در ستایش خرید؛ چرا خرده بورژواها انسان نوینِ این انقلاباند؟
تمام جنبشهای انقلابی و جنبشهای آزادیبخش ملی مدعی خلقِ زن و مردی نویناند. شهروند فرانسوی مظهر نوین بودن انقلاب فرانسه بود. انسان نوین شوروی یک کارگر بود و کمی بعد، کارگری شد که از فرط کار از دیگر کارگران پیشی میگرفت. الجزایری نوینِ مورد نظر فرانتس فانون جنگجویی بود که بعدها جای خود را به یک تروریست داد. پس از قرنها که یهودیان از زمین بیبهره مانده بودند، یهودی نوین، یک کشاورز مهاجر بود؛ همانطور که این بیت طنزآمیز هم مصداق همان است:
کی میگه نباید کشاورز بشن یهودیا؟
تف کن بهش که اینجور ضرر میزنه به ما.
یک پوستر صهیونیستی مربوط به دوران پیش از تشکیل اسرائیل را به خاطر دارم که در آن دو نفر (یک زن و مرد جوان) دوش به دوشِ هم، با چهرههایی زیبا و اندامی نیرومند و عضلانی و تا حدودی مربعشکل به چشم میخوردند. مرد یک بیل در دست داشت و زن یک کجبیل؛ نگاه هر دو از مزارعی زیبا میگذشت و رو سوی آینده داشت.
انسان نوین در هیچ جنبش انقلابی یک مغازهدار نبوده است. حتی انقلاب بورژوازی نیز تحت پوششِ چند رنگ پیش رفت. اما با در نظر گرفتن نقش حیاتی مغازهداران در زندگی شهری، چگونه چنین چیزی ممکن است؟
بنیاد «بارون دوهرش» (Baron de Hirsch) به یکی از پدربزرگهایم مزرعهای در ایالت کَنِتیکِت اعطا کرد. «دوهرش» میخواست یهودیان را به زمینها و مزارع بازگرداند، بیشتر هم در دیاسپورا ــ مثلاً در آرژانتین، کنتیکت و نیوجرسی ــ این کار را انجام میداد تا در سرزمین اسرائیل. پدربزرگم تا زمان مرگ در مزرعه به سر برد اما نسل بعدیاش چنین نکردند. پسرانش به نیویورک نقل مکان کردند و فکر میکنم که در محلهی برانکس ادارهی سوپرمارکتهایی را به عهده گرفتند. دخترش که مادر من میشود، با مردی که در کار تجارت خز بود و بعدها مدیریت یک جواهرفروشی را به عهده گرفت، ازدواج کرد. من فرزند خرده بورژواها هستم؛ نه فقط من بلکه بسیاری از روشنفکران و فعالان چپگرایی که سالیانِ سال با هم کار کردیم و در تمام این مدت سرگرم بزرگ داشتنِ این مرد نوین و آن زن نوین بودیم و از نیاکان خود غافل مانده بودیم. در گذشته، چند نویسندهی مارکسیست این بحث را مطرح کردند که اساس طبقهای را که فاشیستهای اروپایی از آن برخاستهاند، پرولتاریای فاسد و خرده بورژواها تشکیل میدادهاند. شاید چنین بوده باشد، هرچند فاشیسم هیچگاه نمیتوانست بدون حمایت بورژواهای طبقهی مرفه به پیروزی دست یابد و در آلمان نیز اگر جنگی که حزب کمونیست علیه سوسیال دموکراتها به راه انداخت در کار نبود و این توهمشان که: «بعد از هیتلر، نوبت ماست»، فاشیسم به جایی نمیرسید. تاریخ طبقاتی خرده بورژواها پیچیدهتر از این نتیجهگیریهای مارکسیستی است. همانطور که انتظار میرفت، مغازهداران و صنعتگران نیز میان ژاکوبنها[1] در انقلاب فرانسه و میان انقلابیون سال ۱۸۴۸ به چشم میخوردند. اما همین آدمها در ابتدای تشکیل جمهوری آمریکایی در هر دو دستهی دموکرات و فدرالیست حضور داشتند؛ و همچنین هم میان هواداران و هم میان مخالفان دموکراسی اندرو جکسونی[2].
