تاریخ انتشار: 
1402/10/03

علینقی عالیخانی، معمار دوره‌ی طلایی اقتصاد ایران

پرویز نیکنام

[امیراسدالله علم] گفت که ما تصمیم گرفتیم که وزارت بازرگانی و وزارت صنایع و معادن را یکی بکنیم و شما هم وزیر این دو وزارتخانه که ادغام می‌شوند بشوید. حالا اسمش را باید چه بگذاریم؟ این اقتصاد ملی است؟ اقتصاد است؟ یا هر اسم دیگری... گفتم... همان وزارت اقتصاد کافی است و خیلی از کشورها هم به همین صورت وزارت اقتصاد دارند. گفت خوب، پس وزارت اقتصاد؛ حالا شما حرفی هم دارید؟

علینقی عالیخانی در گفت‌وگو با تاریخ شفاهی هاروارد درباره‌ی وزیرشدنش در دولت اسدالله علم توضیح می‌دهد و می‌گوید سؤال کردم که چرا دنبال من آمده‌اید.

آیا یک برنامه‌هایی دارید که می‌خواهید به دست من بدهید که من برایتان اجرا بکنم؟ یا اینکه می‌خواهید من برای شما برنامه‌هایی تهیه بکنم؟ البته او خیلی خوب فهمید من دارم از او چه سؤال می‌کنم. چون پیش خودم گفتم شاید این‌ها یک برنامه‌هایی دارند که دنبال یک آدم جاه‌طلبی می‌گردند که بیاید این کارها را بکند و بعدش هم بیندازندش دور. گفت نه، ما می‌خواهیم که شما برای ما برنامه انجام بدهید، به اصطلاح خودش چون فکر می‌کرد خیلی چیز مهمی است، گفت شما باید دکتر شاخت ما بشوید. این حرف علم بود.

در ادامه‌ی گفت‌وگو عالیخانی به علم می‌گوید که برنامه را تهیه می‌کنم و «در اختیار شما می‌گذارم، ولی شرط موفقیتش این است که هرکسی را توی این دستگاه خواستم از سر کار بردارم و هرکسی را هم خواستم به جایش بگذارم و اگر این امکانات را نداشته باشم نمی‌توانم کار بکنم».

عالیخانی بعد از قبول شرایطش توسط علم عصر همان روز با یک ژاکت قرضی (چون همه‌ی وزرا باید برای شرفیابی به حضور محمدرضا پهلوی ژاکت می‌پوشیدند و چون عالیخانی ژاکت نداشت، از یکی قرض کرد) به کاخ شاه رفت تا به‌عنوان وزیر اقتصاد معرفی شود. خودش می‌گوید: «فکر می‌کنم آخر بهمن بود، ۲۹ بهمن یا ۳۰ بهمن بود؛ شدم وزیر اقتصاد و از روز بعدش هم رفتم و شروع کردم به کار در دولت علم.»

سال ۱۳۴۱ بود و تا آن زمان دو وزارتخانه‌ی صنایع و بازرگانی وجود داشت و در دولت علم این دو وزارتخانه در هم ادغام شدند. به‌دلیل اینکه اختلاف بین این دو وزارتخانه زیاد بود و، به گفته‌ی عالیخانی:

دو وزیر با هم هیچ نمی‌ساختند و مرتب هم با هم دعوا داشتند، چه در جلسات هیئت‌وزیران و چه در جلسات شورای اقتصاد در حضور اعلیحضرت... و کاملاً تعارض کار نشان داده شده بود که ایران در شرایطی نبود که بازرگانی‌اش مستقل از مسائل صنعتی‌اش قابل‌برنامه‌ریزی باشد.

عالیخانی چند روز بعد از شروع کارش در وزارت اقتصاد، در هفتم اسفند ۱۳۴۱، کنفرانسی اقتصادی برگزار کرد با این هدف که چگونه اقتصاد ایران باید از رکود خارج شود. در آن کنفرانس به گفته‌ی عالیخانی:

اعلیحضرت نطق بسیار خوبی کردند و در آنجا اشاره کردند که در مملکتی که در حال تحول و انقلاب اجتماعی است نمی‌توان اجازه داد که ۵۰ درصد از مردم از همه‌چیز از هرگونه حق سیاسی محروم باشند. به‌عبارت‌دیگر، اعلام کردند که مملکت احتیاج به این دارد که به زنان حق رأی بدهند. و، بنابراین، در این روز آغاز کنفرانس اقتصادی خبر مهم این بود که به دولت این وظیفه محول شد که ترتیب آزادی زنان و دادن حق سیاسی به آنها را بدهد.

به گفته‌ی عالیخانی:

به‌هرحال، وقتی در روز هفت اسفند شاه این مژده را داد خوشحالی عجیبی بین این زن‌ها ایجاد شده بود. روی‌هم‌رفته، باید بگویم که این ماه بهمن که رفراندوم برای اصلاحات ارضی بود و ماه اسفند که شاه نشان می‌داد که مایل است این اصلاحات را دنبال بکند واقعاً یک حالت جشنی میان مردم جنبنده و فعال به وجود آمد و امیدی در طبقه‌ی جوان کشور ظهور کرده بود.

بعد از انقلاب سفید ۱۳۴۱ سرانجام حق رأی‌دادن و انتخاب زنان به‌عنوان نماینده به نتیجه رسید و در انتخابات ۲۱ شهریور سال ۱۳۴۲ نخستین‌بار زنان به‌عنوان رأی‌دهنده و کاندیدا در انتخابات شرکت کردند. شش زن وارد مجلس شورای ملی شدند و مهرانگیز منوچهریان به‌همراه شمس‌الملوک مصاحب به‌عنوان سناتورهای انتصابی به مجلس سنا راه یافتند.

