«هفت زمستان در تهران»؛ روایتی از اعدام ریحانه جباری
اشتفی نیدرزول، کارگردان ۴۲ سالهی آلمانی را در یک صبح آفتابیِ زمستان ۲۰۲۳ در آپارتمانش در منطقهی کویتزبرگ برلین، تنها چند خیابان دورتر از آخرین تکههای بههمپیوستهی باقیمانده از دیوار برلین ملاقات میکنم. کتاب چگونه پروانه شویم (با عنوان اصلی Wie man ein Schmetterling wird) تازه منتشر شده و فیلم او «هفت زمستان در تهران» (با عنوان اصلی Sieben Winter in Teheran) نخستین فیلم بخش «پرسپکتیو» در این دوره از جشنوارهی فیلم برلین است. کتاب و فیلم هر دو یک موضوع دارند، ریحانه جباری. کتاب را اشتفی نیدرزول و شعله پاکروان، مادر ریحانه جباری، با هم نوشتهاند.
مستند بلند «هفت زمستان در تهران» روایت هفت سال از زندگی دردناک اما آمیخته با شعور و آگاهیِ ریحانه جباری در زندان است. نامههای او از زندان شاهدی قوی بر آمیختگیِ رنج و آگاهیِ دختر جوانی است که از ۱۹ سالگی تا ۲۷ سالگیاش را به اتهام قتل مردی که قصد تجاوز به او را داشت، در انتظار اجرای حکم اعدام گذراند. نامههای ریحانه در فیلم با صدای زهرا امیرابراهیمی، بازیگر ایرانی، خوانده شدهاند. فیلم علاوه بر نامهها، دربرگیرندهی مجموعهای از فایلهای صوتی و ویدیوست که خانوادهی ریحانه در سالهای زندانیبودنش ضبط و مخفیانه از ایران خارج کردهاند. در میان مواد فیلم، عکسهایی از ریحانه در داخل زندان دیده میشود.
تولید «هفت زمستان در تهران»، به تهیهکنندگی مشترک آلمان و فرانسه، بیش از پنج سال طول کشیده است و حالا درست در روزهایی در برلیناله نمایش داده میشود، که انقلاب «زن، زندگی، آزادی» در ایران در جریان است. امسال برلیناله به لطف حضور گلشیفته فراهانی، بازیگر و مخالف نامدار جمهوری اسلامی، در هیئت داوران بخش مسابقه، و همچنین ممنوعیتِ حضور افراد و نهادهای وابسته به حکومت ایران در جشنواره، از اعتراضات انقلابی در ایران تأثیر پذیرفته است.
موضوع «هفت زمستان در تهران» قصاص است، «قانون چشم در برابر چشم»، اما در عین حال دربارهی شکنجه، اعترافات اجباری و نقض سیستماتیک حقوق زنان در ایران است. به همین علت شاید زمانی بهتر از این برای نمایش این فیلم وجود نداشته باشد. همانطور که این انقلاب بیش از هر چیز حاکی از قدرت و مقاومت زنان ایرانی است، این فیلم نیز تصویر شفافی از مقاومت زنان در ایران را ارائه میدهد.
عکس از مریم میرزا
دیدار با اشتفی نیدرزول
اشتفی نیدرزول مشتاق است که بداند نظرم دربارهی فیلم چیست. او روشن میکند که برایش خیلی مهم است که نظر مخاطب ایرانی را بداند. سپس از او میپرسم که چطور تصمیم گرفت تا به پروندهی ریحانه جباری بپردازد. او در پاسخ، از سفرهای متناوبش به استانبول در سال ۲۰۱۶ میگوید و اینکه به واسطهی دوستپسر سابقش که سینماگری ایرانی است با بعضی از اعضای خانوادهی جباری در استانبول آشنا شده است. در آن زمان پروندهی ریحانه جباری در آلمان بر سر زبانها بود و نیدرزول که کارش فیلمسازیِ مستند نبوده است، ناگهان خودش را در میان انبوهی صدا و تصویر و روایت میبیند. او میگوید: «ما میلیونها قطعهی کوچک داشتیم و مدت زیادی طول کشید تا بفهمم که چه چیزهایی دارم و چگونه میتوانم از آنها فیلم بسازم.»
ملاقات او با شعله پاکروان، مادر ریحانه جباری که او هم تحصیلات و سابقهی فیلمسازی و بازیگری دارد، در سال ۲۰۱۷ و بعد از خروج شعله از ایران رخ میدهد. اشتفی نیدرزول این دیدار را «جادویی» توصیف میکند. او میگوید: «بعد از تماشای آنهمه ویدیو احساس میکردم که شعله را میشناسم و حتی انگار آن روز که شعله بیرون زندان در خودرو منتظر این بود که بشنود آیا دخترش اعدام شده یا بخشیده شده، کنارش نشسته بودم. حس نزدیکی و آشنایی با شعله داشتم اما خب برای شعله غریبه بودم.» شعله پاکروان هم به گفتهی این فیلمساز آلمانی، از ابتدا خیلی روشن دربارهی دخترش و آنچه بر او گذشته توضیح داده و از سالهایی گفته است که نه تنها با دردِ زندانیبودن دخترش زیسته بلکه با کمک روایتهای ریحانه از داخل زندان با غیرانسانی بودن قوانین و زنستیزانه بودن نظام حاکم مواجه شده و از آن آگاهی یافته است.
