تاریخ انتشار: 
1402/03/09

بدرالزمان قریب؛ زنی که زبانی را زنده کرد

پرویز نیکنام

تحصیل در دانشگاه تهران و تلمذ نزد استادان برجسته‌ای چون بدیعالزمان فروزانفر، ابراهیم پورداود، جلال همایی، احسان یارشاطر، محمد مقدم و خواندن ادبیات پهلوی و اوستا من را به زبان‌های باستانی علاقه‌مند کرد. اما خواندن کتابی از [رولاند] کنت استاد آمریکایی بر این کشش و علاقه افزود، البته تشویق استادانم، پورداود و احسان یارشاطر، هم بیثأثیر نبود... زمانی‌که لیسانس ‌می‌گرفتم، مدارک جدیدی از زبان‌های باستانی ایران کشف شد که برایم جذاب بود... دلم ‌می‌خواست به دانشگاه پنسیلوانیا بروم که کنت آنجا تدریس ‌می‌کرد. به آمریکا رفتم و خوشبختانه موفق شدم از آن دانشگاه، که دانشگاهی کاملاً سنتی در رابطه با متون شرقی بود، بورس بگیرم، اما افسوس موقعی به آنجا رسیدم که کنت فوت کرده بود. ولی این شانس را یافتم که از محضر استادان بزرگ دیگر مانند پرفسور مارک درسدن استفاده کنم. ایشان درمورد ادبیات ایران باستان و سانسکریت کار کرده بود و البته سُغدی هم ‌می‌دانست.

بدرالزمان قریب، که مقدمات زبان‌های باستانی را در ایران فرا گرفته بود، در آمریکا شروع به آموختن زبان سغدی کرد، زبانی که آن را زبان خاموش ‌می‌دانند، چون تا سالها اطلاعات اندکی دربارهی این زبان وجود داشت.

در اوایل قرن بیستم خبر کشف گنجینه‌ی تورفان در ترکستان چین منتشر شد. این خبر بدرالزمان را نیز تشویق کرد که در زبان سغدی تحصیل کند. کشف این گنجینه اطلاعات و دانش درباره‌ی این زبان را به‌کلی دگرگون کرد. بدرالزمان قریب درباره‌ی این گنجینه ‌می‌گوید:

[با کشف این گنجینه] طومارهایی به زبان سغدی، پهلوی، هندی، چینی و دیگر زبان‌هایی که در هند و چین و آسیای میانه بود انقلابی خصوصاً در زبان‌های ایرانی به وجود آمد. با مطالعهی یک متن مکشوف از تورفان بود که به‌همت محققان آلمانی پرده از راز زبان سغدی، این زبان فراموششده یا خاموش، برداشته شد. ازاینرو، باید گفت در قرن بیستم میلادی زبان سغدی تولدی دوباره یافت.

به‌گفته‌ی دکتر قریب، دلیل کشف این متون در چین «مهاجرت گروهی از مانویان یا زرتشتیان پس از حمله‌ی اعراب به ایران به‌سمت شرق بود. آنها در طول جاده‌ی ابریشم و در آسیای میانه مستقر شده بودند و زبان آنها در طول مهاجرنشینی مورد استفاده‌ی این راه گردیده بود و به‌نوعی راهی سغدی ایجاد کرده بودند.»

سغدی یکی از زبان‌های ایرانی میانه‌ی شرقی است که در گستره‌ی بزرگی از دریای سیاه تا مرزهای غربی چین رایج بود. «آثار این زبان که از ناحیه‌ی نزدیک به سمرقند و دره‌ی روز زرافشان تا یکی از برج‌های دیوار بزرگ چین، غارهای هزاربودای دون‌هوان، و از مغولستان شمالی تا دره‌ی علیای سند در شمال پاکستان، کشف شده‌اند.»

به‌گفته‌ی دکتر قریب، مردم قسمتی از ایران در هزاره‌ی اول میلادی از دریای خزر تا مرزهای چین به زبان سغدی حرف ‌می‌زدند. سغد منطقه‌ای است واقع در میان دو رود سیحون و جیحون، ماوراءالنهر، و از دیرباز مسیر ارتباطی سرزمین‌های شرق و غرب بوده است. این منطقه از وسعت و تنوع زیادی برخوردار بوده است. زبان سغدی به سه خط مانوی، بودایی و سُریانی نوشته ‌می‌شود.

