روبسپیر و مجازات اعدام
مقدمهی مترجم
یکی از واقعیتهای انقلابها برآمدن رهبران تازه در زمانی کوتاه است. تجربهی انقلابهای گذشته نشان میدهد که برآمدن رهبران نامناسب و نادیدهگرفتن نشانههای خطر از سوی جامعه، هزینههای گزافی برای اهداف انقلاب و جانِ مردم و گاه خودِ آن افراد در پی داشته است. نگاهی به زندگی روبسپیر، انقلابی فرانسوی، نشان میدهد که چگونه او ظاهراً از شخصی بهشدت اخلاقمدار به جنایتکاری تبدیل شد که حکومت وحشت را تثبیت و اعدام هزاران نفر را تأیید کرد. به نظر نویسندهی این مقاله، دگرگونی در اندیشه و منش روبسپیر تنها درظاهر رخ داد و بذرهای کشتار از ابتدا در کلام و شخصیت روبسپیر قابل تشخیص بود. برخلاف شخصی مانند گاندی که در مقاطعی حساس از جنبش استقلال، سلامت و صلابت اخلاق شخصی را به همراهی با شور انقلابی ترجیح داد، روبسپیر به هر قیمتی تسلیم شور انقلابی و همذات با خودِ انقلاب بود. این نهتنها معلول عناصری در اندیشهی او بود که از ابتدا ترور را در شرایط خاص غیرمجاز نمیشمرد بلکه منش و خلقیات شخصی او نیز به چنین رابطهای با خیزش مردم گرایش داشت. از این نظر نیز روبسپیر نقطهی مقابل گاندی است: گاندی در اکثر تأملاتش در باب زندگی و شخصیتِ خود، اشتباهات خویش را میپذیرفت و به اصلاح آنها افتخار میکرد، درحالیکه روبسپیر بهشدت خودمحقبین بود، به این معنا که نمیتوانست تصور کند انقلاب، و درنتیجه خودِ او بهعنوان نمایندهی انقلاب، ممکن است اشتباه کنند؛ و این خودمحقبینی، بهتدریج او را از تواناییِ شنیدن صدای دیگران و همدلی با آنان محروم کرد.
***
«به اینجا آمدهام تا نه از خدایان بلکه از قانونگذاران بخواهم... که قوانین خونباری را که مبنای صدور احکام آدمکشیِ قضائی است، از قانون فرانسه حذف کنند» (روبسپیر، ص۶). ماکسیمیلیان روبسپیر در مقابل مجلس ملیِ مؤسسان فرانسه در تاریخ ۲۲ ژوئن ۱۷۹۱ با این کلمات پرشور خواهان لغو مجازات اعدام شد و آن را نوعی بربریت، بیمعنا یا بیفایده و ناعادلانه دانست.
کاریکاتوری که روبسپیر را بعد از اعدام همه و در حال اعدام جلاد نشان میدهد.
اما کمتر از سه سال بعد روبسپیر بر حکومت ترور نظارت کرد؛ دورانی خونبار از انقلاب فرانسه (۱۷۸۹-۱۷۹۹) که طی آن هزاران نفر از شهروندان با گیوتین اعدام شدند. زیروزِبرشدن دیدگاه او در مدتی کوتاه (و البته پرآشوب) مطمئناً جالب است، بهویژه وقتی سخن از شخصی مانند روبسپیر است که راستکیشانه خودمحقبین بود. هرچه باشد، او کسی بود که به «مرد انحرافناپذیر» شهرت یافته بود زیرا هرگز از باورهای خود کوتاه نمیآمد؛ مردی که در باورِ خود به اصول محوریِ انقلاب چنان مستحکم بود که نمیتوانست تصور کند انقلاب (و بهتبع آن، خودش) هرگز اشتباه کنند. پس چرا روبسپیر ظاهراً نظرش را دربارهی مجازات اعدام تغییر داد؟ آیا مرد انحرافناپذیر تغییر کرده بود، یا خودِ انقلاب؟
بررسی سه نمونهی خاص از سخنرانیهای او راه خوبی برای استنباط انگیزههای اوست. هریک از این سخنرانیها در مقطع متفاوتی از انقلاب و زندگی او ایراد شدهاند: نخستین سخنرانی که بالاتر از آن نقل شد، در تاریخ ژوئن ۱۷۹۱ ایراد شده و در آن او خواهان لغو مجازات اعدام شد. دومین سخنرانی را او پیش از دادگاه و اعدام لویی شانزدهم ایراد کرد و توضیح داد که چرا به اعدام پادشاه سابق رأی داده است. سومی سخنرانی مشهور «فضیلت و حکومت وحشت» اوست که در آن لزوم حکومت وحشت را برای بقای یک جمهوریِ فضیلتمند بیان میکند. البته هرگز نمیتوان به انگیزههای باطنی و حقیقیِ روبسپیر پی برد زیرا او بهدقت از حریم خصوصیِ خود حفاظت میکرد و موافقان و مخالفانش عموماً از دیدگاهی بسیار جانبدارانه به زندگیاش نگریستهاند. بااینحال، از خلال کلام خودِ او میتوان دستکم کوشید تا به درون ذهن مردِ انحرافناپذیر نگاهی بیندازیم و بفهمیم که چگونه شخصی ظاهراً چنین اخلاقگرا توانست عامل اینهمه کشتار باشد.