کنفرانس اقتصادی در بحبوحه‌ی اصلاحات اجتماعی و اقتصادی موسوم به «انقلاب سفید» برگزار شد و در آن بخشی از صنعتگران ایرانی نیز حضور داشتند. عمده‌ی نگاه این گروه از صنعتگران به دولت این بود که دولت از آنها حمایت کند، اما عالیخانی می‌گوید: «آن طبقه‌ی صاحب صنعتی که در اسفند ۱۳۴۱ من با آنها روبه‌رو بودم به‌کلی با کسانی که چند سال بعد به صنعت آمدند و نسل دوم یا سوم خانواده‌های صنعتی کشور را تشکیل می‌دادند تفاوت داشتند.»

وزیر اقتصاد هدفش را روی توسعه‌ی صنایع داخلی گذاشت، اما برای این کار پول لازم بود و پول هم دست بازرگانانی بود که کالا وارد می‌کردند. برای همین به فکر افتاد تا از آنها برای توسعه‌ی صنایع داخلی کمک بگیرد و آنها را تشویق کند تا به‌جای واردات کالا همان کالاها را در داخل بسازند.

برای همین هم عالیخانی در این کنفرانس جز طرح مباحث کلی مثل تقدم توسعه‌ی صنعتی چیز بیشتری نگفت، زیرا به گفته‌ی وی در آن زمان «واقعاً مملکت فقیر بود و امکانات محدودی داشت. اما منابع ایران منابع فوق‌العاده‌ای بود و من خیلی راحت می‌توانستم ببینم که می‌شود این امکانات را بسیج کرد و می‌شود از این نیروهای کهنه یا تازه استفاده کرد و اینها را به راه انداخت.»

اصلاحات ارضی که هم‌زمان با شروع وزارت عالیخانی شروع شد با مخالفت روحانیان همراه بود که مدافع مالکان بزرگ بودند، اما او توجهی به این مسئله نداشت و به‌دنبال آن بود که به گفته‌ی خودش «بخش خصوصی تکان بخورد». «[چون] کاملاً روشن می‌دانستم که به چه صورت باید این بخش خصوصی کشور را تکان داد و چگونه در آینده می‌بایست مقداری وزنه برای تعادل در فعالیت این بخش ایجاد کرد. و چگونه تدریجاً می‌باید اقتصاد را آزادتر کرد و رقابت بیشتری برایش به وجود آورد.»

مهم‌ترین مسئله پیش روی وزیر اقتصاد این بود که اطلاعات اقتصادی درستی در دسترس نبود و به گفته‌ی عالیخانی:

از اولین کارهایم این بود که مقررات صادرات و واردات را تنظیم بکنم و آن را یکی از عامل‌های اصلی مبارزه با رکود قرار بدهم. روبه‌رو شدم با اینکه ما آمار واردات و صادرات کشور را نداریم. آخرین آماری که ما در اسفند ۱۳۴۱ داشتیم مال ۱۳۳۶ بود، مال پنج سال پیش. شما چگونه میخواهید با یک چنین آماری بگویید که من چه دارم وارد میکنم و چه دارم صادر میکنم و چه قلم‌هایی غیرضروری است و می‌توان از وارداتش صرف‌نظر کرد و کدام‌ها ارز زیادی می‌برند و بی‌فایده هستند و کدام‌ها ارز زیاد یا کم می‌برند، ولی سودمندند... این اطلاعات در تصمیم‌گیری اقتصادی نقش بزرگی را بازی می‌کند.

در آن زمان بازرگانان نزدیک به روحانیان سنتی نفوذ وسیعی داشتند و برای همین در مقابل وزیر تازه‌ی اقتصاد صف‌آرایی کردند تا بلکه او به همان روال گذشته برگردد که «تقدم با بازرگان بود نه با صاحب صنعت». اما عالیخانی می‌گوید این کارشان بی‌نتیجه بود و آنها با اجرای مقررات تازه می‌دانستند که

دوران بازرگانی و نمایندگی گرفتن و پول‌به‌دست‌آوردن از این راه به‌طور نسبی پایان یافته یا به‌‌هرحال اهمیت این کار کاهش پیدا کرده و ازاین‌پس اگر کسی می‌خواهد در بخش خصوصی فعالیت سوددهی برای خودش داشته باشد که مورد تشویق و تأیید مملکت هم باشد باید بیش از همه به صنعت توجه بکند.

 

واقعه‌ی ۱۵ خرداد ۱۳۴۲

وقتی ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ رخ داد عالیخانی می‌گوید که در جلسه‌ی هیئت‌وزیران دیدم که کسی از ریشه‌های «شورش» اطلاعی ندارد. گفتم ما باید بینیم که

چگونه ممکن است درحالی‌که ما سعی می‌کنیم یک اصلاحات اجتماعی دامنه‌داری را در کشور اجرا بکنیم یک مشت آخوند مرتجع عقب‌افتاده قادر هستند با همه‌ی اینها عده‌ای را بسیج بکنند. بنابراین، تجزیه‌وتحلیل اینکه ما چرا موفق نشدیم که جلو چنین توطئه‌هایی را بگیریم، این خیلی مهم خواهد بود.

در همان جلسه پیشنهاد شد که کمیته‌ای برای بررسی وضعیت آسیب‌دیدگان ۱۵ خرداد تشکیل شود. این کمیته سه عضو داشت که ازسوی وزرای اقتصاد، کشور و دادگستری انتخاب شده بودند.

