تاریخ انتشار: 
1400/05/16

نفرت‌پراکنی چیست؟

کیتلین رینگ کارلسون

NYT

 

در ویرجینیا، مردان جوانی که شلوار خاکی‌رنگ و تی‌شرت یقه‌مردانه‌ی سفیدرنگ پوشیده‌اند در وسط محوطه‌ی یک دانشگاه دولتی تظاهراتی بر پا کرده‌اند و شعار می‌دهند: «یهودی‌ها جای ما را نخواهند گرفت.» در محله‌ی تسوروهاشی در اوزاکا در ژاپن، یک دختر 14 ساله سرگرم سخنرانی است و خطاب به جمعیت می‌گوید از کُره‌ای‌ها به شدت متنفر است و دوست دارد که آنها را به قتل برساند. در میانمار، یکی از کاربران فیسبوک بنگالی‌ها را سگ‌هایی می‌خواند که کمر به نابودی میانمار و میانماری‌ها بسته‌اند. در کیپ تاون، کشیشی در اینترنت از داعش می‌خواهد که «لطفاً بیایید و آفریقای جنوبی را از شر همجنس‌گرایی خلاص کنید.»

متأسفانه هیچ فرهنگ، کشور، یا ابزار ارتباطی از نفرت‌پراکنی و تأثیرات آن در امان نیست. مردم خواه در فضای مجازی خواه در زندگی روزمره از زبان به عنوان سلاحی برای حمله به هویت‌ یکدیگر، تأکید مجدد بر برتریِ خود و تقویت احساس تعلقشان‌ به یک گروه اجتماعی استفاده می‌کنند. نفرت‌پراکنی هم به ضرر افراد است و هم به زیان جوامعی که آن را نادیده می‌گیرند. نفرت‌پراکنی به قربانیانش آسیب می‌رساند و اعتماد‌به‌نفس آنها را تضعیف می‌کند؛ نفرت‌پراکنی از مشارکت سیاسی جلوگیری و گفتمان عمومی را تحریف می‌کند. با ترویج ادعاهای هولناک در شبکه‌های اجتماعی می‌توان از نفرت‌پراکنی برای انسانیت‌زدایی از گروه‌ها و عادی جلوه دادن خشونت علیه آنها استفاده کرد. به‌رغم مشکلات ناشی از نفرت‌پراکنی، مسئولان سیاست‌گذاری فرهنگی و سیاسی هنوز نتوانسته‌اند آن را کنترل کنند.

 

تعریف نفرت‌پراکنی

نفرت‌پراکنی واژه‌ای عام و مناقشه‌انگیز است. یکی از علل بحث‌انگیزیِ این اصطلاح، این واقعیت است که دانشوران توافق ندارند که نفرت‌پراکنی چیست یا چه نیست. به نظر مدیر پیشین «اتحادیه‌ی ضد افترا» در آمریکا، آبراهام اچ. فاکسمن، و وکیل نامدار، کریستوفر وولف، نفرت‌پراکنی طیف گسترده‌ای از گفتار را دربرمی‌گیرد، از جمله نژادپرستی، یهودستیزی، همجنس‌گراهراسی، تعصب علیه معلولان، نفرت سیاسی، شایعه‌پراکنی، زن‌ستیزی و هرزه‌نگاریِ خشونت‌آمیز، ترویج تروریسم، قلدری در فضای مجازی، مزاحمت، تعقیب ایذایی، و فروش و تبلیغ کالاهای آنلاین. بسیاری از کشورها برای کنترل نفرت‌پراکنی، تعریفی حقوقی از آن ارائه داده‌اند. تعریف اتحادیه‌ی اروپا از نفرت‌پراکنی این است: «تحریک علنی به نفرت یا خشونت علیه افراد یا گروه‌ها به علت ویژگی‌های مشخصی مثل نژاد، رنگ پوست، دین، تبار، و اصل‌ونسب ملی یا قومی.» جالب است که اتحادیه‌ی اروپا جنسیت، گرایش جنسی، هویت جنسی، سن یا معلولیت را در این فهرست نگنجانده است. به طور کلی، می‌توان گفت نفرت‌پراکنی توصیفی است که هدف از آن بدگویی از افراد به علت ویژگی‌های تغییرناپذیری مثل نژاد، قومیت، ملیت، دین، جنسیت، هویت جنسی، گرایش جنسی، سن یا معلولیت است. واژه‌ی «توصیف» را به این علت به کار می‌برم که نفرت‌پراکنی فقط لفظی نیست بلکه نمادها و تصاویر معطوف به تحقیر افراد به علت ویژگی‌های مادرزادی‌شان را نیز دربرمی‌گیرد.

وجه اشتراک همه‌ی تعریف‌های موجود از نفرت‌پراکنی این است که آن را نوعی توصیف تحقیرآمیز یک نفر به علت ویژگی‌های تغییرناپذیرش می‌دانند. با وجود این، کِیت مان نفرت‌پراکنی را مسئله‌ای ساختاری می‌داند. او در کتاب دختر دلتنگ تعریف جدیدی از زن‌ستیزی ارائه می‌دهد. بر خلاف نظر بسیاری از نویسندگان که زن‌ستیزی را نفرت عمیق مردان از زنان می‌دانند، مان زن‌ستیزی را پدیده‌ای ساختاری می‌داند که هدف از آن کنترل و مجازات کردن زنانی است که نظام موجود سلطه‌ی مردانه را واژگون می‌کنند. برای مثال، وقتی هیلاری کلینتون به عنوان نامزد حزب دموکرات در انتخابات ریاست جمهوری سال 2016 برگزیده شد، حامیان رقیبش، دونالد ترامپ، در تجمعات سیاسی او فریاد می‌زدند: «این پتیاره رو بنداز هلفدونی!» در مجمع ملی جمهوری‌خواهان تی‌شرت‌هایی می‌فروختند که روی آنها نوشته شده بود: «اون پتیاره رو شکست بده» و «اگه می‌تونین این رو بخونین، اون پتیاره شرّش کم شده». هدف از زن‌ستیزی، سرکوب زنانی است که سلطه‌ی اقتصادی، سیاسی یا اجتماعی مردان را تهدید می‌کنند.