دربارهی مجازات مرگ ــ۲۲ ژوئن۱۷۹۱
روبسپیر از زمانی که در شهری کوچک در آراس وکالت میکرد، با مجازات اعدام مخالف بود. بهگفتهی خواهرش شارلوت، (که مسلماً منبعی جانبدار است که دههها بعد از مرگ او مینوشت)، روبسپیر در مدت کار خود در دادگاه آراس، یک بار مجبور شد که قاتلی را به مرگ محکوم کند. او وظیفهی خود را انجام داد و حکم اعدام را امضا کرد اما بعد از آن دچار دورهای از دلمردگی و افسردگی شد. دو روز غذا نخورد و دور اتاق مشترکش با خواهرش میچرخید و زیر لب میگفت: «میدانم که گناهکار است، او شخص بدکاری است، اما بااینحال، عامل مرگ یک انسان بودن...!» (اسکور، ص۴۴) روایت شارلوت، فارغ از اینکه چقدر بزک شده، با باورهای روبسپیر و فعالیتهای شغلی او در آراس سازگار است؛ او معمولاً پروندهای را قبول نمیکرد مگر آنکه متهم بهروشنی قربانیِ بیعدالتی شده باشد. در این مورد، او احتمالاً باید با شخص محکوم همدلی کرده باشد زیرا بهجای مرگِ سریع و بیدرد با قطعِ سر که برای افراد مرفهتر امکانپذیر بود، به دار آویخته شد.
روبسپیر این باور را با خود به مجلس طبقات سهگانه (اتاژنرو) و سپس به مجلس ملیِ مؤسسان برد؛ جایی که سخنرانیِ خود علیه مجازات مرگ را در ماه ژوئن ۱۷۹۱ ایراد کرد. در آن مقطع از انقلاب، او در میان ژاکوبنها موقعیتی چندان بیش از یک شخصیت رو به اشتهار نداشت و میکوشید در میان انبوهی از روشنفکران سخنور و آیندهساز، نامِ خود را بر سرِ زبانها بیندازد. گرچه لویی شانزدهم بهتازگی به ورسای گریخته بود، واقعهای که بهسرعت اعتماد باقیماندهی فرانسه به حکومت پادشاهیاش را از بین برد اما ماه ژوئن سال ۱۷۹۱ هنوز لحظهای آرام در جریان انقلاب بود. هرچند قطعاً تنشهایی میان جناحهای مختلف سیاسی و با تاجداران اروپایی وجود داشت اما هنوز تا جنگهای انقلاب فرانسه (۱۷۹۲ تا ۱۸۰۲) مدتزمانی باقی بود و کسی نمیتوانست با اطمینان وقوع این جنگها را پیشبینی کند. هنوز این امید وجود داشت که بتوان پادشاهی مشروطه را با یک شهروند-پادشاه در رأس آن حفظ کرد؛ قانون اساسی سال ۱۷۹۱ رو به اضمحلال بود و ملت امیدوار بود که جامعهای جدید و برابر به وجود آید.
