زنده باد انقلاب!
mrallsophistory
کسانی که به دیدن پایتخت فرانسه، پاریس، میروند اغلب از خود میپرسند اگر انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه رخداد مهمی بود پس چرا اثری از باستیل، قلعهای متعلق به دوران قرون وسطی که هجوم به آن در 15 ژوئیهی 1789 شگرفترین لحظهی انقلاب بود، بر جای نمانده است؟ «فاتحان باستیل» که مصمم بودند هر آنچه را در نظرشان نماد استبداد بود، نابود کنند بلافاصله شروع به ویران کردن آن کردند. حتی ستون میانهی میدان باستیل ارتباطی با 1789 ندارد: بنای یادبود کسانی است که با یک نسل فاصله در قیامی دیگر، «انقلاب ژوئیه»ی 1830، جان باختند.
میراث انقلاب فرانسه را نه در بناهای یادبود بلکه در آرمانهای آزادی، برابری، و عدالت میتوان یافت، آرمانهایی که هنوز هم الهامبخش دموکراتهای مدرن است. فرانسویهای 1789، که بلندپروازتر از انقلابیهای آمریکایی سال 1776 بودند، تنها برای استقلال ملی خود مبارزه نمیکردند: آنان میخواستند اصولی بنیاد نهند که مبنای آزادی انسانها در هر نقطهی جهان باشد. اعلامیهی استقلال ایالات متحدهی آمریکا به شکلی گذرا به حقوق «آزادی، برابری و جستجوی سعادت» اشاره میکرد بدون این که معنای آنها را توضیح دهد یا بگوید نحوهی تحقق آنها چگونه است. «اعلامیهی حقوق بشر و شهروند» فرانسه شرحی از حقوقی که آزادی و برابری را شکل میدهند به دست میداد و همچنین طرحی از حکومتِ مبتنی بر مشارکت همگان ارائه میکرد که میتوانست موجب توانمندی شهروندان در دفاع از حقوقشان شود.
انقلابیون فرانسه، بسیار آشکارتر از آمریکاییها، اذعان داشتند که اصول اعلامی آزادی و برابری آنها پرسشهایی بنیادین دربارهی مسائلی چون جایگاه زنان و توجیه بردهداری مطرح خواهد کرد. در فرانسه، بر خلاف آمریکا، بحث بر سر این مسائل داغتر و جسورانهتر بود. انقلابیون در ابتدای کار پذیرفتند که «طبیعت» برای زنان حق سیاسی قائل نیست و بنا بر «ضرورت مبرم» باید بردهداری را در مستمعرههای فرانسه حفظ کرد ــ در سال 1789 تعداد بردگان فرانسه در این مستعمرهها ۸۰۰ هزار نفر بود که بسیار بیشتر از تعداد بردگان در 13 ایالت آمریکا، ۶۷۰ هزار نفر، بود.
با این حال، با پیشروی انقلاب، قانونگذاران آن نیز دست به اقداماتی رادیکالتر زدند. در سال 1792 قانونی که ازدواج را بازتعریف و طلاق را قانونی میکرد به زنان حق برابر برای درخواست طلاق و حضانت اطفال میداد؛ در آن زمان زنان باشگاههای سیاسی خود را تشکیل داده بودند، برخی آشکارا در ارتش فرانسه خدمت میکردند و «اعلامیهی حقوق زنانِ» الیمپ دوگوژ تأکید داشت که زنان باید حق رأی و تصدیگری مناصب را داشته باشند. زنان در خیابانهای پاریسِ انقلابزده چنان قدرتی به دست آورده بودند که مردان قانونگذار سعی کردند فعالیتهای آنان را غیرقانونی کنند. تقریباً در همان دوران، در سال 1794، در حین مواجهه با شورش عظیم بردگان سیاهپوست در مستمعرات کارائیب، که برای فرانسه بسیار ارزشمند بود، کنوانسیون ملی فرانسه بردهداری را ملغی ساخت و به قربانیان آن شهروندی کامل اعطا کرد. سیاهپوستان به نمایندگی مجلس رسیدند و در سال 1796، توسان لوورتور، ژنرال سیاهپوست، فرمانده رسمی نیروهای فرانسه در سن دومینیگو بود که بعدها به کشور مستقل هائیتی مبدل شد.