با وام‌گیری از تعریف مان از زن‌ستیزی می‌توان گفت نفرت‌پراکنی پدیده‌ای ساختاری است که در آن قدرتمندان با استفاده از حملات لفظی و تصویر‌سازی‌های اهانت‌آمیز می‌کوشند موقعیت ممتاز خود در نظم اجتماعیِ موجود را حفظ کنند. در آمریکا، سفیدپوستان از دیرباز سیاهان را «کاکاسیاه» و مردان سیاه را «بچه» خوانده‌اند تا برتریِ خود را تقویت کنند. در ژاپن، یک سازمان افراطی به نام زایتوکوکای عقیده دارد که کره‌ای‌های مقیم ژاپن بدون استحقاق امتیازات خاصی در جامعه‌ دارند. زایتوکوکای برای انسانیت‌زدایی از کره‌ای‌های مقیم ژاپن آنها را «سوسک» و «تبهکار» می‌خواند و به طور علنی مردم را به کشتار آنها دعوت می‌کند. زایتوکوکای خود را طبقه‌ای در معرض تهدید می‌پندارد و با تحقیر دیگران می‌کوشد برتری‌اش را در ساختار اجتماعی حفظ کند.

علاوه بر ارائه‌ی تعریفی شفاف از نفرت‌پراکنی، باید بفهمیم که چه چیزی نفرت‌پراکنی نیست. نفرت‌پراکنی با توهین فرق دارد. کلمات یا تصاویری که برای بعضی ناراحت‌کننده یا آزارنده‌اند با تعریف حقوقی یا حتی عامیانه‌ی نفرت‌پراکنی مطابقت ندارند. اینکه بگویید از کسی یا شخصیت یا دیدگاه‌های سیاسی‌اش خوشتان نمی‌آید، نفرت‌پراکنی نیست. نفرت‌پراکنی وقتی رخ می‌دهد که به طور مستقیم به ویژگی‌های هویتیِ تغییرناپذیر کسی ــ از جمله نژاد، جنسیت یا گرایش جنسی او ــ حمله کنیم.

نفرت‌پراکنی با جرایم ناشی از تنفر هم فرق دارد. جرایم ناشی از تنفر وقتی رخ می‌دهد که انگیزه‌ی اقدامات مجرمانه تعصب علیه قربانی یا قربانیان به علت ویژگی‌های تغییرناپذیری مثل نژاد، دین یا قومیت‌شان باشد. جرم ناشی از تنفر اغلب مجازات‌های بیشتری نظیر حبس طولانی‌تر دارد. می‌توان با نفرت‌پراکنی کسی را به ارتکاب جرم ناشی از تنفر برانگیخت اما این دو اصطلاح مترادف نیستند.

 

پیوستار نفرت

«اتحادیه‌ی ضد افترا» در سال 2018 «هرم نفرت» را منتشر کرد که نشان می‌دهد چطور بعضی از رفتارها می‌توانند پایه و اساس خشونت ناشی از تعصب و سوگیری را تشکیل دهند. نگرش‌های سوگیرانه و متعصبانه در قاعده‌ی هرم قرار دارند که کلیشه‌سازی، سخنان نسنجیده، ترس از تفاوت، زبان انحصارطلبانه، و ستیزه‌جویی‌های جزئی را دربرمی‌گیرد. بعد از آن نوبت به رفتارهای سوگیرانه‌ای مثل ارعاب، استهزا، انگ/افترا، انسانیت‌زدایی، یا لطیفه‌های سوگیرانه و تحقیرآمیز می‌رسد. سطح بعدی هرم را تبعیض اشغال می‌کند که شکل‌های گوناگونی مثل تبعیض اقتصادی، تبعیض آموزشی، تبعیض جزایی، و تفکیک و جداسازی دارد.

 اینکه بگویید از کسی یا شخصیت یا دیدگاه‌های سیاسی‌اش خوشتان نمی‌آید، نفرت‌پراکنی نیست. نفرت‌پراکنی وقتی رخ می‌دهد که به طور مستقیم به ویژگی‌های هویتیِ تغییرناپذیر کسی ــ از جمله نژاد، جنسیت یا گرایش جنسی او ــ حمله کنیم.

خشونت ناشی از سوگیری و تعصب در سطح بالاتری از هرم قرار دارد و همه‌ی انواع جرایم ناشی از تنفر، از تعرض تا ایجاد حریق عمدی و تجاوز و حتی قتل، را دربرمی‌گیرد. نسل‌کشی، که در قله‌ی هرم جای دارد، عبارت است از نابودیِ نظام‌مند گروهی از مردم.

«اتحادیه‌ی ضد افترا» عمداً هرمی را برگزید تا نشان دهد که نفرت چطور به تدریج پیش می‌رود. تعرض‌های کلامی‌ای همچون کلیشه‌ها و بدگویی‌ها به پایه و اساس تبعیض یا نسل‌کشی بدل می‌شوند: «هدف اصلیِ نفرت‌پراکنیِ هولناک عبارت است از تداوم و تشدید نابرابری‌های موجود. هرچند نفرت‌پراکنیِ هولناک "همیشه" به ارتکاب خشونت تبعیض‌آمیز نمی‌انجامد اما دلیلی برای حمله به گروه‌های خاص فراهم می‌کند.»

این هرم نشان می‌دهد که نفرت‌پراکنی علت اصلیِ مشکلاتی نظیر تبعیض، خشونت ناشی از تعصب و سوگیری، و نسل‌کشی است. اگر رفتارهای موجود در قاعده‌ی هرم را طبیعی بشماریم، سطح بالاتر هم بین افراد و نهادها مقبولیت بیشتری می‌یابد. به جای اینکه نفرت‌پراکنی را نشانه‌ی نژادپرستی یا زن‌ستیزی بدانیم باید آن را عامل این مشکلات بشماریم. نفرت‌پراکنیِ سطحی و سرسری به رفتارهای رأس هرم می‌انجامد، رفتارهایی که زندگی را به خطر می‌اندازد.

 

نفرت‌پراکنی و آزادی بیان

هرچند نفرت‌پراکنی پیامدهای بسیار زیان‌باری دارد اما جلوگیری از اظهار نظر افراد هم به شدت نگران‌کننده است. دانشوران و فیلسوفان قرن‌ها با مسائل مربوط به خطرات سانسور دولتی و دیگر انواع سانسور دست و پنجه نرم کرده‌اند. یکی از رایج‌ترین توجیهات آزادی بیان، از جمله آزادی نفرت‌پراکنی، همان است که به «بازار عقاید» شهرت دارد. بر اساس این نظریه، برای کشف حقیقت، همه‌ی عقاید، از جمله عقاید بد، باید با یکدیگر رقابت کنند تا معلوم شود که کدام یک از آنها بهتر است. بنابراین، نباید از هیچ اظهار نظری جلوگیری کرد.