ماکسیمیلیان روبسپیر بهعنوان نمایندهی مجلس عوام
در این بستر بود که روبسپیر سخنرانیِ خود را ایراد کرد. او سخنانش را با داستانی سرگرمکننده دربارهی کسانی که در شهر باستانیِ آرگوس در یونان به مرگ محکوم میشدند، آغاز کرد:
وقتی این خبر به آتن رسید که شهروندانی در آرگوس به مرگ محکوم شدهاند، مردم به معابد شتافتند و به درگاه خدایان دعا کردند که آتنیها را از چنین اندیشههای ظالمانه و هولناکی حفظ کنند. من به اینجا آمدهام که نه از خدایان بلکه از قانونگذاران، یعنی کسانی که باید بیانکنندگان و مفسران قوانین ابدیِ الهی باشند، بخواهم که قوانین خونباری را که مبنای صدور احکام قتل قضائی است، از قانون فرانسه حذف کنند؛ قوانینی که با اخلاقِ نمایندگان و با قانون اساسی جدید آنها ناسازگار است. میخواهم به آنها ثابت کنم که اولاً، مجازات مرگ اصولاً ناعادلانه است و ثانیاً، مجازاتی بازدارنده نیست و بیش از آنکه از جرایم جلوگیری کند، آنها را تکثیر میکند. (روبسپیر، ص۶)
روبسپیر در ادامه استدلال میکند که کشتن انسانی دیگر تنها در صورتی میتواند مورد تأیید قوانین طبیعی باشد که با انگیزهی دفاع از خود صورت گرفته باشد؛ کشتن انسانی که از پیش خلعسلاح و زندانی شده، «قتلی جبونانه» است که از رفتار بربرانی که اسرای خود را میکشند یا از کار معلمی که کودکی خطاکار را بهجای تنبیه به قتل میرساند، بهتر نیست. بهگفتهی او، مجازات مرگ از دیرباز ابزاری در دست خودکامگان بوده تا نوع بشر را به اسارت کشند؛ مجازاتی که درعینحال مانع از بزهکاری نمیشود؛ از نظر روبسپیرِ فرهیختهذهن، مردم از تحقیر و طرد عمومی بسیار بیش از مرگ میترسند. نیروی محرکهی غالب در وجود انسانها نه ارادهی زیستن بلکه حفظ شرافت خویش است. این بدان معناست که قانونگذاران بهاشتباه شدت مجازات را با تأثیرگذاریِ آن یکی گرفتهاند. علاوه بر این، روبسپیر نگران است که مجازات مرگ مانع از آن شود که شهروندان نیکوکار بزهکاران را تسلیم قانون کنند زیرا میترسند که مبادا آنها را از زندگی محروم کنند. او نتیجه میگیرد که مجازات مرگ چیزی بیش از مجازاتکردن یک جرم با جرمی دیگر نیست؛ محرومکردن یک انسان از زندگی، فرصت رویآوردن به اعمال فضیلتمند برای جبران خطا را از او میگیرد.
درنهایت، روبسپیر نتوانست همکاران خود را قانع کند که مجازات مرگ را لغو کنند. بااینحال، سخنرانی او پنجرهای به درون ذهن مرد انحرافناپذیر میگشاید و اشارههایی به آنچه بعداً اتفاق افتاد در بر دارد. برای نمونه، او قتل را تنها در صورتی مجاز میدانست که برای دفاع از خود باشد اما نمیتوانست توضیح دهد که چه زمانی حکومت میتواند برای حفظ خود مرتکب قتلی موجه شود. همچنین روشن میشود که بهباور روبسپیر همهی «شهروندان نیکوکار» منزلت خود در جامعه را بر جانشان ترجیح میدهند؛ چنین تفکری ایدهی «فضیلت» عصر روشنگری را در بر دارد که در قالب تلاش برای خیر عمومی و خصوصی تعریف میشد. بهعقیدهی روبسپیر، فضیلت بهتنهایی مهمترین ویژگیِ یک جمهوریِ سالم است و کسانی که خودخواهانه فکر میکنند، ناگزیر بدنهی جامعهی سیاسی را فاسد میکنند. چنین مفهومی در تصمیمات آیندهی او جایگاهی مهم یافت.
شاه باید بمیرد ــ۳ دسامبر۱۷۹۲
تنها یک سال و نیم بعد از آنکه روبسپیر خواهان لغو مجازات اعدام شد، انقلاب بهسرعت بهسوی ناپایداری رفت. گرچه ارتشهای اتریش و پروس بهطور موقت عقب رانده شده بودند اما اتحاد اروپا علیه فرانسه هنوز ممکن بود که تقویت شود و به شکست انقلاب بینجامد. شهروندانِ بیش از حد مضطربِ فرانسه، از تبانیگران مفروضِ ضدانقلاب به هراس افتاده بودند و این هراس به کشتارهای دستهجمعی با انگیزههای سیاسی، از جمله کشتار سپتامبر ۱۷۹۲، انجامید. سرانجام، استبداد واژگون و تأسیس جمهوریِ فرانسه اعلام شد. اکنون پادشاه سابق که دیگر به نام و نامخانوادگیاش، شهروندْ لویی کَپه خوانده میشد، قرار بود به اتهام خیانت به فرانسه و مردم آن محاکمه شود.
