چگونه از دودستگی در جامعه بکاهیم؟
theguardian
توافق غیرمدنی: چطور سیاست به هویتِ ما تبدیل شد، نویسنده: لیلیانا میسون، انتشارات دانشگاه شیکاگو، 2018.
شکستن منشور شبکههای اجتماعی: چطور از تفرقهانگیزیِ وبسایتهای خود بکاهیم، نویسنده: کریس بِیل، انتشارات دانشگاه پرینستون، 2021.
پارادوکس ثروت: رفاه اقتصادی و انعطافناپذیرتر شدن نگرشها، نویسندگان: فرانک مولس و یولاندا یِتِن، انتشارات دانشگاه کیمبریج، 2017.
در سال 2020، وبسایت زوجیابیِ OkCupid از ۵ میلیون نفری که در سراسر جهان دنبال انیس و مونس بودند، پرسید: «آیا میتوانید با کسی معاشرت کنید که عقاید سیاسیِ سفتوسختی متضاد با شما دارد؟» 60 درصد پاسخ منفی دادند، رقمی که ۷ درصد بیشتر از سال قبل بود.
قبلاً پژوهشگران نگران بودند که شاید در جوامع به اندازهی کافی اختلافنظر وجود نداشته باشد. به عقیدهی آنها، در غیاب تفاوتهای آشکار میان احزاب سیاسی، شهروندان گزینههای مختلفی ندارند، و بحث عمیقی بر سرِ مسائل مهم به راه نمیافتد. اما حالا دیگر چنین تصوری وجود ندارد زیرا اختلافنظرهای سیاسی کشورها را دچار شکاف و دودستگی کرده، امری که در همهچیز از زوجیابی تا انتخاب محل زندگی مشهود است.
اما مگر دودستگیِ سیاسی چقدر تشدید شده است؟ پاسخ به این پرسش به محل زندگی و تلقیِ شما از این وضعیت بستگی دارد. وقتی روانشناسان اجتماعی روابط میان گروهها را مطالعه میکنند، اغلب درمییابند که هرچند مردم گروه خود را خیلی دوست دارند اما نسبت به دیگر گروهها احساسات نسبتاً خنثایی دارند: «آنها بد نیستند اما ما خیلی خوبایم!» قبلاً روابط میان جمهوریخواهان و دموکراتها در آمریکا نیز همینطور بود. در سال 1980، هواداران این دو حزب میگفتند که به اعضای حزب خود دلبستگی دارند و نسبت به اعضای حزبِ دیگر بیتفاوتاند. با وجود این، در حالی که میزان دلبستگی به اعضای حزب خود تقریباً ثابت مانده اما احساسات نسبت به حزب دیگر تنزل یافته است.
در بریتانیا نیز وضعیت مشابهی وجود دارد، و رأیگیری دربارهی برگزیت به شدت تفرقهانگیز بود. تحقیقی در سال 2019 نشان داد که هرچند شهروندان بریتانیایی با احزاب سیاسی احساس نزدیکیِ خاصی نمیکنند اما به عنوان موافق و مخالفِ خروج از اتحادیهی اروپا هویتهای انعطافناپذیری دارند. نظرات آنها به شدت جانبدارانه بود، هر گروه اعضای خود را باهوش و صادق، و اعضای گروه دیگر را خودخواه و کوتهفکر میشمرد. نفرت از دیگر گروههای سیاسی پیامدهای گوناگونی دارد. این امر میتواند مردم را به حمایت از سیاستمداران فاسد سوق دهد، زیرا شکست از گروه مقابل تحملناپذیر به نظر میرسد. این امر میتواند مصالحه را، حتی در صورت وجود زمینهی سیاسیِ مشترک، ناممکن کند. در دوران شیوع یک بیماری عالمگیر، این امر حتی میتواند به نادیده گرفتن توصیههای متخصصان سلامت بینجامد، آن هم صرفاً به این علت که گروه مقابل این توصیهها را رعایت کردهاند.