بنیان‌گذار این نظریه جان میلتون، شاعر انگلیسی، است که در سال 1644 با نگارش کتابی در دفاع از آزادی بیان، فرمان پارلمان انگلستان مبنی بر نظارت بر چاپ کتاب را محکوم کرد. به نظر میلتون، باید اجازه داد که حقیقت با کذب دست و پنجه نرم کند زیرا می‌دانیم که در نهایت حقیقت پیروز خواهد شد.

جان استوارت میل در کتاب درباره‌ی آزادی (1859) گفت که تنها پس از رویاروییِ عقاید و نظرات است که درستی و نادرستیِ آنها به مرور زمان ثابت خواهد شد. کتاب میل پایه و اساس سنت دموکراتیک لیبرال را بنا نهاد، سنتی که از حق مردم برای اظهار نظر و استماع آزادانه‌ی نظرات دیگران دفاع می‌کند و آن را یکی از عناصر لازم برای تنویر افکار می‌داند. میل گفت که رقابت آزادانه‌ی حقیقت با کذب در بازار آزاد به سود بشر تمام خواهد شد. بنابراین، باید به همه فرصت داد که عقاید و نظرات خود را مطرح کنند تا معلوم شود که کدام نظر بهتر از بقیه است. اما میل می‌دانست که ممکن است حقیقت همیشه پیروز نشود. تاریخ سرشار از مثال‌هایی است که نشان می‌دهد حقیقت به دست ستمگران سرکوب شده است.

اولیور وندل هولمز، قاضی نامدار، مفهوم بازار عقاید را به رویّه‌ی قضائی در آمریکا وارد کرد. او یکی از دو عضو دیوان‌ عالی کشور بود که در پرونده‌ی معروف «آبرامز علیه ایالات متحده‌» با حکم این نهاد مبنی بر محکومیت مردی که جزوه‌هایی علیه جنگ و برنامه‌ی اعزام نیروهای آمریکایی به روسیه توزیع کرده بود، مخالفت کرد. به نظر هولمز، خیر بنیادینی که همه‌ی ما خواهان آن‌ایم ثمره‌ی تبادل افکار است نه سرکوب آرا. به قول او، بهترین آزمون حقیقت «این است که قدرت اندیشه در رقابت بازار ثابت شود.» بر خلاف میل، قاضی هولمز تنها دل‌مشغول حقیقت عینی نبود و به اراده‌ی اکثریت هم بها می‌داد.

در آمریکا تنها در مواردی انگشت‌شمار دولت می‌تواند از اظهار نظر عمومیِ افراد جلوگیری کند. این استثناها مبتنی بر حکم دیوان عالی درباره‌ی پرونده‌ی «نی‌یر علیه مینه‌سوتا» (1931) است که به سانسور روزنامه‌ای به مدیریت جِی نی‌یِر در مینیاپولیس ربط داشت. نی‌یر می‌گفت که یهودیان «در عمل» شهر را «اداره» می‌کنند، رئیس پلیس رشوه می‌گیرد، و فرماندار بی‌کفایت است. در سال 1925 با استناد به قانونی درباره‌ی مزاحمت عمومی، از انتشار این روزنامه جلوگیری کردند. بنا به این قانون، هر کسی که به طور منظم روزنامه یا مجله‌ای «موهن، مستهجن، شهوانی» یا «مغرضانه، شایعه‌پرداز، افتراآمیز» منتشر یا توزیع می‌کرد مرتکب جرمی به اسم مزاحمت می‌شد و دادگاه می‌توانست او را از ارتکاب (مجدد) جرم بازدارد. نی‌یر با حکم دادگاه مبنی بر تعطیلی روزنامه‌اش مخالفت کرد. دیوان عالی پس از بررسی پرونده به این نتیجه رسید که این قانون ناقض آزادی مطبوعاتِ مصرّح در متمم نخست قانون اساسی است. دیوان عالی حکم کرد که، جز در مواردی استثنائی، دولت نمی‌تواند مطلبی را پیش از انتشار سانسور یا از انتشار آن جلوگیری کند، حتی اگر محتوایش پس از انتشار قابل تعقیب کیفری باشد. این استثناها عبارت‌اند از تهدید امنیت ملی، تلاش برای براندازی دولت، ایجاد مانع در برابر سربازگیری، تشویق به خشونت، ایجاد درگیری، و ابتذال. همان‌طور که می‌بینید، نفرت‌پراکنی در این فهرست نیست.

دیگر دلیل رایج برای محافظت از آزادی بیان مطلق ــ از جمله نفرت‌پراکنی ــ عبارت است از اهمیت آزادی بیان در فرایند دموکراتیک. بر اساس این نظریه، که منشأ آن به فلسفه‌ی سیاسیِ جان لاک برمی‌گردد و توسط الکساندر میکلیون در میانه‌ی قرن بیستم رواج یافت، در دموکراسی باید آزادی بیان مطلق وجود داشته باشد تا شهروندان به اطلاعات لازم برای اداره‌ی کارآمد امور خود دسترسی داشته باشند. در دموکراسیِ نمایندگی‌محور به جای اینکه قوانین را از بالا بر شهروندان تحمیل کنند، شهروندان با یکدیگر قرارداد اجتماعی منعقد می‌کنند. ما از بین اعضای جامعه‌ی خود افرادی را انتخاب می‌کنیم تا از طرف ما تصمیم بگیرند. کارآمدیِ این فرایند تصمیم‌گیری مستلزم آن است که به همه‌ی اطلاعات موجود دسترسی داشته باشیم. به نظر میکلیون، پایبندی مردم به وظیفه‌ی مدنیِ خود مستلزم آن است که آزادانه بتوانند سیاست‌های دولتی را به بحث بگذارند یا از آنها تمجید و انتقاد کنند. بحث عمومیِ آزادانه و سالم نقش بسیار مهمی در دستیابی به اهداف اجتماعی یا دموکراتیکِ مشترک دارد. بنابراین، برای دستیابی به آرمان‌های دموکراتیکِ خود باید از آزادی بیان مطلق ــ از جمله نفرت‌پراکنی ــ محافظت کنیم.