من کاملاً اطمینان دارم که مغازهداران میان آنارشیستهای اسپانیایی دههی ۱۹۳۰ نیز پیدا میشدهاند و همچنین میان آنارشیستهای یهودی نیویورک. مغازهدارانی که از دوران کودکی میشناختم و با آنها بزرگ شدم و دوستان والدینم بودند، از دموکراتهای طرفدار نیو دیل[3] بودند. (در واقع، میان یهودیانی که صاحب یا مدیر مغازههایی در آن شهر پنسیلوانیا بودند که ما در آن زندگی میکردیم، تنها یک جمهوریخواه و یک کمونیست میشناختم.)
حکومتهای کمونیستی در اروپای شرقی به شدت سرگرم منسوخ کردن خرده بورژوازی بودند و آن را دشمن طبقاتی خود میدانستند. اغلب مغازههای کوچک در آن شهرها از بین رفتند و با فروشگاههای دولتی بزرگی جایگزین شدند که با کالاهای یکجور پر شده و دائماً دچار کمبودهایی بودند. کارآفرینها تنها زیر سایهی بازار سیاه فعالیت میکردند. مراکز شهرها به رنگ خاکستری درآمده بود و خیابانها آن حالت زنده بودنشان را اغلب از دست داده بودند.
«مرحوم» سرمایهداری نیز که برخی چپگرایان با خوشخیالی از آن به این شکل یاد میکردند، میتواند نتیجهای مشابه به بار بیاورد؛ امروز داریم میبینیم که شرکتهای بزرگ در اینترنت نقش همان فروشگاههای دولتی اروپای شرقی را بازی میکنند، هرچند کالاهای بسیار متنوعتری را عرضه میکنند و تا پیش از شیوع این بیماری همهگیر دچار کمبود نبودند. هر روز بر تعداد افرادی که به طور آنلاین خرید میکنند افزوده میشود ــ این آمار پیش از شیوع کووید ۱۹ شامل بیست درصد از خریداران میشد و در دوران قرنطینه به درصد بسیار بالاتری رسید چون مغازهها تعطیل و خیابانها نیز خلوت شده بودند. شاید در آینده به تحویل گرفتن مایحتاجمان از پیکهای فروشگاهها عادت کنیم. (احتمال میرود که آنها به زودی اتحادیهای تشکیل دهند تا از دستمزد ناچیز و حجم بالای کاری که شرکتها برایشان در نظر میگیرند، نجات یابند.)
مغازهداران میان آنارشیستهای اسپانیایی دههی ۱۹۳۰ نیز پیدا میشدهاند و همچنین میان آنارشیستهای یهودی نیویورک.
خرده بورژواها این روزها در خطرند و تلاش ستودنیِ کنگره نیز برای پولرسانی به کسب و کارهای کوچک که با چالش بیشتری مواجهاند، با توجه به این دولتی که در آمریکا روی کار است، آن پول را بیشتر نصیب کسب و کارها و بانکهای بزرگ کرده و چندان چیزی به مغازهدارانی که من در این متن قصد تمجید از آنها را دارم، نرسیده است. طبعاً بسیاری از ما دوباره به خیابانها، مغازهها، رستورانها و میخانهها بازخواهیم گشت. اما آیا این برای ابقاء اقتصاد خرده بورژوازی و ابقاء چیزی شبیه زندگی شهریای که در گذشته داشتیم کافی است؟
پس اجازه دهید که از شیوههای قدیمی دفاع کنم. این شما و این یک روز از زندگی یک خریدار: خیابان شباهت چندانی به خیابانِ دورانی که جوانتر بودم ندارد. بعضی مغازههای کوچک ناپدید شده و جای خود را به فروشگاههای زنجیرهای دادهاند. اما این فروشگاهها را افراد بومی اداره میکنند و فروشندگانشان نیز بومی و صمیمیاند و دستمزد ناچیزی دریافت میکنند و کارفرماها دوباره به خیابان برگشتهاند. در محلی که هنوز دنیای خرده بورژواها محسوب میشود قدم میزنم و به ویترینهایش نگاه میکنم ــ و توجهام به یک مغازهی کیففروشی جلب میشود. عاشق کیفهای دوشیام؛ کیف قدیمیام هنوز چندان کهنه نشده اما فکر میکنم در آیندهی نزدیک به کیف دیگری نیاز خواهم داشت. فروشنده کیفی را به من نشان میدهد که به نظر خوب و بادوام میآید؛ جیبهای زیپدارش به همان تعداد است که لازم دارم. به زودی مال من میشود. بعد برای نوشیدن یک فنجان قهوه به کافهای میروم؛ متصدی کافه به من لبخند میزند؛ قبلاً هم به اینجا آمدهام. بعد به سمت کتابفروشی مورد علاقهام میروم (صاحبش مرا به نام میشناسد). نگاهی به کتابهای سیاسی جدید میاندازم، ۲۰ صفحهی نخست یک رمان را میخوانم، سری برای همکاری تکان میدهم که مرا در مقالهاش مورد حمله قرار داده بود. به کافهای دیگر میروم و یک فنجان قهوهی دیگر مینوشم؛ دو تن از دوستانم را میبینم که در کافه نشستهاند، به آنها ملحق میشوم و خیلی زود بحثی سیاسی بینمان درمیگیرد.
