عزتالله فولادوند، مترجم اندیشههای نولیبرالیسم
عزتالله فولادوند اکنون ۸۵ سال دارد. کمتر کتابخواندهی فارسیدان علاقهمند به فلسفه سیاسیای هست که نام فولادوند را در چهار دههی اخیر نشنیده باشد و از ترجمههای دقیق و رواناش بهرهمنده نشده باشد. فولادوند در عین مترجم بودن اندیشمند و روشنفکر نیز هست اما این سویه از شخصیت او در سایهی ترجمههایش کمرنگ مانده است. گرایش فولادوند در اندیشهی سیاسی و اقتصاد را البته باید در لابهلای انتخابهایش در ترجمه، و همچنین در مقدمهها و شرحهایی که بر این ترجمهها نوشته جستوجو کرد. او در مجموع به متفکران لیبرال گرایش دارد و کارل پوپر، آیزایا برلین و فون هایک، از کسانی هستند که فولادوند به واسطهی همت در ترجمهی آثارشان، با اندیشههایشان همدلی دارد. اما نکتهای که کمتر به آن پرداخته شده این است که فولادوند از چه گرایشی در لیبرالیسم دفاع میکند.
در این یادداشت قرار است که هم از میراث فولادوند در ترجمهی متون فلسفهی سیاسی ذکر خیر کنیم، و هم با مروری بر برخی آثار وی نشان دهیم که او عمدتاً در پی معرفی و دفاع از خوانشی از لیبرالیسم است که میتوان آن را لیبرالیسم سرمایهداریماب، یا نولیبرالیسم خواند. این نوع از لیبرالیسم معاصر، که ادامهی لیبرالیسم کلاسیک متفکرانی همچون آدام اسمیت (در «ثروت ملل») است، به شدت بر کوچک بودن دولت و اهمیت لیبرالیسم اقتصادی و بازار و رقابت آزاد تکیه میکند. در قرن بیستم و در میان سیاستمداران شناختهشده، رونالد ریگان در آمریکا و مارگارت تاچر در بریتانیا، هردو از جریان محافظهکار، از پیروان این نوع لیبرالیسم در سیاست عملی بودهاند و تغییراتی که در سیاست و اقتصاد کشورشان ایجاد کردهاند، ماندگار شده است.[1]
استاد ترجمهی متون فلسفهی سیاسی به فارسی
ترجمههای فولادوند در فارسی در نوع خود نمونهاند. دلایل این امر عبارتاند از تسلط او به دو زبان مبدأ و مقصد (یعنی انگلیسی و فارسی)، آشنایی عمیق با موضوعاتی که ترجمه میکند (تا جایی که میتوان او را در اکثر موارد با نویسندگان این آثار همدل شمرد)، و سرانجام، به قول خودش، «حساسیت زبانی برای تشخیص لحن نویسنده و از کار در آوردن زیر و بم معانی». یکی از علل تسلط فولاوند بر زبان انگلیسی، تحصیل در دورهی دبیرستان در یک مدرسهی شبانهروزی در انگلستان است. او در یک مصاحبه میگوید:
«تشخیص لحن نویسنده کار بسیار دشواری است و باید اعتراف کرد که برای بسیاری از مترجمان غیر مقدور است. پی بردن به لحن ظاهراً به اقامت طولانی (ترجیحاً در سالهای نوجوانی) در کشوری که زبان مورد نظر به آن تعلق دارد، و آشنایی نزدیک با فرهنگ آن، نیازمند است. در خود متن غالباً هیچ چیز نیست که به مترجم راهی نشان دهد. او باید سایهروشن معناها را احساس کند.»