اقدامات انقلابیون فرانسه در رابطه با حقوق زنان و بردهداری تنها دو مثال از نحوهی مواجههی انقلابیون فرانسه با ایدههای جدیدی دربارهی معنای آزادی و برابری بود که هنوز هم پراهمیت و معنادارند. اما اهمیت انقلاب فرانسه برای امروز ما صرفاً کوششهای رادیکال آن برای وسعت بخشیدن به معانی آزادی و برابری نیست. جنبشی که در 1789 آغاز شد همچنین نشان داد که چه خطراتی در تلاش برای بازسازی یکشبهی کل جامعه نهفته است. انقلابیون فرانسه نخستین کسانی بودند که به تمام مردان بزرگسال حق رأی اعطا کردند اما در همان حال نخستین گروهی بودند که با جنبهی تاریک دموکراسی، یعنی پوپولیسم عوامفریب، و تأثیرات رشد سریع «رسانههای نوین»، که ارتباطات سیاسی را متحول ساختند، مواجه شدند. این انقلاب نخستین تلاش همهجانبه برای تحمیل ایدههای سکولار در عین مواجهه با مخالفتهای شهروندانی بود که خود را مدافع دین میخواندند. در سال 1792، فرانسهی انقلابی نخستین دموکراسیای بود که برای اشاعهی ارزشهای خود جنگ به راه انداخت. پیامد عمدهی این جنگ ایجاد نخستین دیکتاتوری تمامیتخواه مدرن بود: کمیتهی امنیت عامه در عصر وحشت. پنج سال پس از خاتمهی عصر وحشت، ناپلئون بناپارت که به سبب جنگ شهرتی یافته بود، رهبری نخستین کودتای مدرن را بر عهده گرفت و برای توجیه آن ادعا کرد که تنها رژیمی خودکامه میتواند ضامن برقراری نظم اجتماعی باشد.
اگر سقوط باستیل هنوز هم نمادی از آزادیخواهی است نماد مشهور دیگر انقلاب فرانسه، گیوتین، یادآور آن است که خشونت نیز از مشخصات این جنبش بود.
این واقعیت که ناپلئون مانع از افزایش حقوق زنان شد و بردهداری را مجدداً در سرزمینهای استعماری فرانسه رواج داد یادآور این امر است که برای او، همانند بسیاری از مقلدانش در دو قرن گذشته، «نظم اجتماعی» به معنای مخالفت با بسط تعریف آزادی و برابری بود. ناپلئون انتخابات را بیمعنا ساخت، به آزادی مطبوعات پایان داد و جایگاه کلیسای کاتولیک را مجدداً احیا کرد. او که مصمم بود فتوحات انقلابیون را حفظ کند و حتی توسعه دهد جنگی را که آنان آغاز کرده بودند ادامه داد اما ارتش فرانسه اینک برای ایجاد امپراتوری میجنگید و هر گونه تظاهر به آزادسازی مردمان دیگر کشورها را کنار گذاشته بود.