علاوه بر اهداف اجتماعی مطرح‌شده در نظریه‌های بازار عقاید و خودگردانیِ سیاسی، یکی از دیگر دلایل مهم برای محافظت از آزادی بیان مطلق عبارت است از آزادیِ شخصی. بر اساس این نظریه، که می‌توان تامس ال. امرسون را واضع آن دانست، نباید از سخنان نفرت‌انگیز یا تعصب‌آمیز جلوگیری کرد زیرا هر کسی حق دارد که نظرش را به طور کامل بیان کند. زیر پا گذاشتن این حق، نقض آزادی شخصی است، آزادی‌ای که در شکوفاییِ توانایی‌های بالقوه‌ی ما نقشی حیاتی دارد.

هرچند خطرات نفرت‌پراکنی در جامعه بر کسی پوشیده نیست اما جلوگیری از اظهار نظرِ علنی هم خطرات آشکاری دارد. نظارت قانونی بر نفرت‌پراکنی هم به این نگرانی دامن می‌زند که چه کسی و چطور این اصطلاح را تعریف می‌کند. اگر به دولت‌ها اجازه دهیم که هر حرفی را که نمی‌پسندند نفرت‌پراکنی بخوانند، به آنها اجازه داده‌ایم که نظرات مخالف را سرکوب کنند. این ترس، همراه با میل به محافظت از بازار عقاید و فرایند دموکراتیک، دست‌کم یکی از دلایلی است که آمریکا، بر خلاف بسیاری از دیگر کشورها، نفرت‌پراکنی را از نظر قانونی ممنوع نکرده است. کشورهایی مثل آلمان و آفریقای جنوبی که قوانین سفت‌وسختی علیه نفرت‌پراکنی وضع کرده‌اند، تجربه‌ی دست‌اولی از نقش زبان در دامن زدن به خشونت تعصب‌آمیز دارند.

 

تاریخ نفرت‌پراکنی

به نظر الکساندر تسیس، نفرت‌پراکنی عبارت است از سخنی که به خشونت تعصب‌آمیز یا نسل‌کشی بینجامد. نفرت‌پراکنی متکی بر کلیشه‌سازی درباره‌ی گروه‌های منزوی است تا بر رفتار خصمانه نسبت به آنها تأثیر بگذارد. تسیس در کتاب پیام‌های مخرب (2002) توضیح می‌دهد که چطور از «گفتمان‌های کژقومی» برای توجیه برده‌داری و جابه‌جایی بومیان آمریکا استفاده می‌کردند. گفتمان‌های کژقومی عبارت‌اند از نسبت دادن صفات نامطلوب به اعضای این گروه‌ها (برای مثال، تنبل خواندن بومیان آمریکایی) و استفاده از وا‌ژه‌های انسانیت‌زدا برای توصیف این افراد. فهرست تهمت‌های زشت علیه آفریقایی‌ها، و در نهایت آمریکایی‌های آفریقایی‌تبار، طولانی است. سفیدپوستان آنها را مادون‌انسان یا حیوان‌مآب می‌خواندند (برای مثال، «گوریل»، «راکُن» یا «میمون») تا خشونت علیه اعضای این گروه عادی و طبیعی شود.

نفرت‌پراکنی علت اصلیِ مشکلاتی نظیر تبعیض، خشونت ناشی از تعصب و سوگیری، و نسل‌کشی است.

رسانه‌های جمعی و فناوری‌های ارتباطی در استفاده از نفرت‌پراکنی نقش دارند و تأثیر آن را افزایش می‌دهند. پس از انقلاب صنعتی، پیدایش راه‌آهن به توزیع گسترده‌ی روزنامه‌ها و مجلات انجامید؛ روزنامه‌ها و مجلات نیز اغلب به رواج احساسات منفی و اطلاعات نادرست در میان قشر باسواد جامعه درباره‌ی اعضای دیگر گروه‌های هویتی دامن می‌زدند. در آلمان نازی، روزنامه‌ها و رادیو پروپاگاندا علیه یهودیان را اشاعه می‌دادند و زمینه را برای هولوکاست مهیا می‌کردند. در اواخر قرن بیستم، اکثریت قومیِ هوتو در رواندا از رادیو برای اشاعه‌ی اطلاعات گمراه‌کننده درباره‌ی توتسی‌ها استفاده کردند، امری که در نهایت به مرگ بیش از 800 هزار نفر انجامید. امروز هر کسی می‌تواند مطلبی را در اینترنت و شبکه‌های اجتماعی منتشر کند و در دسترس جهانیان قرار دهد. اکنون رهبران نظامی و شهروندان عادی در میانمار از فیسبوک برای نفرت‌پراکنی علیه قوم روهینگیا و دیگر مسلمانان استفاده می‌کنند، کارزاری که به خشونت علیه این گروه‌های به‌حاشیه‌رانده‌شده انجامیده است. بررسی دقیق‌تر این نمونه‌ها می‌تواند به فهم ما از این مسئله کمک کند.

 

مطالعات موردی

آلمان

در هولوکاست شش میلیون یهودی کشته شد. اما پیش از آنکه حتی یک یهودی آسیب ببیند، حزب نازی شهروندان آلمانی را متقاعد کرد که مرگ یهودیان ــ و میلیون‌ها روس و لهستانی و هزاران صرب، کولی، آلمانیِ سیاه‌پوست، معلول و همجنس‌گرا ــ  ضروری است. حال این پرسش مطرح می‌شود که چطور می‌توان جمعیتی را متقاعد کرد که این همه آدم را به طور نظام‌مند به قتل برسانند؟

سابقه‌ی تنش میان یهودیان و مسیحیان به قرون وسطی بازمی‌گردد. مسیحیان یهودیان را در مرگ مسیح مقصر می‌دانستند و آنها را به نوشیدن خون مسیحیان در مراسم مذهبی متهم می‌کردند و با اشاعه‌ی این افترا یهودیان را از جوامع خود اخراج می‌کردند. پس از پیدایش امپراتوری آلمان در اواخر قرن نوزدهم، جنبش «گروه قومی» به وجود آمد، جنبشی که ضرورتاً گروه واحدی را تشکیل نمی‌داد بلکه مجموعه‌ای از عقاید درباره‌ی برتریِ نژادیِ آریایی‌ها بود. رهبران این جنبش مردم را متقاعد کردند که آریایی‌ها و یهودیان بر سرِ سلطه‌ی جهانی با یکدیگر رقابت می‌کنند. عجیب نیست که در فرهنگ عامه‌ی آلمانی‌ در آن زمان یهودیان را «انگل‌‌» یا «موش‌» و در خور مرگ می‌دانستند.

