تاریخ انتشار: 
1399/04/28

چطور ‌‌‌‌‌‌فلج‌ اطفال به ابداع روش‌های جدید مراقبت‌‌‌های ویژه‌ انجامید

پول واریکر

theworldnews

شیوع یک بیماری همه‌گیر ویروسی مهارنشدنیِ جهانی، شبکه‌ی خدمت‌رسانیِ در آستانه‌ی فروپاشی، و کمبود شدید دستگاه‌‌‌های تنفسی؛ این‌‌‌ها چیزهایی است که قبلاً هم تجربه کرده‌ایم. در سال 1952، ‌‌‌‌‌‌همه‌گیری ‌‌‌‌‌‌فلج‌ اطفال به ابداع روش‌‌‌های تازهی مراقبت‌‌‌های ویژه و اختراع دستگاه‌‌‌ تنفس مصنوعی جدید انجامید. ‌‌‌‌‌‌فلج ‌اطفال نوعی بیماری عفونیِ ناشی از نفوذ ویروس خاصی موسوم به پولیو (polio) است. این بیماری، بیشتر کودکان زیر پنج سال را مبتلا می‌کند. در مناطق با آب و هوای معتدل، این بیماری در ماه‌‌‌های گرم سال عارض می‌شود و به همین دلیل در طول تاریخ طولانی ابتلای آدم‌ها به آن، یکی از نام‌‌‌هایش «بلای تابستانی» بوده است. هر چند این بیماری قابل پیش‌گیری است ــ اکنون میلیون‌‌‌ها نفر در برابر آن واکسینه می‌شوند ــ اما درمانی برای آن وجود ندارد. در نخستین دهه‌‌‌های قرن بیستم، برای درمان مبتلایان به این بیماری، یعنی کسانی که توانایی بلع یا حتی تنفس را از دست می‌دادند، چندان کاری از دست کسی بر‌‌ نمی‌آمد.

در سال 1928، پزشک پیشگام آمریکایی، فیلیپ درینکر، نشان داد که می‌توان با نوعی دستگاه تنفس مصنوعی که به آن «ریه‌ی ‌آهنی» می‌گفتند، جان بیماران را نجات داد. آن‌‌‌ها بیمار را تا گردن درون استوانه‌‌ای فلزی قرار می‌دادند و آن را از هوا تخلیه می‌کردند؛ کاری که قفسه‌ی سینه را منبسط می‌کرد و به این ترتیب هوا از طریق دهان و بینی وارد ریه‌ها می‌شد؛ فرایندی که به آن «تهویه‌ی فشار منفی» می‌گفتند. هر چند تلفات ‌‌‌‌‌‌فلج ‌اطفال همچنان زیاد بود اما این روش، دست‌کم برای کسانی که عضلات تنفسی‌شان بر اثر این بیماری از کار افتاده بود، روزنه‌ی امیدی به نظر می‌رسید.

اما نیاز به این دستگاه بسیار فراتر از میزان موجودی‌اش بود. از سال 1945 تا سال 1949، کشورهای غربی هر سال به طور میانگین شاهد 20 هزار مورد از ‌‌‌‌‌‌فلج ‌اطفال بودند. درست مثل این روزها که دولت‌‌‌ها شتاب‌زده به برپایی بیمارستان‌‌‌های صحرایی متوسل می‌شوند، در آن ایام هم کشورهایی که توان مالی خوبی داشتند، تعداد زیادی از ریه‌های آهنی را خریداری می‌کردند. اما در شرایط عسرت و سختیِ اروپای بعد از جنگ، اغلب کشورها دستشان از این دستگاه‌ها کوتاه شده بود.  

در شهر کپنهاگ، تابستان سال 1952 نیز مثل دیگر تابستان‌‌‌ها آغاز شد. شهر در انتظار شیوع ‌‌‌‌‌‌فلج ‌اطفال بود ــ در یک سال بد، ممکن بود چند صد نفر مبتلا شوند ــ و وقتی که در اواخر ژوئیه، اولین مورد ابتلا در بیمارستان شهر بلگدامز (Blegdamshospitalet)، مرکز اصلی مداوای بیماری‌های واگیردار، مشاهده شد، مسئولان چندان تعجب نکردند. در طول یک ماه، تعداد مبتلایان به رقم بی‌سابقه‌ی 260 نفر رسید. طی سه هفته، 27 نفر از 31 کودکِ فلج‌شده، اغلب در همان روز پذیرش، جان باختند. در طول 19 هفته، 2700 نفر مبتلا شدند که 316 نفر از آنها قادر به تنفس نبودند. در این شرایط، در این بیمارستان و در سراسر دانمارک فقط یک دستگاه ‌‌‌‌‌ریه‌ی ‌آهنی وجود داشت.