مناطق سغدی‌نشین تابع دین بودایی، مانوی یا مسیحی بودند و نوشته‌های آنها حاوی نشانه‌هایی از این سه دین است. به‌نوشته‌ی دکتر قریب در مقاله‌ی «طلسم باران»:

موضوع جالب متون سغدی این است که پیروان هر مذهب خط بخصوصی برای نوشته‌های خود برگزیدهاند. مثلاً متون سغدی بودایی به خط اصلی سغدی (خط ملی سغدی‌ها) که اکنون به نام خط سغدی معروف است و متون سغدی مانوی به خط سُریانی مانوی (که از سوی مانی اختراع شده بود) و متون سغدی مسیحی به خط سُریانی استرانجلی نوشته شدهاند.

بیشتر متون سغدی کشف‌شده مربوط به بودایی‌هاست. این متون قدیمی در مرز چین، که به غارهای مزار بودا مشهور است، پیدا شد که طی قرن‌ها کمترین آسیب را دیده بود. در این مجموعه مجسمه‌ی بودای بزرگی در مرکز محل قرار داشت و مجسمه‌های بودای کوچک‌تری در اطراف آن چیده شده بود. بر روی طاقچه‌های این غار در اطراف این مجسمه‌ها این متون پیدا شد.

به‌گفته‌ی خانم دکتر قریب: «زبان سغدی به‌نوعی ایرانی بود. فرهنگ ایشان هم الهام گرفته از فرهنگ اشکانی و ساسانی و هندی و مخلوطی از فرهنگ‌های بزرگ به ما ‌می‌آمد.»

سغد از ایالت‌های هخامنشی بود که در برابر حمله‌ی اسکندر مقاومت کرد. «مردم آن به‌دلیل دفاع از سرزمینشان گرفتار کشتار فجیعی شدند و به‌همین‌دلیل، به‌سوی چین مهاجرت کردند و در آنجا سکونت گزیدند. بعدها زبان سغدی زبان دادوستد در جاده‌ی ابریشم شد.»

آثار به‌جامانده از زبان سغدی تا قرن دهم میلادی در روستاهای سمرقند و بخارا زبان زنده بوده است و گویندگانی به این زبان سخن ‌می‌گفتند. به‌گفته‌ی بدرالزمان قریب: «گفته‌های مقدسی در احسن‌التقاسیم و ابن‌حوقل در صورة‌الارض، که سغدیان سمرقند و بخارا با وجود تفاوت‌ها در کلامشان زبان همدیگر را ‌می‌فهمند، گواه بر زنده‌بودن زبان سغدی در آن دوره است.»

بنا بر گزارش‌ها، قدیمی‌ترین متنی که به نام «نامه‌های باستانی سغدی» کشف شده دو تاریخ دارد که اواخر قرن دوم و اوایل قرن چهارم میلادی است که از چین به سمرقند فرستاده شده است. این نامه‌ها بعدها در خرابه‌ی یکی از دیوارهای چین پیدا شد.

علاوه بر این، به‌گفته‌ی قریب: «نامه‌های سغدی مانوی شهادت بر رواج این زبان تا قرن دهم در نواحی تورفان چین ‌می‌دهند.»

 

خاموشی زبان سغدی

از قرن یازدهم میلادی با نفوذ زبان عربی و ترکی فرایند نابودی زبان تشدید شده و کم‌کم این زبان از بین رفته است.

سغدیان به‌دلیل فعالیت‌های بازرگانی گسترده در مناطق مختلف، نیازمند ثبات و امنیت بودند و برای همین هم از آنها به‌عنوان مردمانی اهل سازش و مدارا با انعطاف دینی یاد ‌می‌شود.

اوج دوره‌ی حیات فرهنگی سغدیان را قرن هفتم میلادی ‌می‌دانند که تجارت چین و سغد افزایش یافت و برای همین هم «دروازه‌ی شرقی سمرقند، دروازه‌ی چین نامیده شد و سمرقند یکی از آبادترین و ثروتمندترین شهرهای ماوراء‌النهر گردید که شکوفایی هنری آن تا اوایل دوران اسلامی برپا بود.»

سغدیان مردمانی تاجرپیشه و هنردوست بودند که واسطه‌ی انتقال کالا و همین‌طور فرهنگ بین چین و هند و ایران و روم بودند و سهم بزرگی در ارتباط فرهنگی داشتند. این زبان قرن‌ها واسطه‌ی انتقال فرهنگ بین شرق و غرب آسیا بود، اما گویش اصلی مسیر تجاری جاده‌ی ابریشم کم‌کم از بین رفت. به‌گفته‌ی دکتر قریب: «تنها یک گویش دورافتاده در ناحیه‌ی کوهستانی دره‌ی علیای رود زرافشان به نام گویش یغنایی به جا مانده است.»

