دگراندیشان شوروی چگونه به سلطهی «اخبار جعلی» پایان دادند؟
اتحاد جماهیر شوروی، به عنوان یک رژیم تمامیتخواه و سرکوبگر، با آزادی بیان مخالف بود. با این حال، عدهای از دگراندیشان این کشور، به کمک شهروندان عادی و اعضای جامعهی مدنی، راههای مؤثری برای انتشار حقایق، افشای اخبار جعلی، و مبارزه با سانسور دولتی پیدا کردند.
میخائیل گورباچف در تابستان سال ۱۹۹۰، در برههای سرنوشتساز که کشورش از اصلاح به سمت فروپاشی در حال حرکت بود، در مصاحبهای با مجلهی تایم اعلام کرد: «من از دروغ بیزارم.» این اظهار نظر تنها از آن رو که از دهان یکی از رهبران شوروی شنیده میشد حرفی انقلابی به حساب میآمد.
در ظاهر، او صرفاً سیاست گلاسنوست خود را مطرح میکرد، یعنی گشودگی جدیدی که به همراه پِرِسترویکا (ایجاد تغییرات در ساختار اقتصاد فرمایشیِ اتحاد جماهیر شوروی به منظور جلوگیری از سقوط آزاد ژئوپولیتیک آن) آغاز شده بود. گورباچف بر سر این که راستگویی و آزادی ابراز عقیده (این که نشریات بتوانند انتقاد و تحقیق کنند، کتابهای تاریخ بدون حذف برخی نامها منتشر شوند، و حکومتی راستگو و مسئولیتپذیر بر سر کار باشد) ممکن است بتواند بنای فرسودهی حکومت کمونیستی را نجات دهد، دست به یک قمار زد.
اسکات شین، گزارشگر بالتیمور سان در مسکو (و اینک خبرنگار تایمز)، در کتاب خود با عنوان «اوراق کردن آرمانشهر: چگونه اطلاعات به اتحاد جماهیر شوروی پایان داد» مینویسد به باور این رهبر شوروی، گلاسنوست مانند «حرارت شعله میتواند لایههای رنگ قدیمی و پوستهپوسته را از جامعهی شوروی پاک کند ... اما نظام کمونیستی نشان داد که مستعد شعلهور شدن بود.»
در غرب از شجاعت گورباچف برای دست زدن به چنین قماری همواره ستایش شده است (هرچند او در این قمار، یک امپراتوری را از دست داد)، اما او زیر فشار دست به چنین کاری زد. این تصور که داشتن رابطهای بهتر با واقعیتها میتواند شورویِ فاسد و بیمار را نجات دهد، ایدهی جدیدی نبود. گورباچف استدلالهای جنبشی دگراندیش را بازتاب میداد، جنبشی که برای دههها شکل اساسی مقاومت خود را در تأکید بر حقیقت به نمایش گذاشته بود.
اگر شوروی در قرن بیستم بزرگترین نمونهی رژیمی بود که از تبلیغات و اطلاعات برای کنترل و تسلط بر شهروندان خود استفاده میکرد (۷۰ سال اخبار جعلی!)، در صدمین سال انقلاب بلشویکی شایسته است به این نکته نیز توجه شود که در جامعهی مدنی زیرزمینی در مسکو و لنینگراد جریان مخالف قدرتمندی نیز شکل گرفته بود. از دههی ۱۹۶۰ به بعد بود که واکنش حقیقی در داخل کشور نسبت به رژیم شوروی آغاز شد، زمانی که حرارت سیاسی دوران پسا-استالینیستی رو به سردی میگرایید. سرکوبها با محاکمهی دو طنزپرداز، یولی دانیل و آندری سینیاوسکی، در اوایل سال ۱۹۶۶ آغاز شد. با ادامهی اعتراضها و محاکمهها، دگراندیشان با وضعیت دشواری مواجه شدند: چگونه میتوانستند، با کمک اطلاعاتی که در اختیارشان قرار میگرفت، به نحوی مؤثر مبارزه کنند؟ تقریباً هر روز جزئیات بازجوییها، داستانهایی دربارهی نحوهی زندگی در اردوگاههای کار، و سر و صدای بازرسیها و دستگیریها به گوش آنها میرسید. دگراندیشان میتوانستند تبلیغات خود را به راه انداخته، دربارهی سرکوب جنجال به پا کنند، و واژگان «اوباش» و «عناصر ضداجتماعی» را که در رژیم شوروی بار معنایی زیادی داشتند علیه خود دولت به کار گیرند. اما آنها این کار را نکردند. در عوض تصمیم گرفتند که این اطلاعات را تا آنجا که امکان داشت به دور از غرض و با واقعبینی در اختیار دیگران قرار دهند. آنها دست به دامان چیزی شدند که میتوان آن را عینیتگرایی نامید.