دانشمندان احساس منفیِ مردم نسبت به مخالفان سیاسیِ خود را «دودستگی عاطفی» مینامند. این امر ناشی از احساسات و مبتنی بر تلقیِ هویتمحور ــ «ما» در برابر «آنها» ــ است. البته نباید این را با «دودستگی ایدئولوژیک» ــ اختلافنظر دربارهی اولویتهای سیاستی ــ یکسان دانست. آیا واقعاً آنقدر که احساساتمان نسبت به یکدیگر نشان میدهد، دربارهی مسائل عملی با هم اختلافنظر داریم؟
بهرغم اختلافنظرهای چشمگیر میان سیاستمداران و فعالان احزاب مختلف، معمولاً دودستگی میان رأیدهندگان عادی بر سر اولویتهای سیاستی کمتر است. وقتی شهروندان حامیِ احزاب مختلف دربارهی ایدهها یا ابتکارات خاص اظهارنظر میکنند، اغلب معلوم میشود که بیشتر با یکدیگر اتفاقنظر دارند تا اختلافنظر (یا دستکم اختلافاتشان آنقدر که تصور میکنند شدید نیست).
«مور این کامِن»، یک کنسرسیوم پژوهشی که عوامل شکاف و دودستگیِ اجتماعی را بررسی میکند، به حیطههای توافق میان گروهها در جوامع اشاره میکند. برای مثال، در بریتانیا اکثر مردم از طیفهای سیاسیِ گوناگون نفرتپراکنی را نوعی معضل میدانند، به «نظام ملی خدمات سلامت» میبالند، و نگران تغییرات اقلیمی و نابرابری هستند.
اَن ویلسون (Anne Wilson)، روانشناس، و همکارانش در مقالهی جدیدی میگویند: «هواداران احزاب اغلب به شدت با یکدیگر مخالفت میکنند حتی وقتی که اولویتهای سیاستیشان عملاً چندان فرقی با هم ندارد، همان اولویتهایی که اغلب چندان هم به آنها پایبند نیستند و بر حسب اوضاعواحوال انعطافپذیرند.»
این فقدان نسبیِ واگرایی برای خودِ هواداران احزاب هم مایهی شگفتی است. این همان پدیدهی «دودستگیِ کاذب» است، یعنی تصور نادرست رایج دربارهی دودستگیِ شدید میان راستگرایان و چپگرایان، نه تنها دربارهی مسائل بلکه در سبک زندگیِشان. برای مثال، وقتی پرسیدند که درآمد سالانهی چند درصد از جمهوریخواهان بیشتر از 250 هزار دلار است، دموکراتها حدس زدند که 38 درصد از جمهوریخواهان چنین درآمدی دارند. اما این رقم در واقع فقط 2 درصد است. برعکس، در حالی که فقط 6 درصد از دموکراتها خود را عضو اقلیتهای جنسی معرفی میکنند، جمهوریخواهان فکر میکردند که این رقم 32 درصد است. تحقیقات جدید ویکتوریا پارکر (Victoria A. Parker) و همکارانش نشان میدهد که بسیار محتمل است که هواداران احزاب تعداد افراطیون در میان مخالفان سیاسیِ خود را اضافه برآورد کنند. بین این برآوردهای اضافی و عدم تمایل به صحبت یا معاشرت کردن با اعضای دیگر احزاب نوعی ارتباط وجود دارد؛ همین خودداری از گفتگو یا معاشرت میتواند از شکلگیریِ تصورات درستتر از طرف مقابل جلوگیری کند.
چه عواملی به ایجاد این تصورات نادرست میانجامد؟ و اگر اختلافنظر شهروندان بر سر اولویتهای سیاستی ضرورتاً عمیق نیست پس چرا اینقدر از یکدیگر بدشان میآید؟ بیتردید، دامن زدن به اختلافات به نفع سیاستمداران است زیرا به این ترتیب میتوانند به رأیدهندگان انگیزه دهند و آنها را بسیج کنند؛ آنها خود را سدی در برابر هجوم آدمهای بیفرهنگِ طرفِ مقابل جلوه میدهند تا رأیدهندگان را به حمایت از خود ترغیب کنند. شبکههای اجتماعی از آدمهای تفرقهانگیز استقبال میکنند و نظرات افراطی را رواج میدهند. عصبانیت اخلاقی در شبکههای اجتماعی جلب توجه میکند.