سغدیان بهدلیل فعالیت‌های بازرگانی گسترده در مناطق مختلف، نیازمند ثبات و امنیت بودند و برای همین هم از آنها بهعنوان مردمانی اهل سازش و مدارا با انعطاف دینی یاد ‌می‌شود. به‌گفته‌ی دکتر قریب:

داستان‌های جالب سغدی نمودار تلاش آنها در آمیختن فرهنگ مردم آسیای مرکزی با فرهنگ ایران، یونانی و هندی است. نقش آنها در اشاعه‌ی هنر از ایران به چین و از چین به ایران و تکوین هنر اصیل آسیای مرزی بر کسی پوشیده نیست. بنابراین، ‌می‌توان گفت که سغدیان سیاست اعتدال و آزادی دینی را آن‌چنان رعایت ‌می‌کردند که پیروان آیین‌های بودایی، مسیحی، مانوی و زرتشتی آزادانه ‌می‌توانستند دین خود را تبلیغ کنند.

بنا بر گفته‌ی خانم دکتر قریب: «در فاصله‌ی سقوط ساسانیان و فتح ماوراءالنهر توسط اعراب، دولت‌شهرهای سغدی خوش درخشیدند و میراث فرهنگی ساسانیان را به دوش کشیدند.»

دکتر قریب، در طول سال‌ها پژوهش، در بخشی از تحقیقات خود به مطالعه‌ی مانویت پرداخت و خودش ‌می‌گوید: «کوشیدم نشان بدهم که آیین مانوی، از نظر بنیادی، متأثر از نوعی ثنویت زرتشتی و به‌ویژه زروانی است، اما عناصر سازنده‌ی آن مأخوذ از آیین غنوسی (gnosticisim) است که با بعضی عقاید رمزی یهود-مسیحیِ قرن‌های نخستین میلادی تلفیق شده است.»

زبان سغدی در گستره‌ی بزرگی استفاده ‌می‌شده است و دکتر قریب در هفته‌ی ایران باستان در یک سخنرانی در دانشگاه پهلوی شیراز در سال ۱۳۴۷ با عنوان «طلسم باران» از قول پلیو، دانشمند فرانسوی، زبان سغدی را زبان بین‌المللی آسیای میانه‌ی مرکزی در هزاره‌ی اول عنوان ‌می‌کند که «رابط فرهنگ‌های شرق و غرب آسیا شد».

 

زندگی قریب

بدرالزمان قریب در سال ۱۳۰۸ در تهران متولد شد. اجدادش گَرَکانی بودند، روستایی در نزدیکی اراک. پدرش، ضیاءالدین قریب، علوم سیاسی خوانده بود و در وزارت خارجه کار ‌می‌کرد و مادرش، معصومه (ضیاءالملوک)، به زبان عربی آشنا بود. بدرالزمان قریب در مدرسه‌ی ژاندارک درس خواند و در آنجا فرانسه یاد گرفت. خودش ‌می‌گوید: «در مدرسه‌ی ژاندارک با یک نظام آموزشی خوبی آشنا شدم، ترتیب یادگرفتن، کارکردن، تحقیق‌کردن، خواندن کتاب و چکیده‌کردنِ آن کارهایی بود که در مدرسه‌ی ژاندارک یاد گرفتم. البته صبح‌ها تمام درس‌ها را به فرانسه ‌می‌خواندیم و عصرها به فارسی.»

بعد از آن، بدرالزمان به مدرسه‌ی نوربخش رفت و رشته‌ی طبیعی خواند، چون ‌می‌خواست پزشکی بخواند. همین موقع گرفتار بیماری چشم شد و چند سالی نتوانست درس بخواند. در این مدت علاقه‌اش به ادبیات فارسی بیشتر شد. «هروقت که چشمم اجازه ‌می‌داد، سعی ‌می‌کردم شاهنامه، مثنوی، حافظ و نظامی بخوانم و بعضی اوقات شعر بگویم.» بعد از اینکه چشمش کمی بهتر شد، به‌صورت آزاد در امتحان ششم ادبی شرکت کرد و قبول شد. بعد از آن، در سال ۱۳۳۳ در رشته‌ی ادبیات فارسی دانشگاه تهران قبول شد.