اگر سقوط باستیل هنوز هم نمادی از آزادیخواهی است نماد مشهور دیگر انقلاب فرانسه، گیوتین، یادآور آن است که خشونت نیز از مشخصات این جنبش بود. نتیجهای که میتوان گرفت این است که بین ایدههای رادیکالی که در خلال انقلاب فرانسه بروز یافت و خشونتی که در این جنبش وجود داشت، پیوندی وجود دارد. «پر دوشِن» در دوران انقلاب فرانسه به نمایندهی خواستههای مردم مبدل شد. او فردی واقعی نبود بلکه شخصیت نمایشی آشنایی در تئاترهای عامهپسند پاریس و نمایندهی مردم عادی کشور بود. هنگامی که انقلاب آغاز شد تعدادی از روزنامهنگاران جزوههایی به نام پر دوشن منتشر کردند و در آنها از مجلس ملی خواستند تا بیشتر به فکر فقرا باشد. روزنامههایی که از نام او استفاده میکردند در صفحهی نخست خود تصویری از پر دوشن را در لباس کارگری ساده منتشر میکردند. او تبری بالای سرش نگاه داشته بود، دو تپانچه هم زیر کمربندش داشت و تفنگی فتیلهای در کنارش بود. پر دوشن نمادی بصری از پیوند بین انقلاب و خشونت مردمی بود.
به رغم آن که زبان خالی از ظرافت و ناپختهی او و تهدید مداوم به توسل به خشونت موجب انزجار اغلب انقلابیون معتدل بود اما او تجسم یکی از اصول اساسی اعلامیهی حقوق بشر و شهروند بود. مادهی ششم این سند تأکید داشت که «قانون ترجمان ارادهی عمومی است» و وعده میداد که «تمام شهروندان حق دارند به طور شخصی یا از طریق نمایندگانشان در حکومت مشارکت کنند.» پیام پر دوشن به خوانندگان، که مهم نبود چه اندازه فقیر یا بیسوادند، این بود که در عرصهی سیاست صدای فردی عادی شنیده میشود.
پر دوشن، همانند پوپولیستهای امروزی، برنامهی سیاسی سادهای داشت. سردمداران حاکم فرانسه پیش از 1789 به بهای فقر مردم، به ثروت دست یافته بودند. آنان باید مجبور میشدند دیگران را در ثروت و قدرت خود سهیم کنند. روزنامهنگارانی که مطالب خود را با نام پر دوشن منتشر میکردند، زبانی زننده و مملو از الفاظ رکیک داشتند و تأکید میکردند که این بینزاکتی نشان میدهد که آنان «حقایق را همانطور که هست» میگویند. لحن آنان کینهتوزانه و انتقامجویانه بود و دوست داشتند شاهد تحقیر و، در بسیاری از موارد، اعدام طرف مقابل باشند. موفقترین نمونهی چنین روزنامهنگارانی، ژاک-رنه اِبِرت بود که به کمک رسانهها به عرصهی سیاست راه یافت. در اوج عصر وحشت، او به کمک دوستانش «ارتشی انقلابی» به وجود آورد تا دشمنان انقلاب را مرعوب کند و به نظر میرسید تا به دست گرفتن حکومت فاصلهی چندانی ندارد.
روبسپیر و همراهان او در کمیتهی امنیت عامه، که اعضای آن به طبقهی متوسط تعلق داشتند، میترسیدند ابرت آنان را از قدرت کنار بگذارد. آنان به این نتیجه رسیدند که چارهای جز مواجهه با ابرت و پیروانش ندارند، حتی اگر این امر به معنای ناخشنود ساختن مردم عادی پاریس باشد. با استفاده از همان ترفندی که پر دوشن به کمال رسانده بود، آنان ابرت را متهم کردند که با خارجیها روابطی مشکوک دارد. جمعیتی که در مارس 1794با هلهله او را روانهی گیوتین کرد بسیار بیشتر از جمعیتی بود که در اعدامهای پیشین جمع شده بود. با این همه او و سایر پر دوشنها، و همچنین همتایان زن آنان، با عنوان مِر دوشن، کاری کرده بودند که این جنبش از مبارزهای بلندنظرانه در راه حقوق بشر به قیل و قالی تبدیل شود که در آن تنها بلندترین صداها شنیده میشدند.