در آن زمان پزشک ارشد شهر بلگدامز، هنریک لاوسن (Henrik Lassen) بود. کارکنان و زیردستانش هم از او حساب می‌بردند و هم به او احترام می‌گذاشتند. او به سرعت مدارج ترقی را طی کرد و در 38 سالگی به ریاست بخش پزشکی بیمارستان انتخاب شد. او در بین همکاران، با شوخ‌طبعی خود را «امپراتور» می‌نامید. اما حتی او هم برای این مشکل راه حلی نداشت و حسی از نومیدی بر همکاران و دستیارانش سایه افکنده بود. مورگنس‌‌ بیورنبو (Mogens Bjørneboe)، نماینده‌ی لاوسن، او را ترغیب کرد که از دیگران کمک بطلبد و یکی از دوستان خود به نام بیورن ایبسن (Bjørn Ibsen) را که در بیهوشی مهارت داشت، ‌‌‌‌‌پیشنهاد داد. در آن آوریل، ایبسن به بیورنبو کمک کرد تا یک نوزاد پسر را که به حملات شدید ناشی از بیماری کزار گرفتار شده بود، با عصاره‌ی کورار (curare) که برای شل کردن عضلات به کار می‌رفت درمان کند؛ درمانی که سبب شد کودک فقط به کمک دستگاه ‌‌‌‌‌‌ریه‌ی ‌آهنی‌‌ بتواند نفس بکشد؛ دستگاهی که استفاده از آن برای یک نوزاد کار بسیار سخت و طاقت‌فرسایی بود. به این ترتیب، ایبسن پیشنهاد داد که از روشی استفاده کنند که تا آن زمان، آن هم فقط در مدتی کوتاه، برای بیمارانی به کار می‌رفت که تحت عمل جراحی قلب یا ریه قرار می‌گرفتند. به این روش «تهویه‌ی فشار مثبت» می‌گفتند. آن‌‌‌ها یک لوله را در مجرای تنفسی (نای) نوزاد وارد کردند و تعدادی از پزشکان به نوبت و به طور دستی و به کمک یک بالون لاستیکی، هوا را در ریه‌های او به جریان در آوردند. این عمل بیش از دو هفته ادامه یافت.

در سال 1928، پزشک پیشگام آمریکایی، فیلیپ درینکر، نشان داد که می‌توان با نوعی دستگاه تنفس مصنوعی که به آن «ریه‌ی ‌آهنی» می‌گفتند، جان بیماران را نجات داد

در دهه‌ی 1950، فن‌‌ بیهوشی هنوز به درجات عالی تخصصی نرسیده بود. متبحران در این فن کمی بالاتر از حد تکنیسین‌‌‌ها به شمار می‌رفتند. در کاربرد این فن، جراح تصمیم می‌گرفت و فرد متبحر آن را اجرا می‌کرد. لاوسن که به شهرت بین‌المللی خود می‌بالید، از این که مجبور شده بود با ‌‌‌‌‌‌پیشنهاد یک متخصص بیهوشی موافقت کند، سخت برآشفته بود. اما وقتی موارد ابتلا به طور تصاعدی افزایش یافت، لاوسن جلسه‌ای تشکیل داد تا با همکاران درباره‌ی روش‌‌‌های جدید درمانی مشورت کند. او با اکراه پذیرفت که ایبسن را هم دعوت کند، اما فقط برای این که آن متخصص جوان بیهوشی را به دلیل‌‌ بی‌تجربگی در امر ‌‌‌‌‌‌فلج‌ اطفال نزد دیگران شرمنده کند. نظر صریح ایبسن این بود که ‌‌‌‌‌ریه‌ی ‌آهنی کارآیی ندارد و نمایش اطمینان‌بخش طرز کار سیستم تهویه‌ی فشار مثبتِ او نظر مساعدِ پزشکان حاضر در جلسه را جلب کرد. لاوسن با عصبانیتی توأم با حسادت، به آزمایش این روش تن در داد. آزمایش روی وخیم‌‌‌‌ترین مورد موجود در بیمارستان که دختری 12 ساله به نام ‌‌‌‌‌‌وی‌وی ابرت بود و در آستانه‌ی مرگ قرار داشت، انجام شد.