دکتر محمد معین، دکتر ذبیح‌الله صفا، دکتر پرویز ناتل خانلری، دکتر لطفعلی صورتگر، استاد ابراهیم پورداود و استاد جلال همایی از جمله استادان وی بودند. دکتر مهرداد بهار، نویسنده و پژوهشگر، و دکتر صدرالدین الهی، روزنامه‌نگار مشهور، نیز از جمله هم‌کلاسی‌های او بودند.

استادانش نقش مؤثری در آینده‌ی وی داشتند. او در سال ۱۳۳۶ لیسانس ادبیات گرفت و چون رتبه‌ی اول را در دوره‌ی خود به دست آورده بود در رشته‌ی دکترای ادبیات فارسی پذیرفته شد، اما یک سال بعد او با گرفتن بورس به آمریکا رفت تا به‌گفته‌ی خودش:

در پیگیری شناخت بهتر و پژوهش بیشتر در زبان‌های باستانی بکوشم. به‌ویژه که کتاب استاد آمریکایی، [رولاند] کنت به دستم آمده بود و زبان فارسی باستان و خط میخی آن برایم کشش و جاذبه داشت. از طرفی، تشویق استادانم، پورداود و دکتر یارشاطر، هم در این علاقه بی‌اثر نبود. ‌می‌خواستم به دانشگاهی که کنت تدریس ‌می‌کرد بروم.

او در سال ۱۳۳۸ از دانشگاه پنسیلوانیا بورس گرفت و به آمریکا رفت، اما کنت فوت کرده بود. «برای اینکه سنت ایران‌شناسی پنسیلوانیا نمیرد، استاد دیگری از اروپا آورده بودند به نام پرفسور مارک درسدن. او درمورد ادبیات ایران باستان و سانسکریت کار کرده بود و تخصص او هم بیشتر در زبان خُتَنی بود، البته سغدی هم ‌می‌دانست.»

در دانشگاه شروع به آموختن زبان سغدی کرد و علاوه بر این سعی کرد تا دیگر زبان‌های ایرانی باستان را تکمیل کند که مقدماتش را در ایران آموخته بود. «[هم‌زمان] استادم مرا مجبور کرد که حتماً سانسکریت بخوانم. خودش متخصص سانسکریت بود. با پرفسور نورمان براون، که در دانشگاه پنسیلوانیا از اساتید بزرگ سانسکریت بود، دو سالی سانسکریت خواندم.»

وقتی فوق‌لیسانس گرفت، تصمیم داشت به ایران بازگردد، چون استادش، درسدن، برای یک فرصت مطالعاتی به هند رفته بود تا روی متون پهلوی کار ‌کند و خودش هم از تنهایی رنج ‌می‌برد. «‌می‌خواستم به ایران برگردم و رشته‌ی دکترای ادبیات فارسی را ادامه بدهم.»

او ده سال وقت صرف جمع‌آوری واژه‌های مختلف سغدی از متون مختلف بودایی، مانوی و مسیحی کرد. 

برادرش، شمس‌الدین، که در کانادا بود، او را تشویق کرد که تحمل کند و دکترایش را در آنجا بگیرد. بورس تحصیلی او تمام شده بود، برای همین او به دانشگاه میشیگان رفت تا هم درس بخواند و هم به دانشجویان فارسی درس بدهد. او در دانشگاه میشیگان در کلاس‌های زبان‌شناسی شرکت ‌می‌کرد و در اینجا بود که با استاد بزرگ زبان عیلامی، جرج کامرون، آشنا شد که اثر معروفش «تاریخ عیلام» است.

یک سال بعد او به دانشگاه برکلی رفت که پرفسور والتر هِنینگ، استاد ایران‌شناسی، از لندن به آنجا آمده بود.

[در آنجا] بیشتر متون سغدی و مانوی را با هِنینگ خواندم. چون خود هِنینگ هم خیلی به تدریس اوستا علاقه نداشت و به متون تورفان بیشتر علاقه نشان ‌می‌داد و دوست داشت فارسی میانه یا متون پارتی تورفان درس بدهد و به زبان سغدی علاقه‌مند بود... هِنینگ اصرار ‌می‌کرد که حتماً باید وِدا بخوانم. به‌همین‌دلیل، من پیش پرفسور رامِنو رفتم که او هم استاد سانسکریت بود و در کلاس درس ودای او شرکت کردم.