تا آن زمان روبسپیر به یکی از محترمترین و پرنفوذترین ژاکوبنها ــ تندروهای چپ ــ تبدیل شده بود. روبسپیر با پذیرش نیازهای در حال تغییر انقلاب، شاه را مشمول باورهای مداراجویانهی خود در سال ۱۷۹۱ ندانست. او نهتنها خواهان اعدام فوریِ شاه سابق شد بلکه عقیده داشت که لویی باید از حق محاکمه در دادگاه نیز محروم شود. او در ۳ دسامبر ۱۷۹۲ در سخنرانی در مقابل مجمع ملیِ جدید که قرار بود شاه را محاکمه کند، چنین گفت:
لویی در زمانی که جمهوری تأسیس شد، شاه بود. پرسش بزرگی که برای شما مطرح است، پاسخ خود را در این استدلال خواهد یافت: لویی بهدلیل جرایمش از پادشاهی برکنار شد. لویی مردم فرانسه را به شورش متهم کرد. برای مجازات آنها ارتشهای دیگر مستبدان را به کمک خواست. بعد طرفِ پیروز و مردم به این نتیجه رسیدند که تنها خودِ اوست که شورشی است. بنابراین، لویی نمیتواند محاکمه شود؛ او از پیش محکوم شده است وگرنه جمهوری از خطا مبرا نخواهد بود. پیشنهاد برگزاریِ هر نوع دادگاهی برای لویی شانزدهم بهمعنای پسرفت بهسوی خودکامگیِ پادشاهی و قانونی است. چنین پیشنهادی ضدانقلابی است چون خودِ انقلاب را محاکمه خواهد کرد. در واقع اگر لویی همچنان میتوانست محاکمه شود، شاید تبرئه میشد... اگر لویی تبرئه شود، انقلاب چه جایگاهی خواهد داشت؟ (اسکور، ص۲۴۴)
در اینجا روبسپیر استدلال میکند که پادشاه باید بمیرد تا جمهوری زنده بماند. بهطور سطحی، این باور ظاهراً با موضع او علیه مجازات مرگ ناسازگار است. بااینحال، روبسپیر تمایز قائل میشود و میگوید هرچند مجازات مرگ هرگز برای یک شهروند عادی نمیتواند موجه باشد اما شاه در موقعیتی منحصربهفرد قرار دارد زیرا نفس وجودش خطری برای جمهوری ایجاد میکند. تا زمانی که لویی زنده میبود، قدرتهای خارجی و دسیسهچینان داخلی هنوز میتوانستند از ادعای او نسبت به تاجوتخت حمایت کنند. اگر او زندانی و یا تبعید میشد، باز هم برای بقای جمهوری خطرآفرین بود. علاوه بر این، لویی در دادگاهی عادی محاکمه نمیشد بلکه خود مردم او را محاکمه میکردند؛ و بهگفتهی روبسپیر: «مردم مانند یک دادگاه قانونی محاکمه نمیکنند. مردم حکم صادر نمیکنند، بلکه رعد میزنند. شاهان را محکوم نمیکنند بلکه آنها را به ته پرتگاه میاندازند.» (اسکور، ص۲۴۵)
دادگاه لویی شانزدهم، رنه وینکل.
اینجا موضوع بسیار مهمِ فضیلت نیز در میان بود. متحد نزدیک روبسپیر، لویی آنتوان سنژوست، استدلال کرد که شاه فضیلت را خدشهدار کرده است و تا زمانی که او از انجام هر کار نادرست دیگر منع نشود انقلاب واقعی نمیتواند آغاز شود. بنابراین، روبسپیر و متحدان او توانستند نگرش خود را در قبال مجازات اعدام دگرگون کنند، بیآنکه اصول محوری خود را تغییر دهند. در ژوئن سال ۱۷۹۱، روبسپیر استدلال کرده بود که کشتن از نظر اخلاقی تنها زمانی قابلتوجیه است که در دفاع از خویشتن باشد. حالا او استدلال میکرد که فرانسه با کشتن شاه هم جمهوریتِ خود را حفظ میکند و هم فضیلتِ خود را. این بنیانی بود برای توجیهات بعدی در دفاع از حکومتِ وحشت.
