معجزهی منابع طبیعی عمومی
بازدید پژوهشی یک گروه پارلمانی از نهادهای حافظ محیط زیست در سال ۲۰۰۵. عکس از NACSO/WWF نامیبیا.
در ماه دسامبر سال ۱۹۶۸ گرت هاردین، بومشناس و زیستشناس، مقالهای با عنوان «تراژدی منابع طبیعی عمومی» در نشریهی ساینس منتشر کرد. مدعای او ساده و خالی از هر نوع ملاحظهکاری بود: انسانها وقتی به حال خود رها شوند، آنقدر با یکدیگر بر سر منابع رقابت میکنند تا منابع به اتمام برسند. او از جمله در این متن چنین نوشت: «ویرانی مقصدی است که همهی انسانها به سوی آن شتاباناند، در حالی که هر یک به فکر منافع خویشتن است. آزادی استفاده از منابع طبیعی، برای همه ویرانی به بار میآورد». استدلال هاردین از نظر شهودی درست به نظر میرسید و توضیحی با سادگیِ وسوسهانگیز برای همه نوع فاجعه فراهم میآورد: ترافیک، آلودگی سرویسهای بهداشتی عمومی و انقراض گونهها. این مقاله که به شکلی گسترده خوانده و پذیرفته شد، به یکی از پرارجاعشدهترین مقالات علمی تاریخ تبدیل شد.
اما حتی پیش از انتشار «تراژدی منابع طبیعی عمومی»، النور اوستروم، دانشمند جوان علوم سیاسی، ثابت کرده بود که هاردین اشتباه میکند. بر خلاف نظر هاردین مبنی بر اینکه تنها راه اجتناب از تراژدی منابع طبیعی عمومی، خصوصیسازی کامل یا کنترل کامل دولتی بر این منابع است، اوستروم شاهد آن بود که برخی کاربران آبهای زیرزمینی نزدیک به محل زندگی او در لس آنجلس سیستمی را ایجاد کرده بودند تا منبع لازم خود را با یکدیگر به اشتراک بگذارند. در چند دههی بعد، او به عنوان استاد دانشگاه بلومینگتون در ایندیانا به مطالعهی سیستمهای مدیریت مشارکتی پرداخت که دامداران در سوئیس، جنگلنشینان در ژاپن و کاربران آب برای آبیاری مزارع در فیلیپین به وجود آورده بودند. این جوامع راههایی یافته بودند که هم منابع مشترک (مرتع، درختان، آب) را حفظ و هم زندگی اعضای خود را تأمین کنند. برخی از آنها قرنها بود که ماهرانه از تراژدی منابع طبیعی عمومی اجتناب کرده بودند؛ اوستروم صرفاً نخستین دانشمندی بود که به سنتهای آنها به طور دقیق توجه کرده بود و شیوه و دلایل کارآمدی آنها را تجزیه و تحلیل میکرد.
اوستروم و همکارانش دریافتند که ویژگیهای یک سیستم موفق عبارتاند از وجود مرزهای مشخص («جامعه»ای که مدیریت را انجام میدهد باید به روشنی تعریف شده باشد)، نظارت مطمئن بر منابع مشترک، توازن معقول میان هزینهها و مزایا برای اعضاء، فرایندی پیشبینیپذیر برای حل سریع و منصفانهی اختلافات، تنبیهاتی فزایندهای برای تخطیکنندگان و روابط خوب میان جامعه و دیگر سطوح مرجعیت، از روسای خانواده ها گرفته تا سازمانهای بینالمللی.
هاردین فرض کرده بود که وقتی پای انسانها و خواستههایشان وسط باشد، همه چیز از پیش تعیین شده است. اوستروم نشان داد که همهچیز ممکن است، اما هیچ چیز را نمیتوان تضمین کرد. در سال ۱۹۹۷، او به مخاطبان سخنرانی خود که گروهی از دانشمندان علوم سیاسی بودند، چنین گفت: «ما نه در تراژدیهای ناگزیر گرفتار هستیم و نه از مسئولیت اخلاقی آزاد».
آنچه هاردین تراژدی میشمرد، در واقع بیشتر شبیه کمدی بود. هرچند افراد شرکتکننده در این سناریو ممکن است احمق باشند یا به اشتباه افتاده باشند، به ندرت تباهکارند و با اینکه برخی از انتخابها ممکن است به فاجعه بینجامد، بعضی دیگر ممکن است نتایج خوشحالکنندهتری داشته باشد. داستان بسیار غیر قابل پیشبینیتر از آن چیزی است که هاردین فکر میکرد، و پیچ و خمهای آن میتواند به نتایجی ناراحتکننده بینجامد. اما در همان پیچ و خمهای پیشبینیناپذیر، امکاناتی نهفته است که هاردین هرگز بدانها توجه نداشت.