دو سال با هِنینگ کار کرد و استادش، درسدن، از سفر مطالعاتی هند برگشت و بدرالزمان ‌می‌گوید: «هِنینگ گفت بهتر است بروی و با استاد خودت در پنسیلوانیا کار کنی، زیرا من مریض هستم... من به پنسیلوانیا برگشتم و دو سال دیگر وقتم را صرف نوشتن رساله‌ام کردم و در سال ۱۹۶۵ توانستم رساله را تمام کرده و مدرک دکترا بگیرم.»

 

بازگشت به ایران و تدریس در دانشگاه شیراز

بعد از پایان تحصیلات در آمریکا به ایران برگشت و به دانشگاه شیراز رفت. در دانشگاه شیراز، به‌گفته‌ی خودش، تنها کاری که کرد این بود که یک کتیبه آنجا پیدا شد که آن را خواند.

ماجرا از این قرار بود که کشاورزی حین کار کتیبه‌ای را پیدا کرده و به موزه‌ی تخت جمشید خبر داده بود. بدرالزمان ‌می‌گوید: من هم چون دانشجویانم را گهگاه برای آشنایی با خطوط به تخت جمشید ‌می‌بردم، با موزه و کارمندانش آشنا بودم. از موزه به من خبر دادند که «چنین لوحه‌ای پیدا شده و قبل از اینکه آن را برای فرنگیان بفرستند بیایید بخوانید».

این لوحه‌ی بزرگ چهارگوش در حدود ۵۳ سانتی‌متر با قطر ده سانتی‌متر بود که دو طرفش ۲۶ سطر به خط میخی نوشته داشت.

دکتر قریب درباره‌ی محتوای کتیبه ‌می‌گوید: «محتوای کتیبه همان محتوای کتیبه‌ی آرامگاه داریوش بود که ‌می‌گوید من اهورامزدا [که] این زمین و آسمان و جهان زیبا و انسان و شادی را برای انسان آفرید...»

این کتیبه که شبیه کتیبه‌ی نقش رستم در آرامگاه داریوش متعلق به خشایارشا بوده و دکتر قریب ‌می‌گوید:

من وجوه اختلاف آن را پیدا کردم و آن قسمتی که افتاده بود را با کمک کتیبه‌ی داریوش خواندم. آن قسمت‌هایی که کتیبه‌ی داریوش دو یا سه سطر نداشت، آن را هم با این لوحه‌ی جدید پیدا کردم. چند تا واژه‌ی جدید هم در آنها بود که پرفسور کنت (ایران‌شناس) و دیگران پیدا نکرده بودند، ریشه‌ی آن واژه‌ها را نیز یافتم. این مقاله در مجله‌ی ادبیات دانشگاه تهران در سال ۱۳۴۷ و در سال ۱۹۶۸ به انگلیسی در ایرانیکا انتیکوا به چاپ رسید.

قراردادش با دانشگاه شیراز شش‌ساله بود و بعد از نزدیک چهار سال یک دوره‌ی یک سال و نیمه‌ی تحقیقی به‌عنوان فرصت مطالعاتی به آمریکا رفت و به تحقیقاتش ادامه داد. بعد از بازگشت به ایران در سال ۱۳۵۰ اطلاع یافت که دانشگاه تهران گروه زبان‌شناسی همگانی و فرهنگ و زبان‌های باستانی در دانشگاه تهران تأسیس شده و او به دانشگاه تهران رفت.

 

فرهنگ سغدی

در این دوره ضمن تدریس در دانشگاه او مشغول جمع‌آوری لغات سغدی بود و مدرک جمع‌ ‌می‌کرد. خودش ‌می‌گوید:

[وقتی کار را شروع کردم] متن، واژهنامه، دستور و هیچ نوع مدرکی از این زبان نداشتم. هرچند قبلاً استاد [ابراهیم] پورداود بر زبان‌های باستان کار کرده بودند و خود زرتشتی‌ها طی دو قرن سابقه‌ی کار روی خطوط پهلوی را داشتند، اما به‌شکل جدی بر آن کار نشده بود.