عالیخانی در کتاب سیاست و سیاستگذاری در ایران از انتشارات بنیاد مطالعات ایران می‌گوید:

من به‌عنوان نماینده‌ی خودم یکی از خوش‌نامترین بازاری‌ها که خیلی آلودگی تجارتی نداشت، شخصی به نام حاج‌آقا رضا مجد را که خیلی هم مورد احترام طبقه‌ی روحانی بود، معرفی کردم... مردی بود خیلی مذهبی و بینهایت پاک و بسیار خوب بازار را می‌شناخت. بعد وزیر کشور، [سید مهدی] پیراسته، با من صحبت کرد که کی را انتخاب بکنم. گفتم شما می‌توانید ستّاره فرمانفرماییان را انتخاب بکنید، برای‌اینکه در این کارهای اجتماعی خیلی وارد است. او خیلی خوشحال شد. گفت همین را انتخاب می‌کنم و ستّاره فرمانفرماییان شد نماینده‌ی وزارت کشور. دکتر باهری هم یکی از قضات بسیار خوش‌نام دادگستری را معرفی کرد.

ستّاره فرمانفرماییان بنیان‌گذار مددکاری اجتماعی در ایران است که به گفته‌ی عالیخانی:

از راه مددکارهای خودش کار درخشانی انجام داد، برای‌اینکه توانست با خانواده‌ی همه‌ی کشتهشدگان جریان ۱۵ خرداد تماس بگیرد. و تا آنجایی که الان به خاطر من هست، شماره‌ی اینها حدود ۸۳ نفر بود. به‌عبارت‌دیگر، افسانه‌هایی که درباره‌ی صدها یا هزاران کشته‌ی ۱۵ خرداد می‌گویند به‌کلی دور از واقعیت است... ولی بااین‌همه ما بیش از ۸۳ نفر نتوانستیم کسی را پیدا بکنیم، که اینها هم البته دو گروه بودند: عده‌ای از آنها واقعاً جزو تظاهرکنندگان بودند و عده‌ای دیگر آدم‌های بدشانسی بودند که در آن روز احیاناً از آن خیابان گذر می‌کردند و مورد اصابت تیر قرار گرفته بودند. ترتیبی که ما براساس این گزارش دادیم این بود که مقرری برای زن و بچه‌های خانواده‌ی کشته‌شده‌ها تعیین بکنیم و هزینه‌ی تحصیلی بچه‌ها تا هنگامی که تحصیلشان به پایان می‌رسد به عهده‌ی دولت خواهد بود.

تأمین هزینه‌های این خانواده‌ها به گفته‌ی عالیخانی «تا شب انقلاب ۱۳۵۷ هنوز کسانی بودند که از بودجه‌ی نخست‌وزیری از این بابت پول می‌گرفتند. تمام آن بچه‌ها تربیت شدند و تمام آن خانواده‌ها به‌صورت خوب ازشان نگهداری شد و کسانی که خسارت دیده بودند همه‌ی خسارتشان را پس گرفتند.»

 

تیم اقتصادی دولت

وقتی عالیخانی به وزارت اقتصاد رسید، اقتصاد ایران در رکود به سر می‌برد و وزارت صنایع و بازرگانی در هم ادغام شده بود. او برای سامان‌دادن اوضاع همان ابتدا برای‌اینکه تکلیف بخش‌های مختلف را تعیین کند چند معاون برای وزارتخانه تعیین کرد که هرکدام در حد وزیر بودند. رضا نیازمند، یکی از معاونان او در وزارت اقتصاد، در کتاب تکنوکراسی و سیاست‌گذاری اقتصادی می‌نویسد:

عالیخانی برای وزارت اقتصاد پنج معاون تعیین کرد. رکنالدین سادات تهرانی را به‌عنوان معاون بازرگانی تعیین کرد که پدرش از تجار سرشناس تهران بود و خودش هم مدتی با پدر کار کرده بود. دکتر تهرانی فارغ‌التحصیل دانشگاه کلمبیا بود و درحقیقت عالیخانی معاون بازرگانی را به یک بازاری با تحصیلات بسیار عالی داد. محمد یگانه را به‌عنوان معاونت اقتصادی انتخاب کرد که قبل از سادات تهرانی در دانشگاه کلمبیا در رشته‌ی اقتصاد تحصیل کرده بود. او چندین سال در سازمان ملل کار کرده و در آن سازمان تا مقام مدیرکلی ترقی کرده و مأموریت‌های موفقی در کشورهای شمال آفریقا به عهده گرفته بود. دکتر کیان‌پور معاون گمرکی شد. دکتر احمد ضیایی، که در فرانسه دکترای اقتصاد گرفته بود، سِمت معاون اداری و مالی و امور پارلمانی را بر عهده گرفت و امور صنایع و معادن هم که قبلاً وزارتخانه‌ی مستقلی بود به عهده‌ی من (نیازمند) گذاشته شد.

این اولین‌بار بود که در ایران مسئولیت اداره‌ی وزارت اقتصاد به یک اقتصاددان جوان واگذار شده بود. عالیخانی آن زمان ۳۴ سال بیشتر نداشت. هدف ایجاد این تیم نگاه بلندمدت به وضعیت اقتصاد کشور بود و آن‌طور که عالیخانی می‌گوید:

[نمی‌خواستم که] ما در وزارت اقتصاد مثل یک بقال بنشینیم که مردم بیایند از ما پروانه‌ی صنعتی بخواهند. ما بودیم که می‌بایست جهت بدهیم به فعالیت‌های صنعتی مملکت و می‌بایست بتوانیم یک برنامه‌های کلی صنعتی تهیه بکنیم، در داخل آن برنامه‌های صنعتی کلی بتوانیم گروه‌های صنعتی را مشخص بکنیم و ببینیم کدام‌یک از اینها برای ایران مفیدتر است و در چه جاهایی ما به اصطلاح آنcomparative advantage  را داریم. در چه جاهایی بازارش دارد گسترش پیدا می‌کند، یا مواد اولیه‌ای که ما در ایران داریم به ما اجازه می‌دهد که به فکر این صنعت‌ها باشیم، ولی هنوز اینها را نداریم.