میراث دوگانهی گرایش دموکراتیک انقلاب فرانسه، که شخصیت پر دوشن تجلی آن بود، نشان میدهد که جنبشی که در سال 1789 آغاز شد امروز برای ما هم منشأ الهام است و هم زنگ خطر. در این 200 سالی که از زمان تسخیر باستیل میگذرد هیچ کس نتوانسته است به شیوایی انقلابیون فرانسه آرزوی انسان برای رسیدن به آزادی و عدالت را صورتبندی کند و هیچ کس هم نتوانسته است به خوبی آنان خطرات تعقیب یکسویهی این اهداف را نشان دهد. مسیر زندگی پرشورترین انقلابی فرانسه، روبسپیر، این واقعیت را به درخشانترین شکل نشان میدهد.
روبسپیر به دلیل آن که مدافع دیکتاتوری ایجاد شده در بحبوحهی انقلاب، مشهور به دوران وحشت، بود در یادها مانده است. او در خطابهای در 25 دسامبر 1793 از اقدامات شدید برای سرکوب کسانی که آنان را «دشمنان آزادی» میخواند، دفاع کرد. به شکلی متناقض او تأکید داشت که برای ایجاد جامعهای که در آن شهروندان بتوانند از آزادیهای مندرج در «اعلامیهی حقوق بشر و شهروند» برخوردار باشند باید تا زمان شکست کامل دشمنان انقلاب، این آزادیها را به تعویق انداخت.
روبسپیر، بر خلاف پر دوشن، همواره لباسهایش را با دقت انتخاب میکرد و به فرانسهی خالص و فرهیخته صحبت میکرد. سایر رهبران انقلابی با رضایت خاطر به شورشیان مسلح خیابانی میپیوستند اما روبسپیر هرگز شخصاً در خشونتهای انقلابی فرانسه مشارکت نداشت. با این حال هیچکس به اندازهی روبسپیر با خشونت دوران وحشت پیوند ندارد.
میراث دوگانهی گرایش دموکراتیک انقلاب فرانسه، که شخصیت پر دوشن تجلی آن بود، نشان میدهد که جنبشی که در سال 1789 آغاز شد امروز برای ما هم منشأ الهام است و هم زنگ خطر.
تقلیل دادن میراث روبسپیر به نقش او در دوران وحشت در حقیقت نادیده گرفتن اهمیت او به عنوان یکی از حامیان برجستهی دموکراسی سیاسی در طول تاریخ است. هنگامی که اغلب اعضای مجمع ملی انقلابی میکوشیدند تنها مردان ثروتمند جامعه از حقوق سیاسی کامل برخوردار باشند، روبسپیر به آنان یادآوری کرد که آزادی مصرّح در اعلامیهی حقوق بشر به معنای برخورداری تمام شهروندان از حق اظهار نظر در تدوین قوانینی است که باید از آن اطاعت کنند: «آیا هنگامی که اکثر کسانی که قانون برای آنان وضع شده است در شکلگیری آن نقشی ندارند، قانون تجلی ارادهی جمعی است؟» بسیار پیشتر از بحثهای کنونی دربارهی نابرابری درآمد، وی مخالفت خود را با نظامی اعلام کرد که در آن قدرت سیاسی حقیقی در دست ثروتمندان قرار دارد. در سالهای نخست انقلاب، روبسپیر مدافع سرسخت آزادی مطبوعات و خواستار الغای اعدام بود. هنگامی که استعمارگران سفیدپوست تأکید میکردند که فرانسه از نظر اقتصادی نمیتواند بدون بردگان دوام بیاورد، روبسپیر فریاد برآورد: «به جای آن که اصلی را زیر پا بگذارید، مستعمرات را رها کنید!»