فولادوند در کارهایش عمدتاً کوشیده بدون فهم و هضم یک اثر آن را به فارسی برنگرداند و این از جمله دلایلی است که باید او را یک متفکر-مترجم خواند، نه مترجم صرف. او به مترجمان جوان توصیه میکند تا وقتی چیزی را نفهمیدهاند به روی کاغذ نیاورند. در ترجمهی خوب از دو کار باید اجتناب کرد: ترجمه بدون فهمیدن، و ترجمه را مکانیکی و تحتاللفظی و بدون فارسی کردن به خورد مخاطب دادن: «مترجمانی هستند (یا دستکم بیشتر در گذشته بودهاند) که آنچه را نمیفهمیدند با شیرینزبانی میخواستند به خورد خواننده بدهند به نحوی که خواننده متوجه عدم فهم آنها نشود. عدهی دیگری هم هستند که همان پیچیدگیها را میخواهند عیناً به همان صورتی که هست، یعنی به صورت نامفهوم، به خواننده منتقل کنند. نه به خواننده احساس مسئولیتی میکنند، نه به نویسندهای که اثر را پدید آورده است.» («فولادوند: بینیازی از ترجمه یک توهم است»)
یکی از نکات برجسته در کارهای او ترجمه به شیوهای است که با روح زبان مقصد سازگار باشد. فولادوند زبان فارسی را دارای قابلیت خوبی برای معادلسازی اصطلاحات جدید علمی و فلسفی میداند و از این قابلیت به خوبی استفاده کرده است. او میگوید: «آنچه حتماً باید در نظر داشت و معمولاً از آن غفلت میشود گنجینهی پهناور و گرانبهای ادب فارسی و آثار حکمای فارسیزبان است. برای بسیاری از اصطلاحاتِ مشکلآفرینِ علوم انسانی و فلسفهی غرب با کندوکاو و حوصله میشود معادلهای زیبا در زبان ما پیدا کرد.» زبان فارسی در نظر او زبانِ «ورزشکردهای» است که قرنها با مشکلات علمی دست و پنجه نرم کرده و ورزیده شده.
ترجمهی ستایشبرانگیز در آثار فولادوند کم نیست اما مهمترین میراث او در ترجمهی اندیشهی سیاسی شاید کتاب چندصد صفحهای جامعهی باز و دشمنان آن اثر کارل پوپر، فیلسوف علم اتریشی-انگلیسی، باشد. ترجمهی utopia به ناکجاآباد، یا historicism به اصالت تاریخ دو نمونه از معادلهایی است که نویسنده با این ترجمه (که اولین بار در دههی شصت شمسی و در دوران جنگ منتشر شد) در زبان فارسی جاانداخته است. او در مقدمهی کتاب میگوید که اصطلاح «ناکجاآباد» را از شهابالدین سهرودی وام گرفته، که تداوم فلسفهی کلاسیک ایرانی-اسلامی و فلسفهی مدرن در اندیشهی او را نشان میدهد. (نگا. مقدمهی فولادوند بر جامعهی باز و دشمنان آن، خوارزمی ۱۳۶۴، صص. ۷-۵)
دفاع از سرمایهداری و ستایش فون هایک
زبان فارسی در نظر او زبانِ «ورزشکردهای» است که قرنها با مشکلات علمی دست و پنجه نرم کرده و ورزیده شده.
فولادوند در لابهلای آثارش، بهویژه مقدمههای روشنگری که بر ترجمههایش نگاشته، گرایش خود به سرمایهداری و نظام مبتنی بر بازار آزاد را به روشنی بیان میکند. او در مقدمهی کتاب خرد در سیاست پیروی از الگوی بازار آزاد را دلیل موفقیت اقتصادی کرهی جنوبی و عقبماندگی هند در دههی هشتاد میلادی میشمارد و مینویسد: «در ۱۹۸۶ سازمان دولتی فولاد هندوستان ۲۴۷۰۰۰ کارمند و کارگر در استخدام داشت و ۶ میلیون تن فولاد تولید کرد؛ در همان سال، فولاد پوهان در کرهی جنوبی با ۱۰۰۰۰ نفر ۱۴ میلیون تن فولاد به بازار فرستاد. اولی برنامههای اقتصادی سوسیالیستی داشت، دومی از نظام بازار آزاد پیروی می کرد.» (خرد در سیاست، گزیده و نوشته و ترجمهی عزتالله فولادوند، طرح نو، چاپ سوم ۱۳۸۹، صص. ۷-۸) همانجا مارکس و ایدهی تقدم اقتصاد بر سیاست را صریحاً نقد میکند و مینویسد: «تقدم اقتصاد بر سیاست نه تنها، برخلاف تصور عدهای، از بدیهیات نیست بلکه چه به لحاظ نظری و چه از جنبهی عملی، بسیار هم محل تردیدهای جدی است، و بهویژه با عنایت به دگرگونیهای جهان در ده سال اخیر و فروریختن کاخ کمونیسم و وضع فعلی مبهم چین (صرف نظر از فاجعهی کرهی شمالی) باید مورد شبهات جدیدتر نیز واقع شود.» (ص.۱۲)