یهودستیزی پس از شکست آلمان در جنگ جهانی اول گسترش یافت. در سال‌های منتهی به هولوکاست، دستگاه پروپاگاندای آلمان (هم در قالب گفتار و نوشتار و هم در قالب تصاویر) شکست در جنگ را به گردن یهودیان می‌انداخت و آنها را عامل وضعیت بدِ اقتصادیِ آلمان معرفی می‌کرد. «همسایه‌ی یهودی» به نوعی تهدید تبدیل شد، و خلاص کردن جامعه از شرِ آنهایی که از نظر نژادی «نامطلوب» بودند پاسخی معقول به مشکلات آلمان شمرده شد. در دهه‌ی 1920، «حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان» که شاخه‌ای از جنبش «گروه قومی» بود «یهودیان» را مسئول مشکلات گوناگون شهروندان عادی معرفی می‌کرد. در 25 سال بعدی، نازی‌ها نظرات افراطیِ خود را رواج دادند و از طریق رسانه‌های جمعی اجماع گسترده‌ای علیه یهودیان ایجاد کردند.

یوزف گوبلز، مسئول دستگاه پروپاگاندای نازی، از طریق سرمقاله‌های روشنفکرمآبانه، نامه‌های ارسالی به سردبیر، کاریکاتورها، و حتی کتاب‌های کودکان، آلمانی‌ها را متقاعد کرد که اگر راه‌حلی برای «مشکل یهودیان» پیدا نکنند، نابود خواهند شد. روزنامه‌ی خود گوبلز، Der Angriff، و روزنامه‌ی رسمی حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان، Volkischer Beobacter، از سال 1920 تا سال 1945 ابزار پروپاگاندای رسمی بودند. روزنامه‌ی جولیوس استرایکر، Der Sturmer، که بین سال‌های 1923 و 1945 منتشر می‌شد، شاید حتی از آنها هم بانفوذتر بود. این روزنامه، که مخاطبانش آدم‌های معمولی بودند، با انتشار نامه‌های خوانندگانی که از یهودیان شکایت می‌کردند و خواهان کمک در برابر آنان بودند به شایعات علیه یهودیان دامن می‌زد. کاریکاتورهای یهودیان به قلم فیلیپ روپرِخت، که این آثار را با اسم مستعار «فیپس» امضا می‌کرد، پرطرفدار بود. در این تصاویر، یهودیان آدم‌های کوتاه‌قد، چاق و ژولیده‌ای بودند که چشم‌هایی شبیه به خوک داشتند و سرگرم کارهای هولناکی مثل قتل کودکان و نوشیدن خون آنان بودند. در پایین همه‌ی صفحات این روزنامه این جمله به چشم می‌خورد: «یهودیان عامل بدبختیِ ما هستند.»

جولیوس استرایکر علاوه بر این روزنامه، یک کتاب کودک هم به قلم قائم‌مقام خود در روزنامه، ارنست هایمر، منتشر کرد. در یازده داستان این کتاب یهودیان با حیوانات زشتی مثل مارهای سمی و کرم‌های نواری مقایسه شده بودند:

«یهودی نقش مشابهی در آدم‌هایی دارد که در آنها نفوذ کرده است. یهودی مفت‌خور و انگل است. درست همان‌طور که یک کرم نواری آدم‌ها را از مواد غذایی ارزشمند محروم می‌کند، یهودی هم مردم را از دارایی‌های گران‌بهای خود محروم می‌کند. دامداران یهودی خون کشاورزان را، که پایه و اساس جامعه‌ی سالم را تشکیل می‌دهند، می‌مکند و آنها را از بین می‌برند. یهودی تجارت و صنعت مردم را تصرف می‌کند. اخلاق مردم را خراب و جوانان را فاسد می‌کند. مردم به تدریج بیمار می‌شوند. یهودی همه‌ی ثروت و نیروی زندگیِ مردم را از آنها می‌گیرد. اگر مردم نتوانند به موقع از شر کرم نواریِ یهودی خلاص شوند، از بین خواهند رفت.»

همان‌طور که این مثال نشان می‌دهد، افترا و استفاده از اصطلاحات انسانیت‌زدایی‌کننده (مار، انگل)، بدگوییِ قومی یا نسبت دادن صفات نامطلوب به گروهی از مردم نمونه‌هایی از نفرت‌پراکنی است. استفاده از زبان برای تشبیه اعضای نژاد یا قومی متفاوت به حیوانات یا ایجاد دوگانه‌ی «ما در برابر آنها» بدرفتاری و خشونت علیه اعضای آن گروه‌ها را عادی می‌سازد.

 

رواندا

در رواندا نیز مثل آلمان، نفرت‌پراکنی به خشونت قومی دامن زد. در دهه‌ی 1990، هوتوها از طریق رادیو و روزنامه‌ها علیه توتسی‌ها نفرت‌پراکنی ‌کردند، و شهروندان معمولی و شبه‌نظامیان را به قتل‌عامی برانگیختند که به مرگ بین پانصد هزار تا یک میلیون غیرنظامی انجامید و جمعیت توتسی‌های کشور را 75 درصد کاهش داد.

ریشه‌ی این بی‌رحمی به دوران استعمار بازمی‌گردد، وقتی که بلژیکی‌ها توتسی‌های اقلیت را به هوتوها ترجیح دادند و شرایط را برای ظلم و ستم عده‌ای اندک به شمار زیادی از مردم فراهم کردند. در سال 1959، هوتوها شروع به کشتن توتسی‌ها کردند، و در نتیجه بیش از سیصد هزار نفر از مردم به کشورهای همسایه مهاجرت کردند. مدت‌ها بعد، در سال 1990، پناهندگان توتسی، زیر پرچم «جبهه‌ی میهن‌پرست رواندا» از اوگاندا به رواندا حمله کردند. جبهه‌ی میهن‌پرست رواندا و دولت رواندا به آتش‌بسی دست یافتند که تا سال 1994 برقرار بود. در آن زمان، هواپیمای هابیاریمانا، رئیس جمهور کشور، بر فراز پایتخت رواندا، کیگالی، ساقط شد. این رویداد آتش جنگ بین دو گروه را شعله‌ور کرد اما نباید از یاد برد که رسانه‌های جمعی در ماه‌های منتهی به درگیری، بی‌وقفه در آتش دشمنی دمیده بودند.