شاید فکر کنید که دانشمندان و عموم مردم حدسیات ناامیدکنندهی هاردین دربارهی طبیعت انسان را با یافتههای نویدبخشتر اوستروم دربارهی قابلیتهای ما جایگزین میکنند. اما ضمن پژوهش و نگارش کتابم حیوانات دوستداشتنی (۲۰۲۱) (که به تاریخ جنبشهای مدرن حفاظت از طبیعت اختصاص دارد) فهمیدم که یافتههای اوستروم با مقاومتی لجوجانه مواجه شده است. او در سالهای اولیهی کارش، با انتقادهایی از سوی همکاران خود روبهرو شد که میگفتند چرا بیش از حد برای پژوهش دربارهی تفاوتهای سیستمها وقت صرف میکند و برای یافتن نظریهای یکپارچه دربارهی مشابهتهای آنها به اندازهی کافی کوشش نمیکند. او به یاد میآورد که شخصی به او گفته بود «وقتی کسی به تو میگوید که کارت "بیش از حد پیچیده" است، منظور خوبی ندارد».
اوستروم اصرار داشت که پیچیدگی هم در علوم اجتماعی و هم در بومشناسی به یک اندازه اهمیت دارد و باید از تنوع سازمانی در کنار تنوع زیستشناختی حفاظت کرد. او در سال 2010 به مخاطبان خود در نپال گفت: «هنوز کسانی از من میپرسند: "راه انجام فلان کار چیست؟" برای انجام هر کاری راههای بسیار زیادی وجود دارد که هر یک در محیطی متفاوت ممکن است کارآمد باشد. ما باید به جایی برسیم که پیچیدگی را بفهمیم، آن را به کار بگیریم، و انکارش نکنیم.»
در سال ۲۰۰۹، وقتی اوستروم ۷۶ ساله شد، پژوهشهای او توجهی جهانی به خود جلب کرد و نخستین زنی شد که جایزهی نوبل اقتصاد را به دست آورد. اما به دلایلی مختلف (شاید به دلیل زن بودن او در رشتهای که عمدتاً مردان در آن فعالیت میکنند، یا به این دلیل که نمیتوان بر کار پیچیدهی او نامهای جذابی گذاشت) دادههایی که او با دقت گردآوری کرده، تمثیل هاردین را از تخیل عمومی نزدوده است.
وقتی اوستروم در سال ۲۰۱۲ درگذشت، دیگر اقتصاددانان به دلیل آثار پیشگام، فروتنی بیریا و مقاومت استوارش در برابر چیزی که «نوشداروها» میخواند، او را میستودند. او به تجربه میدانست که داستانهای ساده چقدر میتوانند مخرب باشند. به نظر میرسید که هاردین به نوبهی خود میکوشد ایدههای خود را تا حد امکان نپذیرفتنی کند. برای نمونه، از جمله راهحلهایی که برای تراژدی منابع طبیعی عمومی پیشنهاد میداد، کنترل اجباری جمعیت بود: او در مقالهی خود در سال ۱۹۶۸ چنین نوشت: «آزادی تولید مثل قابل تحمل نیست» و باید با «اجبار متقابل، اجباری که طرفین بر آن توافق دارند، با آن مقابله شود». او نه تنها نگران افزایش کنترلناپذیر جمعیت بشری بود بلکه نگران فزونی خارج از کنترل جمعیتهایی خاص بود. او در مقالهی خود میپرسد: چه خواهد شد اگر یک دین، نژاد یا طبقه «تولید مثل مضاعف را به عنوان سیاستگذاری خود برای حفظ بزرگی و برتری انتخاب کند؟». چند سال بعد از انتشار تراژدی منابع طبیعی عمومی، هنوز با تأمین کمکهای غذایی به کشورهای فقیر مخالفت و چنین پیشبینی میکند: «کمبهرگان و کمتوانان با هزینهی پربهرگان و پرتوانان تکثیر خواهند شد و در نهایت خرابی را نصیب همهی کسانی خواهند کرد که در منابع طبیعی عمومی سهیماند.» او ملتهای ثروتمند را به قایقهای نجاتی تشبیه میکند که نتوانستهاند بیآنکه غرق شوند، مسافران بیشتری را بپذیرند.
یک پارکبان محلی در محدودهی تحت حفاظت ووپارو در نامیبیا. عکس از NACSO/WWF نامیبیا.
هاردین در سالهای اخیر زندگی نژادپرستی خود را صریحتر بیان کرد. او در مصاحبهای در سال ۱۹۹۷ چنین گفت: «موضع من این است که ایدهی یک جامعهی چندقومیتی فاجعهآفرین است. جامعهی چندقومیتی دیوانگی است. فکر میکنم باید به همین دلیل مهاجرت را ممنوع کنیم.» هاردین در سال ۲۰۰۳ درگذشت، اما مرکز جنوبیِ مقابلهی حقوقی با فقر که سازمانی غیر انتفاعی است، نسبت به بقای ایدههای او هشدار میدهد، نام او را در «پروندهی افراطگرایان» نگه میدارد و او را برتریطلب سفیدپوست میداند.