در ادامه این ایدهی مارکسیستی را نقد میکند که «آزادی صوری محض» (یعنی آزادی سیاسی و قانونی) در مقایسه با «آزادی مادی» (یعنی آزادی محتوایی یا اقتصادی) اهمیتی ندارد. او به نقل از کتاب جامعهی باز و دشمنان آن مینویسد: «آنچه مارکسیستها از سر تحقیر نامش را آزادی صوریِ محض گذاشتهاند، پایهی هر چیز دیگری است. این آزادی صوریِ محض ــ یعنی دموکراسی، یعنی حق مردم برای داوری دربارهی حکومت و برکنارکردن آن ــ یگانه وسیله در دست ما برای حفظ و صیانت خویش از آسیب سوءاستفاده از قدرت سیاسی است؛ تنها راهی که فرمانبرداران میتوانند مهار فرمانروایان را در دست داشته باشند. چون قدرت سیاسی قادر به مهار کردن قدرت اقتصادی است، تنها وسیلهای که برای نظارت بر قدرت اقتصادی در دست مردم تحت حکومت میماند، دموکراسی سیاسی است.» (به نقل از پوپر، جامعهی باز و دشمنان آن، ترجمهی فولادوند، صص. ۹۲۱-۹۱۹، تهران: خوارزمی) حق با پوپر است، یعنی بدون نظارت دموکراتیک، دلیلی وجود ندارد که حکومت «از قدرت سیاسی و اقتصادی خویش در راه مقاصدی به کلی مغایر با آزادی شهروندان استفاده نکند.» اما امری که پوپر به آن به اندازهی کافی توجه نمیکند (ولی مارکسیستها و متفکران چپ بدان توجه دارند) آن است که بپذیریم بدون نظارت به شیوهی دموکراتیک، همچنین دلیلی وجود ندارد که هیچ سرمایهداری هم از قدرت اقتصادی (و احیاناً سیاسی) خویش در راه مقاصدی به کلی مغایر با آزادی کارکنانش و سایر شهروندان جامعه استفاده نکند. این از موارد اختلاف نظر میان لیبرالهای راست و چپ است.
و در مقدمهی کتاب در سنگر آزادی، اثر فون هایک، اقتصاددان اتریشیالاصل و مدافع جدی بازار آزاد، از قول هایک مینویسد: «ما در جامعهای زندگی میکنیم که یگانه علت وجود آن توان ما برای عرضهی خدمات به کسانی است که نمیشناسیم.» (ص۴۵) (از قضا عنوان در سنگر آزادی هم از سوی نویسنده یا مترجم بنا به دلایلی ایدئولوژیک انتخاب شده و متکی بر نوعی دوگانهسازی میان لیبرالیسم و سوسیالیسم است که لیبرالهای برابریخواه نمیپذیرند.) در همان مقدمه فولادوند میگوید که بر خلاف رأی روسو و پسینیان رومانتیک او، آزادی ساخته و فراوردهی تمدن است نه یکی از حالتهای طبیعی بشر. یعنی برخلاف آنچه روسو و پیروان رومانتیکاش قفس آهنین بوروکراسی در جوامع مدرن میخوانند، قوانین ضامن آزادی بشرند. در اندیشهی هایک و به دنبال آن فولادوند، آدمیزاد بر خلاف میل طبیعی خویش متمدن شده است: «مهمترین اصول جوامع ابتدایی همبستگی، گروهگرایی، تعقیب هدفهای جمعی، سرکوب تکروی و مبارزه با فردگرایی بوده که در طی صدها هزار سال در سرشت روانی انسان مخمر شده و اکنون به سوسیالیسم به ارث رسیده است.» (در سنگر آزادی، گفتار مترجم، ص. ۴۵) مشکل سوسیالیسم این است که هرقدر هم نقاب مدرنیسم به چهره بزند، نظریهای عمیقاً معیوب است زیرا «بنا را بر یک سلسله خطاهای فکریِ اساسی گذاشته که به علت تأثیر در سیاستگذاریها، به عواقب وخیم اجتماعی و اقتصادی انجامیده است.» (همان)
نمیتوان فولادوند را لیبرالی رالزی و پایبند به مفهومی مانند «عدالت همچون انصاف» دانست