احتمالاً تشریح این امر که چگونه روبسپیر، مدافع آزادی و برابری، تنها ظرف چند سال به مدافع حکومتی انقلابی مبدل شد که پیشقراول حکومتهای دیکتاتوری قرن بیستم بود، یکی از دشوارترین چالشهایی است که دفاع از میراث انقلاب فرانسه با آن مواجه است. بر خلاف پر دوشن، روبسپیر هیچگاه خشونت را هدف نمیدانست و بررسی دقیق اقداماتش نشان میدهد او اغلب تلاش میکرد راههایی بیابد تا از میزان آسیب سیاستهایی که خود او در اصل مدافعش نبود بکاهد. در سال 1792، هنگامی که اغلب ژاکوبنهای رادیکال طرفدار آن بودند که برای حفظ امنیت فرانسه جنگی انقلابی به راه بیندازند تا حکومتهای پادشاهی متخاصم همجوار را سرنگون کنند، روبسپیر هشدار داد که تصور این که مردم سایر کشورها در دفاع از فرانسه به حکومت خود پشت خواهند کرد، یک توهم است: «هیچکس میسیونرهای مسلح را دوست ندارد.»
هنگامی که افراد تندرویی چون ابرت کارزاری را برای «مسیحیتزدایی» از فرانسه آغاز کردند تا با این کار مخالفان تلاش برای اصلاح کلیسای کاتولیک و فروش زمینهای آن برای کمک به انقلاب را ساکت کنند، روبسپیر مانع آنان شد. او میدانست که اکثر مردم آمادگی پذیرش جنبش سکولاریِ رادیکال را ندارند، جنبشی که قصد داشت کلیساها را به «معابد عقلانیت» مبدل کند و در گورستانها تابلوهایی نصب کند مبنی بر این که مرگ «خوابی ابدی» است.
روبسپیر میدانست که مخالفت بسیاری از مخالفان سرسخت انقلاب ناشی از وفاداری آنان به کلیسای کاتولیک بود. این انقلاب به عنوان جنبشی ضددینی آغاز نشده بود. یک چهارم راهیافتگان به مجمع ملی فرانسه در سال 1789 کشیشان کلیسای کاتولیک بودند. کلیسای کاتولیک نهادی بود که چنان با حیات مردم درآمیخته بود که هیچ کس احتمال برچیده شدن آن را نمیداد. انتقادها دربارهی افزایش بیاندازهی ثروت کلیسا و این که بسیاری از باورهای آن با معیارهای عقلانیت عصر روشنگری سازگاری ندارد، حتی در میان خود کشیشان، بسیار شایع بود اما اغلب آنان امید داشتند تکانههای انقلاب سبب شود تا دین نیز مانند سایر جنبههای حیات فرانسه «جانی دوباره بگیرد» نه این که نابود شود.
تقابل انقلابیون با کلیسا نه بر سر باورها بلکه ناشی از نیاز مبرم به حل و فصل بحران درآمدهای حکومت بود، امری که باعث شده بود لویی شانزدهم دستور تشکیل مجمع ملی را بدهد. اعضای مجمع که مصمم بودند مانع از ورشکستگی دولت شوند و نمیخواستند بر مالیاتهای مردم بیفزایند، چهار ماه پس از حمله به باستیل تصمیم گرفتند املاک و داراییهای فراوان کلیسای کاتولیک را «در اختیار ملت قرار دهند.» بسیاری از کشیشان کاتولیک، به ویژه کشیشان محلی که مقرری ناچیزی داشتند و از زندگی تجملاتی اسقفها ناراضی بودند، از این ایدهی مصادرهی املاک کلیسا و مسئولیت جدید دولت برای اصلاح آن استقبال کردند. با این حال، کشیشان دیگر اصلاح کلیسا را پوششی برای حمله به مذهب میدانستند و اغلب مردم عادی نیز همین نظر را داشتند. در یکی از مناطق فرانسه، کشاورزان «ارتش سلطنتی و کاتولیکی» تشکیل دادند و علیه انقلاب شوریدند.