فضیلت و حکومت وحشت ــ۵ فوریهی۱۷۹۴
بعد از اعدام شاه، جمهوری فرانسه بیشازپیش در نابسامانی فرو رفت. فهرست دشمنان خارجیِ فرانسه بلندتر از هر زمانی شد و بخشهایی از کشور علیه دولت انقلابی در پاریس شورش کردند. در ۲۷ ژوئیهی ۱۷۹۳ روبسپیر به عضویت کمیتهی امنیت عمومی انتخاب شد، هیئتی دوازدهنفره که بهزودی با قدرتی تقریباً استبدادی بر فرانسه حاکم شد. در ۵ سپتامبر، آنها اعلام کردند که «نظم حاکم بر این دوران» حکومت وحشت خواهد بود و قوانین بعدی، موسوم به قوانین مظنونین، اجازه داد که صدهاهزار نفر در سراسر کشور دستگیر شوند. زبان این قوانین چنان مبهم بود که بالقوه میتوانست بر هرکسی انطباق یابد و افراد بسیاری به بهانهی بیپایهترین اتهامات مبنی بر تبانی علیه انقلاب دستگیر شدند. تقریباً شانزدههزار نفر در سراسر کشور در دوران حکومت وحشت به گیوتین سپرده شدند، از جمله بسیاری از دشمنان سیاسیِ روبسپیر و ژاکوبنها.
بااینحال، روبسپیرِ «انحرافناپذیر» وحشت را بهعنوان شرِ لازم توجیه کرد، یعنی بهعنوان تنها راه تضمین حفظ یک جامعهی فضیلتمند سیاسی. او دوباره در سخنرانیِ خود در مجمع ملی در ۵ فوریهی ۱۷۹۴ دیدگاهش را توجیه کرد و این در زمانی بود که تقریباً در اوج قدرت سیاسی به سر میبرد. او در این سخنرانی تأکید کرد که هدف نهاییِ انقلاب ایجاد «حاکمیت آن عدالت ابدی است که قوانینش... در قلب همهی انسانها مکتوب شدهاند»؛ ایجاد جامعهای که تماماً بر اخلاق، صداقت و فضیلت بنا شده است (روبسپیر، ص۱۹). چنین جامعهای طبیعیترین وضعیت برای انسانیت و برای تحقق سرنوشت آن ضروری است. برخلاف این جامعه، جامعهای است که بر ضعف، زشتی و تعصب بنا شده؛ ویژگیهایی که به «راه سلطنت» منتهی میشوند. از آنجا که جمهوری نمایندهی ارادهی مردم است، باید راهی وجود داشته باشد که تضمین کند این اراده «فضیلتمند» و ازخودگذشته باقی بماند، مبادا بدکارانی چند، تمامیت جمهوری را به فساد کشند. پس برای تضمین حفظ «فضیلت»، حاکمیت وحشت ضروری است.
اگر سرچشمهی حاکمیت عمومی در زمان صلح فضیلت است، در میانهی انقلاب این سرچشمه هم فضیلت و هم حاکمیتِ وحشت است: فضیلتی که بدون آن حاکمیتِ وحشت جنایت است؛ حاکمیت وحشتی که بدون آن فضیلت ناتوان است. حاکمیت وحشت چیزی جز عدالت فوری، شدید و انعطافناپذیر نیست؛ بنابراین، جلوهای از فضیلت است. حاکمیتِ وحشت بیشتر نتیجهی انطباق اصل کلیِ دموکراسی با فوریترین نیازهای کشور است تا یک اصل خاص (روبسپیر، ص۲۱).