اشتفی نیدرزول تعریف میکند که شعله پاکروان تصاویر و صداها را ضبط میکرده است تا دخترش پس از آزادی از زندان بفهمد که در آن سالها چه کسانی چقدر برای آزادیاش کوشیدهاند. اما همه چیز جور دیگری پیش رفت، ریحانه از شرط بخشیدهشدنش ــ اعلام اینکه مقتول قصد تجاوز به او را نداشته ــ سر باز زد، و پسر ارشد مقتول صندلی را از زیر پایش کشید.
اشتفی نیدرزول میگوید که پیش از ساخت «هفت زمستان در تهران» با مفهوم قصاص آشنایی داشته است اما در جریان تولید فیلم بوده که ابعاد قصاص را درک میکند و میفهمد که «قصاص نه تنها زندگیِ کسی را که بر اساس این قانون اعدام میشود بلکه دستکم زندگی دو خانواده را نابود میکند.» به نظر او، اینکه خانوادهی مقتول دربارهی زندگی و مرگِ طرف مقابل تصمیم میگیرد، بسیار «بیرحمانه» است.
اما هدف نیدرزول از ساختن این فیلم نه فقط روایت یک پرونده از بیشمار پروندهی قصاص، بلکه نمایش خشونت سیستماتیک در نظام قضائی ایران و، بهویژه سرکوب سیستماتیک زنان در این نظام است. او میگوید که در جریان تحقیقاتش با پروندههای فراوانی مواجه شده است که زنان متهم در دادگاه «تنها بعد از پنج دقیقه محاکمه حکم اعدام گرفتهاند». او به نمونهای که در فیلم هم به آن پرداخته شده است اشاره میکند: «دادگاه سمیرا که در فیلم هم حضور دارد، نیم ساعت طول میکشد. در این نیم ساعت، قاضی به سمیرا، خواهر یازده سالهاش و مادرشان هر سه حکم اعدام میدهد.» نیدرزول ادامه میدهد: «میدانم در ایران مردها هم بهشدت سرکوب میشوند اما اگر متن قانون ایران را بخوانی، متوجه میشوی که وقتی از سرکوب سیستماتیک زن حرف میزنیم از چه حرف میزنیم. برای همین است که در اعتراضات کنونی هم زنان در خط مقدم هستند.»
او امیدوار است که مخاطب غیرایرانی با تماشای این فیلم متوجه شود که مشکل زنان در ایران صرفاً حجاب اجباری نیست، و «سرکوب زنان در ایران لایههای زیاد و عمیقی دارد.» در عین حال، امیدوار است که مخاطب احساس وظیفه کند که به کمک کسانی بشتابد که هماکنون در انتظار اجرای حکم اعدام هستند. نیدزول میگوید که «ما هیچ وقت نمیتوانیم مطمئن باشیم که وقتی برای آزادیِ یک زندانی امضا جمع میکنیم، چقدر اثر دارد، ولی من بعد از حرف زدن با شعله فهمیدم که اثرش بر خانواده غیرقابل انکار است.» او میگوید که هر قدم کوچکی مهم است زیرا به خانواده این احساس را میدهد که تنها نیستند.
عکس از مریم میرزا
دیدار با شعله پاکروان
شعله پاکروان پیش از من به محل قرارمان در منطقهی ودینگ برلین رسیده است. به یکی از کافهها سر زده و به علت شلوغی و همهمه به جای دیگری رفته است. کارگر این غذاخوریِ کوچک یک جوان فارسیزبان است و پاکروان با مهربانیِ مادرانهای با او رفتار میکند و معلوم است که قبل از رسیدن من با او گپ زده است. در طول گفتگوهای بعدیمان به من میگوید که از روزی که ریحانه اعدام شده است، احساس میکند که «جوانهای گرفتار» فرزند خودش هستند. و من با شنیدن این جمله به یاد رفتار مهربانش در آن غذاخوریِ خالی از مشتری میافتم.
شعله پاکروان ۵۹ ساله است. او ۲۳ ساله بود که ریحانه متولد شد. پاکروان خودش را نه کارگردان یا بازیگر بلکه «سرباز عدالت» میداند و تعریف میکند که چطور زندانیشدن و اعدام ریحانه او را در تماس با مادرانی قرار داد که فرزندانشان اعدام شده بودهاند. از میان تصاویری که او با جملات شیوایش ترسیم میکند یک تصویر برایم پررنگ میشود. او میگوید که قبل از این اتفاق زندگیِ خوب و موفقی داشته است، اما پس از آن متوجه میشود که «انگار همهی این سالها در خواب» میزیسته است: «فهمیدم زمانی که من ریحانهی چند ماههام را در آغوش داشتهام و از شدتِ خوشی اصلاً در این دنیا نبودهام، مادرانی بودهاند در همان شهر، که سرشان را در بالش فرو میکردهاند و زار میزدهاند.»