از نظر مدافعان انقلاب، این مخالفت مذهبی با جنبش آنان توطئهای گسترده بود که هدف از آن جلوگیری از پیشرفت بود. اقداماتی که به منظور در هم شکستن مقاومت در برابر اصلاحات کلیسا صورت گرفت و به تدریج بر شدت آنها افزوده شد مقدمهای برای سیاستهای عصر وحشت بود.
امر دیگری که موجب وخیمتر شدن اوضاع در عصر وحشت شد اتهام مداخلهی خارجیها در سیاستهای انقلابی بود: این طرح ادعایی عبارت بود از پرداخت پولهای گزاف به اعضای برجستهی مجمع ملی فرانسه تا برخی دعاوی خاص را مطرح و دموکراسی فرانسه را تضعیف کنند. رهبران سیاسی و شهروندان عادی، که در دریای «اخبار جعلی» شناور بودند، آمادگی آن را داشتند تا حتی دور از ذهنترین روایتها را نیز باور کنند. روبسپیر، که به خاطر پاکدستیاش «فسادناپذیر» خوانده میشد، بلافاصله به هریک از همکارانش که به نظر میرسید نسبت به کسانی که از راه انقلاب ثروت اندوختهاند با مدارا رفتار میکند یا با خارجیها رابطه دارد، ظنین شد. آنچه باعث شد روبسپیر از کشتن بسیاری از رهبران انقلابی حمایت کند نه میل شدید او به قدرت بلکه ضعفش در پذیرش مخالفت بود، او هر مخالفتی با خود را نشانهی فساد تلقی میکرد.
به قدرت رسیدن ناپلئون را نشانهی آن میدانستند که انقلاب فرانسه، بر خلاف انقلاب آمریکا، در عمل به شکست انجامید.
عصر وحشت، که اندکی بیش از یک سال از فاصلهی ده ساله بین حمله به باستیل تا کودتای ناپلئون به طول انجامید، دوران مهمی برای تجربهی دموکراسی بود. در حالی که هزاران زن و مرد فرانسوی در عصر وحشت ناعادلانه به زندان افتادند، هزاران تن دیگر ــ در واقع صرفاً مردان ــ برای نخستین بار به مناصب دولتی دست یافتند. همان هیئت مقننهای که از روبسپیر و کمیتهی امنیت عامه حمایت میکرد نخستین گامها را در راه ایجاد یک نظام رفاه ملی برداشت و طرحهایی برای نظام آموزشی فراگیر تصویب کرد. فرانسهی انقلابی نخستین کشوری بود که یک نظام سربازگیری عمومی ایجاد کرد و به سربازان عادی وعده داد که اگر در میدان نبرد شجاعت خود را نشان دهند، به تمام مناصب نظامی میتوانند دست پیدا کنند.
از جمله کسانی که با وجود تعلق به خانوادهای معمولی به مقامهایی دست یافتند که پیش از سال 1789 دستنیافتنی بود یکی از افسران جوان توپخانهی ارتش بود که با توجه به لهجهی غلیظ کُرسیاش، دهاتی محسوب میشد: ناپلئون. او که در زمان حمله به باستیل صرفاً ستوان بود چهار سال بعد و پس از آن که توانست با مهارتی که در دفع یکی از حملات نیروهای بریتانیایی به ساحل جنوبی فرانسه از خود نشان داد برادر روبسپیر را تحت تأثیر قرار دهد، به مقام ژنرالی نائل آمد. پنج سال پس از سقوط روبسپیر، ناپلئون با تعدادی از سیاستمداران انقلابی همراه شد تا رژیم جمهوری برآمده از انقلاب را سرنگون کنند. از همان زمان، به قدرت رسیدن ناپلئون را نشانهی آن میدانستند که انقلاب فرانسه، بر خلاف انقلاب آمریکا، در عمل به شکست انجامید. اغلب گفته میشود، انقلابیون فرانسه کوشیدند تغییرات فراوانی را با سرعتی بیش از اندازه زیاد اعمال کنند و خشونت این جنبش موجب فراری دادن بسیاری از مردم شد و در نتیجه امکان موفقیت نداشت.
