نگاهی به اندیشههای فوکویاما، دویل و گَت در باب صلح
snfagora
پیش از آنکه تانکهای پوتین به اوکراین سرازیر شوند این باور به طور جدی وجود داشت که جهانِ امروز ما در مقایسه با اکثر اعصار پیشین صلحآمیزتر شده است و همین باور بسیاری از اندیشمندان پیشرو را بر آن داشت تا نظریههایی را در شرح و توضیح این وضعیتِ مسرتبخش ارائه کنند. در ادامه اندیشهی سه متفکر بزرگ در باب صلح را مرور میکنیم.
فرانسیس فوکویاما
اولین اندیشمند فرانسیس فوکویاما است. او در نخستین کتابش با عنوان پایان تاریخ و آخرین انسان (۱۹۹۲) که به شهرت زیادی رسید این بحث را مطرح میکند که نگاه قرن نوزدهمیِ هگل به تاریخ بشر، به فهم امروزهی ما از سرشت سیاسی زمانهمان مرتبط است. فوکویاما متأثر از الکساندر کوژِو (۱۹۰۲ - ۱۹۶۸)، فیلسوف و هگلشناس برجستهی روسیـفرانسوی، میگفت مسیر تاریخ به سمت ایجاد جوامعی پیش میرود که به رسمیت شناخته شدن فرد و آزادیِ فردی را تسهیل میکنند. در این میان، ظهور علم مدرن و فناوری بهتنهایی برای توضیح گسترش دولتهای دموکراتیک و باور به حقوق بشر کافی نیست. علم میتواند جامعهی مصرفگرای پرجنبوجوشی ایجاد کند اما در واقع این میل شدیدِ انسان به بازشناخته شدنِ ارزشش نزد دیگران است که میتواند مطالبهی حقوق و آزادی سیاسی را توضیح دهد.
مایکل دویل
پژوهشهای مایکل دویل (Michael Doyle) دربارهی «نظریهی دموکراتیک صلح» تا حدودی مبتنی بر آثار امانوئل کانت و تامس پین است. دویل یکی از نظریهپردازانی بود که در دههی ۱۹۷۰ گفت به نظر میرسد که عملاً «یک صلح مجزا» میان دموکراسیها تحقق یافته است. به نظر او این باور، مؤید اندیشهی کانت و پین در قرن هجدهم است که برای حفظ جهان صلحآمیز دولتها باید به جمهوری (یا به عبارت مدرن، دموکراسی) تبدیل شوند و آنگاه با ادغام جمهوریها و تشکیل فدراسیونی از دولتهای صلحطلب، جنگ به شکل مؤثری از بین برود. این واقعیت که بنا به گفتهی نظریهپردازان صلح دموکراتیک، طی صد سال (۱۸۱۵ تا ۱۹۱۴) هیچ جنگی رخ نداد، به نظر ایشان گمانهزنیِ متفکران عصر روشنگری را تأیید میکند.
آزر گَت
به گفتهی آزر گت (Azar Gat) قبل از اینکه پیروزی ایدهی هگلیِ «بازشناخته شدن» یا «جمهوریهای کانتی» را برای کمک به صلح جهانی ستایش کنیم، باید از قدرت صلحبخشیِ خود مدرنیزاسیون آگاه باشیم. پروفسور گت، تاریخدان برجستهی اسرائیلی که در باب هر دو موضوعِ جنگ و صلح مطالعه کرده، معتقد است که نه میل بشر به آزادی و بازشناخته شدن و نه گسترش دولتهای دموکراتیک هیچکدام علت صلح پایدار میان قدرتهای بزرگ دموکراتیک نبوده و شاهد او طبع متخاصمی است که به یک اندازه در دموکراسیهای باستانی (در این زمینه، یورش آتنِ دموکراتیک به سیراکیوز مهم است)، جنگ ۱۸۱۲[1]، و جنگ داخلیِ ایالات متحده وجود داشت. از طرف دیگر، این واقعیت هم وجود دارد که در دویست سال گذشته دموکراسیها و حکومتهای غیردموکراتیک، هر دو، تمایل فزایندهای به خودداری از جنگ داشتهاند. به نظر گت، متغیر اصلیای که میتواند برقراری صلح اخیر را توضیح دهد دگرگونی جهان از طریق انقلاب صنعتی است که به ایجاد جامعه و فرهنگی مصرفگرا و فنسالارانه انجامیده است. این صلح بهویژه پیش از ظهور بمب اتم مستقر بود، با اینکه به گفتهی گت در کتاب جنگ در تمدن بشر، رویداد مذکور به ثبات جهان نیز کمک کرد.