با این هدف وزارت اقتصاد به‌سرعت برنامه‌های مختلفی به اجرا گذاشت و کارشناسان و متخصصان را گرد هم آورد، به‌طوری‌که به گفته‌ی عالیخانی: «در عرض دو سال ما نزدیک به ۱۰۰ یا ۱۱۰ نفر کارشناس داشتیم که در حدود ۵۰ درصد اینها اقتصاددان بودند، ۵۰ درصد مهندس و یک تلفیقی بین اینها کردیم.»

رشد اقتصادی در دهه‌ی ۱۳۴۰ خورشیدی به بیش از ۱۰ درصد و تورم به کمتر از ۲ درصد رسید. این رشد پایدار پس از آن هیچ‌وقت تکرار نشد و از آن دوره به‌عنوان «دوران طلایی اقتصاد ایران» یاد می‌شود. بسیاری از برندهای معروف اقتصاد ایران نظیر ارج، مینو، آزمایش، پارس‌توشیبا (پارس‌خزر) و بسیاری از کارخانجات بزرگ نظیر ایران‌ناسیونال، ذوب‌آهن اصفهان، تراکتورسازی تبریز، ماشین‌سازی اراک، کارخانه‌ی لوله‌نورد اهواز در این دوره بنیاد گذاشته شدند.

وزیر اقتصاد هدفش را روی توسعهی صنایع داخلی گذاشت، اما برای این کار پول لازم بود و پول هم دست بازرگانانی بود که کالا وارد می‌کردند. برای همین به فکر افتاد تا از آنها برای توسعهی صنایع داخلی کمک بگیرد و آنها را تشویق کند تا بهجای واردات کالا همان کالاها را در داخل بسازند. رضا نیازمند، که معاون عالیخانی در وزارت اقتصاد بود، می‌گوید: «ما آمدیم به بازاری‌ها که پول داشتند گفتیم که مثلاً آقا، تو داری رادیو می‌آوری و می‌فروشی؟ بیا رادیو بساز. تو یخچال می‌آوری، بیا یخچال را در ایران بساز.»

آقای نیازمند عالیخانی را مدیری «بااطلاع، بزرگ‌بین و آتیهنگر» توصیف می‌کند که «در اثر تدبیر در کار و بزرگبینی خاصی که داشت طی شش سال وزارت خود تکنوکراسی را به‌جای بروکراسی در ایران متداول کرد. آن‌چنان تکنوکراسی که رکود شدید کشور را به شکوفایی باورنکردنی تبدیل کرد.»

رشد اقتصادی در دههی ۱۳۴۰ خورشیدی به بیش از ۱۰ درصد و تورم به کمتر از ۲ درصد رسید. این رشد پایدار پس از آن هیچوقت تکرار نشد و از آن دوره بهعنوان «دوران طلایی اقتصاد ایران» یاد می‌شود. بسیاری از برندهای معروف اقتصاد ایران نظیر ارج، مینو، آزمایش، پارس‌توشیبا (پارسخزر) و بسیاری از کارخانجات بزرگ نظیر ایران‌ناسیونال، ذوب‌آهن اصفهان، تراکتورسازی تبریز، ماشین‌سازی اراک، کارخانه‌ی لوله‌نورد اهواز در این دوره بنیاد گذاشته شدند. برخی از سازمان‌های مهم صنعتی، نظیر سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران، سازمان صنایع کوچک و نواحی صنعتی ایران، سازمان صنایع‌دستی و مرکز توسعه‌ی صادرات و مرکز نمایشگاه‌های بین‌المللی نیز در این دوره پا گرفتند.

در کتاب داستان توسعه در ایران دهه‌ی ۱۳۴۰ خورشیدی این‌طور تصویر شده است:

در دهه‌ی ۱۳۴۰ نه‌تنها ازنظر سیاسی و اجتماعی بلکه از منظر اقتصاد، به‌ویژه صنعتی، نیز ازجمله سال‌های درخشان تاریخ اقتصادی کشور است. در این سال‌ها رکوردهای ماندگاری در برخی شاخص‌های کلان اقتصادی، نظیر رشد تولید ناخالص داخلی و تورم، از خود به جای گذاشته است.

به نوشته‌ی این کتاب:

دهه‌ی ۱۳۴۰ مقطع شکل‌گیری ساختارهای زیربنایی مهمی چون احداث کارخانه‌ی ذوب‌آهن، ساخت سد و شبکه‌ی آبیاری، ساخت کارخانه‌های ماشین‌سازی، نساجی، صنایع غذایی، تراکتورسازی و مواردی از این دست بوده است. بدیهی است رکوردهای ماندگار و پایهریزی زیربناهای بسیار مهم ثمره‌ی تلاش و نتیجه‌ی دیدگاه‌ها و سیاست‌های تصمیمگیرانی بوده که در وزارت اقتصاد، سازمان برنامه و بانک مرکزی بودند. این سه نهاد سیاست‌گذار در نقش یک رهبر اقتصادی در یک هماهنگی تاریخی و کمنظیر توانستند دهه‌ی مهمی از تاریخ اقتصادی ایران را رقم بزنند.