ملاقاتهایی که بدون برنامهریزی قبلی در یک کافی شاپ یا در خیابان رخ میدهد: اینها از تجربیات حیاتی زندگی شهریاند. فرانتس کافکا به کافه ارج مینهاد چون «امکان گرد هم آمدن آدمها، دیدن دیگران، صحبت با آنها و نگاه کردن به آنها را فراهم میآورد، بیآنکه نیازی به دعوت یا ایجاد رابطهی نزدیکتر و صمیمانهتری باشد». اما همیشه احتمال دیگری نیز وجود دارد: اینکه رابطهی صمیمانهای ایجاد شود.
بعد از آنکه نوشیدن دومین فنجان قهوهام را تمام میکنم، بحث سیاسیمان هنوز به جایی نرسیده است اما ویترین بوتیکی که پیراهن مردانه میفروشد اغوایم میکند. پیراهن زیاد دارم اما یقههای اغلبشان ساییده شده و رنگشان هم رفته است ــ این بهانهای میشود برای اینکه یک پیراهن دیگر بخرم و میخرم. مغازهی بغلی لوازم آشپزخانه میفروشد و انواع و اقسام خرت و پرتهای جدید را آورده است، تک تکشان را برمیدارم و بررسی میکنم. حالا دیگر وقت ناهار شده است و یک رستوران کوچک در آن حوالی هست که هوموس و فلافل میفروشد. این شهر به اندازهی کافی عرب و یهودی ندارد که حمایتی برای این رستوران محسوب شود اما صاحب رستوران که خودش آشپز آن نیز هست، اهل ریسک کردن است و امید دارد که لذید بودن غذاهایش باعث شود از عهدهی مخارج زندگی برآید. و من نیز امیدم این است که او اینجا بماند و ناهارهای زیادی در رستورانش بخورم. (بعضی خواربارهایم را هم از اینجا میخرم یا بهتر است بگویم قبل از شیوع بیماری همهگیر، از اینجا میخریدم اما آن خود حکایتی دیگر است که باید در وقت دیگری برایتان تعریف کنم.)