گورباچف بر سر این که راستگویی و آزادی ابراز عقیده ممکن است بتواند بنای فرسودهی حکومت کمونیستی را نجات دهد، دست به یک قمار زد.
شهروندان شوروی برای نسلهای متمادی آموخته بودند که «واقعیت» یک مفهوم نسبی است. آنها روزنامهها را به عنوان ستایشنامهی دولت میخواندند و نه بازتابدهندهی واقعیت. مردم هم احساس میکردند به دو نیم تقسیم شدهاند: خودهای خصوصی حقیقی که اغلب هیچ ارتباطی با چهره و اظهارات عمومی آنها نداشت. با در نظر گرفتن این که بخش اعظم جامعهی شوروی بر اساس این دوگانگی بنا شده بود، این امر که حقیقتگویی در دههی ۱۹۶۰ برای دگراندیشان هنوز از چنان جذابیتی برخوردار بوده جالب توجه و دلگرمکننده است. بنا بر توصیف لیودمیلا الکسیِوا، از اولین سازماندهندگان یکی از نشریات زیرزمینی مهم (با عنوان «وقایعنامهی رویدادهای جاری») که به جمعآوری واقعیات مشغول بود، جذابیت حقیقتگویی برای آنها خصلتی مذهبی داشت: «برای هر یک از ما که در این نشریه کار میکردیم، معنای این فعالیت تعهد به وفاداری به حقیقت و پیراستن خود از باورهای متناقض بود، امری که تمام جنبههای زندگی در شوروی به آن آغشته بود. تأثیرات این نشریه برگشتناپذیر است. هر یک از ما به تنهایی آن را تجربه کردیم، اما افراد دیگری را میشناسیم که آنها نیز این نوزایی اخلاقی را تجربه کردند.»
نشریهی «وقایعنامهی رویدادهای جاری» عمیقاً متعهد بود تا اتحاد جماهیر شوروی را در برابر قوانین خود و معاهدات بینالمللی پاسخگو نگاه دارد؛ این نشریه نشانگر زایش مجدد جامعهی مدنی نیز بود. گردانندگان آن گروه کوچکی بودند که تنها در برگههای بسیار نازک سامیزدات (نوشتههای غیرقانونی دگراندیشان که به دست خودشان منتشر میشد) وجود داشتند، اما اینجا تنها جایی بود که میتوانستند به عنوان شهروند عمل کنند: شاهد موارد نقض حقوق بشر و مدنی باشند و آنها را گزارش کنند.
شیوهی کار نشریه سرراست بود. شمارههای مختلف آن در مسکو تهیه میشد و سپس دست به دست میشد. اگر کسی اطلاعاتی برای انتشار داشت، میتوانست آن را بر روی تکهای کاغذ بنویسد و به کسی بدهد که نشریه را از او دریافت کرده بود، آن فرد نیز همین کار را میکرد و این کار به صورت زنجیرهای ادامه پیدا میکرد. در ابتدای این زنجیره سردبیرانی چون ناتالیا گوربانِوسکایا قرار داشتند که اولین «گردآورندگان» نشریه بودند (خودشان ترجیح میدادند به این نام خوانده شوند). در نهایت سازمان امنیت دولتی، کاگب، در سال ۱۹۶۹ این سردبیر را دستگیر کرد، و او تا سال ۱۹۷۲ در یک مؤسسهی روانپزشکی زندانی بود.