مدرنیزاسیون نتایج بسیاری به دنبال داشت، از جمله رشد فزایندهی ثروت و رفاه برای کسانی که از آن بهرهمند میشدند. مدرنیزاسیون امکان انقلاب جنسی، مصرفگرایی، سهیم شدن زنان در سیاست، تغییرات جمعیتیِ منتهی به کاهش جمعیت مردان جوان در مقایسه با گذشته ــ که از نظر تاریخی اگر نه عامل محرک جنگ، بلکه دستکم مجریان اصلی جنگ بودند ــ و امکان لذت بردن از زندگی در دل شهرنشینی را افزایش داد. در دنیای پیشامدرن، جنگ تلاشی گرچه پرمخاطره، اما بالقوه پرسود بود و تا زمانی که شانسی برای پیروزی وجود داشت، اهمیتی نداشت علیه چه کسی درمیگیرد. به هر جهت با ظهور جامعهی صنعتیـفنسالارانه ماتریس بازدهی[2] تغییر کرد. و اجتناب از درگیری و به خطر نینداختن مزایای چشمگیر صلح، از جمله سلامتی، ثروت و رفاه به طرز فزایندهای امکانپذیرتر شد (و این رویه همچنان نیز برقرار است).
اما مشکل من با نظریهی گت این است که چقدر ثروت و رفاه برای متقاعد کردن ملتها به صلح لازم است. به هر حال، میزانی از مدرنیزاسیون و زرق و برق دموکراسی که روسیهی تحت حکومت پوتین از آن برخوردار است، این کشور را به صلحطلبی متقاعد نکرد. از طرف دیگر، میتوان با اطمینان گفت که قدرتهای بزرگ اروپایی در سال ۱۹۱۴ به میزان قابلتوجهی از قدرتهای سال ۱۸۱۴ ثروتمندتر بودند و تجارت میان آنها ــ بهویژه در آلمان و بریتانیا ــ پررونق بود. با این حال، ثروت و رفاه فزایندهی ایشان مانع از وقوع جنگ جهانی اول نشد و علاوه بر خسرانهای دیگر، ذخایر عظیمی از ثروت نیز از دست رفت. بنابراین به نظر من، نظریهی گت نمیتواند بهدرستی وقوع دو جنگ جهانی و دیگر درگیریها در دوران مدرن را توضیح دهد. در واقع به اعتقاد من، انگیزههای ایدئولوژیک و باورهای فرهنگی نقش تعیینکنندهای در درگیریها دارند. برای مثال، در مورد غلبهی فاشیسم، مفاهیم پیشامدرن شرافت و مردانگی، ظهور داروینیسم اجتماعی که به ناسیونالیسم ستیزهجویانه گره خورده بود و حتی فلسفهی نیچه و سورل نقش بزرگی در ایجاد زمینهی جنگ جهانی دوم داشتند. هرچند ممکن است که مدرنیزاسیون برای توضیح صلحِ نسبی میان قدرتهای اروپایی از سال ۱۸۱۵ تا سال ۱۹۱۴ مهم بوده باشد، اما نمیتواند برای خشونت نیمهی اول قرن بیستم و پس از آن توجیهی به دست دهد.
نهایتاً اگر حرف گت درست باشد، و بهرغم شواهد اخیر، جهان از نظر کیفی در آستانهی شکوفایی و رواج صلح باشد باز هم میتوان گفت که کشورها آنقدر که به ثروتمندشدن اهمیت میدهند به دموکراتیکشدن اهمیت نمیدهند. ثروت غالباً خوی جنگطلبی را نرم میکند. این مسئله هزاران سال است که برای فیلسوفان حقیقتی شناخته شده است. اما راهِ دستیابی به ثروت مدرن از دل تجارت، فناوری و به طور کلی توسعهی علمی و آموزش میگذرد. بنابراین، ممکن است بتوانیم برای مثال در رشد اقتصادی اخیرِ چین تسلی و امیدی غیرقابل چشمپوشی بیابیم، کشوری که اکنون کاملاً بر افزایش ثروت و رفاه تمرکز کرده است. شاید توسعهی مادی برای اجتناب از درگیریهای بیشتر میان قدرتهای بزرگ در آینده کافی باشد. حتی امروز نیز آنچه در بوتهی آزمایش گذارده شده چیزی بیش از صرفِ نظریههای آکادمیک صلح است.
برگردان: انیس آرانی
دن کورجسکو مدرس فلسفهی سیاسی در دانشگاه توبینگن است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Dan Corjescu, ‘The Causes of Peace’, Philosophy Now, April 2022.