با این حال، بسیاری از کسانی که از ایدههای نژادپرستانهی هاردین بیزارند (یا اگر از آنها آگاه بودند بیزار میبودند) سادگی ایدهی تراژدی او را جذاب مییابند. اگر ارجاعهای آکادمیک را معیار قرار دهیم، تراژدی منابع طبیعی عمومی تا کنون برای پژوهشگران بسیار شناختهشدهتر از تمامی یافتههای اوستروم است. این ایده هنوز به نحوی غیرانتقادی به دانشآموزان دبیرستان در درسهای مرتبط با علوم محیط زیست آموزش داده میشود و به عنوان نوعی توجیه مورد استفادهی کسانی است که از اعمال محدودیتهای شدید بر مهاجرت انسانی و تولید مثل دفاع میکنند. از این هم معمولتر، از آن برای توضیح شکستهای بشر استفاده میشود: حتی زیستشناس سرشناسی مثل ای. او. ویلسون در کتاب خود نیمهی زمین (2016) ضعف معاهدات بینالمللی تغییرات آب و هوایی و فرسایش کنونی منابع اقیانوس را نمونهای از تراژدی منابع طبیعی عمومی میداند، بیآنکه روشن کند که از چنین تراژدیهایی چگونه میتوان اجتناب کرد.
بهرغم شواهد گردآوریشده توسط اوستروم و همکارانش، به نظر میرسد که بسیاری هنوز به آسانی حاضرند که دربارهی دیگر انسانها بدترین پیشفرضها را داشته باشند، و این به ضرر کوششهای حفظ محیط زیست در سراسر جهان است. مانند هاردین، بسیاری از طرفداران حفاظت از محیط زیست فرض میکنند که انسانها تنها میتوانند مخرب باشند و نه سازنده، و گمان میکنند که حفظ معنادار محیط زیست تنها از طریق خصوصیسازی کامل یا کنترل کامل دولتی امکانپذیر خواهد بود. این فرضیات، آگاهانه یا ناآگاهانه، دنیایی از امکانات مختلف را دست نیافتنی میکنند.
هرچند ایدههای اوستروم هنوز اصولی آشنا نیستند اما نادیده نماندهاند. در آفریقای جنوبی در دههی ۱۹۸۰ برخی از طرفداران حفاظت از محیط زیست تأیید کردند که پارکها و محدودههای حفاظت شده، که بسیاری از آنها را دولتهای استعماری تأسیس کردهاند، شکارچیان و کشاورزان متکی به زمین را از حیات وحشی که از دیرباز زندگی آنها را تأمین کرده بود و در مواردی نسلها مدیریتش را به عهده داشتند، جدا کرده است. در نتیجه، فقدان حمایت محلی به معنای آن است که حتی محدودههای پارکهای حفاظتشدهای که به بهترین وجه پاسداری میشوند، نسبت به تعدی انسانهای محدودههای همسایه آسیبپذیرند، کسانی که گونههای بزرگجثه و گاه دردسرآفرین (که حتی از بزرگترین محدودههای تحت حفاظت نیز گاه خارج میشوند،) احتمالاً برایشان قابل تحمل نیستند، تا چه رسد به آنکه در حفاظت از این گونهها بکوشند.
در واکنش به این شرایط، برنامههایی تازه سعی کردند که زحمت و منافع حفاظت از محیط زیست را بازتوزیع کنند: برنامهی اجتماعمحور مدیریت مناطق برای حفظ منابع بومی (CAMPFIRE) در زیمبابوه درآمد شکار و گردشگری حاصل از زمینهای متعلق به اجتماعات محلی را در اختیار شوراهای محلی گذاشت و به این ترتیب به آنها و اجتماعاتشان برای کنترل شکار غیر قانونی انگیزهی لازم را بخشید. در کشور همسایه، زامبیا، طرح مدیریت اداری (ADMADE) مردم محلی را به عنوان نگهبان طبیعت آموزش داد و سپس بخشی از مسئولیت و منافع مدیریت حیات وحش محلی را به آنها سپرد؛ یعنی از دولت ملی به هیئتهای متعلق به اجتماعهای کوچک. این موارد و دیگر کوششهای مشابه را حفاظتگریِ اجتماعمحور میخوانند.