همانطور که گفتیم، مارگارت تاچر فون هایک و سایر اقتصاددانان و متفکران سیاسی نوکلاسیک را الگوی فکری خویش میدید. فولادوند با تحسین عملکرد تاچر مینویسد: «تاچر و مشاور ارشد او، کیث جوزف، هر دو استدلالهای هایک را پذیرفتند که گفته بود پایانی بر مداخلات دولت متصور نیست، و تصمیم گرفتند آن جریان کهنه [مدل اقتصادی حامی دولت رفاه در بریتانیا که نظریهپردازش کینز بود] را معکوس کنند. خصوصیسازی دست مزاحم دولت را از بخشهای وسیعی از اقتصاد کوتاه کرد و به دخالتهای سیاسی پایان دارد و سبب تشویق سرمایهگذاری و رشد بیسابقهی بهرهوری شد. یارانههای بیحاصل به صنایع عریض و طویل و زیانده متوقف شد و مصرفکنندگان و سرمایهگذاران فرصتی به دست آوردند تا خود تصمیم بگیرند که منابع خویش را به سوی کدام شرکتها سوق دهند. انحصارات برچیده شد و در بخشهایی مانند راهآهن و برق و مخابرات و گاز طبیعی، که از مدتها پیش به رکود و تصلب گراییده بودند، رقابت و نوآوری پاگرفت. مقررات دست و پاگیر کارگری لغو شد و بازار اشتغال برای نخستین بار پس از سالهای دراز توانست بدون دامن زدن به تورم، بر پای خود بایستد.» (همان، صص. ۵۲-۵۱) این توصیف البته اغراقآمیز و مناقشهبرانگیز است و منتقدان بسیاری در بریتانیای امروز دارد. توصیف فولادوند از اصلاحات تاچری تقریباً همان روایتی است که حزب محافظهکار بریتانیا از عملکرد تاچر در دههی هشتاد میلادی ارائه میکند اما کاملاً متفاوت با چیزی است که طرفداران حزب کارگر و سوسیالیستها «میراث ویرانگر دورهی تاچری» میخوانند. علاوه بر این، همهگیری کرونا نشان داده است که در همهجای دنیا، از جمله در بریتانیا، دولت حداقلی و مداخلهنکنندهی هایکی تواناییِ حل بحرانهایی از این دست را ندارد. به بیان دیگر، سیاستهای دولت محافظهکار بریتانیا و سایر دولتهای دنیا در ایام کرونا برای حفظ حداقلی از معیشت برای تمام جامعه، از ایدههای نولیبرالی خانم تاچر و تحسینکنندگانش پیروی نکرده است. (برای مثال، بنگرید به این تحلیل در روزنامهی «گاردین») به هر حال، اگر کسی در همدلی فولادوند با آنچه چپها نولیبرالیسم میخوانند تردیدی داشته باشد، جملات بالا این تردید را برطرف میکند.
رابرت نوزیک و نقد نگاه روشنفکران به سرمایهداری
ترجمهی فولادوند از مقالهی مهم رابرت نوزیک با عنوان «چرا روشنفکران با سرمایهداری مخالفاند؟» نشان از همدلی او با اندیشههای نولیبرالی دارد. نویسنده، یعنی نوزیک، فیلسوف سیاسی و معرفتشناس معروفی است که با دفاع از سرمایهداری خلاف جریان روشنفکری و دانشگاهی شنا میکرد، و البته در میان اهل کسب و کار و تجارت هواداران پرشماری داشت. جملاتی که این مقالهی معروف با آن آغاز میشود احتمالاً نشان از سرِضمیر نویسنده و مترجم همزمان دارد. نوزیک میگوید: «شگفت است که روشنفکران اینچنین با سرمایهداری مخالفاند. دیگر گروههای قابل مقایسه با آنان از نظر منزلت اجتماعی-اقتصادی، به این شدت و به این نسبت، مخالفت نشان نمیدهند.» نوزیک از روشنفکران به عنوان کسانی یاد میکند که شغلشان «واژهپردازی» یا قلمزنی[2]است و تأکید میکند که این گروه از حیث آماری در مخالفت با کاپیتالیسم، «غیرعادی و خلاف قاعدهاند». بخشی از توضیحی که نوزیک برای این پدیده میدهد آن است که روشنفکران علیالعموم انتظار دارند که باارزشترین افراد در جامعه باشند و از بیشترین آبرو و اعتبار و قدرت و بالاترین ارج و پاداش بهرهمند باشند. آنها خود را محق برخورداری از این امور میدانند. با این حال، جامعهی سرمایهداری، بهویژه در آمریکا، چنین ارج و احترامی برای روشنفکران قائل نیست و همین باعث خشم و آزردگی روشنفکران از سرمایهداری شده. نوزیک البته با این خشم همدل نیست و میکوشد با انتقاد از نظام آموزشی رایج این پدیده را نقد کند. (نگا. رابرت نوزیک، «چرا روشنفکران با سرمایهداری مخالفاند؟»، ترجمهی عزتالله فولادوند، بخارا، شمارهی ۸۴، آذر و دی ۱۳۹۰، صص. ۲۲-۱۳)