در دهه‌ی ۱۳۴۰ خورشیدی به‌جز عالیخانی صفی‌اصفیا، رئیس سازمان برنامه‌وبودجه، و مهدی سمیعی، رئیس کل بانک مرکزی، هم بودند که در کنار هم یک دوره‌ی موفق و تاریخی را در اقتصاد ایران پیش بردند. دکتر فرهاد نیلی، اقتصاددان، می‌گوید:

بخش مهمی از موفقیت دهه‌ی ۱۳۴۰ مرهون موفقیت مدیریت اقتصادی است و مدیریت اقتصادی دهه‌ی ۱۳۴۰ را نیز چند تکنوکرات پیش بردند. یکی از این تکنوکرات‌ها علینقی عالیخانی بود. [محمد] صفی‌اصفیا و مهدی سمیعی تکنوکرات‌های دیگری بودند که در این دوره بیشترین تأثیر را داشتند. موفقیت صفی‌‌اصفیا را باید در حوزه‌ی مالی دنبال کنیم و موفقیت مهدی سمیعی را در حوزه‌ی بانکی. اما موفقیت عالیخانی را باید در حوزه‌ی مدیریت و تدبیر اقتصادی و برنامه‌ریزی اقتصادی دنبال کنیم.

باآنکه بسیاری عالیخانی را یکی از معماران اصلی اقتصاد ایران در دهه‌ی ۱۳۴۰ خورشیدی می‌دانند، اما خودش در کتاب سیاست و سیاستگذاری اقتصادی در ایران از انتشارات بنیاد مطالعات ایران می‌گوید:

من نسل خودمان را همیشه به‌عنوان بچه‌های رضاشاه می‌شناسم. یعنی معتقدم که ما در یک زمانی رفتیم به دبستان که این مرد بزرگ در ما این روحیه را ایجاد کرد که گمان داشتیم بزرگترین تاریخ دنیا مال کشور ما بوده و درخشانترین تمدن را ما داشتهایم. درست یا غلط بودن این حرف‌ها مطلقاً مطرح نیست. آن چیزی که مهم است ایمان و اعتقادی بود که ما به کشور و خودمان و به گذشتهمان داشتیم و فکر می‌کردیم با آن گذشته‌ی درخشان دلیل ندارد که نتوانیم آینده‌ی درخشانی را درست بکنیم.

عالیخانی تغییرات سریع و پیشرفت اقتصاد در دهه‌ی ۱۳۴۰ را «نتیجه‌ی زحمات دوره‌ی رضاشاه» می‌داند که:

دانشجو به فرنگ فرستاده بود و آنها برگشته و در ایران دبیرستان و دانشگاه درست کردند و به سهم خودشان جوان‌های کشور را تربیت کردند. این جوان‌ها باز یا در داخل کشور یا در خارج رفتند درس خواندند و به تحصیلاتشان ادامه دادند و بازگشتند. اینها یک‌باره کشور را عوض کردند. و این از آن چیزهایی است که باید به آن توجه کرد. آدمی را شما تربیت می‌کنید، اما در مدت ۲۰ سال، ۲۵ سال، ۳۰ سال به چشمتان نمیآید که چه تغییری شده، تا اینکه یک‌باره یک تغییر کیفی عظیمی در همه‌چیز رخ می‌دهد.

حمایت از بخش خصوصی و درپیش‌گرفتن اقتصاد آزاد از مشخصه‌های این دوره است. خودش می‌گوید: «خیلی‌ها به من فشار می‌آوردند که تو داری بخش خصوصی را لوس می‌کنی. شاید هم واقعاً من این کار را می‌کردم، اما لازم بود بابت ثروت‌آفرینی برای بخش خصوصی تنشی ایجاد نکنم تا بخش خصوصی بتواند به من اعتماد کند و راحت ثروت‌آفرینی کند.»

او در دوران سه نخست‌وزیر به کارش ادامه داد. پس از آنکه اسدالله علم روزهای پایانی سال ۱۳۴۲ استعفا داد و به دانشگاه شیراز رفت، حسنعلی منصور به نخست‌وزیری رسید. دوره‌ی منصور به یک سال نرسید که در ششم بهمن سال ۱۳۴۳در مقابل مجلس شورای ملی ترور شد. بعد از مرگ حسنعلی منصور، امیرعباس هویدا، وزیر دارایی در کابینه‌ی منصور، به نخست‌وزیری رسید.

اما عالیخانی همچنان وزیر اقتصاد بود و خودش در مصاحبه‌ی تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد درباره‌ی هویدا می‌گوید:

برای او [هویدا] برخلاف بیشتر ما که تکنوکرات بودیم بازده و کارایی در کارها اهمیت نداشت. آن چیزی که مهم بود این بود که مردم خوشحال و راضی باشند. و بارها هم این نکته را می‌گفت که او تقدم را به رضایت مردم می‌دهد نه کارایی. و این وظیفه‌‌ی ماست که با توجه به این تقدم‌های سیاسی سعی بکنیم که بهترین راندمان را در کارهایمان داشته باشیم. بنابراین، از این نقطه‌نظر این آدم خیلی نه‌فقط با منصور تفاوت داشت، بلکه با تمام نخست‌وزیران مثلاً ده سال پیش از خودش فرق داشت.

بعد از چند سال کار با هویدا کم‌کم عالیخانی به این نتیجه رسید که کارش درست پیش نمی‌رود. علاوه بر آن، شاه هم در کارها دخالت می‌کرد. عالیخانی می‌گوید:

شاه تندی‌های بیش‌ازپیش و بیجایی اصولاً در اداره‌ی امور از خودش نشان می‌داد که تا آن موقع ما به آن عادت نداشتیم و در واقع مرحله‌ی تازه‌ی رفتار شاه در اداره‌ی امور مملکتی بود که تصور می‌کرد که عقل کل است و تمام مسائل را می‌داند و، بنابراین، هرچه می‌گوید باید به همان صورت اجرا بشود و به همین دلیل هم برخوردهای دیگری هم برای من با ایشان به وجود آمد.