در سال ۱۹۸۷، وقتی گارت اوون-اسمیت، طرفدار حفاظت از محیط زیست اهل آفریقای جنوبی، در کنفرانسی دربارهی حفاظت اجتماعمحور در زیمبابوه شرکت کرد، اظهار نظر هری چابوِلا، مدیر پارکهای ملی زامبیا، تأثیری پایدار بر او گذاشت. چابولا چنین گفت: «در این کنفرانس دربارهی دادن این چیز و آن چیز به مردم محلی زیاد صحبت شد، اما چیزی که فراموش کردهایم این است که آنها به قدرت هم نیاز دارند. آنها میخواهند در تصمیمگیری دربارهی منابعی که بر زندگیشان تأثیر دارد، مشارکت داشته باشند. این از پول مهمتر است.»
اوون-اسمیت سالهاست که در نامیبیا زندگی میکند، جایی که زمانی آفریقای جنوبی آن را کنترل میکرد و آفریقای جنوب غربی نامیده میشد. وقتی در اوایل دههی ۱۹۸۰ خشکسالیهای سخت و شیوع شکار غیر قانونی منابع حیاتی و حیات وحش را در منطقهی شمالغربی صحرا تهدید میکرد، اوون-اسمیت از ایجاد سیستم نگهبانان اجتماعمحور حمایت کرده بود. این نگهبانان غیر مسلح (که بسیاری از آنها همان شکارچیان بودند) چنان در ردیابی شکارچیان کارآمد بودند که بعد از چند سال کشتن فیلها و کرگدنها در منطقه کاملاً متوقف شد. بزهای کوهی چنان پرشمار شدند که اوون-اسمیت توانست وزارت ملی حفاظت از محیط زیست را قانع کند که شکار تفریحی را به طور محدود در منطقه بازگشایی کنند، تحولی که مردم محلی از آن بسیار ممنون بودند.
نگهبانان محلی در حال شمارش جمعیت حیوانات شکاری در کاپریوی، شمال شرقی نامیبیا. عکس از NASCO/WWF، نامیبیا.
اظهارنظر چابولا دربارهی قدرت به اوون-اسمیت انگیزه بخشید که فکرش را وسعت بخشد. وقتی به خانه برگشت، به همراهی همسرش مارگارت ژاکوبسون شروع به صحبت با رهبران و اعضای اجتماعات کرد و به این مسئله پرداخت که چگونه میتوان مرجعیت نهادهای محلی را برای تصمیمگیری دربارهی حیات وحش تا حدی احیاء کرد. بعد از استقلال نامیبیا از آفریقای جنوبی در سال ۱۹۹۰، دولت جدید ژاکوبسون و اوون-اسمیت را برای انجام نظرسنجی دربارهی دیدگاههای روستاییان در مورد حفاظت از محیط زیست استخدام کرد و این نظرسنجی چیزی را که آن دو، سالها شنیده بودند، تأیید کرد: اکثر مردم نمیخواستند گونههای حیوانی که در نزدیکی آنها زندگی میکردند و گهگاه خطرآفرین بودند، کشته شوند یا از میان بروند، اما میخواستند، همانطور که چابولا گفته بود، در مدیریت آنها سهیم باشند. در سال ۱۹۹۶، مجلس ملی نامیبیا قانونی را وضع کرد که بر اساس آن گروههای مردمی که در زمینهای متعلق به اجتماع زندگی میکردند، میتوانستند سازمانهایی به نام نهاد محافظ تأسیس کنند. مقرر شده بود که نهادهای محافظ را کمیسیونهای انتخابی اداره کنند و همهی اعضاء از منافع گردشگری و شکار تجاری در محدودهی منطقهی حفاظت شده بهرهمند شوند.
نخستین نهادهای محافظ در زمینهای متعلق به اجتماعها در سال ۱۹۹۸ به طور رسمی تشکیل شد و اکنون بیش از هشتاد فقره از آنها در نامیبیا وجود دارد. آنها زمینی به وسعت بیش از ۴۰ میلیون هکتار را پوشش میدهند و از صحرای جنوب غربی تا منطقهی مرطوب و پرجمعیت زامبزی در شمال غرب گسترده شدهاند. این نهادها از اقامتگاههای موقت، زمینهای مخصوص اردو زدن و خدمات راهنمایی گردشگران هم در قالب شرکتها و هم در مقام افراد کسب درآمد میکنند. آنها در سرشماری سالانهی جمعیت حیوانات شکاری و وحشی شرکت میکنند و با همکاری وزارت ملی حفاظت از محیط زیست، برای میزان شکار در داخل محدودهی خود به منظور تأمین غذا و تجارت، سقف تعیین میکنند. آنها نگهبانان حیات وحش خود را استخدام میکنند و در حال مبارزه با موجی قارهای از کشتار کرگدنها هستند که به دلیل تقاضای بالا برای پودر شاخ کرگدن در آسیا (برای استفاده در یک داروی سنتی بیاعتبار شده) به راه افتاده است. هر سال اعضای هر نهاد محافظ گرد هم میآیند تا بر کار کمیتههای اداری خود نظارت کنند.