او فعالیتهایش در مبارزه با اعدام را با تلاش برای بخشیدهشدن زندانیهای زیر حکم قصاص آغاز میکند، و بعد از مدتی به تماس و برقراریِ ارتباط با مادرانی روی میآورد که فرزندانشان به علل سیاسی اعدام یا کشته شدهاند. او دربارهی فعالیتهای کنونیاش میگوید: «کلی تجربه پیدا کردهام و به دلیل همذاتپنداری با خانوادههایی که بچههایشان در زنداناند، سعی میکنم که با آنها تماس بگیرم و اگر موفق به تماس شوم به آنها چیزهایی یاد بدهم. میگویم مثلاً این کار به نفع است و این کار نه. و اگر خانوادهای عزیزش زیر حکم اعدام باشد از تجربیات خودم میگویم. علاوه بر این، با کسانی که عزیزانشان کشته شدهاند صحبت میکنم و از آنها میخواهم که ساکت نباشند و دعوتشان میکنم که به جنبش دادخواهی بپیوندند.»
او میگوید «خیلی وقتها موفق بودهام، خیلی وقتها هم نه.». اما حتی تجربههای ناموفق هم شعله پاکروان را از ادامهی مسیر باز نمیدارد زیرا هر خبر اعدامی او را بهشدت درگیر میکند: «انگار کنار مادرانشان ایستادهام و استخوانهایشان را که دارند میلرزند احساس میکنم.»
از او میپرسم که چرا در شبکههای اجتماعی از انتشار کتاب و فیلم بهعنوان دو بال یاد کرده است. میگوید: «ریحانه در وصیتنامهاش از من خواسته بود که تسلیم سرنوشت شوم و او را به دستِ باد بسپارم. این فیلم و این کتاب درست مثل بالهای باد است. فکر میکنم که بالهای باد میتواند او را به خانههای مختلف و کشورهای مختلف ببرد.»
هرچند هنوز از پخش کتاب چگونه پروانه شویم یک ماه هم نگذشته است، پاکروان میگوید از طریق ناشر پیامهایی از مردم در سوئیس و شهرهای مختلف آلمان دریافت میکند: «میبینم ریحانه به خانههایی رفته است که اصلاً محال بود تصورش را بکنم. برای همین فکر میکنم که این فیلم و کتاب چیزی بود که او را به آرزویش رساند.»
از او میپرسم فرایند ساختن فیلم چه کمکی به او کرده است؟ او میگوید: «من پذیرفتهام که ریحانه دیگر برنمیگردد. سالهای اول با اینکه خاکسپاریاش را دیده بودم اما نمیتوانستم بپذیرم که این اتفاق افتاده است. موقعی که شروع کردم به تعریف کردن داستان با زیر و بم و جزئیات، انگار یک نوع تراپی اتفاق افتاد. در جریان کار عصبانی میشدم، گریه میکردم و اشتفی هم به گریه میافتاد و همدیگر را بغل میکردیم یا من قرص خواب میخوردم و میخوابیدم… خیلی اتفاقات اینجوری میافتاد ولی احساس میکنم همین که با تک تکِ سلولهایم پذیرفتم که ریحانه دیگر برنمیگردد بزرگترین کمک بود.»
او اما میگوید تواناییِ تماشای فیلم را ندارد و یک بار که یکی از نسخههای نهایینشدهی فیلم را دیده، حالش بد شده و مدتها کابوس میدیده است. شعله توضیح میدهد: «من از نظر مالی چیزی نمیگیرم و تنها شرطم برای ساختن فیلم این بود که فیلم را قبل از همه ببینم ولی خودم داوطلبانه گفتهام که نمیخواهم ببینم چون فقط یک بار توان دارم که فیلم را روی پردهی بزرگ سینما ببینم و آن یک بار را میگذارم برای آخرین اکران فیلم در جشنوارهی فیلم برلین و بعدش پروندهی فیلم برایم بسته میشود.»
او میگوید، «شاید این هم نوعی کمکِ این فیلم به من بوده است که خودم را شناختهام و میدانم که تواناییِ دیدنِ این فیلم را ندارم.» پاکروان با این کار تلاش دارد بتواند در اکرانهای دیگر فیلم توان و انرژی برای سوال و جواب با تماشاگران را داشته باشد. پاکروان امیدوار است که به این ترتیب در پایان هر اکران توان و انرژی لازم برای پاسخ دادن به پرسشهای تماشاگران را داشته باشد.