درحالی‌که پیش از آن، به گفته‌ی عالیخانی:

شاه بیشتر به‌عنوان یک رهبر مترقی و اصلاح‌طلب خودنمایی می‌کرد. نفوذ درباریان بسیار کم بود. اطرافیان شاه جرئت زیادی برای درخواست و توقعات بیجا از دستگاه‌ها نداشتند. خود شاه هم چندان روی خوشی به این نوع رفتارها نشان نمی‌داد... شاه بهجای استفاده از همهی امکاناتی که برای او به وجود آمده بود، بهجای فشردن دست میلیون‌ها نفری که بهسوی او دست دراز کرده بودند، ترجیح داد دوباره بهنوعی روش حکومتی فردی، مداخلهی بیجا و پشتیبانی از اطرافیان خود و درباریان بپردازد. بههمراه این کار، شاه با دقت مواظب بود که هیچکسی سری میان سرها پیدا نکند و اگر کوچک‌ترین احساس خطری می‌کرد ترتیب تغییر شغل آن فرد را می‌داد.

رضا نیازمند، معاون عالیخانی در وزارت اقتصاد، می‌گوید:

متأسفانه به‌واسطه‌ی کوتهبینی دستگاه حکومتی، عالیخانی پس از شش سال وزارت از کار کنار گذاشته شد و معاونین او هم پخش‌وپلا شدند و فقط من از این سیل جان سالم به در بردم و روش عالیخانی و تکنوکراسی که در زمان کار با او آموخته بودم را تا آخر خدمت دولتی ادامه دادم.

به گفته‌ی نیازمند:

اینها (عالیخانی و پنج معاونش) اصلاً یک مشت آدم هستند به‌هم‌چسبیده، هماهنگ، که هرکار بخواهند تصمیم می‌گیرند و اجرا می‌کنند. به نظر من شاید همین موجب شد که شاه از عالیخانی کمی بترسد. شاه از افرادی که کمی محبوبیت و شهرت پیدا می‌کردند می‌ترسید. شاید فکر می‌کرد یک روزی خارجی‌ها بیایند پشت عالیخانی و او را وسوسهاش کنند، شلوغی راه بیندازند شاه را بردارند. همه‌ی مردم آن موقع می‌گفتند نخست‌وزیر آتی ایران عالیخانی است.

بالاخره نوبت به عالیخانی رسید و شاه به او پیشنهاد کرد یا به سفارت ایران در فرانسه منصوب شود یا رئیس دانشگاه پهلوی شیراز شود یا رئیس دانشگاه تهران. عالیخانی دانشگاه تهران را انتخاب کرد.

عالیخانی ۴۳ساله بود که از کار دولتی کناره گرفت، درحالی‌که هنوز بسیار جوان بود. بعد از کناره‌گیری از وزارت اقتصاد دو سالی رئیس دانشگاه تهران بود و بعد از آن برای همیشه کار دولتی را کنار گذاشت و با برادرانش به فعالیت در بخش خصوصی پرداخت که خودش می‌گوید: در این دوره «اولین‌بار من به پول‌هایی دسترسی پیدا کردم که تا آن موقع در عمرم ندیده بودم».

 

زندگی خانوادگی عالیخانی

شاه به‌جای استفاده از همه‌ی امکاناتی که برای او به وجود آمده بود، به‌جای فشردن دست میلیون‌ها نفری که به‌سوی او دست دراز کرده بودند، ترجیح داد دوباره به‌نوعی روش حکومتی فردی، مداخله‌ی بیجا و پشتیبانی از اطرافیان خود و درباریان بپردازد. به‌همراه این کار، شاه با دقت مواظب بود که هیچ‌کسی سری میان سرها پیدا نکند و اگر کوچک‌ترین احساس خطری می‌کرد ترتیب تغییر شغل آن فرد را می‌داد.

او در اولین روز بهمن ۱۳۰۷ در منطقه‌ی خمسه‌دز در منطقه‌ای بین زنجان و قزوین متولد شد. پدرش عابدین‌خان، درجه‌دار قزاق، رئیس املاک رضاشاه در منطقه‌ی خمسه، بود. بعدها پدرش به تاکستان آمد و بعد از شهریور ۱۳۲۰ به شهریار کوچ کرد و همان‌جا کشاورزی می‌کرد. مادرش از یک خانواده‌ی قفقازی بود که بعد از جنگ دوم ایران و روس از قره‌باغ مهاجرت کرده و در تهران ساکن شده بودند. همه‌ی خانواده‌ی مادری‌اش با نام «امیربیگلری» در ارتش بودند. وقتی کودک بود مادرش را از دست داد. چهارپنج‌ساله بود که به مکتب رفت و در شش‌سالگی وارد دبستانی شد در منطقه‌ی ورامین. کلاس دوم ابتدایی بود که با خانواده به تهران آمد. یک سال بعد در کلاس سوم پدرش در تاکستان مأمور شد و او تا پایان دوره‌ی ابتدایی را در تاکستان درس خواند.

عالیخانی درباره‌ی کودکی‌اش می‌گوید: «واقعاً هم از نقطه‌نظر دوره‌ی کودکی‌ام خاطرات اساسی من مال دورانی است که در تاکستان بودم. یعنی رفقایی که داشتم که بعد هم تا موقعی که از ایران آمدم می‌شناختمشان و با آن‌ها در تماس بودم.»

در سال ۱۳۱۹ ششم ابتدایی را تمام کرد و به قزوین رفت. کلاس اول دبیرستان درست مصادف با شهریور ۱۳۲۰ در دبیرستان پهلوی قزوین درس می‌خواند. خودش می‌گوید:

در تاکستان که بودم تقریباً تمام خبرهای خارجی روزنامه‌های ایران را که مرتب هم پدرم آبونه بود و به دستم می‌رسید می‌خواندم و در همان سن دقیقاً به‌اندازه‌ی عقل بچگی خودم و با توجه به سنم می‌دانستم در نقطه‌های مختلف دنیا تا آن مقداری که در روزنامه‌ها منتشر می‌شد چه خبر است.