تصمیمگیری دربارهی سقف شکار محلی. عکس از NASCO/WWF نامیبیا.
در اوت ۲۰۱۹، در جلسهی عمومی نهاد محافظ اوروپمبه شرکت کردم. این گردهمایی در چادری در فضای باز در حومهی اونجووا برگزار شد، شهری کوچک که صدها مایل از نزدیکترین پمپبنزین دور است و فاصلهی آن با راههای هموار از آن هم دورتر است. بسیاری از شرکت کنندگان دامداران نیمه-عشایری بودند و بسیاری از آنها از گوشه و کنار دوردستتر این محدودهی حفاظت شده آمده بودند. (من به لطف مهارتهای حرفهای راهنمایم ادیسون کاسوپی در رانندگی خارج از جاده در این گردهمایی شرکت کردم. او در منطقهی تحت حفاظت پوروس در همان نزدیکی بزرگ شده است.) وقتی کمیسیون اونجووا جلسه را به طور رسمی آغاز کرد، ۹۵ نفر در چادر نشسته بودند یعنی حدود نیمی از اعضای نهاد محافظ. تعداد آنها تنها اندکی از حداقل لازم برای برگزاری رسمی گردهمایی بیشتر بود. ناظم گردهمایی، هنری تجامبیرو، گفت که خشکسالی فعلی بسیاری را مجبور کرده که گلههای خود را به مرتعهای دورتر ببرند و به همین دلیل نتوانستهاند در گردهمایی شرکت کنند.
نهاد محافظ اوروپمبه چند منبع درآمد دارد که همه نسبتاً اندکاند: یک محل اردو زدن، یک اقامتگاه موقت کوچک که میان آنها و دو نهاد محافظ دیگر مشترک است، و قراردادهایی با تعداد انگشتشماری از راهنماهای شکار. (برخی از نهادهای محافظ درآمد بسیار اندکی دارند و منابع مالی لازم برای عملکرد خود را از کمکهای گروههای بینالمللی حفاظت از محیط زیست تأمین میکنند؛ برخی دیگر مانند نهاد محافظ مارینفلوس که در همسایگی است، قراردادهای همکاری با اقامتگاههای موقت اعیاننشین دارند که مجموع عواید و حقوقهای دریافتیشان به طور خالص به بیش از صد هزار دلار در سال میرسد.)
بعد از بررسی درآمدهای سال قبل، کمیته فهرستی از گونههای محلی و سقف شکار کنونی هر یک را توزیع کرد. از آنجا که از زمان تعیین سقفهای شکار وضعیت خشکسالی بدتر شده بود، اعضای نهاد محافظ داوطلبانه بسیاری از ستونها را خالی گذاشته بودند. مثلاً هرچند ارزیابی حیات وحش قبلاً در همان سال حاکی از آن بود که ۷۵ غزال بزرگ آفریقایی میتوانند بیآنکه به جمعیت این حیوان لطمهای وارد شود شکار شوند، در واقع تنها سه قلاده از این حیوان تا آن زمان شکار شده بود. گوشت دو قلاده از آن در تعدادی قابلمه در همان نزدیکی در حال پختن بود و قرار بود به عنوان ناهار مصرف شود.
گردهمایی چند ساعت به طول انجامید، و چند بار، در نتیجهی ناکارآمدی در روال برنامه، بحثهای پرهیجان حاشیهای و در یک مقطع، اتهام فساد مالی با مبلغی اندک، متوقف شد. اما وقتی خورشید غروب کرد و گردهمایی به پایان رسید، با تعجب حس کردم که چقدر شادمانام. در طول سالی که به طور استثنایی دشوار بود، این اعضای نهاد محافظ زحمت سفر را پذیرفته و در گردهمایی حاضر شده بودند تا به آیندهی بلندمدت دیگر گونهها بیندیشند و برای تضمین بقای آنها دوباره همعهد شوند.
نهادهای محافظ نامیبیا ضمن احیای منابع طبیعی عمومی، رابطهی میان مردم و حیات وحش را احیاء کردهاند و نتیجه، همانطور که احتمالاً برای اوستروم عجیب نبود، پیچیده بوده است. جاهایی که پارکها و محدودههای حفاظت شده زمین را به بخشهایی کاملاً تعریفشده تقسیم کرده، حفاظت اجتماعمحور از محیط زیست نشان داده که میتوان از زمین (از طریق کوششهای همکارانهی مردمی که در آن زندگی میکنند) به طور همزمانمحافظت و استفاده کرد. این واقعیت چالشی عمیق برای فرضیات هاردین به وجود میآورد و هرچند بعضی از نتایج آن را به آسانی میتوان تحسین کرد (مثل احیای فیلها و کرگدنها و ایجاد شغلهای تازه) اما برخی دیگر از نتایج آن ممکن است سبب نگرانی کسانی باشد که از بیرون به ماجرا نگاه میکنند.