به‌گفته‌ی خانم دکتر قریب:

وقتی در این رشته مشغول شدم، مفهوم روشنی از این زبان در میان افراد تحصیلکرده وجود نداشت. اما من بسیار تلاش کردم تا در سال ۱۳۵۰ با تربیت شاگردانی که امروز استادان کارآمد و مبرزی هستند زبان فراموش‌شده‌ی جاده‌ی ابریشم را در جامعه‌ی فارسیزبانان بازشناساندم و امروز این دانش چنان پا گرفته که هم‌اکنون جزو واحدهای اصلی درس‌های گروه فرهنگ و زبان‌های باستانی است و متخصصان معتبر و متعددی در این زمینه فعالیت ‌می‌کنند. بعد هم به‌دلیل نیاز دانش‌پژوهان این رشته به فرهنگ‌نامه به فکر نوشتن فرهنگ سغدی افتادم.

او ده سال وقت صرف جمع‌آوری واژه‌های مختلف سغدی از متون مختلف بودایی، مانوی و مسیحی کرد. خودش ‌می‌گوید: «[علاوه بر این،] از نظر ریشه‌شناسی هم اطلاعاتی به آنها اضافه کردم و ده سال اخیر را نیز برای تجدیدنظر آن صرف کردم، یعنی حدود بیست سال ‌می‌شود.»

او واژگان سغدی را به دو زبان فارسی و انگلیسی ترجمه و آوانویسی کرد و وقتی کتاب فرهنگ سغدی چاپ شد در سال ۱۳۷۴ به‌عنوان کتاب سال جمهوری اسلامی انتخاب و معرفی شد.

دکتر ژاله آموزگار، استاد زبان‌های باستانی دانشگاه تهران، بیست‌وهشتم شهریور ۱۳۹۶ در شب‌های بخارا به مناسب بزرگداشت خانم قریب درباره‌ی فرهنگ سغدی گفت:

زمانی‌که اثر ارزنده و ماندنی فرهنگ سغدی خانم دکتر قریب منتشر و به‌عنوان کتاب سال برگزیده شد، ما همگی به خود بالیدیم، چون این رویداد نشان درخشنده از فرهنگ ریشهدار این سرزمین بود و پاسخی محکم به کسانی که با نگاهی نه‌چندان مهربانانه به ادبیات باستانی ما ‌می‌نگرند. از سوی دیگر، با سندی خیلی محکم و پایدار و با مقدمه‌ی مبسوط و سودمند که سخن از گسترش فرهنگ ارزنده‌ی ایران در ماورای مرزهای سیاسی معنی داشت، فرصتی ‌می‌داد بلندتر به گوش همه برسانیم که مرزهای سیاسی با مرزهای فرهنگی فرق دارند. وقتی سخن از گستره‌ی فرهنگ ایرانی ‌می‌کنیم به‌راحتی ‌می‌توانیم آن را در شرق تا سیحون و جیحون بکشانیم؛ در شمال تا دشت‌های اوراسی و جنوب روسیه پیش برویم؛ در غرب تا میان‌رودان و در جنوب تا ساحل فیروزه‌فام خلیج فارس.

دکتر محمد شکری فومنی، یکی از شاگردان قریب، با اشاره به اهمیت پژوهش‌های استادش گفت که خانم دکتر قریب در سال ۱۹۶۰ از پروژه‌ی دکترای خود دفاع کرده‌اند، ولی هنوز از همین کار به‌عنوان منبعی مهم در سطح بین‌المللی استفاده ‌می‌شود:

[بهطوری‌که وقتی من برای تحصیل به برلین رفتم در] روز اول که به دانشکده رفتیم، پایان‌نامه‌ی استاد قریب را جلوی ما گذاشتند و گفتند که ابتدا باید درستان را با این متن آغاز کنید. اگرچه آلمان‌‌ها، روس‌ها و انگلیسی‌ها خیلی خوب کار ‌می‌کنند و دانشمندان بسیاری در سطح جهان داریم، ولی این منبع به‌عنوان منبع درجه‌یک برای محصلان این رشته است.

دکتر زهره زرشناس، یکی دیگر از شاگردان قریب، فرهنگ سغدی را واژه‌نامه‌ای معرفی کرده که «در جهان زبان‌شناسی تاریخی کاری منحصربه‌فرد است؛ این کتاب گنجینه‌ی عظیمی از واژه‌ها و ترکیبات زبان سغدی را در اختیار پژوهشگران این زبان و دیگر زبان‌های کهن ایرانی و رشته‌های وابسته ‌می‌گذارد و ‌می‌توان آن را به‌مثابه‌ی ابزار اصلی برای مطالعه‌ی زبان‌های ایرانی به کار برد.»

