندگی موازی‌اش شروع کرد به زیر پا گذاشتن قوانین فرقه: مخفیانه در رشتهی ادبیات انگلیسی در کالج سارا لارنس ثبتنام کرد و لباس‌های آدم‌های معمولی را می‌پوشید. در همین زمان بود که تصمیم گرفت به محض این که فرزندش سه ساله شد از فرقه بگریزد. فلدمن از پسِ این فرار بزرگ برآمد و حالا با پسرش در برلین زندگی می‌کند.

او در سال ۲۰۱۲ آیین‌شکن: رسوایی طرد ریشه‌های حسیدی ِ من را نوشت که به سرعت به فهرست کتاب‌های پرفروش‌های آمریکا و سراسر جهان راه یافت.

فیلم‌نامهی این مجموعهی تلویزیونیِ چهارقسمتی تا حدود زیادی به روایت او نزدیک است. در این سریال دختر جوانی به نام اِستر شاپیرو (با بازی شیرا هاس) با خانوادهی همسرش بر سر بچه‌دار شدن و نشدن اختلاف دارد و سرانجام از بروکلین می‌گریزد و راهی برلین می‌شود. در حالی که خروج او به اندازهی کافی بزرگان فرقه را خشمگین کرده، این که استر از قضا آلمان، عامل و بانی هولوکاست، را انتخاب کرده خون فرقه را بیش از پیش به جوش می‌آورد. خانوادهی استر شوهر او را به دنبالش می‌فرستند تا بتوانند او را وادار به بازگشت کنند. اما استر، هرچند بدون پول، بدون خانواده و آشنا، بدون مهارت و بدون این که بداند زندگی واقعی خارج از انزوای فرقه چطور است، به سرعت در دل آدم‌ها جا باز می‌کند و راه خودش را می‌یابد.

 

سریالی جهانی به زبانی رو به ‌انقراض

ساتمارها بر این باورند که هولوکاست جزای گناه قوم یهود بود، گناهِ حل شدن و ادغام شدن در دیگران. این فرقه‌ی نسبتاً جوان را جان‌به‌دربردگان کشتار یهودیان به دست نازی‌ها بعد از جنگ جهانی دوم تأسیس کردند و راه‌ و رسم زندگی منزوی از جامعه را در پیش گرفتند.

روال معمول، به‌ویژه در عرصهی مجموعه‌های تلویزیونی، این است که تهیه‌کننده‌ها برای جذب مخاطب بیشتر در تمام جهان محصولاتشان را صرف نظر از این که زبان واقعی شخصیت‌ها چیست به انگلیسی تولید می‌کنند (مثال: سریال موفق «چرنوبیل» که در اوکراین و روسیه می‌گذرد و سریال «جاسوس» که در اسرائیل و سوریه می‌گذرد). اما سازندگان آیین‌شکن به این کار تن نداده‌اند و بخش‌های زیادی از این مجموعه‌ی تلویزیونی به زبان «ییدیش» (Yiddish) ساخته شده است. ییدیش یکی از زیرشاخه‌های زبان‌های ژرمنی است و گروه‌های بزرگی از یهودیان اشکنازی که در اروپای شرقی و مرکزی می‌زیستند به این زبان سخن می‌گفتند. امروزه جمعیتی بین نیم تا یک‌ونیم میلیون نفر هنوز به این زبان تکلم می‌کنند. انتخاب ییدیش، به‌ویژه برای بازتاب تعاملات درون فرقه، این حسن را دارد که تصویری بهتر از سایهی سنگین استبداد، سخت‌گیری و زورگویی در فرقهی ساتمار به نمایش می‌گذارد. ساتمارها بر این باورند که هولوکاست جزای گناه قوم یهود بود، گناهِ حل شدن و ادغام شدن در دیگران. این فرقه‌ی نسبتاً جوان را جان‌به‌دربردگان کشتار یهودیان به دست نازی‌ها بعد از جنگ جهانی دوم تأسیس کردند و راه‌ و رسم زندگی منزوی از جامعه را در پیش گرفتند.

 

خود در آیینه‌ی دیگران

فلدمن می‌گوید هر چند فکر می‌کرد که کاملاً آماده است اما تماشای دو قسمت آخر سریال برای خود او هم سخت بود زیرا خودش قبلاً همهی آن‌چه را که در داستان نقل می‌شود تجربه کرده‌، نوشته، و سال‌ها درباره‌شان حرف زده‌ بود. اما این اولین بار بود که فلدمن می‌دید این دیگران‌اند که برداشت خودشان از آن‌ تجربه‌ها را به تصویر می‌کشند: «برای اولین بار می‌توانستم ببینم که دیگران چه برداشتی دارند. مثل این است که سال‌ها با روان‌درمانگرت حرف بزنی، و در پایان او کتابی براساس تجربیات تو در برابرت بگذارد. کتاب را می‌خوانی و در درک آن دچار مشکل می‌شوی زیرا تجربیات تو از چشم‌انداز دیگری بازگو می‌شوند.»