تا دهه‌ی 1980، رسانه‌های دولتی رواندا شامل دو روزنامه و یک ایستگاه رادیویی به نام «رادیو رواندا» بود. در سال 1987، مجله‌ی کانگورا به عنوان نشریه‌ای تندرو و جنجالی شروع به کار کرد. در سال 1990، این مجله با انتشار «ده فرمان هوتو» توتسی‌ها را خائنان بی‌رحمی خواند که در تجارت صداقت ندارند و به دنبال سلطه‌ی گروه قومیِ خود هستند. البته چاپ روزنامه‌ پرهزینه و توزیع آن دشوار بود و میزان سواد در کشور کم بود. اما رادیو مخاطبان پرشماری داشت و حتی اهالی دورافتاده‌ترین روستاها نیز به آن دسترسی داشتند.

کشورهایی مثل آلمان و آفریقای جنوبی که قوانین سفت‌وسختی علیه نفرت‌پراکنی وضع کرده‌اند، تجربه‌ی دست‌اولی از نقش زبان در دامن زدن به خشونت تعصب‌آمیز دارند.

در سال 1993، هابیاریمانا هزینه‌ی تأسیس «رادیو و تلویزیون آزاد هزار تپه» را تأمین کرد. مسئولان ارشد دولت رواندا اغلب نقش فعالی در این شبکه داشتند، محتوای برنامه‌ها را تعیین می‌کردند، سرمقاله‌ها را می‌نوشتند، و متن‌ها را به مجری‌ها می‌دادند که بخوانند. محتوای برنامه‌ها در ابتدا نسبتاً معتدل بود و در نتیجه مخاطبان فراوانی یافت. اما این شبکه به سرعت به نسخه‌ی الکترونیک کانگورا تبدیل شد و در کنار موسیقی عامه‌پسند، تبلیغات نژادپرستانه پخش می‌کرد. پس از سقوط هواپیمای هابیاریمانا، این شبکه مردم را تشویق کرد که «سوسک‌ها»ی توتسی را «نابود کنند.»

همچون یهودیان در آلمان قبل از هولوکاست، توتسی‌ها را ظالم جلوه دادند. در برنامه‌های «رادیو و تلویزیون آزاد هزار تپه» ادعا می‌کردند که خشونتِ بازدارنده علیه توتسی‌ها برای دفاع از خود لازم و تنها راه از بین بردن چرخه‌ی تاریخیِ تبعیض است. پژوهشگری به اسم مری کیمانی با تحلیل محتوای برنامه‌های این شبکه دریافت که این برنامه‌های تحریک‌آمیز عبارت بودند از گزارش درباره‌ی جنایت‌های شورشیان توتسیِ «جبهه‌ی میهن‌پرست رواندا»، اتهاماتی درباره‌ی مشارکت توتسی‌ها در توطئه علیه هوتوها، و اتهاماتی درباره‌ی تمایل «جبهه‌ی میهن‌پرست رواندا» به سلطه بر هوتوها. از طریق این برنامه‌ها، مسئولان دولتی «آتش‌بیار تعداد اندکی از اقدامات خشونت‌آمیز شدند، بعضی از بازیگران مهم را فعال، نخبگان را هماهنگ، و پیام‌های خشونت‌آمیز محلی را تقویت کردند.»

پژوهشگر دیگری به نام دیوید یاناگیزاوا-دروت با اتخاذ رویکردی کمّی، تأثیر برنامه‌های این شبکه بر خشونت در سطح روستاها را تخمین زد. او فهمید که رفتار مردم در روستاهایی که به این شبکه دسترسی داشتند با دیگر روستاها تفاوت داشت. یاناگیزاوا-دروت تخمین زد که بیش از 10 درصد از کل خشونت‌ها را (که 51 هزار نفر از شهروندان معمولی و گروه‌های شبه‌نظامی مرتکب شدند) می‌توان به این شبکه نسبت داد. پژوهش او نشان می‌دهد که زبان انسانیت‌زدایی‌کننده می‌تواند خشونت علیه اعضای یک گروه قومیِ خاص را تسهیل کند.

 

میانمار

مسلمانان میانمار از دهه‌ها قبل در این کشورِ عمدتاً بودایی‌مذهب با تبعیض روبه‌رو بوده‌اند. اما خشونت‌های اخیر علیه اعضای این گروه ــ از جمله قتل، تجاوز، و ایجاد حریق عمدی ــ سبب شده تا از سال 2017 به بعد بیش از 700 هزار روهینگیا از میانمار خارج شوند. نیروهای نظامیِ میانمار چند سال درگیر کارزار پروپاگاندایی بودند که پاکسازیِ قومیِ روهینگیا را ترویج می‌کرد. بر خلاف رواندا، که از رادیو برای نفرت‌پراکنی استفاده می‌شد، نیروهای نظامی میانمار از فیسبوک برای حمله به روهینگیا استفاده کرده‌اند. آنها با استفاده از صفحات خود و ایجاد حساب‌های خبریِ جعلی، مطالبی را منتشر کردند که روهینگیا را تروریست‌هایی جلوه می‌داد که در صدد حملات جهادی علیه بوداییان میانمارند. همچون آلمان و رواندا، مسئولان کارزار نفرت و خشونت آمیزه‌ای از اصطلاحات انسانیت‌زدایی‌کننده و دوگانه‌ی «ما در برابر آنها» را به کار بردند تا شبه‌نظامیان و شهروندان معمولی را متقاعد کنند که خشونت علیه روهینگیا برای صیانت‌نفس لازم است.