از سال ۱۹۶۸ تا سال ۱۹۸۳، این نشریه طی ۶۵ شماره توانست با لحنی بیطرفانه فهرستی از بدرفتاریها را فراهم آورد. انتشار اطلاعاتی که هرگز در رسانههای رسمی شوروی منتشر نمیشد، تلاش طاقتفرسایی بود. در این نشریه، شهروندان میتوانستند جزئیات یک محاکمهی سیاسیْ پشت درهای بسته و داستانهایی دربارهی «آزارهای فراقانونی» را بخوانند، بفهمند بازرسیهای کاگب شامل چه مواردی میشود، اسناد محرمانهای را که تنها برای صاحبان قدرت تهیه شده بود مطالعه کنند، دربارهی آزار و اذیت مداوم دینی و فرهنگی اطلاعات کسب کنند، و دانستههای خود را دربارهی زندانیان سیاسی در بلوک شرق روزآمد کنند.
گردانندگان این نشریه آگاهانه تلاش داشتند تا منبعی موثق و معتبر برای اخبار فراهم آورند. آنها از افرادی که اطلاعات را در اختیارشان میگذاشتند میخواستند تا «محتاط و دقیق» باشند، و حتی به طور مرتب موارد منتشرشدهی قبلی را اصلاح میکردند (آنها در کاری پیشگام بودند که برخی رسانههای غربی سالها بعد در پیش گرفتند). همانگونه که پیتر ردِوِی، پژوهشگر دگراندیشی در شوروی، در سال ۱۹۷۲ مطرح کرد: «هدف این نشریه گشودگی، مبارزه با پنهانکاری، آزادی بیان، و گردش اطلاعات بود. یک کلمهی روسی تمام این مفاهیم را در بر میگیرد: گلاسنوست.»
این مسئله با امریهی رهبر بلشویک، ولادیمیر لنین، که پیش از انقلاب روسیه در سال ۱۹۰۱ خطاب به روزنامهها صادر کرده بود، در تضاد قرار داشت: مطبوعات «نه تنها باید [ابزاری برای] تبلیغات جمعی و ایجاد شور عمومی باشند، بلکه باید سازماندهندهی جمعی نیز باشند» – به عبارت دیگر، ابزاری برای تحکیم قدرت دولت. از نظر الکسیِوا، نشریهی آنها نمایندهی امری کاملاً متفاوت بود که در شوروی سابقه نداشت: «منبعی صادق برای کسب اطلاعات دربارهی لایههای پنهان جامعهی ما.»
شهروندان شوروی برای نسلهای متمادی آموخته بودند که «واقعیت» یک مفهوم نسبی است. آنها روزنامهها را به عنوان ستایشنامهی دولت میخواندند و نه بازتابدهندهی واقعیت.
کاگب به شدت با این پدیده برخورد کرد، و گوربانوسکایا تنها یکی از اولین سردبیرهایی بود که دستگیر و زندانی شد. با این حال، در دههی ۱۹۷۰ این گردآوری مدارکِ مبتنی بر واقعیت به خط مشی دگراندیشان تبدیل شده بود؛ این امر به طور خاص در میان چهرههای برجستهی دگراندیش، مانند فیزیکدان شوروی، آندری ساخاروف، که در سال ۱۹۷۵ برندهی جایزهی نوبل شد، آشکارتر بود. برخی از این دگراندیشانِ برجسته مردان و زنانی بودند که به لحاظ حرفهای به استفاده از واقعیتها گرایش داشتند – بسیاری از این افراد دانشمند بودند، و حتی پیش از این که به دگراندیش تبدیل شوند، آگاهانه این حرفه را برگزیده بودند تا از زمینههایی که ایدئولوژی کمونیستی میتوانست دست به تحریف آنها بزند دور باشند.