روبسپیر مانند توجیه خود برای مرگ شاه، معتقد بود که مرگ دسیسهچینان، اشراف و دیگر عوامل ضدانقلاب برای دفاع از جمهوری، هم بهمعنای ظاهری و هم بهمعنای معنوی، ضروری است. او زبان استدلال خود را چنان تنظیم کرده بود که سخنان قبلیِ خود در سال ۱۷۹۱ را نقض نکند. در دوران حکومت وحشت، مجازات اعدام بهعنوان شکلی از دفاع از خود موجه است؛ اینکه چقدر بهعنوان عامل پیشگیری مؤثر خواهد بود، اهمیتی ندارد زیرا روبسپیر میخواست دشمنان موجود را ریشهکن کند، نه آنکه ضرورتاً مانع از اقدامات مجرمانه در آینده شود. روبسپیری که در سال ۱۷۹۱ عقیده داشت که با بیعدالتی مبارزه میکند، در سال ۱۷۹۴ نیز هنوز خود را سرگرم همان مبارزه میدید، تنها ابزارهای عدالت تغییر کرده بودند. او که مانند همیشه خودمحقبین بود، در زمانی بر این توجیه تأکید کرد که قانون شمارهی ۲۲ پرِریال (مصوب ۱۰ ژوئن ۱۷۹۴) حکومت وحشت را بیشازپیش تشدید میکرد. خونریزیها تا آنجا ادامه یافت که خودِ روبسپیر درحالیکه هرگز از جستوجو برای فرانسهای فضیلتمند منحرف نشده بود، در ۲۸ ژوئیهی ۱۷۹۴ اعدام شد.
اعدام روبسپیر، ۲۸ ژوئیهی ۱۷۹۴، کتابخانهی ملی فرانسه.
نتیجه
در آغاز، شاید بهدشواری بتوان فهمید که وکیلی از شهری کوچک که از تصور اعدام یک قاتل بیمار میشد، چگونه ممکن است بر هزاران اعدام مُهر تأیید بزند. پاسخ را باید در اظهارنظر میرابو جُست که گفته بود: «این مرد به مناصب بالایی خواهد رسید... او به هرچیزی که میگوید باور دارد.» در واقع، روبسپیر به مناصب بالایی دست یافت زیرا به همهی حرفهای خود باور داشت اما این را نیز میتوان گفت که به همین دلیل تا این حد بیرحم شد. گرچه نگرش او به خودِ مجازات اعدام تغییر کرد اما این تغییر همارز با تغییر همان انقلابی بود که میکوشید نمایندهاش باشد؛ وقتی انقلاب آرام و نیازمند مدارا بود دیگران را به مدارا دعوت میکرد و وقتی انقلاب در خطر و نیازمند شکستدادن دشمنان بود، مروج حکومتِ وحشت شد. او با خودِ مجازات اعدام مخالف نبود، بلکه با بیعدالتی مخالف بود؛ قاتلی که او در آراس با تردید به مرگ محکوم کرده بود، در حالی به دار آویخته شده بود که مجرمان ثروتمندتر با گیوتین اعدام میشدند. در دوران حکومت وحشت روبسپیر، همه را فارغ از موقعیت اجتماعیشان با گیوتین اعدام میکردند. او عقیده داشت که در شرایط عادی مجازات اعدام هرگز نمیتواند موجه باشد اما در زمان بحران، نهتنها ضروری بلکه تجسم خودِ عدالت است.
البته با نگاه از بیرون، استدلال روبسپیر ممکن است اشتباه و تنها توجیهی برای حفظ وجههی او و بهانهای برای خونریزیهای دوران حکومت وحشت به نظر برسد. بااینحال، برای فهم انقلاب فرانسه باید بکوشیم تا ذهنیت مرد انحرافناپذیر را چنانکه او خود را میفهمید، درک کنیم، یعنی بهعنوان شخصی که برایش جستوجوی فضیلت بر هرچیز دیگری اولویت داشت؛ کسی که حاضر نبود حتی برای حفظ جان کامی دمولا، رفیق دوران مدرسهاش، اصول خود را زیر پا بگذارد. هرچند ممکن است که روبسپیر راه خود را با نیتهای خوبی آغاز کرده باشد اما آشکارا به خود اجازه داد که به راهی تاریک و خونبار کشانده شود و نتوانست یا شاید نخواست به شباهتهای میان خود و خودکامگانی که از دیرباز با آنها مبارزه کرده بود، توجه کند.
برگردان: پویا موحد
هریسون دابلیو. مارک نویسنده و دانشآموختهی تاریخ و علوم سیاسی است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Harrison W. Mark, ‘Robespierre & the Death Penalty’, World History Encyclopedia, 23 November 2022.
منابع:
William Doyle (2018) The Oxford History of the French Revolution. OUP Oxford.
R. R. Palmer & Isser Woloch (2017) Twelve Who Ruled. Princeton University Press.
Maximilien Robespierre, Jean Ducange, John Howe, & Slavoj Zizek (2017) Virtue and Terror.Verso.