پذیرش این حکم دربارهی انقلاب فرانسه به معنای نادیده گرفتن جنبهای اساسی اما کمتر شناختهشده از میراث آن است: روشی که رهبران جنبش، که مصمم بودند پس از مرگ روبسپیر از سیاست ویرانگر عصر وحشت فاصله بگیرند، برای خروج از عصر وحشت و تأسیس شکل متوازنی از حکومت مشروطه به کار گرفتند. سالهایی که در کتب تاریخ با عناوین «ارتجاع ترمیدور» (Thermidorian reaction) و «دوران گردانندگان» (period of the Directory) از آنها یاد میشود، نیمی از دههی انقلاب فرانسه را در بر میگیرد. این وقایع به ما میآموزند که چگونه جامعه میتواند پس از گذراندن تجربهای که در آن تمام قواعد عادی سیاست زیر پا گذاشته شدهاند، دوباره خود را سامان دهد.
درسی که بسیاری از سیاستمداران آتی از سالهای پس از دوران وحشت آموختند، انداختن تمام تقصیرها به گردن یک نفر بود. پس از مرگ، روبسپیر را «ببری تشنهی خون» تصویر کردند که میخواست خود را دیکتاتور یا حتی شاه اعلام کند. اخلاف روبسپیر که به خوبی میدانستند در واقعیت حکومت انقلابی به کمک هزاران نفر برقرار بوده است، تحت فشار عمومی تصمیم گرفتند دستکم برخی از رهبران دوران وحشت را محاکمه کنند. فرآیند محاکمه گهگاه از کنترل خارج میشد مانند وقتی که جماعت خشمگین به زندانها میریختند و زندانیهای سیاسی را قتل عام میکردند. با این حال، رهبران جمهوری پس از سال 1794 توانستند مردم را قانع کنند که زیادهرویهای دوران وحشت دیگر هرگز تکرار نخواهد شد.
پنج سال پس از اعدام روبسپیر، نوعی نظام مشروطه در فرانسه حاکم بود که در آن قوانین در دو مجلس قانونگذاری به بحث گذاشته میشد و در مطبوعات نسبتاً آزاد دربارهی آنها بحث و گفتگو میشد. درست است که در موارد متعدد، شورای پنج نفرهی گردانندگان نتایج انتخابات را «تصحیح» کردند تا آسیبی به قدرت آنان وارد نشود و در نتیجه مرجعیت قانون اساسی را تضعیف کردند اما دستگیریهای گسترده و محاکمههای خودسرانه، که از خصوصیات دوران وحشت بود، تکرار نشد. سیاستهای گردانندگان باعث شد تا اقتصاد کشور پس از ناآرامیهای سالهای انقلاب رونقی دوباره بگیرد. اصلاحات نظام آموزشی را که در دوران وحشت آغاز شده بود تقویت شد. ناپلئون بعدها از موفقیت گردانندگان در برقراری نظام اداری متمرکز و مدرن سود فراوان برد. خود او از جمله رهبران نظامی پرشماری بود که دشمنان فرانسه را شکست دادند.
به رغم آن که بحثهای مربوط به قانونگذاری در این دوران نشان از مخالفت با حقوق اعطایی به زنان در دوران انقلاب داشت اما قوانینی که پیشتر تصویب شده بودند الغا نشدند. با وجود کارزارهایی که صاحبان کشتزارها به راه انداختند، حقوق اعطایی به سیاهپوستان آزاد شده در مستمعرات فرانسه حفظ شدند. سیاهپوستانی از سن دومینیگو و گوادلوپ به عضویت مجلس درآمدند و در بحثهای قانونگذاری مشارکت داشتند. در سن دومینیگو، ژنرال لوورتور فرماندهی نیروهای فرانسه را علیه لشکرکشیِ بریتانیا بر عهده داشت و در سال 1798 به عنوان حاکم این مستعمره منصوب شد. قدرت او به اندازهای بود که دولت آمریکا، که در این دوران با فرانسه رابطهای «نیمهجنگی» داشت، به طور مستقیم با او وارد مذاکره شد تا شاید بتواند برای متوقف کردن آزار و اذیت کشتیهای تجاری آمریکایی در کارائیب، پاریس را تحت فشار قرار دهد.