وقتی فیسبوک سرانجام از این سوء‌استفاده باخبر شد، صفحات بسیاری از نظامیان میانمار را حذف کرد. اما این شرکت نتوانست به طور مؤثر سایت‌های جعلیِ ستاره‌های پاپ برمه‌ای، صفحات جعلی سلبریتی‌ها، و سایت‌های خبریِ دروغین را محدود کند. بر اساس تحقیق مشترک خبرگزاریِ رویترز و مرکز حقوق بشر و دانشکده‌ی حقوق دانشگاه برکلی در کالیفرنیا که در سال 2018 انجام شد، این صفحات در بیش از هزار مطلبی که منتشر کردند روهینگیا یا دیگر مسلمانان را سگ، کِرم حشره و متجاوز خواندند. این مطالب، که توسط بیش از 700 کارمند نیروی نظامی منتشر شد، ۱/۳ میلیون خواننده داشت، خوانندگانی که به صراحت به خشونت علیه روهینگیا دعوت شده بودند.

یکی از این مطالب این بود:

«این سگ‌های مادون‌انسان، این بنگالی‌ها، سرگرم قتل مردم و نابودی آب و خاک ما هستند. ما باید این نژاد را از بین ببریم.»

در مطلب دیگری چنین نوشته شده بود:

«ما باید با آنها همان‌طوری بجنگیم که هیتلر با یهودیان جنگید. لعنت به آنها.»

فیسبوک، که به شدت متکی به شکایت کاربران از نفرت‌پراکنی است، به آهستگی به این مسئله واکنش نشان داد. در سال 2015، فقط چهار نفر از ناظران محتوا در این شرکت به زبان برمه‌ای حرف می‌زدند. امروز «اَکسِنچِر»، گروهی که فیسبوک بخش‌هایی از مدیریت محتوای خود را به آن برون‌سپاری کرده، 60 کارمند دارد که وظیفه‌ی آنها تصمیم‌گیری درباره‌ی نفرت‌پراکنی و دیگر مطالبی است که 18 میلیون کاربر فیسبوک در میانمار گزارش می‌دهند.

هرچند این سه نمونه در بازه‌ی زمانیِ تقریباً صد ساله‌ای رخ داده‌اند اما وجه مشترک آنها عبارت است از استفاده از زبان انسانیت‌زدایی‌کننده در توصیف همه‌ی اعضای یک گروه قومیِ خاص. اطلاعات گمراه‌کننده درباره‌ی خطر این گروه‌ها به خشونت علیه اعضای آنها انجامید. در هر سه نمونه، رهبران مردم را متقاعد کردند که عدم مقابله با گروه مورد نظر، زندگی و امرار معاش مردم را به خطر می‌اندازد. آنها چنین وانمود کردند که نپرداختن به «مشکل یهودیان» به افول آلمان و آلمانی‌ها خواهد انجامید؛ مقابله نکردن با توتسی‌ها به آنها فرصت خواهد داد که قدرت را از چنگ هوتوها بیرون بیاورند و بر آنها سلطه یابند؛ مبارزه نکردن با روهینگیا نابودی آب و خاک و مردم را در پی خواهد داشت. در هر سه نمونه، رسانه‌های جمعی ــ از جمله روزنامه‌ها، رادیو و شبکه‌های اجتماعی ــ در انتشار این پیام‌های نفرت‌انگیز نقش بارزی داشتند. رسانه‌ها ابزار اشاعه‌ی اطلاعات گمراه‌کننده بودند و رهبران به کمک آنها مردم را نسبت به لزوم توسل به خشونت یا دست‌کم نادیده گرفتن خشونت علیه گروه مورد نظر متقاعد کردند. در هر سه مورد، رسانه نقش مهمی در اشاعه و عادی‌سازیِ نظرات افراطی داشت.

 

تأثیر بر افراد

نفرت‌پراکنی علاوه بر دامن زدن به خشونت تعصب‌آمیز و نسل‌کشی در سطح اجتماعی، به شدت بر افراد هم تأثیر می‌گذارد. تحقیقی که اخیراً در «نشریه‌ی طب اطفال انجمن پزشکان آمریکا» منتشر شد، نشان می‌دهد که تبعیض علنی به تنش و اختلالات رفتاری، به‌ویژه در اقلیت‌های نژادی/قومی یا کودکان از نظر اجتماعی‌اقتصادی محروم، می‌انجامد. در سال 2019، «فرهنگستان آمریکایی طب اطفال» گزارشی، مبتنی بر 180 تحقیق مهم، را درباره‌ی تأثیرات زیان‌بار نژادپرستی بر سلامت کودکان منتشر کرد.

لورا لیت در پژوهش خود با عنوان «تجربه کردن نفرت‌پراکنی: استنباط‌ها و پاسخ‌ها به یهودستیزی و گفتار همجنس‌گراستیزانه» (2002) دانشجویان یهودی و متعلق به اقلیت‌های جنسی را در معرض گفتارهای مضر قرار داد. او فهمید که تأثیرات کوتاه‌مدت و بلندمدت این امر می‌تواند به دیگر انواع تجربیات تلخ تکان‌دهنده شبیه باشد (هرچند گاهی به آن شدت نیست). درک ماهیت آسیب عاطفی و روان‌شناختی دشوار است اما تأثیرات کوتاه‌مدت آزار و اذیت احتمالاً عبارت‌ است از احساس شرمساری، خجالت، سرافکندگی، اضطراب، ترس، خشم، سرخوردگی، یا درماندگی. تأثیرات بلندمدت احتمالاً عبارت است از اضطراب مستمر و حتی افسردگی.

ماری جِی. ماتسودا، چارلز آر. لارنس، ریچارد دلگادو و کیمبرله ویلیامز کرنشاو در کتاب مهم خود، زخم زبان: نظریه‌ی نژادی انتقادی، گفتار تهاجمی و متمم اول قانون اساسی، نفرت‌پراکنی را گفتاری تهاجمی می‌دانند که می‌تواند تأثیرات منفیِ بلندمدتی بر افراد داشته باشد. نفرت‌پراکنی به اعضای گروه بدنام‌شده آسیب می‌رساند زیرا به آنها می‌قبولاند که زیردست‌اند. کودکان یکی از گروه‌هایی هستند که بیش از بقیه آسیب‌پذیرند. وقتی آنها به طور منظم در معرض نفرت‌پراکنی قرار بگیرند، ممکن است سرانجام نسبت به لیاقت و تواناییِ خود شک کنند.