کرگدنِ در خطر، در حال جابجایی. عکس از NASCO/WWF نامیبیا.
جان کاسائونا که در شمالغرب نامیبیا بزرگ شده، زمانی که پسربچهای بود اوون-اسمیت و پدرش را میدید که برای نگهبانی از حیوانات شکاری گشت میزنند. او اکنون خود مدیر اجرایی سازمان توسعهی منسجم روستایی و حفاظت از طبیعت است، سازمانی غیر انتفاعی که از نهادهای محافظ حمایت فنی و تخصصی میکند. وقتی او به دیگر کشورهاسفر میکند تا دربارهی موفقیتهای سیستم نهادهای محافظ نامیبیا سخن بگوید، تنها گاهی و به طور مختصر اشاره میکند که موفقیت این سیستم تا حدی بستگی به درآمدی دارد که از شکارچیان خواهان یادگاری به دست میآید، یعنی گردشگرانی که پول میپردازند تا به آنها اجازه داده شود که حیوانی را برای تفریح شکار کنند و در مواردی پوست یا شاخ آنها را به عنوان یادگاری برای نمایش نگه میدارند. برای بسیاری از نهادهای محافظ شکار برای به دست آوردن یادگاری نه تنها منبع درآمد است بلکه وسیلهای برای حفظ صلح میان انسانها و دیگر گونههاست زیرا شکارچیان خواهان یادگاری گاهی به سوی شیرها یا فیلهای معینی هدایت میشوند که نسبت به مردم پرخاشگر شدهاند.
کاساونا کاملاً آگاه است که شکار برای به دست آوردن یادگاری در ذهن شنوندگانش چه تصاویری ایجاد میکند: تئودور روزولت در حالی که کنار فیلی کشتهشده ایستاده و جسد فیل و عاجهایش بر فراز او قرار گرفتهاند؛ اریک ترامپ در حالی که جسد بیجان یک پلنگ را حمل میکند، برادرش دان جونیور کنار او؛ و شیر زیمبابوهای به نام سسیل که کشته شدن غیرقانونیاش به دست یک دندانپزشک از مینهسوتا در یک شکار هدایت شده در سال ۲۰۱۵، اعتراض عمومی جهانی را برانگیخت. برخی از افراد در آمریکای شمالی و اروپا، شکار برای به دست آوردن یادگاری در آفریقا را نمادی از گناهان بشر علیه گونههای دیگر میدانند.
در سال ۲۰۱۷، بعد از آنکه کاسائونا در کنفرانس موسسهی اسمیتسونین در واشنگتن سخنرانی کرد، زن جوانی ایستاد و تقاضا کرد که میکروفون را به دست بگیرد و با مخاطبان صحبت کند. او چنین آغاز کرد: «فکر میکنم که چیزهایی در این برنامه جا افتاده بود.» بعد گفت که کاسائونا عکسهایی از حیواناتی که شکارچیان خواهان یادگاری کشته بودند، نشان نداده است. فراموش کرده بود بگوید که شیر یا فیلی که گردشگران کنار ماشین خود میبینند، ممکن است روز بعد کشته شود. کاسائونا پشت تریبون اذعان کرد که در سطح بینالمللی در مورد شکار برای به دست آوردن یادگاری مناقشات زیادی وجود دارد اما گفت که شکار تجاری قانونمند همچنان منبع مهم درآمد برای نهادهای محافظ در نامیبیا است. حرفهای بیشتری باقی بود اما جلسه به پایان رسیده بود و ادامهی بحث را گپ و گفتهای حضار متوقف کرد.
بیش از دو سال بعد، با کاسائونا در شهر سواکوپموند که در نیمهی راه ساحل نامیبیا است، ملاقات کردم. دربارهی بشقابهای پر از خورشت غزال آفریقایی در هانسا هتل در دوران استعمار صحبت کردیم، جایی که در آن مردم بیشتر آلمانی صحبت میکنند تا انگلیسی و هر دوی این زبانها از بیست و چند زبان و لهجهی بومی نامیبیا رایجتر است.