 

«کرامت استر کرامت من بود»

آیین‌شکن روایت صادقانه‌ای از رنج‌های دختر جوانی است که سال‌ها زیر بار قلدری و زور و ستم خانواده و نزدیکان و فرقهی مذهبی‌ای که در آن به دنیا آمده زندگی می‌کند. روایت کردن چنین رنجی ــ به‌ویژه توسط خود قربانی ــ همیشه این خطر را دارد که کرامت انسانیِ راوی قربانی شود. فلدمن می‌گوید وقتی سریال را می‌دید، درست مثل وقتی که سال‌ها قبل رمانش را می‌نوشت، بیش از هر چیزی نگران کرامت استر، قهرمان داستان بود: «چطور باید درباره‌ی خجالت‌آورترین و دردناک‌ترین چیزها بنویسم و همزمان کرامت افراد را حفظ کنم؟ از خود می‌پرسیدم شیرا ــ بازیگر نقش استر ــ چطور از پس این چالش برمی‌آید که تجربهی تحقیر و درهم شکستن تمام امیدهای خودش را به نمایش بکشد و در عین حال به شکلی احساس کرامت خود را به عنوان یک زن و یک انسان حفظ کند؟ تمام مدتی که سریال را می‌دیدم نگران او بودم و واقعاً احساس اضطراب می‌کردم. چرا که می‌دانستم اگر او نتواند [کرامتش را حفظ کند] مثل این است که خود من نتوانسته‌ام. این خود منم که تمام کرامتم را در داستان از دست می‌دهم.»

دبرا فلدمن می‌گوید این که داستان زندگی‌ات را در اختیار دیگران بگذاری تا آن را به تصویر بکشند خیلی ترسناک است زیرا خودت هیچ کنترلی روی آن نداری.

 

زنان زورگو، مردان منفعل

آیا سرکوب، ستم و قلدری‌ای که بر زندگی استر و به همین ترتیب بر زندگی دبرا و همهی مردان و زنان فرقهی ساتمار سایه انداخته، یکی از جلوه‌های مردسالاری‌ است که در غالب برداشت‌های بنیادگرایانه از ادیان ابراهیمی می‌بینیم؟ سریال «آیین‌شکن» ماجرا را طور دیگری روایت می‌کند. در تمام داستان این زنان هستند که صحنه‌گردان وقایع‌اند، این زنان‌اند که تصمیم می‌گیرند، نیروی محرک فرقهی ساتمار، زنان هستند. مردان سریال «آیین‌شکن»، شخصیت‌های منفعلی هستند که صرفاً با اتفاقات همراه می‌شوند و کاری که بر عهده‌شان گذاشته شده انجام می‌دهند اما این زنان هستند که داستان را پیش می‌برند. خود فلدمن در این باره می‌گوید: «مردان قصه می‌گویند و زنان قصه می‌سازند. زنانْ قصه را به واقعیت تبدیل می‌کنند.»

فلدمن تعریف می‌کند که وقتی در کلاس فلسفهی فمینیسم در کالج سارا لارنس به او گفتند «از مردسالاری گریختی!» تعجب کرده است: «من از مردسالاری فرار کرده‌ام؟ در این مردسالاری مردها کجا بودند؟ مگر این‌طور نبود که در حالی که مردها سر در کتاب‌های‌شان داشتند، زن‌ها من را سرکوب می‌کردند؟ خاله، مادرشوهر، معلمانم که زن بودند، خدمت‌کاران میکوه (حمام ویژهی غسل در آیین یهود) که زن بودند، معلمان مذهبی‌ام که زن بودند و روان‌درمانگر جنسی‌ام که زن بود، چرا بیشتر از هرکسی این افراد به من صدمه زدند؟ چرا همیشه احساس می‌کردم که زنان باعث رنجم می‌شوند و به من خیانت می‌کنند؟»

نویسندهی رمان آیین‌شکن می‌گوید با مردان تعامل چندانی نداشت و همان چند مردی که در اطرافش بودند منفعل و گرفتار بودند: «یادم هست بعد از ازدواج شدیداً تحت تأثیر این واقعیت قرار گرفته بودم که شوهرم کاملاً در چنگال مادرش است.»

 

روایت اقلیت

خاله، مادرشوهر، معلمانم که زن بودند، خدمت‌کاران میکوه (حمام ویژه‌ی غسل در آیین یهود) که زن بودند، معلمان مذهبی‌ام که زن بودند و روان‌درمانگر جنسی‌ام که زن بود، چرا بیشتر از هرکسی این افراد به من صدمه زدند؟ چرا همیشه احساس می‌کردم که زنان باعث رنجم می‌شوند و به من خیانت می‌کنند؟»