رابرت نوزیک در جوانی گرایشهای چپ داشت اما به راست چرخید. به قول جین گردی در گاردین، گرایش او به راست به نوعی طلایهدار دورهی سیاستهای تاچری-ریگانی شد، دورهای که از آن با عنوان عصر سیاستهای نولیبرالی یاد میکنند و هنوز کاملاً پایان نیافته است. در سطرهایی که فولادوند از نوزیک نقل میکند، این فیلسوف آمریکایی آشنایی با هایک و فون میزس را محرک اصلی تغییر گرایش خود از چپ به راست توصیف میکند: «در ایامی که دانشجوی پس از لیسانس بودم، به نوشتههای فردریش هایک و لودویک فون میزس برخوردم و این مرا تکان داد و از اعتقادات سوسیالیستیام بیرون آورد. هایک در [کتاب] فردگرایی و نظم اقتصادی و میزس در کتاب پردامنه و اندیشهبرانگیز سوسیالیسم، به من نشان دادند که تا آن هنگام به جزئیات عملکرد سوسیالیسم درست و به طور جامع فکر نکرده بودم. بهویژه یکی از استدلالهای آنان دربارهی عدم امکان محاسبهی عقلانی اقتصادی در نظامهای سوسیالیستی به کلی مرا مبهوت کرد. این استدلال صرف نظر از اینکه مآلاً چگونه دربارهی آن داوری شود، شگفتانگیز بود.» (ترجمه از فولادوند، در سنگر آزادی، ص. ۱۲)
نتیجهگیری: خوانش غیررالزی و لیبرتارین فولادوند از لیبرالیسم
در سخنرانی در همایش «جان رالز، فیلسوف عدالت» که در سال ۱۳۸۴ به همت انجمن حکمت و فلسفه ایران و همزمان برای نکوداشت فولادوند برگزار شد، فولادوند کوشید میان دو تقریر مدافع و منتقد سرمایهداری از لیبرالیسم بیطرف بایستد. بنابر روایتی که از آن جلسه در رسانهها منتشر شده، فولادوند میگوید لیبرالیسم کلاسیک قرن نوزدهم معتقد بود که «آزادی فقط نبود مانع خارجی است»، ولی لیبرالیسم غالب در قرن بیستم میگوید آزادی منفی به تنهایی کافی نیست، یعنی ممکن است مانعی خارجی در برابر فرد در کار نباشد، اما در عین حال او امکانات حداقلی لازم برای استفاده از مواهب آزادی را نداشته باشد: «لیبرالهای راست منفی بیشتر به آزادی تکیه دارند، و میخواهند ملاحظات دولت به حداقل برسد، و لیبرالهای چپ یا مثبت با رفاهگستر به سوسیالدموکراسی و برابری نزدیک میشوند.» («با تقدیر از عزتالله فولادوند، همایش جان رالز، فیلسوف عدالت برگزار شد»، ایسنا، ۸ اسفند ۱۳۸۴) این توصیف خام هم از فولادوند یک لیبرال برابریخواه نمیسازد و بر اساس آن نمیتوان فولادوند را لیبرالی رالزی و پایبند به مفهومی مانند «عدالت همچون انصاف» دانست (مفهومی که نوزیک در کتاب آنارشی، حکومت و ناکجاآباد به انتقاد جدی از آن پرداخت). رالز شاگردانش در میان لیبرالهای منتقد سرمایهداری قرار دارند.
عجیب آنکه در مراسم سال ۱۳۸۴ که نام رالز را یدک میکشید بحثهای فنی زیادی در مورد فلسفهی رالز در نگرفت، شاید چون هنوز اندیشههای این فیلسوف لیبرال چپ آمریکایی در ایران به درستی معرفی نشده بود، امری که البته در این سالها به آرامی در حال تغییر است. هرچه هست، فولادوند را باید در میان مبلغان نوعی از لیبرالیسم در ایران محسوب کرد که در ادبیات فلسفهی سیاسی معاصر گاهی از آن با عنوان لیبرتاریانیسم نیز یاد شده است. (بنگرید به فصلی با همین عنوان در ویل کیملیکا، درآمدی بر فلسفهی سیاسی معاصر، ترجمهی میثم بادامچی و محمد مباشری، نگاه معاصر، ۱۳۹۶، صص. ۲۳۷-۱۵۷)