از کاسائونا خواستم که پاسخ خود را به پرسشی که در کنفرانس اسمیتسونین طرح شد کامل کند. گفت: «مردم میگویند: "کاری را که با حیوانات میکنند نمیپسندم،" ولی اکثرشان حاضر نیستند در نزدیکی شیری که ممکن است به خانوادهشان صدمه بزند زندگی کنند.» اکثر گردشگرانی که در نامیبیا تفریحی شکار میکند، گونههای پرتعدادی مانند غزال آفریقایی را دنبال میکنند که شکارشان از طریق سقفهای تعیین شده در نهادهای محافظ مجاز است. در مورد گونههایی که در سطح جهان در خطرند، تعداد حیواناتی که میتوانند در هر سال شکار شوند اگر صفر نباشد در گردهمایی تجارت بینالمللی گونههای در خطر (CITES) تعیین میشود. در سال ۲۰۰۴، شرکتکنندگان در این گردهمایی بر اساس تقاضای نامیبیا و آفریقای جنوبی توافق کردند که شکار کرگدنهای سیاه در سطحی محدود مجاز شود، و تصمیم بر این شد که جمعیت این حیوان به اندازهای رسیده که در هر یک از این کشورها در سال پنج کرگدن نر شکار شود. در نامیبیا، وزارت ملی حفاظت از طبیعت کرگدنهایی را که میتوانند شکار شوند انتخاب میکند (معمولاً حیوانهای پیرتر که پرخاشگر شدهاند یا نسبت به منطقهای حس مالکیت دارند) و برای شکار مجوز صادر میکند. هزینهی این مجوزها به حساب غیرانتفاعی سازمان ملی حفاظت از طبیعت ریخته میشود، و در یکی از موارد اخیر، یک شکارچی ۴۰۰،۰۰۰ دلار پرداخت کرد تا یک کرگدن نر را شکار کند، مبلغی که از درآمد اکثر نهادهای محافظ در کل سال بیشتر است.
کاسائونا اذعان میکند که سیستم شکار برای به دست آوردن یادگاری در نامیبیا بینقص نیست؛ مواردی هست که شکارچیان حیوان دیگری را شکار کردهاند اما به گفتهی او این سیستم در بلندمدت هم برای نهادهای محافظ و هم برای گونههای مورد نظر منافعی در بر دارد، زیرا تضاد و برخورد میان مردم و حیات وحش را کاهش میدهد. وقتی گروههای بینالمللی حفاظت از محیط زیست وعده میدهند که شکار برای یادگاری را قانونمند و به کلی ممنوع خواهند کرد، برداشت کاسائونا از این خواسته چیزی است که او «نوع دیگری از استعمار» میخواند، یعنی تعدی نسبت به اختیارات مردم محلی که او و دیگران دههها برای تقویت آن کوشش کردهاند؛ علاوه بر این، چنین کاری عبارت است از تهدید منابع مالی که این اختیارات بر آن تکیه دارد. او میگوید: «به مردمی که امرار معاششان وابسته به چیزی است که سعی دارند ممنوعاش کنند، چه خواهند گفت؟»
کاسائونا استدلال میکند که ممنوعیت شکار برای یادگاری در سطح جهانی واکنشی سادهانگارانه به وضعیتی پیچیده است، همانچیزی که اوستروم آن را «نوشدارو» میخواند. همهی کشورها شبیه هم نیستند؛ همهی مناطق حفاظتشده مانند هم نیستند؛ همهی اعضای نهادهای محافظ مثل هم نیستند؛ و همهی شکارچیان خواهان یادگاری هم شبیه به یکدیگر نیستند. تعدادی از شیرها و فیلهای خاص بسیار خطرناکتر از بقیه هستند، و کسانی که عزیزان و روزیشان را در نتیجهی وجود حیوانات پرخاشگر از دست دادهاند، میتوانند به این موضوع گواهی دهند.
هرچند بسیاری از عکسهای دستبهدست شده از شکارچیان خواهان یادگاری در کنار جسد حیوانات، ممکن استشبیه به یکدیگر به نظر برسند اما در واقع چنین نیست. برخی بیتردید نشانهی فساد و خشونت بیدلیلاند. اما در بهترین موارد، آنها نمونههایی از بهرهگیری پایدار هستند: نوستالژی دوران استعمار، که مردمان استعمارشدهی گذشته از آن بهره میگیرند تا بقای گونههای متنوع را استمرار بخشند.
اصول اوستروم دربارهی مدیریت منابع طبیعی عمومی اکنون نه تنها مبنای سیستم نهادهای محافظ در نامیبیا بلکه اساس صدها کوشش مشابه در سراسر جهان است. بسیاری از این کوششها شیوههای حفاظت از طبیعتی را که قرنها پیش به وجود آمده بودند احیاء کرده و با شرایط وفق داده و قوانینی جدید برای شرایط کنونی وضع کردهاند. آفرینندگان این کوششها در مدیریت صخرههای مرجانی در فیجی، جنگلهای مرتفع در کامرون، جمعیت آبزیان در بنگلادش، مزارع صدف در برزیل، باغهای اجتماعمحور در آلمان، فیلها در کامبوج و زمینهای مرطوب در ماداگاسکار مشارکت میکنند. این برنامهها در صحراهای بسیار کمجمعیت، جلگههای پرجمعیت رودخانهها و فضاهای شهری رهاشده، اجرا میشود.