در سال ۱۹۷۵، اتحاد جماهیر شوروی با تصور این که نسبت به غرب پیشدستی میکند، قطعنامهی نهایی هلسینکی را امضا کرد. این معاهده قلمرویی را که شوروی پس از جنگ جهانی دوم به دست آورده بود به رسمیت میشناخت، اما از شوروی میخواست تا هنجارهای حقوق بشری جهانی را رعایت کند. برای دگراندیشان شوروی این یک فرصت بود: آنها میتوانستند با طرح این ادعا که حق انتشار هر گونه نقض حقوق شهروندان را دارند، از این تعهد علیه اعضای حزب کمونیست استفاده کنند.
«گروه نظارتی هلسینکی – مسکو»، سازمانی که کار نظارت بر این معاهده را بر عهده داشت، با پیروی از شیوهی کار نشریهی «وقایعنامه»، گزارشهای متعددی تهیه کرد که هر یک با دقت بررسی شده بود و گاهی حجم آنها به صدها صفحه بالغ میشد. بررسی آزار و اذیت تاتارهای کریمه و جیرهی غذایی کمکالریِ زندانیان از اولین گزارشهایی بود که منتشر شد. گزارشها به سفارتخانههای غربی ارائه میشد، و همچنین به شکل سامیزدات انتشار مییافت. سازمانهای نظارتی مشابهی نیز به سرعت در سایر کشورهای بلوک شرق و حتی در آمریکا به وجود آمدند. سازمانی که در نیویورک مستقر بود، «دیدهبان هلسینکی»، اینک به نهادی تبدیل شده است که آن را با نام «دیدهبان حقوق بشر» میشناسیم.
آیا این جستوجوی حقیقت بر اساس گزارشهای دقیق و عینی، فروپاشی شوروی را تسریع کرد؟ پاسخ به این پرسش دشوار است زیرا عوامل متعدد دیگری، به طور خاص عوامل اقتصادی، نیز در فروپاشی کمونیسمِ روسی در اواخر دههی ۱۹۸۰ تأثیر داشتند. برخلاف چین، که آن هم در سال ۱۹۸۹ با چالش عمدهای مواجه بود، اتحاد جماهیر شوروی نمیتوانست امیدوار باشد که تنها با پرسترویکا بتواند دست به اصلاح خود بزند. همانطور که استفادهی گورباچف از کلمهی «گلاسنوست» نشان میدهد، شوروی به تغییر در جامعهی مدنی نیز نیاز داشت.
دگراندیشان این توقع را به وجود آورده بودند که استفاده از زبانی متفاوت ممکن است، زبانی که بیانگر حقایقی بود که از صافیِ باید و نبایدهای شوروی نمیگذشت. آنها در کشوری خواستار صداقت و شفافیت بودند که حتی آمار خودکشی هم از اسرار دولتی محسوب میشد. سامیزدات روزنهای برای این کار فراهم آورد. شیوهی دگراندیشان برای ساختن روسیهای متفاوت تلاش خستگیناپذیر برای فراهم آوردن واقعیتها بود، به این امید که روزی چنین روسیهای سر بر آورد و بر تمام دروغها غلبه کند.
برگردان: هامون نیشابوری
گال بکرمن روزنامهنگار و مورخ آمریکایی است. آنچه خواندید برگردانِ این نوشتهی او است:
Gal Beckerman, ‘How Soviet Dissidents Ended 70 Years of Fake News,’ New York Times, 10 April 2017.
تازهها
اتحاد جماهیر شوروی، به عنوان یک رژیم تمامیتخواه و سرکوبگر، با آزادی بیان مخالف بود. با این حال، عدهای از دگراندیشان این کشور، به کمک شهروندان عادی و اعضای جامعهی مدنی، راههای مؤثری برای انتشار حقایق، افشای اخبار جعلی، و مبارزه با سانسور دولتی پیدا کردند.