روایت آیین و سبک زندگی یک اقلیت کوچک این خطر را هم به همراه دارد که آن اقلیت را بدنام کند و در بدترین حالت به نفرتی کور از اقلیتی دینی یا نژادی ختم شود؛ به‌ویژه دربارهی یهودیان که در تمام تاریخ قربانی نژادپرستی و یهودستیزی بوده‌اند. «آیین‌شکن» هم، چه در کتاب و چه در سریال، با این چالش مواجه است. فلدمن در این باره می‌گوید «برای من موضوع این بود که داستانم را چطور بگویم که مردم باورشان شود و از آن استقبال کنند. اما برای سازندگان سریال موضوع این بود که داستان را طوری به تصویر بکشند که روایتی خاص با همهی ویژگی‌ها و جزئیاتش باشد، نه داستان زندگی یک جامعه یا داستان یک آیین.» از نظر نویسندهی کتاب، سازندگان فیلم این راه را انتخاب کرده‌اند که دوربین‌شان را روی قهرمان داستان زوم کنند و همانجا نگاه دارند. به همین دلیل است که مخاطب سریال به ندرت با کسی فراتر از خانوادهی استر روبرو می‌شود. فرقهی ساتمار در پس‌‌زمینهی داستان حضور دارد اما در برابر مخاطب قرار نمی‌گیرد. هیچ تصویری از مدرسهی مذهبی یا کنیسه دیده نمی‌شود. فلدمن می‌گوید موضوع سریال جهانی که داستان در آن می‌گذرد نیست، خود داستان است.

به اعتقاد او سازندگان مجموعه‌ این امتیاز را داشتند که بتوانند از بیرون به این داستان نگاه کنند، نه مثل خود از درون.

 

برلین: میعادگاه آزادی

استر ــ در حالی که چیزی جز گذرنامه و کمی پول ندارد ــ از نیویورک به برلین می‌گریزد، پایتخت آلمانِ نازی، جایی که کشتار سازماندهی‌شدهی یهودیان برنامه‌ریزی و مدیریت شد. اما برلینِ سریال «آیین‌شکن» روشن و مهربان و آغوشی باز دارد، کمابیش همان تصور امروزی از برلین به عنوان شهری بین‌المللی، مهاجرپذیر، باز و رنگارنگ.

آن بخش‌هایی از سریال که در برلین می‌گذرند، لزوماً بازتاب کتاب دبرا فلدمن نیستند اما همان‌طور که در فیلم می‌بینیم استر در برلین خوشحالی و خوشبختی را تجربه می‌کند. فلدمن دربارهی این شهر می‌گوید: «من خوشبختی‌ را این‌جا یافتم.»

آنا وینگر و الکسا کارولینسکی که فیلم‌نامه را از رمان فلدمن اقتباس کرده‌اند و آن را ساخته‌اند، هر دو یهودی هستند و هر دو مدتی در برلین زیسته‌اند. آن‌ها دربارهی پایتخت آلمان و نسبت آن با سریال می‌گویند: «می‌خواستیم برلین را ستایش کنیم، برلینی که دوستش داریم. می‌خواستیم در این تاریکی کمی روشنایی نشان دهیم. می‌خواستیم جهانِ متضاد با آخر‌الزمان را به تصویر بکشیم.»

 

بازگشتِ گذشته

برلین البته روی روشنش را به این سادگی به استر نشان نمی‌دهد. او در اولین روزهایش در شهر با گروهی از دانشجویان موسیقی آشنا می‌شود، جوانانی که هر کدام از گوشه‌ای از دنیا آمده‌اند، رؤیاپردازند و می‌خواهند در برلین ریشه بدوانند. او که اندکی پیانو آموخته، اما به‌ اصرار شوهرش آن را رها کرده، باید با این جوانان که همیشه تحت حمایت بوده‌اند رقابت کند تا شاید جایی در کلان‌شهر برلین داشته باشد.

برای استر، یهودی‌ای که نوادهی بازماندگان هولوکاست است، برلین معنای دیگری هم دارد: اولین باری که برای شنا به دریاچه وانزه (Wannsee، دریاچه‌ای در حاشیهی شهر برلین) می‌رود، متوجه می‌شود که در کرانهی دیگر دریاچه ویلایی قرار دارد که جلسهی موسوم به کنفرانس وانزه در ژانویه ۱۹۴۲ در آن برگزار شد. کنفرانس وانزه جایی بود که مقامات آلمانِ نازی درباره برنامهی «راه حل نهایی» بحث کردند. طبق این برنامه قرار بود که اکثریت قریب به اتفاق یهودیانِ اروپا (که بخش‌های زیادی از آن در اشغال نازی‌ها بود) راهی لهستان و در آن‌جا معدوم شوند. استر وقتی با این واقعیت روبرو می‌شود، وحشت‌زده از همراهانش می‌پرسد: «شما واقعاً در این دریاچه شنا می‌کنید؟» یکی از دوستان استر می‌گوید «این فقط یک دریاچه است» و به این ترتیب استر نیز همانجا تن به آب می‌زند.

 

برگردان: امید رضایی


ماریسا مارزیا کاتز روزنامه‌نگار مقیم نیویورک است. فولکر ویدرمان نویسنده‌ی نشریه‌ی اشپیگل است. آنچه خواندید برگردان و بازنویسی گزیده‌هایی از دو مقاله‌ی زیر است:

How ‘Unorthodox’ Captured One Woman’s Flight From Hasidic Brooklyn

Deutsche Netflix-Serie "Unorthodox" - Berlin, eine Märchenstadt