 

آثار دکتر قریب

دکتر قریب بعد از حضورش در دانشگاه تهران کرسی آموزش زبان سغدی را تأسیس کرد و تا زمان بازنشستگی در سال ۱۳۸۱ به آموزش دانشجویان پرداخت. او بر شش زبان باستانی فارسی، اوستایی، فارسی میانه، پهلوی اشکانی، سغدی، سکایی و سانسکریت تسلط داشت و سال‌ها این زبان‌ها را درس ‌می‌داد. وقتی هم شروع به تدریس زبان سغدی کرد، منبعی برای آن نداشت، برای همین وسنتره جاتکه که روایت سغدی داستان تولد بودا است را ترجمه کرد. این مجموعه با عنوان «روایتی از تولد بودا» که به‌صورت کتاب در سال ۱۳۸۴ چاپ شد.

کتاب معروف دیگری که بدرالزمان قریب سهم بزرگی در آن داشت و آن را ترجمه کرد، کتاب زبان‌های خاموش، اثر یوهانس فریدریش، است که با همکاری دکتر یدالله ثمره ترجمه شد. این کتاب در سال ۱۳۶۶ به‌عنوان کتاب سال جمهوری اسلامی انتخاب و معرفی شد. این کتاب درباره‌ی خطوط تصویری، مانند هیروگلیف و دیگر خطوطی است که به‌صورت تصویر در غارها و بر دیوارهای قدیمی و باستانی نقش بسته است و در واقع موضوع این کتاب روش رمزگشایی این خطوط است.

«عیسی از دیدگاه مانی»، «نوروز، جشن بازگشت به زندگی»، «خفتگان افسوس (اصحاب کهف به روایت سغدی)»، «اهمیت اعداد در اسطوره‌ی مانی»، «وجوه مشترک فارسی باستان و سغدی»، «سغدی‌ها در آسیای میانه»، «خدای مزدیسنان در یک متن مانوی» و «تاریخچه‌ی گویش‌شناسی در ایران» از جمله مهم‌ترین مقالات خانم دکتر قریب است.

 

داستان جنگ رستم در متون سغدی

در سال ۱۹۰۰ هنگام تعمیر یک غار از «غارهای هزار بودا»، نزدیک شهر توین‌هوانگ (دون‌هوان)، کتابخانه‌ای در ایالت کانسوی چین کشف شد. این کتابخانه مدت نُه قرن دست‌نخورده مانده بود و پشت دیواری قرار داشت. وقتی بخشی از دیوار فروریخت، تحول تازه‌ای در زبان‌های باستانی، به‌خصوص زبان سغدی، به وجود آمد. بخشی از این اسناد و مدارک در بریتانیا و فرانسه نگهداری ‌می‌شود که مدارک آن به زبان سغدی است. یکی از این اسناد داستان جنگ رستم با دیوان است که در آن نقش رخش در پیروزی رستم بر دیوان پررنگ است.

قطعه‌ی طلسم باران درباره‌ی سنگ‌های باران‌زا و شیوه‌ی ساختن طلسم یکی دیگر از اسناد این کتابخانه است. دکتر قریب مقالات تحقیقی مفصلی درباره‌ی این اسناد منتشر کرده است.

علاوه بر این، دکتر قریب ‌می‌گوید:

[در این اسناد] در میان آنها متنی وجود دارد که دچار صدمه شده است و نامش «خفتگانِ افسوس» است، به‌دلیل اینکه نام پادشاه، قاضی و یکی از اصحاب کهف در این متن آمده است. ما معتقدیم که این داستان همان داستان اصحاب کهف است. البته در این متن به سگ اصحاب کهف اشاره نشده است.

دکتر قریب در مقاله‌ی «خفتگان افسوس» یا همان اصحاب کهف در پی نشان‌دادن این مسئله است که چگونه روایت سغدی مانند پل ارتباطی بین مسیحیت و فرهنگ‌های منطقه عمل کرده است. او ‌می‌گوید در این مقاله «بر آن بودم تا پیوندهای فرهنگی و روابط میان‌فرهنگی سغدی‌ها را ترسیم کنم».