پدرش به شاهنامه علاقه داشت و او با پدرش شاهنامه می‌خواند و خودش می‌گوید: «خواندن شاهنامه اثر خیلی عمیقی از نقطه‌نظر ملی روی من گذاشت.»

بعد از خروج رضاشاه از ایران و اشغال ایران ازسوی روس و انگلیس، پدرش خانواده را به تهران آورد و او دو سال اول دبیرستان را در دبیرستان تمدن درس خواند. عالیخانی می‌گوید:

دو سال اول در دبیرستان تمدن بودم. چون پدرم با رئیس دبیرستان بسیار دوست بود و دبیرستان بیشتر از نه کلاس نداشت، بنابراین، سال دهم را به دبیرستان فیروزبهرام رفتم، باز به‌خاطر اینکه پدرم به رئیس مدرسه‌اش اعتقاد داشت. ولی سال بعد، چون پدرم برای فعالیت‌های کشاورزی‌اش در شهریار ترجیح داد که تمام خانواده را ببرد و در ده مستقر بکند، من را به شبانه‌روزی البرز گذاشتند و کلاس‌های پنجم و ششم متوسطه‌ام را در آنجا تمام کردم و دیپلم خودم را در رشته‌ی ادبی از دبیرستان البرز گرفتم.

در ۸ خرداد ۱۳۲۵ در دوره‌ی دبیرستان مدتی به‌دلیل فعالیت سیاسی به زندان افتاد، اما دادگاه او را به دو ماه حبس تعلیقی و چهل یا پنجاه تومان محکوم کرد.

در سال ۱۳۲۵ در رشته‌ی ادبی از دبیرستان البرز فارغ‌التحصیل شد و در دانشکده‌ی حقوق دانشگاه تهران در رشته‌ی علوم سیاسی قبول شد. در دوره‌ی دانشگاه هم به‌همراه همان گروهی که به‌خاطرش در دوره‌ی دبیرستان زندانی شده بود فعالیت خود را گسترش داد و به حزب پان‌ایرانیست پیوست. عالیخانی می‌گوید:

این پایه‌ی به‌وجودآمدن حزب پان‌ایرانیست بود که یکی از اعضای آن انجمن، محسن پزشک‌پور، مأمور تشکیل آن دستگاه شد. برای‌اینکه اصولاً او برای دستگاه‌های باز خیلی آدم مؤثرتری می‌توانست باشد تا برای دستگاه‌های پنهان. خوب چیز می‌نوشت، خوب صحبت می‌کرد و بلد بود با مردم بجوشد... بعد البته در داخل خود انجمن چنددستگی شد و نفاق و من هم از ایران رفتم.

وقتی درسش تمام شد، تصمیم گرفت برای ادامه‌تحصیل به خارج برود. پدرش موافق تحصیل او در خارج بود، اما می‌گفت برو هر جایی غیر از انگلیس. بنابراین، در مارس ۱۹۵۰ (فروردین ۱۳۲۹) به فرانسه رفت و وارد دانشگاه پاریس شد. یک سال بعد دیپلم حقوق بین‌الملل عمومی گرفت. ابتدا در رشته‌ی «دکترای دانشگاهی» که برای دانشجویان خارجی درست شده بود درس خواند، اما تز ننوشت، چون «متوجه شدم که نسبتاً کار بی‌فایده‌ای است گرفتن این مدرک». بنابراین، تغییر رشته داد و شروع به خواندن اقتصاد کرد. پایان‌نامه‌ی دکترایش به قول خودش «عوامل تولید در صنعتی‌کردن کشورهای عقب‌مانده (درحال‌توسعه)» بود و در سال ۱۳۳۶ (۱۹۵۷) دکترای خود را تمام کرد.

در فرانسه با دوستانش انجمنی درست کردند به طرف‌داری از محمد مصدق در مقابل اتحادیه‌ی دانشجویان ایرانی مقیم فرانسه که «به‌دست توده‌ای‌ها اداره می‌شد». در این گروه «دکتر هوشنگ شیرینلو، نادر نادرپور، دکتر علی‌اصغر خوش‌نویس، پروفسور عباس صفویان» عضو بودند. با پایان تحصیلات در اوایل خرداد ۱۳۳۶ (۱۹۵۷) همراه همسر فرانسوی‌اش، سوزان، به ایران برگشت.

بعد از بازگشت به تهران در سازمان اطلاعات و امنیت مشغول به کار شد که زیرنظر نخست‌وزیر بود و رئیس آن تیمور بختیار. خودش می‌گوید:

پیش از آنکه به ایران برگردم، یکی از دوستان من نامهای به من نوشت و گفت که در نخست‌وزیری مرکزی درست شده برای تحقیقات درباره‌ی مسائل مختلف سیاسی و اقتصادی بینالمللی و به‌ویژه منطقهای که با منافع ایران سروکار دارد و همه‌نوع امکانات پژوهش در اختیار اشخاص میگذارند و اگر من مایل هستم میتوانم در این مرکز بیایم که وابسته به نخست‌وزیری است. من هم با سپاسگزاری قبول کردم و برگشتم به ایران. بعد متوجه شدم آن دستگاهی که مرا قبول کرد اسمش سازمان اطلاعات و امنیت کشور است و ادارهای دارد به نام اطلاعات خارجی که در آنجا اطلاعات مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و غیره درباره‌ی کشورهای دیگر را گرد آورده و تجزیه‌وتحلیل میکند و به اطلاع شاه و نخست‌وزیر و دیگر مقام‌های مسئول دولت (برحسب موضوع) می‌رسانند. ازاین‌گذشته، ارتباطاتی که به‌علت حساسیت باید محرمانه بماند، از راه این اداره صورت میپذیرد، مانند تماس با اسرائیل و شیخ‌نشین‌های خلیج فارس. مسئولیت من این بود که به مسائل اقتصادی مربوطه رسیدگی بکنم.