افزون بر این، نفرت‌پراکنی می‌تواند افراد را ساکت کند و از مشارکت آنها در فرایند سیاسی بکاهد. دنیل کیتس سیترون و هلن نورتون گفته‌اند که هیاهوی ناشی از نفرت‌پراکنی مشغولیت مدنی، به‌ویژه در فضای مجازی، را کاهش می‌دهد. سیترون و نورتون نظریه‌ی شهروندیِ دیجیتالی را ارائه کرده‌اند که بر اساس آن فعالیت‌های آنلاین گوناگون مشغولیت مدنی، مشارکت سیاسی و گفتگوی عمومی را افزایش می‌دهد. سیترون در کتاب جرایم ناشی از تنفر در فضای مجازی (2014) می‌گوید که مزاحمت سایبری و نفرت‌پراکنیِ آنلاین به شدت به فرایند خودگردانیِ سیاسی آسیب می‌رساند. اگر قربانیان با سیل تهمت و افترا روبه‌رو شوند، از مشارکت در شبکه‌های آنلاین خود بازمی‌مانند. بنابراین، رواج نفرت‌پراکنی مشارکت زنان و غیرسفیدپوستان در فرایند سیاسی را دشوارتر می‌کند و دو چیز را تغییر می‌دهد: اینکه چه نوع آدم‌هایی انتخاب می‌شوند و چه مسائلی از همه مهم‌تر به شمار می‌روند.

 

چرا نفرت‌پراکنی می‌کنیم؟

با توجه به پیامدهای منفیِ کوتاه‌مدت و بلندمدت نفرت‌پراکنی برای افراد، چرا این کار را انجام می‌دهیم؟

متخصصان علوم اجتماعی دست‌کم یک توضیح دارند. بر اساس نظریه‌ی هویت اجتماعیِ هِنری تاجفِل، طبقه‌بندیِ مردم در قالب گروه‌های مختلف سبب می‌شود که بخواهیم از طریق مقایسه‌ میان گروه خود و دیگر گروه‌ها هویت اجتماعیِ مثبتی برای خود بیافرینیم. به عنوان بخشی از این فرایند تطبیقی، مردم اعضای دیگر گروه‌ها را تحقیر می‌کنند تا هویت اجتماعیِ مثبت خود را حفظ کنند. به عبارت دیگر، تحقیر اعضای دیگر گروه‌ها سبب تحکیم هویت و افزایش احساس امنیت از عضویت در گروه خود می‌شود. با افترا زدن به اعضای یک گروه قومیِ متفاوت، هویت خود به عنوان عضو یک گروه را تقویت می‌کنیم. افزون بر این، این فرایند به حفظ نظم اجتماعیِ موجود کمک می‌کند. به کمک نفرت‌پراکنی، برتریِ گروه خود را به دیگر گروه‌ها یادآوری می‌کنیم.

 

چه باید کرد؟

اکنون می‌دانیم که نفرت‌پراکنی چیست و چه می‌کند. اما هنوز به این پرسش پاسخ نداده‌ایم که برای مقابله با آن چه باید کرد؟

به نظر بسیاری از کشورها، راه‌حل این مشکل حقوقی است. بسیاری از کشورها نفرت‌پراکنی را ممنوع کرده و قابل مجازات شمرده‌اند تا نقش آن در ایجاد خشونت و تبعیض را به حداقل برسانند. بعضی از کشورها راه‌حل را در نظارت بر رسانه‌ها و به حداقل رساندن نفرت‌پراکنیِ رسانه‌ای جسته‌اند.

مردم همچنین از طریق بی‌آبروسازیِ اجتماعی به نفرت‌پراکنی واکنش نشان می‌دهند. هرچند نفرت‌پراکنی در اماکن عمومی در آمریکا آزاد است اما نفرت‌پراکنی در محل کار پیامدهای حادی دارد، و مردم معمولاً با طرد کردن، دست‌کم موقتیِ، سیاستمداران و سلبریتی‌ها به نفرت‌پراکنیِ آنها واکنش نشان می‌دهند. در سال 2018، کمدینی به اسم روزین بار توئیت نژادپرستانه‌ای درباره‌ی یکی از اعضای پیشین دولت اوباما ــ والری جارِت ــ نوشت و تلویحاً او را ثمره‌ی پیوند اخوان المسلمین و سیاره‌ی میمون‌ها خواند. شبکه‌ی تلویزیونیِ اِی‌بی‌سی بی‌درنگ برنامه‌ی او را لغو کرد. کمدین دیگری به نام مایکل ریچاردز ــ که شهرتش را مدیون بازی در مجموعه‌ی تلویزیونیِ «ساینفلد» است ــ بعد از اینکه در برنامه‌ی کمدیِ خود اصطلاح کاکاسیاه را به کار برد از چشم مردم افتاد. با وجود این، افراد سرشناس همیشه با واکنش شدیدی مواجه نمی‌شوند. در سال 2010، لورا اینگرام، مجری محافظه‌کار رادیو، چند بار واژه‌ی کاکاسیاه را در برنامه‌اش به کار برد اما اکنون مجری شبکه‌ی تلویزیونی فاکس نیوز است. این امر نشان می‌دهد که نفرت‌پراکنی همیشه به حرفه‌ی فرد آسیب جبران‌ناپذیری وارد نمی‌کند.

هرچند هدف از همه‌ی این واکنش‌ها به حداقل رساندن سرعت و تأثیر نفرت‌پراکنی است اما این پدیده همچنان در زندگی واقعی و در فضای مجازی وجود دارد. باید ببینیم که بهترین راه برای پرداختن به این مسئله چیست. هرچند ممکن است که سانسور نفرت‌پراکنی گزینه‌ی مناسبی به نظر برسد اما نگرانی‌های موجهی درباره‌ی تأثیر سانسور بر آزادی بیان وجود دارد. از طرف دیگر، مقابله نکردن با گسترش نفرت‌پراکنی به کرامت افراد آسیب می‌رساند و می‌تواند پیامدهای مهمی ــ از جمله خشونت تعصب‌آمیز ــ در سطح اجتماعی داشته باشد.

 

برگردان: عرفان ثابتی


کیتلین رینگ کارلسون دانشیار دپارتمان ارتباطات در دانشگاه سیاتل است. آنچه خواندید برگردان گزیده‌هایی از این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:

Caitlin Ring Carlson (2021) Hate Speech, MIT Press.