یکی دیگر از پژوهش‌های خانم دکتر قریب درباره‌ی هفته در ایران است. او ‌می‌گوید:

قبلاً تصور ‌می‌شد که در فرهنگ ایرانی هفته وجود نداشته است. من با جست‌وجو در منظومه‌ی هفت‌پیکر نظامی، دریافتم که در این کتاب هریک از روزهای هفته با نام ستارگان مشخص شده است. همچنین با مطالعهی گاهنامه‌های قمری مانوی دریافتم که آنها نیز برای روزهای هفته نام‌هایی داشته‌اند. البته ‌می‌دانیم که در گاهنامه‌ی زرتشتی نیز روزهای ماه بر اساس نام ایزدان و رب‌النوع‌ها نام‌گذاری ‌می‌شد و هرگاه نام روز و ماه با هم تطبیق ‌می‌یافت، آن روز را جشن ‌می‌گرفتند.

برای نمونه، او ‌می‌گوید که نام روزهای هفته به دو صورت در متون مانوی سغدی آمده: «در سغدی میر نام ایزد مهر، هم نام روز یازدهم ماه است و هم نام روز یکشنبه. در واقع، همان‌گونه که بازتاب آن در بعضی از زبان‌های اروپایی مانند انگلیسی (Sunday) و در آلمانی (Sonntag) است.»

دکتر قریب از سال ۱۳۷۷ به‌عنوان تنها زن عضو پیوسته‌ی فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی انتخاب شد و یک سال بعد مدیر گروه گویش‌شناسی فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی شد. فعالیت‌های او بعد از بازنشستگی‌اش در فرهنگستان بیشتر شد و او در سال ۱۳۸۴ مدیر گروه زبان‌های ایرانی و سرپرست طرح فرهنگ واژگان فارسی باستان شد. قریب در سال ۱۳۸۵ به عضویت شورای علمی مرکز دایرةالمعارف اسلامی درآمد و یک سال بعد نیز عضو افتخاری انجمن ایران‌شناسی اروپا شد.

او در ماه‌های پایانی عمرش دچار فراموشی شده بود، چیزی یادش نمی‌آمد و کسی را نمی‌شناخت؛ شبیه زبان سغدی شده بود که آن را در ایران زنده کرد. دکتر قریب هفتم مرداد ۱۳۹۹ در تنهایی درگذشت.

 

شعر «ماهی» از سروده‌های دکتر قریب

بر پهنه‌ی فیروزگون دریا

تور است گردن‌بند مروارید

بر ماهیان گسترده دامی ژرف

دریای آرام و دم خورشید

 

تور عروس زندگی‌زا نیست

این تور رقص و مرگ ماهی‌هاست

زیبا کشاکش با دم مرگ است

یا آخرین دیدار با دریاست

 

توری است جانش پود و تارش مرگ

بر گردن ماهی و ماهیگیر

این ‌می‌کشد تا بگذارند عمر

آن ‌می‌کشد تا بگسلد زنجیر

 

دریا به گوش باد ‌می‌خواند

برگی دگرش از زندگینامه

شن‌های ساحل زار ‌می‌گریند

بر ماهیان پولکین جامه

 

در صحنه‌ی مرگ و تلاش زیست

رقصد چه زیبا وقت جان‌دادن

یک حلقه از دور تسلسل‌هاست

با زندگانی مردن و زادن

 

منابع:

امید قنبری (۱۳۹۳) زندگی‌نامه خدمات علمی و فرهنگی دکتر بدرالزمان قریب. انجمن آثار و مفاخر ملی.

«جست‌وجو در سنت ادبی ایران باستان»، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره ۶۸، خرداد ۱۳۸۲.

ژاله آموزگار (۱۳۹۶) شب‌های بخارا، با همکاری بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و مرکز دایرة‌المعارف بزرگ اسلامی

طوبی فاضلی پور (۱۳۹۴) «سغدی‌شناسی در گفت‌وگو با دکتر بدرالزمان قریب»، نشریهی رشد آموزش تاریخ، شماره‌ی ۶۰.

نادره جلالی (۱۳۹۹) «همیشه حرفی تازه برای دانشجویان داشتم»، مجلهی فرهنگی مفاخر ماندگار، شماره‌ی ۱۲.

بدرالزمان قریب (۱۳۷۶) «هفته در ایران قدیم؛ پژوهشی در هفت پیکر نظامی و نوشته‌های مانوی»، نامهی فرهنگستان، شماره‌ی ۱۲.

بدرالزمان قریب (۱۳۴۷) «طلسم باران؛ به مناسبت هفته ایران باستان»، دانشگاه پهلوی شیراز.

بدرالزمان قریب (۱۳۷۶) «سغدی‌ها و جاده ابریشم»، ایرانشناخت، شماره‌ی ۵.