اخیراً در پروژهای به سرپرستیِ استیو راتجه (Steve Rathje) و ساندِر وَن دِر لیندِن (Sander van der Linden) در دانشگاه کیمبریج، ۲/۵ میلیون مطلب در توئیتر و فیسبوک را بررسی کردیم. فهمیدیم که اگر در مطلبی به مخالفان سیاسی اشاره شده باشد احتمال به اشتراک گذاشته شدن یا ریتوئیت شدن آن به میزان چشمگیری افزایش مییابد. هر یک کلمه اشاره به گروه مقابل، احتمال به اشتراک گذاشته شدن مطلب را ۶۷ درصد افزایش میداد ــ و این مطالب هم، به نوبهی خود، به واکنشهای عصبانیتآمیز یا تمسخرآمیز میانجامید.
در چنین محیط مسمومی، کاستن از دودستگی کاذب و دودستگی عاطفی بسیار دشوار است. برای مثال، اغلب میگویند که اگر مردم خود را در معرض نظرات طرف مقابل قرار دهند، تفاهم و همکاری افزایش خواهد یافت. اما این احساس شهودی درست نیست.
کریستوفر بیل (Christopher Bail)، جامعهشناس، و همکارانش به دو گروه از دموکراتها و جمهوریخواهان پول دادند تا باتی را دنبال کنند که یک ماه هر روز پیامهای سیاستمداران، شرکتهای رسانهای و تحلیلگران را ریتوئیت میکرد. البته هر یک از این دو گروه فقط پیامهایی را میدید که متعلق به جناح سیاسیِ مقابل بود. این امر نه تنها هماهنگی را افزایش نداد بلکه به واکنش منفی انجامید. دموکراتهایی که یک ماه در معرض اظهارنظرهای جناح مقابل قرار گرفته بودند، اندکی لیبرالتر شده بودند. جمهوریخواهان نیز پس از یک ماه مشاهدهی نظرات لیبرال، محافظهکارتر شدند. وقتی عقاید طرف مقابل به نظرتان متعصبانه یا نفرتانگیز باشد، مشاهدهی این نظرات به کاهش دودستگی کمک نمیکند.
از این جهت، رفتار نخبگان مهم است. راسموس اسکیت، متخصص علوم سیاسی، پیامهای مؤدبانه و بیادبانهی سیاستمداران را به مردم نشان داد. جالب اینکه پیامهای پرخاشگرانه یا غیردوستانه به کاهش اعتماد به این سیاستمداران یا افزایش دودستگی عاطفی نینجامید. به نظر میرسد که مردم به بیادبی عادت کردهاند و انتظار دیگری ندارند. اما وقتی پیامهای مودبانه و محترمانه را دیدند، اعتمادشان به سیاستمداران افزایش، و دودستگی عاطفی کاهش یافت.
این یافتهها حاکی از آن است که باید از رهبران و نخبگان بخواهیم که بهتر رفتار کنند. حرفهای تفرقهانگیز را با «لایک»های خود تشویق نکنید. سیاستمداران و تحلیلگرانی را دنبال کنید که حتی در هنگام اختلافنظر دربارهی اولویتهای سیاستی هم ادب و احترام را رعایت میکنند. در واقع، به نفع بسیاری از ماست که مدتی از شبکههای اجتماعی دوری گزینیم. اقتصاددانان فهمیدند که وقتی افرادی تشویق شدند که یک ماه به فیسبوک مراجعه نکنند، وقت کمتری را در اینترنت صرف کردند و سوگیریِ سیاسیِ شدیدشان کاهش یافت. افزون بر این، سلامت روانیشان بهبود یافت.
اکنون دیگر کسی نگران نیست که در جوامع ما به اندازهی کافی اختلافنظر وجود ندارد. اما چون بخش عمدهای از اختلافنظرها بر سرِ احساسات و هویتهاست نه مسائل عملی، هنوز هم معلوم نیست که آیا گزینههای خوبی به شهروندان ارائه میشود یا بحث عمیقی دربارهی مسائل مهم به راه میافتد یا نه. در این مورد هم باید توقعات خود را بهبود بخشیم. از سیاستمداران و تحلیلگران بخواهید که به جزئیات سیاستها بپردازند. بیایید بیشتر بر ایدههای عملی برای حل مشکلات واقعی تمرکز کنیم تا دریابیم که توافقنظر ما، شهروندان، بیش از آن است که میپنداریم.
برگردان: عرفان ثابتی
دومینیک پکر و جی ون باول روانشناس و نویسندگان کتاب قدرتِ ما هستند. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Dominic Packer and Jay Van Bavel, ‘The big idea: are we really so polarized?’, The Guardian, 15 November 2021.