بعد از دو ماه، وقتی با ماهیت سازمانی که در آن کار می‌کرد آشنا شد، تصمیم گرفت به‌دنبال کار دیگری برود، اما به گفته‌ی خودش «استخدام در دستگاه دولتی در آن ‌موقع با توافق این سازمان بود. و واقعاً امکان استخدام در جای دیگری را نداشتم و هیچ‌گونه امکان مالی هم خودم نداشتم. ناچار شدم که به کار خودم ادامه بدهم.»

سازمان اطلاعات و امنیت (ساواک) دو بخش داشت: بخش امنیت و بخش اطلاعات. عالیخانی در بخش اطلاعات کار می‌کرد و برای همین هم به اطلاعات زیادی از کشورهای دیگر دسترسی داشت که به‌صورت اختصاصی در اختیار دولت قرار می‌گرفت. سفرهای زیادی به کشورهای مختلف، ازجمله کشورهای حاشیه‌ی خلیج فارس، چین، آمریکا، کانادا و اسرائیل و چند کشور آسیایی، به‌عنوان کارشناس مسائل اقتصادی داشت و براساس همین سفرها زمینه‌ی مشارکت ایران در یک پروژه‌ی نفتی انتقال نفت اسرائیل را فراهم کرد.

سه سال و نه ماه در سازمان امنیت کار کرد و بعد از رفتن تیمور بختیار از سازمان اطلاعات و امنیت، از کارش در آن سازمان استعفا داد و به توصیه‌ی امیرعباس هویدا در سال ۱۳۴۰ به شرکت ملی نفت پیوست، زمانی که عبدالله انتظام رئیس شرکت ملی نفت بود. در شرکت ملی نفت به‌عنوان مشاور در سازمان امور غیرصنعتی کار می‌کرد که به‌صورت مستقیم در کار نفت دخالت نداشت و کارش بیشتر در زمینه‌ی خانه‌سازی، راه‌سازی، آموزش مهندسین و کارگران و کارآموزی آنها و... بود.

چند ماه بعد از شروع کارش در شرکت ملی نفت، هم‌زمان در اتاق بازرگانی نیز به‌عنوان مشاور کار می‌کرد که به گفته‌ی خودش آنها می‌خواستند «مطالعات اقتصادی» بکنند و روزی دو ساعت بعد از کار شرکت ملی نفت در آنجا کار می‌کرد. در همین دوره کتاب نفت و دولت در خاورمیانه، نوشته‌ی جورج لنچاوسکی، را ترجمه کرد. در این دوره با بخش خصوصی آشنا شد که در دوره‌ی هفت‌ساله‌ی وزارت اقتصاد به کارش آمد.

خودش درباره‌ی دوران وزارت اقتصاد می‌گوید:

دوره‌ی کار من در این وزارتخانه برای من یکی از بهترین و زیباترین سال‌های زندگی‌ام بوده است و همیشه به کاری که در آنجا کردم افتخار می‌کنم. به‌هیچ‌وجه ادعا ندارم که اشتباه نکرده‌ام. حتی در سال‌های بعد به بسیاری از کارهای خود خرده گرفته‌ام و اگر فرصت بکنم آرزو دارم روزی بتوانم وضع اقتصادی ایران و تحول آن را در آن سال‌ها به‌صورت کتابی درآورم و در نهایتِ تواضع اشتباهات خود را در آن خاطرنشان خواهم کرد. ولی اشتباهْ بشری است.

وقتی انقلاب شد، آن‌طور که خودش می‌گوید:

من هرچه داشتم در داخل ایران گذاشتم و ثروتم در خارج از ایران عبارت از آپارتمانی بود که در ۱۹۷۴ به‌خاطر تحصیل بچه‌هایم در انگلستان در لندن خریده بودم و وقتی در بحبوحه‌ی انقلاب در ۲۵ دسامبر ۱۹۷۸ به لندن رفتم صاحب آن آپارتمان و در حدود، تصور می‌کنم، ۲۵ یا ۳۰هزار دلار پول در بانک لندن بودم.

بعد از انقلاب، مشاور اقتصادی شرکت‌های خصوصی و بین‌المللی بود و هم‌زمان کار ویراستاری خاطرات اسدالله علم را انجام داد که در هفت جلد منتشر شد. یادداشت‌های علم روایت پشت پرده‌ی قدرت در دوره‌ی محمدرضا پهلوی است و ازاین‌جهت اهمیتی تاریخی دارد. علینقی عالیخانی در نودسالگی در روز چهارم تیر ۱۳۹۸ در واشنگتن درگذشت.

 

منابع:

حبیب لاجوردی، تاریخ شفاهی ایران، «مصاحبه با علینقی عالیخانی»، دانشگاه هاروارد.

غلامرضا افخمی (ویراستار)، سیاست و سیاستگذاری اقتصادی ۱۳۴۰-۱۳۵۰، «مصاحبه با علینقی عالیخانی»، انتشارات بنیاد مطالعات ایران.

علی‌اصغر سعیدی (۱۳۹۶) تکنوکراسی و سیاستگذاری اقتصادی در ایران: به روایت رضا نیازمند. تهران: انتشارات لوح فکر.

گروه مهندسی خرد (۱۴۰۰) داستان توسعه در ایران: دفتر نخست. تهران: انتشارات لوح فکر.

فرهاد نیلی. «یازده راهبرد عالیخانی»، تجارت فردا، شماره‌ی ۲۷۳، ۲ تیر ۱۳۹۷.