آنچه بیش از همه باعث سقوط جمهوری پساروبسپیری فرانسه شد عدم وفاداری نخبگان سیاسی آن بود. حتی پیش از بازگشت ناگهانی ناپلئون از لشکرکشی به مصر، بسیاری از شخصیتهای برجستهی رژیم به این نتیجه رسیده بودند که قانون اساسیای که خود پس از سقوط روبسپیر به تدوین آن یاری رسانده بودند فرصتهای بیشماری در اختیار رقیبانشان قرار میدهد تا آنان را به چالش بکشند. آنچه ناپلئون در پاییز 1799 با آن مواجه شد کشوری در آستانهی هرج و مرج نبود بلکه جماعتی از سیاستمداران بود که با یکدیگر بر سر اقدام به کودتا و حفظ دائمی جایگاه خود در حال رقابت بودند. او میتوانست از بین آنان کسانی را برگزیند که به نظرش بهتر میتوانستند در خدمت اهداف او باشند زیرا میدانست که هیچ یک از آنان محبوبیت یا کاریزمای آن را نداشتند که بخواهند پس از سقوط انجمن گردانندگان با او به مقابله برخیزند.
در نتیجه نمیتوان به سادگی نتیجه گرفت که تاریخ انقلاب فرانسه ثابت میکند که اقدامات رادیکال برای ایجاد تغییرات در جامعه محکوم به شکست است یا این که دیکتاتوری ناپلئون سرنوشت حتمی انقلاب بود. اما به سادگی نیز نمیتوان این انقلاب را به عنوان طلایهدار ایدههای مدرن آزادی و برابری ستود. انقلابیون فرانسه در تلاش برای رسیدن به این اهداف دریافتند که چگونه برخی ــ نه تنها طبقات ممتاز بلکه بسیاری از زنان و مردان معمولی ــ میتوانند مخالف شدید چنین ایدههایی باشند و ناشکیبایی هوادارانشان تا چه اندازه میتواند خطرناک باشد. توجیه روبسپیر برای استفاده از روش دیکتاتوری به منظور غلبه بر مخالفتی که نسبت به انقلاب وجود داشت، کاملاً بیمنطق نبود اما راه را برای سوءاستفادههای بسیاری هموار کرد.
با این همه، انقلاب فرانسه، به رغم تمام خشونتها و تعارضهای آن، هنوز هم برای ما پراهمیت و معنادار است. نادیده گرفتن یا انکار میراث آن که عبارت است از دعوت به آزادی و برابری، به مشروعیتبخشی به ایدئولوژیهای استبدادی یا استدلالهای طرفدار نابرابری ذاتی برخی از گروهها منجر میشود. اگر میخواهیم در جهانی زندگی کنیم که خصیصهی آن احترام به حقوق اساسی افراد باشد باید از تجارب مثبت و منفی تلاش عظیمی که برای ترویج این آرمانها صورت گرفت و در سال 1789 باستیل را ویران کرد، درس آموخت.
برگردان: هامون نیشابوری
جرمی پاپکین استاد کرسیِ ویلیام تی. بریان در کالج علم و هنر در دانشگاه کنتاکی است. آخرین کتاب او آغاز جهانی نو: تاریخ انقلاب فرانسه (۲۰۲۰) است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Jeremy Popkin, ‘Vive la révolution!,’ aeon, 20 January 2020.