واقعاً کسی هست که از روزی شبیه به این لذت نبرد؟ و باید گفت بدون وجود خرده بورژواها، روزهایی شبیه به این دیگر وجود نخواهد داشت. مگر مغازه بدون مغازهدار هم میشود؟
دوستان چپگرایی دارم که معتقدند خرید امری است که باید از آن پرهیز کرد، بهویژه از زمانی که جورج دابلیو بوش در روزهای بعد از حملات یازده سپتامبر از تمام آمریکاییها خواست که به خرید بروند، آنها چنین باوری پیدا کردند. اما من که بنا به درخواست رئیسجمهورها خرید نمیکنم؛ من یک خریدار مستقلام. منتقدان میگویند که «مصرفگرایی» از عیوب سرمایهداری است. بله، اما مانند بقیهی این عیوب، یکی از لذتهای ناشی از سرمایهداری نیز هست. قول میدهم که اگر زمانی سوسیال دموکراتهایی مثل من به قدرت برسند این لذت به قوت خودش باقی بماند. این قول کاملاً قابل اطمینان است: پل لافارگ (Paul Lafargue)، داماد کارل مارکس، در مقالهی زیبایی تحت عنوان «حق تنبل بودن» نوشته بود که در یک نظام سوسیالیستی، طبقهی کارگر «ظرفیتهای مصرف خود را بهطور نامحدود توسعه خواهد داد.» و چه کسانی جز خرده بورژواها به کار این ظرفیتها میآیند؟
سالها پیش، در خلال بحثی دربارهی مصرفگرایی، رؤیایی باستانشناختی را در سر پروراندم. در اقصی نقاط جهان، هنگامی که باستانشناسان آثار باستانی را از زیر خاک بیرون میکشند، معمولاً به جواهرآلاتی نیز برمیخورند: گردنبندها و دستبندهای پرنقش و نگار، شانههای زینتی، آینههای پرزرق و برق. به ما میگویند که اینها متعلقات زنان طبقهی اشراف بوده است که به دست صنعتگران ماهر ساخته شده اما نه برای طبقات پایین اجتماع. حال بیایید کارآفرینی را مثلاً در امپراتوری بابل تصور کنیم که راهی برای ساختن بدلیجاتی ارزانقیمت اما شبیه به جواهرات طبقهی اشراف پیدا کرده است. بعد، یک مغازه باز میکند و به زودی مغازههای دیگری نیز در پی آن باز میشوند. گردنبندها و دستبندهایی که این مغازهداران میفروشند کمی زرق و برق دارد و شاید بتوان گفت نسخهی تقلبی و بازاری جواهرآلاتی است که زنان طبقهی اشراف به خود آویزان میکنند. اما زنان و دختران کشاورزان، صنعتگران، خدمتکاران و حتی بردگان به این مغازهها هجوم میآورند و دوست دارند مشتری آنها باشند و مغازه به مغازه، جواهرآلات آنها را امتحان میکنند. خیابانی که این مغازهها در آن واقع شده، شلوغ و پر سر و صدا است. بعد، یکی از اشراف سختگیر بابل از راه میرسد تا نگاهی به این خیابان و مغازههایش بیندازد. و با خود میگوید: «این نقطهی پایان تمدن است.»
نخیر، من میگویم این تازه آغاز ماجرا است. مغازهدارها انسانهای نوینی هستند که همه چیز را تغییر خواهند داد.
برگردان: سپیده جدیری
مایکل والزر استاد بازنشستهی مؤسسهی تحصیلات تکمیلی دانشگاه پرینستون است. از جمله آثار او میتوان به کتابهای «جنگهای عادلانه و ناعادلانه» و «پارادوکس آزادسازی» اشاره کرد. او پیشتر سردبیر مجلهی «دیسِنت» (Dissent) بوده است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Michael Walzer, ‘In Praise of Shopping’, Tablet, 16 July 2020
[1]انجمن طرفداران نظامنامه که به باشگاه یا حزب ژاکوبن هم معروف است، یکی از مشهورترین احزابی بود که به دلیل نفوذ سیاسی، نقش عمدهای در توسعه و پیروزی انقلاب فرانسه داشت.
[2] اندرو جکسون هفتمین رئیسجمهور تاریخ آمریکا از حزب دموکرات بود. دو حزب از «حزب قدیمی جمهوریخواه» انشعاب کرده بودند. جمهوریخواهانِ دموکرات یا دموکراتها طرفدار جکسون بودند و جمهوریخواهانِ ملی یا ویگ با او مخالفت میکردند.
[3] نیو دیل، دخالت دولت در اقتصاد برای خروج از بحران وخیم سرمایهداری و دمیدن جان تاره به زیرساختهای آن نظام بود و به برنامههای اصلاحیای اطلاق میشد که بلافاصله پس از پیروزی روزولت در انتخابات، دولت فدرال آغازشان کرد و به تحولات عظیم اقتصادی و اجتماعی در جامعهی آمریکا انجامید.