هرچند حفاظت از محیط زیست تقریباً همیشه هزینههای کوتاهمدتی در بر دارد اما پژوهشگران دریافتهاند که بسیاری از برنامههای حفاظتی اجتماعمحور این هزینهها را کاهش میدهند و در طول زمان، به طور محسوس و نامحسوس منافع چشمگیری برای شرکتکنندگان دارند. در حالی که حفاظت اجتماعمحور در ابتدا واکنشی نسبت به راهبردهای بالا به پایین حفاظت از محیط زیست بود، این قابلیت را دارد که موازی با تأسیس پارکها و محدودههای تحت بزرگ حفاظت به اجرا در آید. در شمالغرب نامیبیا، دو نهاد محافظ که در همسایگی یکدیگر قرار دارند، پیشنهاد کردهاند که یک «پارک مردمی» تأسیس کنند که دامها به آن وارد نشوند و تعداد گردشگران بر اساس نوعی سیستم ارائهی مجوز محدود شود، و به این ترتیب شیرها و دیگر حیوانات شکارگر آسانتر بتوانند از برخورد با انسانها دور بمانند. اگر نهادهای قانونگذاری ملی این پیشنهاد نهادهای محافظ را قبول کند، این منطقه میتواند زیستگاهی محوری باشد که گوشتخواران بزرگجثه بتوانند در آن در امنیت نسبی حرکت کنند زیرا در آن صورت تنوع زیستی این منطقه نه تنها تحت حفاظت قانون خواهد بود بلکه از حمایت انسانهای مناطق همسایه نیز برخوردار خواهد شد.
حفاظت اجتماعمحور راهحلی برای همهی مشکلات نیست و همیشه نیز در حفظ منابع طبیعی عمومی موفق نیست. در بسیاری از موارد دولتهای ملی ادعاهای ارضی دیرینهی بومیان و سایر جوامع روستایی را به رسمیت نمیشناسند و به همین دلیل عدم اطمینانی به وجود میآید که مانع کوششهای اجتماعها برای ادارهی بلندمدت منابع است. حتی سیستمهای کاملاً جاافتادهی حفاظت نیز در معرض کشمکشهای داخلی و فشارهای خارجیای هستند که علل مختلفی دارند، از خشکسالی و جنگ تا نیروهای بازارهای جهانی. همانطور که اوستروم اغلب به مخاطبان خود میگفت، هر راهبردی میتواند موفق شود یا شکست بخورد. حفاظت اجتماعمحور از طبیعت از آن رو از موارد مشابه متمایز است که بسیاری از جوامع تازه شروع به درک امکانات بالقوهی آن کردهاند. استروم بارها گفته بود: «آنچه فراموش کردهایم این است که شهروندان چه تواناییهایی دارند.»
اوستروم و همسرش وینسنت، که دانشمند علوم سیاسی است، در ایندیانا کارگاهی دربارهی نظریهی سیاسی و تحلیل سیاستگذاریها تدوین کردهاند که پژوهشگرانی که به طور مستمر در آنجا جمع میشوند، نام دوستانه و مختصر «کارگاه» را بر آن گذاشتهاند. دانشجویان کنونی مدیریت منابع طبیعی عمومی، مانند اوستروم، با مشکلات ادارهی منابع عمومی (مانند آلودگی هوا در سطح اجتماع) در سطح وسیع، درگیرند. آنها پیامدهای یافتههای خود را برای عرصهی دیجیتال دشوار مییابند، عرصهای که در آن احترام به دسترسی آزاد معمولاً با تعریف اوستروم از منابع طبیعی عمومی به عنوان فضایی مرزبندی و ساماندهی شده، در تضاد است. و بر خلاف آنچه یک پژوهشگر در سال ۲۰۱۱ آن را «قانون استروم» نامید، یعنی اینکه هر چیزی که در عمل کارآمد باشد، در نظریه نیز میتواند موفق باشد، حتی ستایندگان اوستروم نیز گاهی گفتههای نخستین منتقدان او را تکرار میکنند و از اینکه این بستر پژوهشی هنوز نظریهای فراگیر ندارد شکوه میکنند.
چالش فهم پیچیدگی گونههای متنوع همچنان به جای خود باقی است، درست مانند چالش پی بردن به فرصتها در جایی که اغلب به نظر تراژدی جمعی به نظر میآید. اما حتی در تاریکترین لحظات هم کار اوستروم میتواند به ما یادآوری کند که آینده خوشبختانه پیشبینیناپذیر و پر از فرصت است تا خود را از لبهی پرتگاه دور کنیم.
برگردان: پویا موحد
میشل نایهاوس دبیر پروژه در نشریهی آتلانتیک و نویسندهی کتاب حیوانات دوستداشتنی: مبارزه برای زندگی در عصر انقراض (2021) است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Michelle Nijhuis, ‘The miracle of the commons’, Aeon, 4 May 2021.