ایبسن به کمک یک لوله‌ی مخصوص جراحی که در مجرای تنفسی ابرت وارد کرد، هوا را در ریه‌های او به جریان انداخت. در ابتدا نشانی از بهبودی در او دیده نشد و پزشکان ناظر ماجرا یکی بعد از دیگری با ناراحتی صحنه را ترک کردند. در واپسین تلاش مأیوسانه، ایبسن‌‌ بیهوشی عمومی را تجویز کرد. ‌‌‌‌‌‌وی‌وی در‌‌ بیهوشیِ کامل، دیگر با جریان تنفس مصنوعی مقابله‌‌ نمی‌کرد و هنگامی که پزشکان از نهار بازگشتند، دخترک بر خلاف انتظار همه‌ی آن‌‌‌ها به سرعت رو به بهبودی نهاده بود.

این خبر به سرعت برق و باد در تمام بیمارستان پیچید. ایبسن با یک حرکت، روش گران‌قیمت و دردسرساز ‌‌‌‌‌ریه‌ی ‌آهنی را‌‌ بی‌اعتبار کرده و شیوه‌ی ساده، ارزان و کارآمد تهویه‌ی مصنوعی را جایگزین کرده بود. با این حال، در موارد بحرانی، کاربرد تهویه‌ی دستی ترسناک به نظر می‌رسید زیرا لازم بود تا زمان بهبودی کامل یک بیمار، یک گروه چهار نفره، هر روز هفته و به طور بیست‌وچهار ساعته، به مدت سه ماه به کار مشغول باشند. افزون بر این، به صدها متخصص بیهوشی نیاز بود، در حالی که در تمام شهر کپنهاک فقط بیست نفر‌‌ متخصص بیهوشی وجود داشت.

در این‌جا بود که مهارت‌‌‌های رهبری ایبسن نمایان شد. او صدها نفر از دانشجویان پزشکی و دندان‌پزشکی را فراخواند و حدود ده دقیقه به آنان آموزش داد و بر اساس شیفت‌های هشت ساعته، مسئولیت شبانه‌روزیِ حفظ تنفس و بقای نوزادان را به آنان سپرد. در پایان دوره‌ی همه‌گیری، 1500 نفر از این دانشجویان 165 هزار ساعت را صرف به جریان انداختن هوا در ریه‌های کودکانی کرده بودند که به طور طبیعی قادر به تنفس نبودند.

طرح موفق از آب در آمد. میزان تلفات ناشی از عوارض تنفسی ‌‌‌‌فلج ‌اطفال در دانمارک از 90 درصد به 20 درصد کاهش یافت و ‌‌‌‌‌ریه‌ی ‌آهنی هم به موزه سپرده شد. سال بعد، شرکت سوئدی انگستروم دستگاهی ابداع کرد که عمل پمپاژ هوا را به طور مکانیکی انجام می‌داد. پزشکان، این دستگاه‌ها را «دانشجویان مکانیکی» می‌خواندند.

اولین واکسن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌فلج‌ اطفال در دانمارک در سال 1954 به کار رفت و آخرین مورد ‌‌‌‌‌‌فلج‌ اطفال همراه با مشکلات تنفسی هم در سال 1958 درمان شد.

همه‌ی ما مدیون زحمات پروفسور بیورن ایبسن (Bjorn Ibsen) و خدمات او هستیم؛ کسی که پدر مراقبت‌‌‌های ویژه‌ی مدرن شناخته می‌شود و در سال 2007 دیده از جهان فروبست. اکنون که ‌‌‌بیماری عالم‌گیر ویروس کرونا نظام‌های مراقبت‌‌‌های بهداشتی و درمانی را در سراسر جهان تحت فشار قرار داده، بیش از هر وقت دیگر به نوآوری‌ها و فداکاری‌های کسانی همچون او و 1500 دانشجوی‌‌اش نیاز داریم.

 

برگردان: افشین احسانی


پل واریکر پزشک و نویسنده‌ی کتابی درباره‌ی ‌‌‌‌‌‌همه‌گیری ‌‌‌‌‌‌فلج ‌اطفال در کپنهاگ است که توسط انتشارات گیلدندال (Gyldendal) در دانمارک چاپ شده است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:       

Paul Warwicker, ‘How a polio outbreak led to the invention of modern intensive care’, New Statesman, 13 April 2020.